یادمان عقیله بنی‌هاشم

۱۳۸۹/۰۴/۰۷ ۱۴:۳۷:۳۳

کربلا، بیابان سوزانی است که در آن بال و پر منطق می سوزد. سر عقل خم می شود. پای چوبین استدلال می شکند و زبان استدلال، لال می شود.
شاید بتوان گفت آنچه مبارزه حق و باطل را در طول تاریخ امتداد داده، پیام آن بوده است. و نیز شاید یکی از دلایل وجودی قصص قرآن همین باشد.در اینجا هم درگیری حسین(ع) و یزید را پیامبرانی است.یکی پیامبری که «امام» است. و دیگر پیامبری که «زن» است. و دیگرانی که هر کدام بار پیامی را به دوش جان داشتند.
چه می توان گفت از زبان آتشین سجاد(ع)؟ که اگر او نبود فریادهای زینب(ع) هم در گنبد تاریخ طنینی می افکند و سپس رفته رفته به خاموشی و فراموشی فرو می رود. چرا که او حلقه ای طلایی از زنجیره خدایی امامت بود و اگر او نمی ماند، هیچ کسی و حتی هیچ زینبی توان امتداد این ریسمان آسمانی را نداشت.
و از زینب(ع) گفتن نیز خود از سجاد(ع) گفتن است. چرا که زینب(ع) با حضور امام، زینب(ع) بود، که اگر امام نباشد هر حرکتی بی جهت و محکوم به زوال است.
*زینب(ع) پیامبر خون خدا است.
تا قرآن گشوده است، کتاب عاشورا بسته نخواهد شد. چرا که مرگ قهرمانان این داستان، آخرین برگ کتاب نیست.و زینب(ع) فصلی دیگر بر این کتاب ضمیمه کرد. فصلی بی پایان که همچنان ورق می خورد و هر ورقش عاشورایی است.
و نه تنها هر زمینی، که هر سینه ای کربلایی است که هر دم در آن عاشورایی بپاست. و حسینی و یزیدی در پهنه آن به نبرد ایستاده اند. تا کدام پیروز شوند. هر چند که حسین(ع) هیچ گاه شکست نخورده است. چرا که همیشه زینبی هست تا همچنان که علی(ع) ذوالفقار از نیام برمی کشید؛ زبان از کام برکشد و چون طوفان بتوفد و چون سیل بخروشد و در اسارت هم با گردن افراخته گام بردارد و با روی افروخته بر سر ابن زیادها و یزیدها فریاد بکشد.
و ما این همه را از عاشوار داریم. و عاشورا را از حسین(ع) داریم. و حسین(ع) را از زینب(ع) و زینبیان!
حسین(ع)، خوب می دانست چه کسی را باید با خود ببرد، و چه کسانی را! کدام مورخی می توانست بهتر از زینب(ع) بنویسد که بر آنان چه رفته است؟ چه زبانی باید که با زر بسته نشود؟ و چه دهانی باید که با زور شکسته نشود؟
حسین(ع) زینب(س) را برای فردا با خود برده بود! و سجاد(ع) را برای فردا می خواست!
حسین(ع) دست زینب(ع) را گرفت و او را با خود به نمایشگاهی برد تا خدا را تماشا کند!
و حسین(ع) زینب(ع) را با خود به آزمایشگاهی برد تا آزمایش خدا را تجربه کند!
و عاشورا تجربه بود. و عاشورا معیار بود! معیار ایثار! و عاشورا نهایت صبر است. و حسین(ع) آخر خط است! و حُرّ تجسم اختیار انسان! و زینب(ع) پایان شکیبایی!
عاشورا فرهنگی است که هر کلمه ای در آن معنی دیگری دارد، در قاموس عاشورا، مرگ یعنی زندگی، اسارت یعنی آزادی، شکست یعنی پیروزی، در آنجا دیگر زن به معنی ضعیفه نیست، که زن یعنی آموزگار مردانگی! چرا که این بار، بار تاریخ بر شانه های یک زن افتاه است. و چه می گویم؟ که تاریخ خود،
