‌روزشمار وقايع كربلا/ روز سی‌وهفتم؛ داستان ايلچی، پادشاه روم در مجلس يزيد

۱۳۸۸/۱۱/۰۳ ۱۳:۵۶:۵۸

به گزارش پایگاه اطلاع رسانی ستاد عمره دانشگاهیان به نقل از امور حج و زیارت صدا و سیما، درباره حوادث پس از ورود كاروان اهل بيت(ع) به كاخ يزيد ملعون بدون ذكر روز و تاريخ آمده كه از امام زين‌العابدين(ع) روايت شده: چون سر حسين(ع) را برای يزيد آوردند مجالس مِی‌خواری می‌گسترد و سر مقدس را می‌آورد و پيش خود می‌گذاشت و بر او می‌خواری می‌كرد، يك روز ايلچی پادشاه روم كه از اشراف و بزرگان روم بود، در مجلس او حضور داشت، پرسيد: ای پادشاه عربظف اين سر از كيست؟

يزيد گفت: تو را به اين سر چه كار، گفت: من نزد پادشاه خودمان كه برگردم از هر چيزی كه ديدم از من پرسد و دوست دارم او را به داستان او خبر دهم و صاحبش را بدانم تا در سرور و شادی تو شريك شوم.

يزيد گفت: اين سر حسين بن‌ علی ‌بن ابی‌طالب است، آن رومی گفت: مادرش كيست، گفت: فاطمه دختر رسول خدا است؛ آن نصرانی گفت: اُف بر تو و دينداری تو، دين من بهتر از دين شما است، پدر من از نواده‌های داوود است و ميان من و او، پدران بسياری است و نصاری به اين واسطه مرا بزرگ می‌شمارند و از خاك پايم برای تبرك می‌برند كه از نواده‌های داوود است و شما پسر دختر پيغمبر خود را می‌كشيد و يك مادر بيش فاصله ندارد، اين چه دينداری است با شما.

سپس گفت: ای يزيد! داستان كنيسه حافر را شنيدی، به او گفت: بگو تا بشنوم؛ سپس داستان احترامی را كه نصاری از سُم خری كه معتقدند عيسی(ع) بر آن سوار شده برای يزيد گفت و او را سرزنش كرد و گفت: اين نظر نصاری است درباره سُم خر عيسی و شما پسر دختر پيغمبر خود را می‌كشيد، خدای تعالی به شما بركت ندهد و دينداری شما را نپذيرد.

يزيد گفت: اين نصرانی را بكشيد تا مرا در كشور خود رسوا نكند، چون نصرانی چنين فهميد، گفت: می‌خواهی مرا بكشی، گفت: آری. گفت: بدان كه من ديشب پيغمبر شما را در خواب ديدم و به من گفت: ای نصرانی! تو از اهل بهشتی ـ من از كلام او در عجب شدم و اكنون می‌گويم: اشهد‌ ان‌ لا اله الا الله و اشهد ان محمداً رسول الله، سپس برجست و سر حسين(ع) را به سينه چسبانيد و او را می‌بوسيد تا كشته شد.

ايمان با اخلاص چون بوته پرحرارتی است كه انسان را از همه گونه كدورت‌ها و پليدی‌ها پاك می‌كند و زر ناب وجود او را خالص می‌گرداند و نشانه ايمان پا برجا و درست همان فداكاری و جانبازی است و اين مرد نصرانی بر اثر تابش نور هدايت حسينی در افق تيره شام و دستگاه يزيد، راه حق را يافت و به درجه شهادت و سرانجام به سعادت ابدی رسيد.

همچنين آمده كه يك روز امام زين‌العابدين(ع) از منزل بيرون آمد و در بازارهای دمشق می‌گشت كه منهال بن عمرو به او رسيد و عرض كرد: چگونه شب گذراندی يا بن رسول‌الله، فرمود: شب ما چون شب بنی‌اسرائيل گذشت، در آل فرعون كه پسرانش را سر می‌بريدند و زنانشان را اسير می‌گرفتند.

ای منهال، عرب را بر ديگران اين افتخار بود كه محمد(ص) عرب است و ما خاندان محمد(ص) به اين شب تار افتاديم كه مغضوب و مقتول و پراكنده شديم، انّا لله و انّا اليه راجعون از اين شب ما ای منهال. آفرين خدا بر مهيار كه گفته است: منبرش را می‌نمايند احترام / زير پا افكنده اولادش تمام

چون شود زادش به فرمان شما / كه بود فخر شما زو اقتدا

حكايت شده كه يزيد ـ كه لعنت خدا بر او باد ـ دستور داد سر را به در خانه او آويختند و اهل بيت را به خانه او آوردند، چون زنان حرم وارد خانه يزيد شدند، از آل معاويه و آل ابی‌سفيان كسی نبود كه با گريه و شيون و نوحه بر حسين(ع) جلوی آن‌ها نيامد، همه جامه‌های زيبا و زيور خود را دور انداختند و سه روز ماتم برپا كردند و گفته‌اند كه منزل‌هايی برای زنان حرم در دمشق خالی كردند و همه زنان هاشمی نسب و قريشی تا هفت روز سوگواری كردند.

در «ارشاد» است كه دستور رسيد، زنان حرم با برادر خود، امام بيمار در خانه‌ای پهلوی خانه يزيد باشند و چند روز در آن جا ماندند، در كامل بهايی است كه چون زنان حرم وارد شدند، زنان آل ابی‌سفيان جلوی آن‌ها آمدند و دست و پای دختران رسول‌الله را بوسيدند و تا سه روز نوحه و گريه كردند.

