سفر به کربلا از گذشته تا به امروز

۱۳۹۳/۰۸/۱۸ ۰۹:۱۵:۳۴

به گزارش خبرنگار اعزامی ستاد از کربلا،در گذشته سفر از شهری به شهر دیگر با مخاطرات زیادی همراه بوده است. مخاطرات سفرها با نسبت سفرها ارتباط تنگاتنگی داشته است...

به گزارش خبرنگار اعزامی ستاد از کربلا،در گذشته سفر از شهری به شهر دیگر با مخاطرات زیادی همراه بوده است. مخاطرات سفرها با نسبت سفرها ارتباط تنگاتنگی داشته است. در آن زمان مردم حدالامکان از سفرهای غیرضروربا توجه به صعوبت آن پرهیز می‌کردند.

جدا از تجار که کم و بیش عمرشان را در راه سفر می‌گذاشتند، مردم کمتر سفرهای طولانی مدت داشتند. مهمترین سفرهای مردم در گذشته به زیارت عتبات عالیات و حج تمتع خلاصه می‌شد. این سفرها که با چهارپایان انجام می‌گرفته، گاها یکسال به درازا می‌انجامید. بعضی از زائران برای سفر حج، بیتوته‌ای نیز در حرم حضرت حسین (ع) داشتند و پس از زیارت ائمه به کشور باز می‌گشتند. در این سفر چه بسیار زائران و حجاجی که جان خود را از دست می‌دادند و تنها خبر درگذشت آنان به بازماندگانشان می‌رسید.

پس از واقعه کربلا و قیام مختار ثقفی، وی بارگاهی برای امام حسین(ع) ساخت. از گوشه و کنار کشورهای عربی برای زیارت قبر امام حسین(ع) به کربلا می‌آمدند و همین باعث شد تا در همان دوران تسلط بنی‌امیه بر شام، زیارت قبر امام حسین(ع) ممنوع شود. حتی در زمان هارون الرشید درخت سدری را که در کنار قبر شریف سایبان زائران بود، قطع کردند. متوکل عباسی جنایتکار نیز پاسگاهی در نزدیکی قبر زده بود که هرکس به زیارت امام حسین(ع) آمد ماموران حکومتی وی را بکشند. هر چند تنها در زمان متوکل ملعون 17 بار قبر امام حسین(ع) تخریب شد ولیکن عشق شیعیان به امام حسین (ع) نگذاشت مسیر کربلا به دست فراموشی سپرده شود.

جدا از رنج و محنت زائران اباعبدالله در گذشته، سفر به عتبات در سال های نه چندان دور نیز سخت بوده است. در یکی از سفرنامه‌های به جا مانده از زائرین کربلا که متعلق به سال 1315 هجری شمسی است، روایت زیبایی از سختی‌های مسیر زیارت امام حسین (ع) ذکر شده است.

آیت‌الله سید فضل‌الله حجازی در سفرنامه‌اش می نویسد: سال‌های سال است که آرزومند زیارت عتبات عالیات هستم، اما نظر به اینکه جواز عبور از سرحد ایران نمی‌دادند در عهد تعویق افتاده. در این سال که 1315، عزم خود را جزم کرده‌ام برای زیارت.

دو ساعت از شب گذشته از اصفهان به طرف قم حرکت کردیم. ماشین نزدیک رباط ترک، از حرکت ایستاده. پس از تحقیق معلوم می‌شود عیب کرده است. چاره‌ای جز ماندن و سرماخوردن نیست. تا صبحدم خیلی مانده. باز خوب است من پوستین همراه دارم. کم‌کم آثار صبح ظاهر شده، اینجا هیزم فراوان است. آتش افروختیم و نماز را با تیمم خواندیم. روز شد، اکنون باید شوفر برود قم جزء معیوب را تصحیح کرده و برگردد. ساعت پنج بعدازظهر عباس برگشته و ماشین حرکت کرد. نیم ساعت قبل از طلوع فجر وارد قم شدیم. دو روزی در قم ماندیم... از قم به طرف اراک و از آنجا به ملایر رفتیم. از آنجا هم عبور کرده، شب را در بروجرد ماندیم.

