به عنوان يك دختر دانشجو، ما چگونه مى توانيم از زندگانى حضرت زهرا (عليها سلام) الگو بگيريم؟

۱۳۹۸/۱۱/۲۶ ۱۲:۱۶:۵۸

فاطمه ى زهرا سلام الله عليها مثل يك مادر، مثل يك مشاور، مثل يك پرستار براى پيامبر بوده است. آنجا بوده كه گفتند فاطمه «امّ ابيها» مادر پدرش است.
سؤال خوبى است. اولًا من به شما بگويم كه الگو را نبايد براى ما معرفى كنند و بگويند كه اين الگوى شماست. اين الگوى قراردادى و تحميلى، الگوى جالبى نمى شود. الگو را بايد خودمان پيدا كنيم؛ يعنى در افق ديدمان نگاه كنيم و ببينيم از اين همه چهره اى كه در جلوِ چشممان مى آيد، كدام را بيشتر مى پسنديم؛ طبعاً اين الگوى ما مى شود. من معتقدم كه براى جوان مسلمان، بخصوص مسلمانى كه با زندگى ائمّه و خاندان پيامبر و مسلمانان صدر اسلام آشنايى داشته باشد، پيدا كردن الگو مشكل نيست و الگو هم كم نيست. حالا خود شما خوشبختانه از حضرت زهرا (سلام الله عليها) اسم آورديد. من در خصوص وجود مقدّس فاطمه ى زهرا (سلام الله عليها) چند جمله بگويم؛ شايد اين سر رشته اى در زمينه ى بقيه ى ائمّه و بزرگان شود و بتوانيد فكر كنيد.

شما خانمى كه در دوره ى پيشرفت علمى و صنعتى و فناورى و دنياى بزرگ و تمدّن مادّى و اين همه پديده هاى جديد زندگى مى كنيد، از الگوى خودتان در مثلًا هزار و چهار صد سال پيش توقّع داريد كه در كدام بخش، مشابه وضع كنونى شما را داشته باشد، تا از آن بهره بگيريد. مثلًا فرض كنيد مى خواهيد ببينيد چگونه دانشگاه مى رفته است؟ يا وقتى كه مثلًا در مسائل سياست جهانى فكر مى كرده، چگونه فكر مى كرده است؟ اين ها كه نيست.

يك خصوصيات اصلى در شخصيت هر انسانى هست؛ آن ها را بايستى مشخّص كنيد و الگو را در آن ها جستجو نماييد. مثلًا فرض بفرماييد در برخورد با مسائل مربوط به حوادث پيرامونى، انسان چگونه بايد برخورد كند؟ حالا حوادث پيرامونى، يك وقت مربوط به دوره اى است كه مترو هست و قطار هست و جت هست و رايانه هست؛ يك وقت مربوط به دوره اى است كه نه، اين چيزها نيست؛ اما حوادث پيرامونى بالاخره چيزى است كه انسان را هميشه احاطه مى كند.

انسان دو گونه مى تواند با اين قضيه برخورد كند: يكى مسئولانه، يكى بى تفاوت. مسئولانه هم انواع و اقسام دارد؛ با چه روحيه اى، با چه نوع نگرشى به آينده. آدم بايد اين خطوط اصلى را در آن شخصى كه فكر مى كند الگوى او مى تواند باشد، جستجو كند و از آن ها پيروى نمايد.

