دل نوشته دانشجویان از سفر وحی/۱۰

۱۳۸۸/۱۱/۰۳ ۱۳:۵۸:۲۵

لیلا باباخان از دانشگاه علوم پزشکی تهران

نزديك به دو سال است كه از بهترين روزهاي عمرم مي گذرد، بهترين عيد و بهترين عيدي که از خدا گرفتم. روز پنجم فروردين ماه سال 1386 يادآور بهترين خاطرات من است. روز پرواز يا شايد هم روز عروج، نمي دانم باورم نمي شد تا لحظه هاي آخر دعا مي كردم رويا نباشه، مي ترسيدم در لحظات آخر مرا راه ندهند آخر من كجا و حرم نبوي كجا؟

بالاخره لحظه موعود فرا رسيد هواپيما با حدود يك ساعت تاخير بلند شد و اوج گرفت هيچ كس آرام و قرار نداشت.

نزديك ساعت 3 بامداد بود كه به مدينه شهر پيامبر رسيديم. روحاني كاروان، مسير فرودگاه تا هتل را از غربت مدينه گفت. گلدسته هاي زيباي حرم از دور نمايان می شد و من کم کم باور  می كردم كه من گنه كار را نيز  پذيرفته اند...

سيزدهم فروردين روز رفتن به میقات بود. از اول صبح برای رفتن به شجره آماده  می شديم. اين بار با لباس سفيد احرام به سيزده بدر رفتيم. بهترين مكان و بهترين سيزده به در عمرم را تجربه می کردم. از شوق ديدار لحظه اي آرام و قرار نداشتيم. گفته بودند شيطان در اينجا بيشتر به آدم نزديك مي شود.لحظه اي از  خواندن قرآن و دعا غافل نمي شديم. تمام طول مسير از صاحبخانه كمك مي خواستيم و بالاخره ما بوديم و  رسیدن به خانه عشق،ما بوديم و عظمت کعبه، تصور آن لحظات و به زبان آوردنش غير ممكن است...

و اما بعد از آن سفر روحاني شما عزيزان در ستاد عمره بوديد كه هر از چند گاهي خاطرات شيرين سفر را برای ما مرور مي كنید. باور كنيد در طول سفر ما شما عزيزان و به خصوص رهبر معظم انقلاب را كه باني این سفر  هستند را فراموش نكرديم. همواره دعايتان كرديم...

ارسال نظر