صبح از خرم‌آباد به سمت صالح‌آباد حرکت کردیم. این قسمت راه نیز مشتمل بر گردنه‌ها و فراز و نشیب‌هاست. و راه کج و معوج و جنگل و درخت‌های بلوط و غیره است و بیشتر جاده دنبال رودِ بین دو سلسله کوه واقع است.

یک ساعت به غروب مانده سوار ریل شدیم و دو ساعت از شب گذشته، وارد اهواز شدیم. از ریل پیاده شدیم و قدری اثاثیه را خودمان با رفقا حمل کردیم و بعضی را به حمال دادیم. اکنون دو سه روز است در اهواز مانده‌ایم و خسته شده‌ایم. مزاج بنده هم خراب شده و اشتها سد گردیده. می‌خواهیم برویم آبادان. کرایه هر نفر 35 قران، گران است.

توسط بلم از شط عبور کرده؛ قریب ده کیلومتر مسافت است تا آبادان. ماشینی کرایه کردیم و سوار شدیم. موقع سوار شدن یک نفر آجان می‌گوید: کجا بوده‌اید و کجا می‌روید؟ می‌رویم اهواز. تبسم می‌کند و می‌گوید: التماس دعا! کنایه از این‌که زیارت می‌روید. نزدیک آبادان ابنیه و عمارات کمپانی و مناره‌های تصفیه نفت و تانک‌های آب به نظر می‌آید. قدری نزدیک می‌شویم؛ دو تپه کوچکی است که شب و روز شعله آتش و دود از آن بالا می‌رود.

میرزا حبیب‌الله می‌گوید: «عربی است از اهالی بصره اگر می‌خواهید همراه او بروید.» می‌گوییم: «بیایید با او مذاکره کنید، چه عیب دارد؟» میرزا رفت. طولی نکشید که با شخصی وارد شد در لباس ایرانی و زبان عربی.

با او مذاکره کردیم و بر سر قیمتی به توافق رسیدیم.

قرار شد فردا صبح حرکت کنیم.

صبح شد. نیامد. بعد از ظهر آمد. چه شد؟ مختلف حرف می‌زند. اگر حاضر نیستی دو تومان را بده. رفت نزدیک غروب آمد. یا الله، یا الله! چه همراه بردارم؟ هیچ. پوستین؟ خیر. پالتو شلوار؟ خیر. باری بقچه‌ای که یک پیراهن و زیرجامه و کتاب مفاتیح در اوست برداشته، حرکت کردیم. سوار ماشین شدیم.

ساعت پنج از شب حرکت کردیم. بین نخلستان‌ها آمدیم تا لب شط دیگری، بلمی حاضر بود، سوار شده به طرف ابوالخصیف رفتیم. کم کم هوا سرد شده، ما هم پوششی همراه نداریم. سیدمحمد لحافی دارد به خود پیچیده، وسط بلم خوابیده. ما هم سرما میل می‌کنیم و مطالعه سطح شط می‌نماییم.

فجر طالع، وضو گرفته در همان بلم نماز می‌خوانیم. سیدمحمد از خواب برخاسته با بلمچی می‌روند. کمی بعد بلمچی می‌دود. سید! یا الله، یا الله، پیاده شو! پیاده شو! از بلم پیاده می‌شویم، وارد کوچه‌ای می‌شویم و از آن کوچه به کوچه دیگر. بالاخره سر سه‌راه ماشینی ایستاده، سیدمحمد هم در ماشین است. یاالله! سوار شو، سوارشو، سوارمی‌شویم. ماشین حرکت می‌کند. روی جاده قیر ریخته ماشین به سرعت حرکت می‌کند. اما صحبت نمی‌شود کرد.

