دل نوشته دانشجویی؛
به امام حسین قول دادم اگه اسمم در بیاد چادری بشم!

۱۳۹۸/۱۲/۲۶ ۰۹:۰۲:۴۸

همیشه می گفتم ای کاش می تونستم یجوری خودمو به کربلا برسونم،تقریبا پنج سال از آخرین و تنها سفرم به عراق گذشته بود...

هوالمحبوب

همیشه می گفتم ای کاش می تونستم یجوری خودمو به کربلا برسونم،تقریبا پنج سال از آخرین و تنها سفرم به عراق گذشته بود!

تو همین فکر و خیالات بودم که نگاهم به اطلاعیه عتبات دانشگاهیان افتاد، با خودم گفتم می دونم اسمم در نمیاد ولی خدارو چه دیدی شاید این دفعه شد!وقتی خواستم ثبت نام کنم،گفتم یا امام حسین(ع) اگه اسمم در بیاد قول میدم دیگه همیشه و همه جا چادر سر کنم و به مَتلکای بچه های فامیل توجهی نکنم...

سه روز بعد نتایج قرعه کشی اومد!دل توی دلم نبود تا اینکه صفحه جلوم بازشد ...پذیرفته نشده اید ...

خیلی ناراحت شدم و تصمیم گرفتم قولمو فراموش کنم!یک ماه گذشت،دیگه این موضوع رو فراموش کرده بودم و قرار شد به همراه خانواده بریم مشهد برای زیارت حرم امام رضا(ع).

وقتی وارد صحن جامع شدم نَوای حاج محمود کریمی شنیده میشد.رو فرشای سرخِ صحن جامع رضوی نشستم و به کلماتی که مداح می گفت گوش می کردم تا اینکه گفت کیا اینجا کربلا نرفتن؟نمی دونم چرا اونشب دلم شکست...

من که کربلا رفته بودم،اما چرا آنقدر دلم برای دوباره دیدن حرم مولا پر میزد؟همونجا بود که گریه کردمو از امام رضا بَراتِ کربلامو خواستم...

فردای اونروز پیامک دوستمو خوندم، نوشته بود زهرا دوباره برو توی سایت ظاهرا بازم قرعه کشی کردن،با اینکه هیچ امیدی نداشتم اما رفتم تو سامانه لبیک،باورم نمی شد!"شما به عنوان زائر ذخیره پذیرفته شده اید،تاریخ اعزام شما..."

روز عید فطر بود،رفتم حرم امام رضا(ع) سجده ی شکر به جا آوردم، احساس می کردم دیشب آقا به من نگاه ویژه کرده،از خوشحالی فقط گریه می کردم...

دوماه بعد سفرمون به بهشت اتفاق افتاد،چون اولین باری بود که تنها سفر می کردم حس عجیبی داشتم

راست می گفت مدیر کاروان ، نگو یه هفته بگو هفت ثانیه!تمام خاطرات سفر تو ذهنم مرور میشه،آنقدر سریع گذشت که حتی فرصت نکردم بنویسمشون!

از حرم رفتنامون گرفته تا خادم شدنم تو سرداب حرم حضرت عباس(ع)،از سوغاتی خریدنامون،تا گرفتن هدیه پارچه مشکی از بعثه رهبری،از کادو گرفتن برای مدیر و روحانی کاروان تا جمع شدنامون برای مراسمای بعثه،همه ی این خاطره ها توی قلبم حک شده،فراموش شدنی نیستن خاطراتِ سفرم به بهشت ...

*

گفتم رضا عطای حسینی نصیب شد

گفتم حسین، امامِ رضا نیز داده شد

می خواستم به مشهدِ تو راهی ام کنند

دیدم بَرات کرببلا نیز داده شد ...

زهراشاه ولی از تهران