من اين موضوع را يك وقت در سخنرانى هم گفته ام. در اين سخنراني هاى ما هم گاهى حرف هاى خوبى در گوشه كنار هست؛ منتها غالباً دقّت نمى شود و همين طور ناپديد مى گردد! ببينيد؛ مثلًا حضرت زهرا سلام الله عليها در سنين شش، هفت سالگى بودند اختلاف وجود دارد؛ چون در تاريخ ولادت آن حضرت، روايات مختلف است كه قضيه ى شعب ابى طالب پيش آمد. شعب ابى طالب، دوران بسيار سختى در تاريخ صدر اسلام است؛ يعنى دعوت پيامبر شروع شده بود، دعوت را علنى كرده بود، بتدريج مردم مكّه بخصوص جوانان، بخصوص برده ها به حضرت مى گرويدند و بزرگان طاغوت مثل همان ابو لهب و ابو جهل و ديگران ديدند كه هيچ چاره اى ندارند، جز اينكه پيامبر و همه ى مجموعه ى دور و برش را از مكّه اخراج كنند؛ همين كار را هم كردند. تعداد زيادى از اين ها را كه دهها خانوار مى شدند و شامل پيامبر و خويشاوندان پيامبر و خود ابى طالب با اينكه ابى طالب هم جزو بزرگان بود و بچه و بزرگ و كوچك مى شدند، همه را از مكّه بيرون كردند. اين ها از مكّه بيرون رفتند؛ اما كجا بروند؟ تصادفاً جناب ابى طالب، در گوشه اى از نزديكى مكّه فرضاً چند كيلومترى مكّه در شكاف كوهى ملكى داشت؛ اسمش «شعب ابى طالب» بود. شعب، يعنى همين شكاف كوه؛ يك درّه ى كوچك. ما مشهدى ها به چنين جايى «بازه» مى گوييم. اتفاقاً اين از آن لغت هاى صحيحِ دقيقِ فارسىِ سره هم هست كه به لهجه ى محلى، روستايى ها به آن «بَزَه» مى گويند؛ اما همان اصلش «بازه» است. جناب ابى طالب يك بازه يا يك شعب داشت؛ گفتند به آنجا برويم. حالا شما فكرش را بكنيد! در مكّه، روزها هوا گرم و شبها بى نهايت سرد بود؛ يعنى وضعيتى غير قابل تحمّل. اين ها سه سال در اين بيابانها زندگى كردند. چقدر گرسنگى كشيدند، چقدر سختى كشيدند، چقدر محنت بردند، خدا مى داند. يكى از دوره هاى سخت پيامبر، آنجا بود. پيامبر اكرم در اين دوران، مسئوليتش فقط مسئوليت رهبرى به معناى اداره ى يك جمعيت نبود؛ بايد مى توانست از كار خودش پيش اينهايى كه دچار محنت شده اند، دفاع كند.

مى دانيد وقتى كه اوضاع خوب است، كسانى كه دور محور يك رهبرى جمع شده اند، همه از اوضاع راضيند؛ مى گويند خدا پدرش را بيامرزد، ما را به اين وضع خوب آورد. وقتى سختى پيدا مى شود، همه دچار ترديد مى شوند، مى گويند ايشان ما را آورد؛ ما كه نمى خواستيم به اين وضع دچار شويم!

البته ايمان هاى قوى مى ايستند؛ اما بالاخره همه ى سختيها به دوش پيامبر فشار مى آورد. در همين اثنا، وقتى كه نهايت شدّت روحى براى پيامبر بود، جناب ابى طالب كه پشتيبان پيامبر و اميد او محسوب مى شد، و خديجه ى كبرى كه او هم بزرگترين كمك روحى براى پيامبر به شمار مى رفت، در ظرف يك هفته از دنيا رفتند! حادثه ى خيلى عجيبى است؛ يعنى پيامبر تنهاى تنها شد.

من نمى دانم شما هيچ وقت رئيس يك مجموعه ى كارى بوده ايد، تا بدانيد معناى مسئوليت يك مجموعه چيست!؟ در چنين شرايطى، انسان واقعاً بيچاره مى شود. در اين شرايط، نقش فاطمه ى زهرا سلام الله عليها را ببينيد. آدم تاريخ را كه نگاه مى كند، اين گونه موارد را در گوشه كنارها هم بايد پيدا كند؛ متأسفانه هيچ فصلى براى اين طور چيزها باز نكرده اند.

فاطمه ى زهرا سلام الله عليها مثل يك مادر، مثل يك مشاور، مثل يك پرستار براى پيامبر بوده است. آنجا بوده كه گفتند فاطمه «امّ ابيها» مادر پدرش است. اين مربوط به آن وقت است؛ يعنى وقتى كه يك دختر شش، هفت ساله اين گونه بوده است. البته در محيط هاى عربى و در محيط هاى گرم، دختران زودتر رشد جسمى و روحى مى كنند؛ مثلًا به اندازه ى رشد يك دختر ده، دوازده ساله ى امروز. اين، احساس مسئوليت است. آيا اين نمى تواند براى يك جوان الگو باشد، كه نسبت به مسائل پيرامونى خودش زود احساس مسئوليت و احساس نشاط كند؟ آن سرمايه ى عظيم نشاطى را كه در وجود اوست، خرج كند، براى اينكه غبار كدورت و غم را از چهره ى پدرى كه مثلًا حدود پنجاه سال از سنش مى گذرد و تقريباً پيرمردى شده است، پاك كند. آيا اين نمى تواند براى يك جوان الگو باشد؟ اين خيلى مهمّ است.

