دل نوشته دانشجویی؛
در مقابل باب جبرئیل به بی بی دوعالم سلام دادم!

۱۳۹۸/۱۲/۰۳ ۱۴:۳۹:۲۷

به ذهنم رسید که در مقابل باب جبرئیل که درب ورودی به خانه حضرت زهرا(س) است، سلامی به بی بی دو عالم عرض کنم. کتاب آبی رنگ دعا را باز کردم و در حالت نشسته در حالی که کتاب را پشت ساک گرفته بودم تا دیده نشود...

روز شنبه پنج جمادی الثانی مصادف با شانزده فروردین 1393 است. به همراه پسرم، طاها، از هتل راماالمدینه به قصد حرم نبوی و به منظور ادای نماز ظهر به جماعت، خارج می شویم. از باب پنج وارد صحن نبوی می شویم. صحن ها نسبتاً خالی و هوا نیز نسبتاً گرم است. تا نماز ظهر حدود یک ساعت و نیم وقت است. گنبد خضراء را از دور نگاه می کنم و آرام آرام با سلام و صلوات به آن نزدیک می شوم. شاید برای رفتن به روضه رضوان وقت مناسبی نباشد چون هم بسیار شلوغ است و هم طاها همراه من است. به یاد چند شب پیش می افتم که نیمه های شب به تنهایی راهی شدم تا بتوانم در روضه رضوان حضور پیدا کنم و منبر، محراب و ستون های مسجدالنبی را از نزدیک ببینم و در این «قطعه ای از بهشت» نماز بگزارم. به شکر خدا خادمین مشغول نظافت بودند و راه ها را مسدود کرده بودند که بعد از توقف و باز شدن، خود را به این قسمت رسانده و نماز گزاردم.

در همین حال و هوا بودم که خود را مقابل باب جبرئیل یافتم. روی سنگ های صاف و صیقلی صحن، مقابل درب جبرئیل نشستم. در جلوی درب حصاری قرار داده بودند و راه ورود بسته بود (معمولا در بعضی ساعات برای جارو کردن فرش ها، راه های ورودی را می بندند). به ذهنم رسید که در مقابل این درب که درب ورودی به خانه حضرت زهرا(سلام الله علیها) است، سلامی به بی بی دو عالم عرض کنم. کتاب آبی رنگ دعا را باز کردم و در حالت نشسته در حالی که کتاب را پشت ساک گرفته بودم تا دیده نشود،با اشک چشم شروع کردم به در زدن:

اَلسَّلاَمُ عَلَیْکِ یَا بِنْتَ رَسُولِ اللَّهِ، السَّلاَمُ عَلَیْکِ یَا بِنْتَ نَبِیِّ اللَّهِ،‏ السَّلاَمُ عَلَیْکِ یَا بِنْتَ حَبِیبِ اللَّهِ ،....

دو روز پیش شهادت آن بزرگوار بود. به در زدن ادامه دادم. هر چه بیشتر صدا می زدم و سلام می دادم، انگار احساسم بهتر می شد. بزرگان می گویند: یکی از نشانه های اینکه جواب سلامت را داده اند، جاری شدن اشک از دیدگان است. در همین حال بودم که ناگاه حصار جلوی درب را کنار زدند. انگار در زدن جواب داده بود. سراسیمه خودم را از زمینی که روی آن نشسته بودم، کندم و به طرف باب جبرئیل دویدم. عده ای دیگر نیز از اطراف به سوی باب دویدند. به داخل رفتم و در کنار خانه حضرت که در پشت مزار پیامبر(صلی الله علیه و اله و سلم) است، جا گرفتم. باورم نمی شد که بتوانم نماز ظهر را در کنار خانه ی آن حضرت باشم. جمعیت کم کم وارد شدند و در قسمت های مختلف جا گرفتند. حال عجیبی بین حضار بود. انگار ایرانی ها اینجا را نشان کرده بودند. اکثر جمعیت ایرانی بودند و در کنار من دو نفر از ترکیه. جوانی در صف جلو، با خود نجوا می کرد و نوحه می خواند و گریه می کرد. صف ها در چشم به هم زدنی پر شده بود. یک روحانی از افرادِ نشسته در صف، اجازه می خواست تا نمازی بگزارد و برود. در این فکرم که چه سعادتی نصیب من شده که می توانم نماز ظهر را در اینجا باشم و تا اذان ظهر در اینجا بیتوته کنم و به گدایی بنشینم. به این گدایی افتخار می کنم (منم گدای فاطمه (سلام الله علیها)). در کتابی خوانده بودم که حضرت امام صادق(عليه السلام) در پاسخ به سوالی، فرمودند که نماز در کنار خانه حضرت، افضل از نماز در روضه رضوان است.

با خود می گویم: من که قصد اینجا را نداشتم، اگر اذن و اجازه خودشان نبود، این امکان میسر نمی شد.

...نماز ظهر تمام می شود. دیگر اجازه نمی دهند که در اینجا بنشینی و باید به اجبار ترک کنی. مگر می شود دل کند ولی چاره ای نیست، با آه و حسرت در حالی که نگاهم همچنان به سمت خانه است، بیرون می روم.

خدایا این بنده گنهکارت لیاقت نداشته، تو لیاقت دادی و دعوت کردی (ما چه از خود داریم). این را از او نگیر:

رَبَّنَا لاَ تُزِغْ قُلُوبَنَا بَعْدَ إِذْ هَدَیْتَنَا وَهَبْ لَنَا مِن لَّدُنک رَحْمَةً إِنَّک أَنتَ الْوَهَّابُ

مهدی تقدیری

کاروان فاطمیون از اصفهان

تاریخ اعزام 1393/1/12

درب خانه حضرت زهرا(سلام الله علیها)مسجدالنبی(ص)،مدینه منوره

ارسال نظر