۱۳۹۹/۰۷/۳۰ ۱۰:۱۰:۱۱
شايد داستان دعوت شدن من به عمره از نادرترين داستانها باشد و بخاطر همين دوست دارم آن را براي شما تعريف كنم...
شايد داستان دعوت شدن من به عمره از نادرترين داستانها باشد و بخاطر همين دوست دارم آن را براي شما هم تعريف كنم.
پدرخانم و مادرخانم بنده چند سال پيش به حج تمتع رفتند و آنقدر از زيباييها و لذتهاي معنوي اين سفر صحبت كردند كه خانم من هم گفت بيا ما هم اسم بنويسيم و برويم و تا جوانيم از اين لذت معنوي برخوردار شويم، ولي من قبول نميكردم. دوست داشتم يك سفر به كشورهايي مثل آمريكا يا مالزي بروم و بعد وقتي كمي مسنتر شدم به مكه بروم و حتي اين موضوع را به همه اعلام كرده بودم. تا اينكه بعد از يك سال، به مريضي سختي دچار شدم. طوري كه شب سالم خوابيدم و صبح با بدترين حالت سردرد بيدار شدم به طوري درد ميكشيدم كه بعد از 3 ساعت همه حافظهام را از دست دادم هيچكس حتي دختر كوچولوي 1 سالهام را هم نميشناختم و حواس پنجگانهام را هم از دست داده بودم. من را به بيمارستان بردند ولي هيچ دارويي نميتوانست من را خوب كند حتي مرفين.
انواع آزمايشها، سيتياسكن، امآرآي را از سرم ميگرفتند ولي هيچ چيز نشان نميداد و همه سالم بود ولي من از سردرد فرياد ميزدم و به خودم ميپيچيدم. ديگر دكترها در كارم مانده بودند و به همسرم گفتند به خانه ببريدش چرا كه در اين مدت در بيمارستان كليه كارها را برايش انجام داديم ولي همه سالم هستند و نتيجه نداده، بودن او در اينجا فايده ندارد كه ناچاراً همسرم من را به خانه آورد و در منزل از من نگهداري كرد.
پيش دكترهاي مختلفي رفتيم ولي نتيجه نداد تا اينكه يك روز دكتري به من پيشنهاد شد و اصلاً به او كه متخصص گوارش بود اعتقاد نداشتم كه درد من را بفهمد مراجعه كرديم. دكتر بعد از شنيدن بيوگرافي بيماريام، كمي دارو و آمپول داد. شايد باورتان نشود بعد از خوردن داروها بهتر شدم و روز به روز حالم بهتر شد به طوري كه در عرض يك هفته به بهترين شكل سلامتي رسيدم.
من در دوران بيماريام خيلي از دست خدا عصباني شده بودم كه چرا اين بيماري را نصيب من كرده و به طوري كه از فشار و درد گاهي از ناراحتي حرفهاي نادرستي ميزدم و خدا را مقصر و باني اين بدبختي ميديدم.
ولي خدا در جواب اين بيقراريهايم بعد از اين بيماري يك جايزه خوب به من داد و سفر عمره را نصيب من كرد كه بروم و مستقيماً شكرگذار اين سلامتي دوستداشتنيام باشم. چيزي و جايي كه اصلاً بهش فكر نميكردم و مالزي و آمريكا را قبلا به آن ترجيح ميدادم. ولي حالا فهميدم چه اشتباهي كردم و حالا هيچ چيز را با خدا، نماز و حج عمره عوض نميكنم.
دوستت دارم خدا جون
جعفر علمشاهي،زائر عمره دانشجویی سال 92