آزمون بندگی در روز عید قربان

۱۴۰۱/۰۴/۱۴ ۱۰:۲۶:۱۲

ابراهیم، خلیل الله بود و پروردگار، عزیز و بلندمرتبه است. چگونه در یک سینه هم عشق خدا جولان دهد و هم عشق به فرزند...

آزمون بندگی در روز عید قربان

ابراهیم، خلیل الله بود و پروردگار، عزیز و بلندمرتبه است. چگونه در یک سینه هم عشق خدا جولان دهد و هم عشق به فرزند.

آزمون بندگی شروع شد. باید قلب ابراهیم صافی شود؛ زلال و یک دست و غیر خدا در آن هیچ نماند، حتی به قدر عشق پدری سالخورده به پسری مانند اسماعیل!

به سودای جهان، عاشق، دلیر است

همیشه عشق، قربانی پذیر است

همیشه قرب دل در وصل عشق است

موحد بودن ما اصل عشق است

بر خود نهیب می زنم: تو چه چیزی در هزار توی قلبت پنهان کرده ای؟ تو که به شیوه ابراهیم تمسک می جویی، امروز قربانی ات بر آستان ربوبیت چیست؛ مال، مقام، فرزند؟ بنگر و با خودت محاسبه کن چه چیز دستان تو را به این دنیا بند زده است و تو را این گونه لنگان و پای بسته واگذارده!

وقت امتحان است، ولی این بار مثل همیشه نیست. فرمان الهی بی پرده و مستقیم نمی رسد.

در عالم رؤیا، پیرمرد، خود را می بیند و برق تیغ برهنه و گلوی سپید اسماعیل را. همین اندازه، دلداده ای چون ابراهیم را کافی است برای پی بردن به مقصود دلدار.

به خود می اندیشم. آیا آن اندازه بندگی آموخته ام که چون از دوست اشارتی در رسد، از من به جان و سر دویدن باشد؟ آیا این گونه ابراهیم وار، دل باخته محبوب شده ام یا خود را پشت هزار چون و چرای بیهوده پنهان می کنم تا گوش هایم فرمان او را نشنوند و چشمانم راه حقیقت را نبینند؟

ابراهیم، نخست با خودش و سپس با اسماعیل خلوت کرد. برایش از رؤیای شبانه اش گفت و از راز آن همه بی تابی اش، ولی اسماعیل لحظه ای تردید نکرد و کلامش عصای دستان لرزان پدر شد: «پدر! مأموریت خود را انجام بده! به خواست خدا مرا از صابران خواهی یافت».

کار آسانی نیست، خنجر عریان با حنجر اسماعیل بی پرده سخن خواهد گفت، ولی اسماعیل لحظه ای سست نشد؛ چرا که ردای روشن ایمان سر تا پایش را در آغوش کشیده بود.

استواری قدم های اسماعیل، لحظه های قربانگاه را مضطرب می کرد و با هر گام، تکه ای از عشق اسماعیل از قلب ابراهیم کنده می شد. شیطان این همه شوق پدرانه را رصد می کرد. برگرد پدر و پسر می چرخید و تردید را در جانشان می ریخت.

در راه وصال محبوب، نخست باید شیطان کمین کرده در وجودت را سنگ باران کنی. باید بر سینه سیاهش مُهر ناامیدی بکوبی تا مسیر، از سایه های سیاه وجود تهی گردد و پای دل در سنگلاخ وسوسه نلغزد و این شد داستان رمی شیطان رجیم!

باز پیک روضه رضوان عشق

خواند ما را جانب سلطان عشق

کای همایون طائر عرش آشیان

وقت آن شد تا شوی مهمان عشق

به امر خدا، تیغ از بریدن گلوی اسماعیل ناتوان می شود. صدای بال فرشتگان در گنبد آبی آسمان می پیچد و جبرئیل در هاله ای سپید، در آستانه منا با هدیه ای در دست چنین می گوید:

سلام بر ابراهیم(ع)! خداوند تو را درود می فرستد. اینک گوسفند را قربانی کن که هدیه ای از خدا به بهترین بندگان اوست... خداوند با نیکوکاران است.

«علایق» را سر می بری و اینک «لایق» الطاف ویژه رحمانی می شوی. خدایان دروغین را از کعبه دل بیرون می کنی تا جمال روشن حق را بی پرده دریابی.

بر تو مبارک باد عید قربان! اینک «ز هرچه رنگ تعلق پذیرد»، آزادی!

قدم اول، عرفات؛ شناخت، معرفت.

قدم دوم؛ مشعر؛ شعور، بیداری، آگاهی.

و اینک قدم سوم در منا، که به منتهای آرزویت می رسی و منتهای آرزوی اهل ایمان، وصال حق است و نه جز آن.

فاطره ذبیح زاده، مجله اشارات ایام (اشارات) آذر 1388 - شماره 127

ارسال نظر