رنگ رخ خوب تو آخر گواست/ در حرم لطف خدا بوده ای

رنگ رخ خوب تو آخر گواست/ در حرم لطف خدا بوده ای این روزها ذهنم درگیر دوبیتی معروفی است که می گوید: گاهی گمان نمی کنی و می شود / گاهی نمی شود که نمی شود گاهی هزار دور دعا بی اجابت است / گاهی نخوانده قرعه به نام تو می شود... تصویر گنبد خضرایش را که می دیدم اشک از چشمانم جاری می شد. من کجا و زیارت قطعه ای از بهشت کجا! من کجا و دیدار ...

ادامه مطلب ...

شهر آرزوها

صدای قلبم را می شنیدم انگار می خواست از سینه ام بیرون بزند.با خود می گفتم مگر می شود پا جای قدم های رسول الله بگذارم،پا جای قدمهای یاس کبود پیغمبر بگذارم. نمی توانستم خوشحالی خودم را ابراز کنم،فقط مات و مبهوت به اطراف نگاه می کردم،انگار بغض و شادی هر دو در گلویم گیر کرده بودند و هیچ راه فراری نداشتند. خدای من، یعنی من لیاقت ...

ادامه مطلب ...

چقدر زود تموم شد

چقدر زود تموم شدروزی که رفتیم خونه خدا ...اصلا باورم نمیشد که ماهم یه وقتی راهی سفری به این قشنگی بشیم. همیشه موقع اذان وقتی تلویزیون خونه خدا را نشون می داد ته دلم یک جوری خالی می شد ؛ دست خودم نبود, اشکام سرازیر بود...پسرم با دستای کوچیکش دعا می کرد می گفت :خدای عزیز دلم می شه ما هم بیایم خونه شما ؛ این موضوع گذشت تا اینکه یک روز ...

ادامه مطلب ...

راز فاصله ها

فاصله ها همیشه هم نشان از دوری نیستند. گاه می شود وصل را در فصل تجربه کرد. آن زمان که فاصله ها تو را به رسیدن می خوانند؛ بی­ هیچ حائلی. و من راز فاصله ها را سه بار احساس کردم: اول بار در فصل سرخ کربلا؛ فاصله بین الحرمین، آنجا که میان دو گنبد زیبای امام حسین(ع) و قمر بنی هاشم(ع)؛ فصلی پشت سر و وصلی پیش رو، دو حس متعارضتلاطم دوری و شوق ...

ادامه مطلب ...