نمونه ى بعد، مسأله ى همسردارى و شوهردارى است. يك وقت انسان فكر مى كند كه شوهردارى، يعنى انسان در آشپزخانه غذا را بپزد، اتاق را تر و تميز و پتو را پهن كند و مثل قديمي ها تشكچه بگذارد كه آقا از اداره يا از دكان بيايد! شوهر دارى كه فقط اين نيست. شما ببينيد شوهردارى فاطمه ى زهرا سلام الله عليها چگونه بود. در طول ده سالى كه پيامبر در مدينه حضور داشت، حدود نُه سالش حضرت زهرا و حضرت امير المؤمنين عليهما السّلام با همديگر زن و شوهر بودند. در اين نُه سال، جنگ هاى كوچك و بزرگى ذكر كرده اند حدود شصت جنگ اتّفاق افتاده كه در اغلب آن ها هم امير المؤمنين عليه السّلام بوده است. حالا شما ببينيد، او خانمى است كه در خانه نشسته و شوهرش مرتّب در جبهه است و اگر در جبهه نباشد، جبهه لنگ مى ماند اين قدر جبهه وابسته ى به اوست از لحاظ زندگى هم وضع رو به راهى ندارند؛ همان چيزهايى كه شنيده ايم: «وَ يُطْعِمُونَ الطَّعامَ عَلى حُبِّهِ مِسْكِيناً وَ يَتِيماً وَ أَسِيراً إِنَّما نُطْعِمُكُمْ لِوَجْهِ اللَّهِ»[1]؛ يعنى حقيقتاً زندگى فقيرانه ى محض داشتند؛ در حالى كه دختر رهبرى هم هست، دختر پيامبر هم هست، يك نوع احساس مسئوليت هم مى كند.

ببينيد انسان چقدر روحيه ى قوى مى خواهد داشته باشد تا بتواند اين شوهر را تجهيز كند؛ دل او را از وسوسه ى اهل و عيال و گرفتاري هاى زندگى خالى كند؛ به او دلگرمى دهد؛ بچه ها را به آن خوبى كه او تربيت كرده، تربيت كند. حالا شما بگوييد امام حسن و امام حسين عليهماالسّلام، امام بودند و طينت امامت داشتند؛ زينب عليها سلام كه امام نبود. فاطمه ى زهرا سلام الله عليها او را در همين مدت نُه سال تربيت كرده بود. بعد از پيامبر هم كه ايشان مدّت زيادى زنده نماند.

اين طور خانه دارى، اين طور شوهردارى و اين طور كدبانويى كرد و اين طور محور زندگى فاميل ماندگار در تاريخ قرار گرفت. آيا اين ها نمى تواند براى يك دختر جوان، يك خانم خانه دار يا مُشرف به خانه دارى الگو باشد؟ اين ها خيلى مهم است.

حالا بعد از قضيه ى وفات پيامبر، آمدنِ به مسجد و آن خطبه ى عجيب را خواندن، خيلى شگفت انگيز است! اصلًا امثال ما كه اهل سخنرانى و حرف زدن ارتجالى هستيم، مى فهميم كه چقدر اين سخنان عظيم است. يك دختر هجده ساله، بيست ساله و حداكثر بيست و چهار ساله كه البته سنّ دقيق آن حضرت مسلّم نيست؛ چون تاريخ ولادت آن بزرگوار مسلّم نيست و در آن اختلاف است آن هم با آن مصيبتها و سختيها به مسجد مى آيد، در مقابل انبوه جمعيت، با حجاب سخنرانى مى كند كه آن سخنرانى، كلمه به كلمه اش در تاريخ مى ماند.

عربها به حافظه ى خوش معروف بودند. يك نفر مى آمد يك قصيده ى هشتاد بيتى مى خواند، بعد از اينكه جلسه تمام مى شد، ده نفر مى گرفتند آن را مى نوشتند. اين قصايدى كه مانده، غالباً اين گونه مانده است. اشعار در نوادى يعنى آن مراكز اجتماعى خوانده مى شد و ضبط مى گرديد. اين خطبه ها و اين حديثها، غالباً اين گونه بود. نشستند، نوشتند و حفظ كردند و اين خطبه ها تا امروز مانده است. كلماتِ مفت در تاريخ نمى ماند؛ هر حرفى نمى ماند. اين قدر حرفها زده شده، آن قدر سخنرانى شده، آن قدر مطلب گفته شده، آن قدر شعر سروده شده؛ اما نمانده است و كسى به آن ها اعتنا نمى كند. آن چيزى كه تاريخ در دل خودش نگه مى دارد و بعد از هزار و چهار صد سال هر انسان كه مى نگرد، احساس خضوع مى كند، اين يك عظمت را نشان مى دهد. به نظر من، اين براى يك دخترِ جوان الگوست.

بیانات مقام معظم رهبری درپاسخ به پرسش یک دختر جوان دانشجو در تاریخ1377/02/07


[1] . انسان: 8 و 9