وارد مسافرخانه سیدعلی کاظمینی شدیم. حاج حسن در این مسافرخانه مباشر است. سیدمحمد او را صدا زده می‌گوید: «چای بیاور.» پس از صرف چای، سیدمحمد می‌گوید: «پنج تومان پول بده تا یک عبا و عمامه و کفش برایت بخرم.» می‌گویم: «دوازده تومان دیشب دادم.» می‌گوید: «آن برای کرایه قطار و ماشین و خرج‌های دیگر است.» بالجمله چهار تومان گرفته و می‌گوید: «استراحت کن تا عصر بیایم، برویم قطار آهن و ابدا از مسافرخانه بیرون نرو که گرفتار می‌شوی.» عصر شد، نیامد. مغرب شد، نیامد. دو ساعت از شب آمد. مگر بنا نبود عصر بیایی، برویم؟

فردا دوباره دست خالی آمد. سیدمحمد! عبا چه شد؟ کفش کجا رفت؟ عمامه کجاست؟ عبا را داده‌ام بدوزند، کفش و عمامه هم الان می‌آورم. سیدمحمد! بله. قدری پول عراقی می‌خواهم برای خرج کردن. پول بده تا بروم فلس بگیرم برایت. سه تومان و سه قران و کسری که قیمت ربع دینار باشد، گرفت. دو تومان هم انعام گرفت و رفت. کی می‌آیی؟ الان. بعدازظهر آمده پارچه سیاه نازکی که حدود هشت قران ارزش دارد برای عمامه آورد، 150 فلس پول. 100فلس دیگرش کو؟ می‌آورم. عبا چه شد؟ پیش خیاط است. کفش چه شد؟ الان. کی حرکت می‌کنیم؟ امشب. بسیار خوب. خیلی ممنونیم آقای سیدمحمد.

عصر شد، نیامد. مغرب نیامد، دو ساعت از شب رفت نیامد که نیامد. یعنی چه؟ سبحان الله. لا اله الا الله. هر چه صدای پا می‌آید، می‌گویم: سیدمحمد است. حوصله‌ام تنگ شده، نزدیک است روح از بدنم بیرون برود. دو روز است مثل آدم محبوس سر به گریبان و تنها، نه همصحبتی، نه رفیقی. ولایت غربت، ابواب هم غم گشوده، دنیا برایم تنگ شده. خدیاا! چه کنم، کجا بروم، به که بگویم؟ حال من به حال کسی می‌ماند که کشتی او چهار موجِه شده و راه به جایی نمی‌برد. ناگاه حاج حسن وارد شد می‌دانی چه شده؟ چه شده؟ سیدمحمد فرار کرده و پیغام داده که سید را بگویید هر کار می‌خواهد بکند، من رفتم..

متوسل شدیم به حضرت ابی عبدالله الحسین علیه‌السلام شخصی وارد شد. سلام علیکم! علیکم سلام. آقا جان چقدر پول از شما گرفته؟ حدود 30تومان. بر ذاتش لعنت این آدم متقلب است ولی هیچ نمی‌توان گفت و هیچ‌جا نمی‌توان شکایت کرد زیرا موجب گرفتاری می‌شود و در واقع 20تومان بیشتر از شما نبرده زیرا ده تومان خرج شما کرده. عجالتا چقدر دیگر پول دارید؟ کیف را آورده ده تومان دیگر در او بود. بسیار خوب همین امشب شما را روانه کربلا خواهم کرد. ابدا دغدغه نکنید.

شب آمد و گفت همراه من بیائید و هیچ سخن مکنید و اگر کسی پرسید چه کاره‌ای، بگویید: از نجف آمده‌ام حالا مراجعت می‌کنم. بسیار خوب. از مسافرخانه بیرون آمده. او از جلو و من از عقب نه به نحو ترافق، کانه من برای خودم راه می‌روم و کسی با من نیست و از بس در این دو سه روز مرا ترسانده‌اند گویا در و دیوار، همه شرطه و آجانند و من مقصر سیاسی هفت دولت می‌باشم. با خود می‌گویم: خدایا! مگر من چه کرده‌ام، چه گناهی کرده‌ام که باید بترسم؟ من که آدم نکشته‌ام، دزدی هم نکرده‌ام، برخلاف قوانین هیچ دولتی اقدام نکرده‌ام، جز می‌خواهم به زیارت عتبات بروم، دیگر تقصیری ندارم.