هند، زن يزيد سر برهنه كرد و جامه‌ها دريد و پرده را كنار زد و پای برهنه در مجلس يزيد دويد و گفت: ای يزيد! تو دستور دادی سر حسين(ع) را بر در خانه بالای نيزه زنند، يزيد كه تاجی مجلل به دُر و ياقوت گوهری بر سر داشت، چون زنش را به اين وضع ديد، از جا پريد و او را پوشانيد و گفت: ای هند! عفو كن و بر پسر دختر رسول خدا گريه نكن.

در روايت ديگر است كه هند، زوجه يزيد، دختر عبدالله بن‌ عامر بن كريز، پيش از آن، همسر حسين(ع) بوده است و در مجلس عمومی نزد يزيد دويد و گفت: ای يزيد! سر پسر فاطمه دختر رسول‌خدا(ص) در آستان خانه‌ام به دار است؟!! يزيد برجست و او را پوشانيد و گفت: آری، ای هند بر او شيون كن و بر پسر دختر رسول‌الله فغان‌ آور، همه قريش گريه كنند، ابن‌زياد بر او شتاب كرد و او را كشت، خدا او را بكشد.

پس از آن، يزيد آن‌ها را در خانه خصوصی خود وارد كرد و چاشت و شام نمی‌خورد و امام بيمار بر سر خوان او نمی‌نشست، در «كامل» ابن‌اثير و ملهوف است كه يزيد چاشت و شامی نمی‌خورد، مگر آنكه علی بن ‌الحسين(ع) را دعوت می‌كرد، يك روز آن حضرت را به همراهی عمربن‌الحسين(ع) كه كودكی يازده ساله بود، دعوت كرد و گفت: با اين پسر من خالد می‌جنگی، در جواب گفت: كاردی به دست من بده و كاردی هم به دست او تا با او بجنگم، يزيد او را در آغوش گرفت و گفت:

شيوه‌ای باشد كه بشناسم از او / مار را بچه نماند جز به او

در «كامل» است كه گفته‌اند: چون سر حسين(ع) به يزيد رسيد، از ابن‌زياد خوشدل شد و اعتمادش به او افزون شد و به او جايزه فراوان بخشيد و از كار او شاد شد و ديری نگذشت كه خبر بغض مردم و لعن و دشنام آن‌ها به وی به او رسيد و از كشتن حسين(ع) پشيمان شدد و می‌گفت: چه می‌شد بر من اگر آزار را بر خود هموار می‌كردم و حسين(ع) را به خانه خود می‌آوردم و هرچه می‌خواست از او پذيرا می‌گشتم و گرچه به حكومتم خلل وارد می‌شد و حرمت رسول خدا را نگه می‌داشتم و رعايت حق او را می‌كردم و خويش را در نظر داشتم.

خدا پسر مرجانه را لعنت كند كه از او خواست تا دست به دست من ‌دهد يا به مرزی رود و بماند تا خدا جانش را بگيرد و از او نپذيرفت و او را كشت و با كشتن او مرا نزد مسلمانان، مبغوض كرد و دشمنی مرا در سينه آن‌ها كاشت و اكنون نيكان و بدكاران برای كشتن ناهنجار حسين مرا دشمن دارند، مرا به ابن‌مرجانه چه كار بود، خدا او را لعنت كند و دشمن دارد.

از تأمل در كردار و گفتار يزيد، برآيد كه چون سر حسين(ع) را با خاندانش برای او آوردند، بی‌نهايت خرسند شد و با آن سر شريف چنان كرد و چنان گفت و امام بيمار و ساير اهل بيت(ع) را در زندان بی‌سقفی بازداشت تا چهر‌ه‌شان پوست گذاشت و چون مردم آن‌ها را شناختند و به جلالت آن‌ها پی بردند و دانستند مظلومند و اهل بيت رسولند، از كردار يزيد بدشان آمد و او را لعن كردند و دشنام دادند و روی به اهل بيت(ع) آوردند و چون يزيد چنين ديد، خواست خود را از خون حسين(ع) بركنار دارد، قتل او را به گردن ابن‌زياد گذاشت و او را بر اين كردار لعن كرد و از قتل او اظهار پشيمانی كرد و وضع خود را درباره امام بيمار و اهل‌بيت دگرگون كرد و آن‌ها را در خانه خود منزل داد.

برای حفظ ملك، سلطنت و جلب قلوب مردم، نه اين كه از روی حقيقت پشيمان شده باشد و از كردار ابن‌زياد ناراضی شود، دليلش اين است كه سبط در «تذكره» گفته است: يزيد، ابن‌زياد را خواست و اموال بسيار و تحف بی‌شماری به او داد و نزديك خودش نشانيد و مقام او را بالا برد و او را با زنان خود همنشين كرد و نديم خويش كرد و يك شب مست شد و به خواننده‌ای گفت سرود بخواند و خودش بداهتاً سرود:

به من جامی بده تا تازه گردم / بده جام دگر بابن زيادم / رفيق و صاحب سر و امينم / غنيمت آور و مرد جهادم / كشنده خارجی يعنی حسينم / مبيد دشمنان و حاسدانم

پایان.اجاقی

ارسال نظر