حجاب چهره جان مي شود غبار تنم،خوشا دمی که ازین چهره پرده برفکنم..

۱۳۸۸/۱۰/۲۱ ۱۵:۵۸:۱۰

لحظه اي كه توي فرودگاه مدينه از هواپيما پياده شدم انگار متولد شده بودم و پا گذاشته بودم توي دنيايي كه براي رسيدن به اون لحظه شماري مي كردم. آره پا گذاشتن به مسجد النبي همون آغاز زندگي من بود. توي خونه پدري! آره خونه پدري مگه نه اينكه آدم توي خونه خودش و خونه پدرش نمازشو كامل مي خونه؟

من توي خونه پدري بايد رسم زندگي رو ياد بگيرم اما در خانه رسول خدا(ص) رسم بندگی رو ياد گرفتم.واقعاً اين دو تا خونه به هم شبيه نيستند؟! دل كندن از هر دو خونه سخته به خصوص خونه رسول خدا(ص) كه پدر امت اسلامي هستند چون ممکنه ديگه راه بازگشتي وجود نداشته باشه .

روز خداحافظي از مدينه دقيقاً مثل عروسي كه روز ازدواجش با لباس سفید خونه پدرشو ترك مي كنه، من هم مجبور شدم با لباس سفید احرام خونه نبوي رو ترك كنم و اين دل كندن چقدر سخت بود و اگر شوق تجربه زیارت خونه خدا نبود از بي تابي ترك مدینه ديونه مي شدم. بعد از خداحافظي با مدينه رفتيم ميقات يعني مسجد شجره تا مّحرم بشيم. در واقع عقد و پيمان ببنديم و مَحرم بشيم و اذن دخول پيدا كنيم به خونه خودش. وقتي اسمم در قرعه کشی عمره دانشگاه  براي اين سفر در اومده يعني حضرت دوست منو پسنديده حالا نوبت من بود تا لبیک بگم به دعوتش و براي هميشه تنها عاشق اون باشم.

بعد از محرم شدن راه پيدا كرديم به خونه معبود ابدي كه در واقع خونه خودمون بود،‌ چون اينجا هم نماز رو كامل مي خونديم. آرامشي كه اونجا پيدا كردم هيچ جاي ديگه پيدا نكرده بودم. آخه مگه مخلوق چيزي جداي از خالق مي شه؟

توي اين خونه بايد به كار مي گرفتم رسم بندگي رو كه توي حرم نبوي ياد گرفته بودم تا نكنه رابطه من و معبودم به جدايي بكشه.

با پايان يافتن سفر احساس كردم عمر من هم تموم شده و حالا كه برگشتم به زندگي عادي انگار توي برزخ منتظرم تا زمان حشر (شتافتن به ديار باقي) فرا برسه. اما خواهرم حرف قشنگي به من زد،‌ بهم گفت براي اينكه رابطه آدم با معبودش برقرار بمونه نيازي نيست حتما توي يك خونه مشترك با هم باشن، مهم اينه كه هر جايي كه باشم معبودم توي قلبم و با من باشه. البته اگر قلبم لياقت داشته باشه و يادش نره كجا دعوت شده بوده و با چه كسي پيمان بسته؟!
 به نظر من عمره يك عمر دوباره بود كه از خدا گرفتم.

ارسال نظر