امروز را هم در مسافرخانه دیگری به سر بردیم. نماز مغرب و عشا را خوانده، نان و پنیری گرفته، میل کرده، خدا خدا می‌کنیم کی شود از فشار عشار خلاص شویم که آقا محمدحسین رسید. آقا پاشو! به دنبالش شیخ عزیز آمد. یاالله. برخاسته عمامه بر سر، عبا بر دوش، شیخ عزیز می‌گوید: آقا سرت را بلند بگیر و در راه رفتن عجله مکن. با تانی حرکت کن، هیچ خوف نداشته باش. دلم آرام گرفت. نگاه می‌کنم، خیابان می‌بینم، چراغ‌های برق می‌بینم با شیخ صحبت می‌دارم، ضمنا به او می‌گویم: من یک تومان دیگر پول دارم، بگیر برای کرایه ماشین تا برسیم به قطار و اجر زحمات خود را از خدا بخواه، می‌گوید: ابدا این حرف‌ها را مزن که من اجر خود را ضایع نمی‌کنم و کرایه ماشین را هم خودم می‌دهم. به ایستگاه ماشین رسیدیم. فورا سوار شده و مارگین که ایستگاه قطار آهن بصره است. طولی نکشید شیخ آمده و بلیت را آورد. خیلی خوشحال شدم با یکدیگر مصافحه و معانقه کردیم، دست مرا بوسید و التماس دعا خواست. دعا در حق او کردم و اظهار امتنان کردم. شیخ رفت. چند دقیقه طول کشید قطار حرکت کرد، خیلی خوشحال شدم اگرچه به واسط برودت هوا و نداشتن بالاپوش و کمی جمعیت در این اطاق به زحمت هستم.

بالاخره شب طی شد و آفتاب طالع شد و آثار آبادی ظاهر شد. معلوم شد اینجا حله است. معلوم می‌شود جای خوبی است. از آنجا گذشته از این قطار پیاده شدیم، چه این قطار بغداد می‌رود، پیاده شده از روی پل عبور کرده، اگرچه خط آهن روی سده کشیده ولی نظر به مصلحتی قطار از روی آن عبور نمی‌کند...

باری از سده عبور کرده، به قطار سوار شده، نخلستان‌ها را طی کردیم و شهر کربلا نمایان شد، در ایستگاه کربلا پیاده شدیم.

کربلا از شهرهای مهم عراق عرب است. روسای دوائر آن از بغداد که پایتخت عراق است، تعیین می‌شوند. شهر پرجمعیت و پرنعمتی است. اهالی آن مرکب از عرب و ایرانی و بربری و... است. مذهب رسمی جعفری است. زبان عربی و فارسی، باغات و نخلستان‌ها و زرع فراوان دارد، قبر مطهر حضرت سیدالشهداء علیه‌السلام در آنجا واقع است و از این جهت محل طواف همه عامه مسلمین است. پول آنها و همه عراق دینار است که به هزار فلس تقسیم می‌شود و هر دینار مطابق است با 13تومان و پنج قران ایران.

القصه در میدان معیری که اکنون میدان بلدیاش گویند آمدیم دکان سیدسلیمان که اصلا شهرضایی و در حدود 20سال است که مجاور است و کسب خرده فروش دارد... و سه شب منزل ایشان بودیم.

چهار شب در کربلا ماندیم. حقیقتا اوقات زیارتی کربلا دیدنی است. الله اکبر! از این جمعیت. مخصوصا عرب‌ها؛ وضیع و شریف، زن و مرد، راستی هنگامه غریبی می‌شود مخصوصا در شب و روز عرفه. نشد دست ما به ضریح مطهر برسد و عبور در صحن و رواق کار مشکلی بود، حتی بازار و خیابان بین‌الحرمین و صحن جناب اباالفضل(ع) مملو از جمعیت بود. بالجمله امروز که شنبه یازدهم ذیحجه است از کربلا توسط ماشین آمده‌ایم طویرج و از آنجا توسط فلکه (موطورابی) حرکت نموده چهار ساعته وارد کوفه شدیم. در جامع کوفه نماز خوانده سوار گاری شده، غروب وارد نجف شدیم.