گنجایش و ظرفیت چنین زنی را ندارد! که اگر او نبود و دیگران نبودند، شاید عاشورا هم نبود و حسین(ع) نبود.
و اگر زینب(ع) نبود، زنانمان و حتی مردانمان، از چه کس پیامبری می آموختند؟
و عاشورا فرا رسید: چه زود و چه سهمگین! زینب باید تحمل می‌کرد؛ شهادت 72 یار با وفای برادر، کوچ هجده نفر از خاندان پیامبر و هجرت امید روزهای از اندوه سراسر و یادگار مادر و پدر و برادر! و تحمل کرد! آنان که همه و همه حتی حضرت سجاد، در اوج خستگی‌ها و درماندگی‌ها به «عمه زینب» پناه می‌آوردند، اکنون زینب بود و خستگی‌ها و درماندگی‌ها و بی‌پناهی‌ها پس از آن باید به کوه گفت که استقامت را فراگیرد و به دریا فرمان داد که خروش را بیاموزد و به درختان اعلام کرد که صلابت را نظاره کنند!
*عصر عاشورا آغاز رسالت زینب(س)
عاشورا همه چیز پایان یافت. نه، آن روز همه چیز آغاز شد. کار حسین(ع) تمام شده بود و کار زینب(ع) آغاز می شد.
و عاشورا، نه یک آغاز بود و نه یک پایان! عاشورا «یک ادامه» بود!
یک امتداد! برشی از یک امتداد!
و زینب(ع)، ادامه دهنده این امتداد بود، کار حسین(ع) پایان یافت. و کاروان خون حسین(ع) به راه افتاد. از پیچ و خم جاده های تاریخ گذشت و هنوز هم همچنان پیش می رود.
کاروانسالار این کاروان، نه یک زن، و نه یک شخص، که یک مفهوم بود!
یک مفهوم مجرد، کاروان را به پیش می راند!
و زینب(ع) آن مفهوم بود!
عصر عاشورا آغاز رسالت او بود. آری او پیامبر بود، تنها پیامبر زن! اسیران را گردهم‌آورد. آتش از دامن کودکان زدود و همه را خود بر ناقه‌ها سوار کرد ولی چگونگی سوار شدن خود عمه زینب _ ناموس پروردگار _ برناقه ماند و یا شاید هیچ‌گاه برناقه‌ای سوار نشد. قافله را کوچاند؛ به سمت جهادی دوباره! او باید راه بسیاری را در می‌نوردید و پیام سرخ حسین را به گوش‌های اقالیم قبله باز می‌رسانید تا کربلا در کربلا نماند و سر نی در نینوا خاموش نشود.
و زینب(ع) را از همان کودکی آن چنان بزرگ کرده بودند که ظرفیت چنین حماسه ای را داشته باشد. و چشمهایش را آن چنان گشوده بودند که تاب دیدن آفتاب ظهر عاشورا را داشته باشد. و زبانش را آن چنان تیز کرده بودند که بر جگر خصم، زخم زبان بزند!
و اینک زینب(ع) را به یاد بیاور، در شام غریبان!
و زینبیان را، این غریبان آشنا را در میان آشنایان غریب!
و زینب(ع) را که وقتی خورشید بر آسمان بود، همه چیز بود: خواهر، مادر ... و همه چیز داشت: برادر، پسر، تکیه گاه ...
اما شب چه بود؟ فقط تنها بود! و هیچ نداشت، هیچ، حتی تشنگی! هیچ، حتی اشک! تنها یک چیز داشت، عشق! و این تنها دارایی و یارایی زینب بود!
به راستی که آزمایش خدا چه توانفرساست! مرگ، تنها یک لحظه است، اما اینکه کسی، آن هم زنی، هفتاد بار بمیرد، و به جای هفتاد نفر زخم تیر و نیزه بچشد و باز زنده باشد، شگفت است!
اینک زینب(ع) باید همه چیز باشد. کودکان را مادر باشد. و پدر باشد، و تازیانه ها را سپر باشد.
