حضرت صالح(عليهالسلام) در شانزده سالگي به پيامبري مبعوث گشت و تا سن صد و بيست سالگي در ميان قومش به ارشاد آنها پرداخت. ولي جز ا ندكي به او ايمان نياوردند.[4]
نقشه قتل حضرت
صالح(عليهالسلام)
ميان قوم ثمود
نه نفر (از سران آنها) وجود داشتند، كه بيش از ديگران در زمين فساد و تباهي كرده،
و كفر ورزيده بودند، اين افراد بين خود نقشه قتل صالح(عليهالسلام) را كشيده و
سوگند يا د كردند، كه بر او و خانوادهاش شبيخون زده و به طور نهاني آنها را قتل
عام كنند، و زماني كه طرفداران و بستگانش در جستجوي قاتلين برآمده و مطالبه خون او
كنند،آنان از اين جرم، اظهار بياطلاعي كنند و با اطمينان بگويند كه وقت كشته شدن
او حضور نداشته و در آن دخالت نداشتهاند.
در كنار شهر
حجر كوهي بود كه غار و شكافي داشت، صالح(عليهالسلام) براي عبادت خدا به آنجا مي
رفته و گاهي شبانه نيز به آنجا ميرفت و به مناجات و شب زندهداري ميپرداخت.
دشمنان آن
حضرت، تصميم گرفتند به طور مخفيانه به آن كوه رفته و در پشت سنگهاي كوه پنهان
شوند و در كمين حضرت صالح(عليهالسلام) به سر برند، وقتي كه صالح(عليهالسلام) به
آن جا آمد او را به قتل رسانند و پس از شهادتش به خانه او حملهور شده و شبانه كار
اهل خانه را يكسره نمايند و سپس مخفيانه به خانههاي خود برگردند و اگر كسي از اين
حادثه پرسيد اظهار بياطلاعي نمايند. ولي خداوند به طرز عجيبي توطئه آنها را خنثي
كرد.
آنها هنگامي
كه در گوشهاي از كوه كمين كرده بودند، كوه ريزش كرد و صخره بسيار بزرگي از بالاي
كوه سرازير شد و آنها را در لحظهاي كوتاه در هم كوبيد و نابود كرد.[15]
چگونه كشتن
ناقه[16] صالح(عليهالسلام)
در مورد
چگونگي كشتن ناقه، روايات مختلفي وارد شده است. از كعب نقل شده كه:زني به نام «مكاء» در ميان قوم ثمود زندگي ميكرد و داعيه
حكمفرمايي داشت، وقتي كه ديد گروهي به حضرت صالح(عليهالسلام) ايمان آوردهاند و
روز به روز بر جمعيت آنها افزوده ميشود، به مقام صالح(عليهالسلام) حسادت ورزيد،
در آن عصر زني به نام «قطام» معشوقه مردي بنام «قدار بن سالف» و زن ديگر به نام
«قبال» معشوقه مردي به نام «مصدع» وجود داشتند. قدار و مصدع هر شب شراب ميخوردند
و با آن دو زن به عيش و نوش ميپرداختند.
«ملكاء» به
اين دو زن گفت: هرگاه «قدار و مصدع» نزد شما آمدند، تا با شما همبستر شوند، از
آنها اطاعت نكنيد و به آنها بگوييد: ملكه ثمود، به خاطر ناقه و رونق گرفتن دعوت
صالح(عليهالسلام) اندوهگين است، ما تمكين نميكنيم، مگر اينكه ناقه را به هلاكت
برسانيد.
آن دو زن
بدكاره، سخن «ملكاء» را پذيرفتند، وقتي كه «قدار و مصدع» سراغ آنها آمدند آنها
گفتند: ما تمكين نميكنيم، تا وقتي كه ناقه به هلاكت برسد.
آن دو نيز به
كمك هفت نفر ديگر در كمين آن شتر نشستند، هنگامي كه ناقه پس از آشاميدن آب، بازگشت
و از كنار مصدع رد شد، مصدع تيري به ساق پاي او زد، كه قسمتي از عضله پاي ناقه
متلاشي گرديد، سپس قدار از كمينگاه خارج شد و با شمشير به ناقه حمله كرد و آن چنان
بر پشت پاي ناقه ضربت زد كه عصب پاي او قطع شد و ناقه بر زمين افتاد و فرياد
جانسوزي سر داد كه بر اثر آن، بچهاش وحشت زده گريخت، سپس قدار ضربت ديگري بر سينه
ناقه زد آنگاه ناقه را نحر كرد و كشت.[17]
[4] -روضه كافي: ص 161 – تفسير عياشي: ج 2م ص 20 – تفسير نورالثقلين: ج 2،ص 47.
[15] -سوره نمل، آيات 48-52 –
تفسير نمونه: ج 15، ص 497.
[16] -شتر
ماده.
[17] -آنها
ناقه را شب چهارشنبه كشتند.