دل نوشته دانشجویی
و من هر قدر چله بگیرم سهم دلم تحبس الکربلا شدن است!

۱۳۹۹/۰۷/۱۶ ۱۰:۵۵:۳۴

آرزو به دل وصال ماندن توی خانه ی ما موروثی است،پدرانم عمری حرم شما را از توی قاب تلویزیون طواف کردند و بوییدن عطر نسیم صبحگاهی بین الحرمین آرزوی به دل مانده ی آخرتشان شد؛حالا انگار قرعه فراق به نام من افتاده است.

آرزو به دل وصال ماندن توی خانه ی ما موروثی است،پدرانم عمری حرم شما را از توی قاب تلویزیون طواف کردند و بوییدن عطر نسیم صبحگاهی بین الحرمین آرزوی به دل مانده ی آخرتشان شد؛حالا انگار قرعه فراق به نام من افتاده است.

دوستانم که از سفر برگشتند سراغ شما را می گرفتم ، از شما می گفتند .از شما، از عباس، از آب و از راه .همان راهی که روزی سیده زینب سلام الله علیها،غمگین، خسته، آشفته، بدون رقیه طی کرد تا باز قلبش کنار شما آرام بگیرد .

دلم را خوش کرده بودم به قدم هایی که به نیابت من برداشته بودند، دلم را خوش کرده بودم به سلام گاه و بیگاهم وسط بازی زندگی که توی دلم به شما می دادم،دلم را ....

دلم خوش نشده بود،دیگر دلم به هیچ چیز خوش نمیشد! توی دلم آرزوی وصال شما جا خوش کرده بود و من یک سال را چله گرفتم به اشک چله گرفتم به روضه! به تماشای بازی۳ ساله ها،لالایی خواندن برای هر شش ماهه ای که تشنه است!یک سالم را چله گرفتم به روضه آب برای هر گنجشکی که از تشنگی جان می داد و چله گرفتم به ادب،به بردن نام مادرتان با آهکه شاید از بین این همه آدم گوشه چشمی هم نگاه به من کنید و چند قدمی بین الحرمین بغض چند ساله که از پدرانم به ارث رسیده شکسته شود!

می گویند آه دل شکسته می‌گیرد و چه کنم آهی که هر بار بعد از دیدن کربلایی شما کشیدم، آخرش دل خودم را سوزاند!

نذر کرده بودم به بوسیدن خاک پای زائرها،نذر کرده بودم به گریه های عمیق که اشکهایم را وقف همه آرزومندان دیدار قتبیل العبرات کنم که باز هم نصیب دل من دوری شد.

آقاجان!چطور آرزوی وصال شما را تکلیف هر روزه ام ندانم که توی حرم شماست سرچشمه هرچه خوبی و هرچه عشق و در محضر شما هر بلا و بدی دور می‌شود!سیاهی وجود من لابد همان گناه های تکراری هر روزه ای است که دیگر تحبس الدعایم کرده و من هر قدر چله بگیرمسهم دلم تحبس الکربلا شدن است!حالا باید دوباره چله بگیرم و یک سال دیگر چله نشین غمت شوم صبح و شب زمزمه کنم:اللهم اغفر ذنوب التی تبعدنی من الحسین علیه السلام

من العباس

من العشق

من الکربلا

که شاید روزی بیاید پرچم سرخ شما را از پرده اشک ببینم و نسیم خنک صبحگاه بین الحرمین صورت خیس اشکم را با بوی سیب بنوازد!