از جمله زیارات مخصوصه حضرت امیرالمومنین(ع) زیارت غدیریه است که در کتب ادعیه و مزار، تفصیل و اعمال آن ذکر شده. برای درک زیارت در این روز از اطراف جمعیت زیاد می‌آید در نجف اشرف، به خصوص اعراب عشایر رجالا و نساء، کبیرا و صغیرا. به اندازه‌ای ازدحام می‌کنند که راه عبور از صحن مطهر دشوار می‌شود تا چه رسد به رواق و حرم.

دسته دسته وارد می‌شوند و فریاد بلند می‌کنند. اطراف ضریح مطهر هروله می‌روند و دست‌هایشان را بلند کرده و به طرف ضریح مطهر فرود می‌آورند. حقیر در آن حال متذکر شدم واقعه عاشورا و موقع شهادت سیدالشهداء(ع) و هروله رفتن عرب‌ها، اطراف قتلگاه را باری اگرچه باطن را کسی نمی‌داند شاید زیارتِ همان عرب بدوی چون از روی خلوص است قبول شود و صدها زیارت اهل فضل و دانش چون مغشوش است رد شود، کما اینکه شواهدی هم در کتب سیره دیده شده است.

امروز که پنجشنبه هفتم ماه محرم است، عازمیم برای کربلا به جهت زیارت عاشورا. جمعیت زوار اگرچه به اندازه زیارت عرفه نیست اما خلوت هم نیست. از حیث عزاداری و مجالس زیاد در صحن و... و حرکت دسته‌جات قابل توجه است مخصوصا روز عاشورا هنگام ورود دسته‌ها در حرمین شریفین هروله‌کنان، بر‌سرزنان، واحسیناگویان، مرد و زن و کودکان با اشکال مختلف، بعضی سروپای برهنه بعضی فقط زیرجامه پوشیده، بعضی سر و صورت خود را گل گرفته، اطراف ضریح مطهر چنان ضجه می‌کنند که کمتر دلی است که از جا حرکت نکند.

البته امروزه سفر به عتبات با توجه به پیشرفت علم و تکنولوژی همچون گذشته سخت و طاقت‌فرسا نیست و مسافتی که در گذشته ماه‌ها به درازا می‌کشید، در ساعتی به سرانجام می‌رسد. اما آنچه که در این بین مشترک است، مصائب و سختی‌های حین سفر است. روایت است که اگر شخصی با وجود همۀ خطرها باز هم عاشقانه برای زیارت قبر پاک حضرت حسین (ع)، حرکت کند این کار او نه تنها بی اجر و مزد نخواهد بود بلکه اجر مضاعفی خواهد داشت.

محمد بن مسلم می گوید: «حضرت ابو جعفر محمّد بن علی علیهما السّلام به من فرمودند: آیا به زیارت قبر حسین علیه السّلام می روی؟ عرض کردم: بلی ولی با خوف و هراس. فرمودند: هر قدر در زیارتت خوف بیشتر باشد ثواب در آن به مقدار خوف و هراس تو می باشد و کسی که در زیارتش خائف و بیمناک باشد، در روزی که مردم برای حساب پروردگار عالمیان به پا می خیزند، حق تعالی او را در امان قرار داده و خوف و وحشت او را برطرف می کند و با آمرزش گناهان برگشته و فرشتگان بر او سلام نموده و نبی اکرم صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم به زیارتش آمده و برای او دعا می فرمایند و به واسطه نعمت الهی، حالش دگرگون شده و فضلی که هیچ مکروه و بدی با آن همراه نیست شاملش شده و به دنبال آن رضوان خدا نصیبش می گردد».(کامل الزیارات، ترجمه ذهنی تهرانی، ص414)

امروزه البته سفر به کربلا همچون گذشته خطرات جانی در پی ندارد ولیکن این مساله به جهت تدابیر ویژه امنیتی اعمال شده از سوی حکومت عراق است وگرنه مگر دشمنان اهل بیت، دست از عداوت با شیعیان برمی‌دارند؟

اگر در سفر شما مشکلی احتمالی در طول سفر پیش آمد، یادی از نحوه سفر گذشتگان بکنید و با صبر، اجر زیارتتان را بالا ببرید.

ارسال نظر