اینجا مدینه است...

۱۳۸۸/۰۴/۱۹ ۲۱:۵۴:۳۵

اینجا مدینه است...
خوب که گوش میکنم هنوز صدای چله کمان هایی که جسم بی جانی را نشانه گرفته اند می شنوم
اینجا می شنوم خطبه آخرین پیامبر را، بر فراز همین منبر، « همین جایی که روضه ای از روضات رضوان است و برای دو رکعت نماز خواندن در اینجا شاید مدت ها وقت صرف می کنند» آری همین منبر هم شنیده حنانه و توبه و تهجد هم شنیده اند، اصلا محراب هم شهادت داده که محمّد چه گفت!
اینجا باب السلام است
می گویند از این باب باید وارد شوی تا به پیامبر سلام بدهی، من گفتم من از این در وارد می شوم تا جواب سلام پیامبر را بدهم!
یکی از برادران اهل سنت به من گفت روی فرش سبز نماز بخوان! جایش را به من داد و من کنار منبر مبارک نماز خواندم ولی با خود گفتم نکند این رنگ ها مرا از حقیقت دور کند؟! رنگ اصلی حقیقت سرخ است
رنگ سرخ برفراز نیزه
اینجا بقیع، آسمان پرواز پرندگانی است که بال های خاکیشان، سایه بر قبور مظلوم بقیع می افکنند. اینجا بال کبوترها خاکی می شود و کسی نمی بیند... اصلا کسی صدای بال کبوتران بقیع را نمی شنود. با دیدن مظلومیت بقیع دیگر کسی نخواهد گفت یا امام رضای غریب!
کنار تربت مادر فضل و ادب که زیارت کردم به او گفتم عجب فرزندی تربیت کردی هر روز صبح این جمله را به فاطمه نه ببخشید ام البنین می گویم
کنار تربت حلیمه سعدیه یاد شیرزن دیگر افتادم ...
از مدینه هرچه بگویم کم گفتم
کاش قسمت همه بشود

ارسال نظر