دل نوشته های دانشجویان از سرزمین وحی/۸

۱۳۸۸/۱۰/۲۹ ۱۴:۰۴:۲۷

یادش به خیر سال 84 به عمره دانشجویی مشرف شدم. عمره ما با ماه رجب مصادف می شد و من از فضیلت عمره رجب می دانستم که خدا چه لطفی به ما داشته و در این ماه ما رو به این مهمانی بزرگ دعوت کرده ...

شب جمعه بود؛ کاروان قرار بود به طور دسته جمعی برای خرید به یکی از بازارهای مدینه بروند و من هم که داداش کوچکی داشتم همه ذوق و شوقم این بود که بهترین سوغاتی ها رو اون شب برای تنها داداشم بخرم. بعد از شام حاضر شدیم .قرار بود ساعت 9 با بقیه اعضای کاروان تو لابی هتل جمع شیم و با مدیر و معاون کاروان دسته جمعی به یکی از فروشگاههای مدینه بریم.

همون طور که داشتیم لباس می پوشیدیم یکی از هم اتاقی ها گفت بچه ها یادم افتاد امشب شب اول ماه رجبه و ما مهمون مدینه ایم. امشب تولد امام باقر(ع)است. بیائید بریم بقیع و بازار نریم. اولش دوست داشتم برم سوغات بگیرم ولی گفتم خوب راست میگه فرصت داریم تو روزهای بعد از مغازه های نزدیک هتل سوغات بخریم .

از هتل زدیم بیرون. یکی از خادمین ایرانی هتل گفت: حاج  خانوما ساعت ده شبه کجا میرین؟گفتیم زود بر می گردیم. گفتن حرم رو می بندن خیابونها خلوت می شه، زود برگردین هتل، ما هم قول دادیم که زود بر می گردیم هتل.

راه افتادیم به سمت بقیع. برای رفتن به بین الحرمین وارد صحن مسجد النبی(ص) شدیم.خلوت بود ساکت و آروم خودمون رو به بین الحرمین رسوندیم. چه غربتی، شب تولد امام باقر(ع) کربلایی مدینه، صحن و حیاط ها خالی و بدون زائر بود و بقیع روبروی ما خاموش و تاریک و...

نشستیم روبروی بقیع و سه تایی شروع کردیم به زیارت نامه خوندن و گریستن به مظلومیت ائمه (ع) در مدینه...

با خودم می گفتم تو ایران تو تولد هر عزیزی براش گل می بریم، خدایا حالا منم با درهای بسته قبرستان بقیع، خدا چه جوری، از کجا، کاش می شد یه گل بزارم رو مزار خاکی و غریبش، چه شبی بود. تمام زائرهای اون شب رو اگه می شمردم ده نفر هم نمی شدن که اونها همه ایرانی بودن.مامانم یه بسته شکلات برام گذاشته بود. از کیفم در آوردم رفتم سمت زائرهای ایرانی و با لبخند و اشک بهشون گفتم بفرمائید دهانتون رو شیرین کنید عیدتون مبارک...

ارسال نظر

نظرات کاربران :

  فائزه امینیان :

با خواندن این متن دوباره دلم پر کشید سوی مدینه سوی بقیع.من 20 فروردین 87 حاج خانم شدم وبه سفری رفتم که هیچ وقت فکرش را نمی کردم.دلم خیلی گرفته چقدر در مقابل بخشش و رحمت پروردگارم ناسپاسم ای کاش فقط یکبار فقط یکبار دیگه سرم را می ذاشتم رو میله های بقیع یکبار دیگه مقابل خانه خدا سجده میکردم ولی افسوس که عمر سفر کوتاهه...