اما کسی که بتواند مرگ یک محمد(ص) را تاب بیاورد. و مرگ یک مادر، آن هم یک فاطمه(ع) را ببیند و نمیرد. و شکاف پیشانی یک علی(ع) را ببیند و نشکند و پس از آن باز زنده باشد، عجیب نیست اگر بتواند، و عجیب است اگر نتواند آخرین یادگار عزیزانش را تاب وداع داشته باشد.
که او دختر فاطمه(ع) است و همین بس که بتواند!
و او دختر علی(ع) است و همین بس که بتواند!
و او خواهر حسین(ع) است و همین بس که بتواند!
و او خود، زینب(ع) است و همین بس که بتواند!
و اینک زینب(ع) یک دریا آرامش است که هزاران طوفان را در دل نهفته دارد. و تنها وصیت برادر را در خاطر دارد که: «صبر کن بر بلا و لب به شکایت مگشا، که از منزلت شما خواهد کاست، به خدا، که خدا با شماست!»
آن شب، زینب(ع) با کودکان و زنان در میان قطعات پراکنده می گشتند؛ آن طرف دست پسری، این طرف بازوی شوهری، پای برادری، بدن بی سری!
و اینها همه پیامبر می خواست، آن همه خون اگر در همان جا می خفت، ما چه می کردیم؟
و به راستی که زینب(ع) پیامبری امین بود!
*مارأیت الاجمیلا
و چه پرشور حماسه آفرید؛ آن هم در شام و کوفه که رهبران آن _ اشباه الرجال: مردنمایان نامرد _ به کشتن فرزند پیامبر دل‌خوش می‌داشتند و سلطنت پوشالین خود را هزارساله می‌پنداشتند غافل از اینکه خطبه‌های شهرآشوب زینب آرواره‌های کاخشان را خرد خواهد کرد و در برابر همه تندبادهای فتنه و انتقام، ندای ملکوتی «مارأیت الاجمیلا» سرخواهد داد.
چگونه این ندا را سرندهد و داد برنیاورد، آن زنی که برادر، در وداع روز عاشورا به او خطاب می‌کند: «یا اختاه لاتنسینی فی نافله اللیل؛ خواهرم مرا در نماز شبت فراموش مکن» و برادرزاده _ امام سجاد _ نیز او را «عالمه غیرمعلمه» می‌داند. زنی که وقتی در کوفه خطبه می‌خواند، پیرمردهای کوفه صدای علی را دوباره می‌شنوند. آری صدای عدالت‌خواهی او، ترجمان عدالت علی است.
*به حق عمه‌ام زینب
پوشیده نیست که نام او حتی در قیام منتقم آل محمد _ حضرت مهدی (عج) _ تأثیر خواهد داشت. چنان که شیخ حسن سامرایی _ از واعظان مشهور سامرا _ نقل می‌کند که عصر جمعه‌ای در سامرا به سرداب مقدس امام زمان مشرف شدم. غیر از من کسی در آنجا نبود. ناگاه از پشت سرصدایی شنیدم که می‌فرمود: «به شیعیان و دوستان من بگویید، خدا را به حق عمه‌ام زینب قسم دهند که فرج مرا نزدیک گرداند.»
این‌گونه است که نام زینب با صبر توأم می‌شود و «دمشق» تنها واژه‌ای که با «عشق» هم قافیه می‌شود، قبله‌گاه اهل دل می‌شود. چه خوش سروده است عمان سامانی:
زن مگو مرد آفرین روزگار
زن مگو بنت الجلال اخت الوقار
زن مگو خاک درش نقش جبین
زن مگو دست خدا در آستین
پایان پیام.اجاقی 

ارسال نظر

نظرات کاربران :

  یک بندۀخدا :

باسمه تعالی سلام ،خوب بود ولی اگر ازامام حسن (علیه السلام ) هم ذکری میکردید بد نبود . واقعا که آقا (فداش بشم )غریبه حتی درنوشته ها ...!!!