حرف هایی از جنس نگفتن...

۱۳۹۸/۱۱/۱۹ ۱۰:۵۹:۳۱

دلم میخواد روی بادبادکم بنویسم: «خدا، پیامبر، مکه، مدینه دوستتون دارم بیشتر از هرکس.اونوقت نخ بادبادکمو دور قرص خورشید گره بزنم تا هر کجا که خورشید میره ، بادبادکمو با خودش ببره.

دلم میخواد روی بادبادکم بنویسم: «خدا، پیامبر، مکه، مدینه دوستتون دارم بیشتر از هرکس.اونوقت نخ بادبادکمو دور قرص خورشید گره بزنم تا هر کجا که خورشید میره ، بادبادکمو با خودش ببره.تا همه ی مردم دنیا بدونند من چقدر شما رو دوست دارم.

دلم میخواد یه شب ماه رو از آسمون به اتاقم بیارم و چیزی روش بنویسم، اونوقت دوباره اونو به جای خودش بر گردونم، تا وقتی ماهیها، قصه ی گمشدن و پیدا شدن چراغ آسمونها رو برای صدفها میگن، بهشون خبر بدن ، ماه در حالی پیدا شد که روش نوشته بود:«خدا،پیامبر، مکه، مدینه دوستتون دارم بیشتر از هرکس.
خدایا جالبه که تو به این بزرگی،هیچ وقت من به این کوچکی رو فراموش نمی کنی، با این که من به این کوچکی بعضی وقتها تو رو فراموش می کنم...تو دستامو گرفتی من به این کوچیکی رو آوردی مکه و مدینه..دوست دارم چشمامو ببندم دلهره عجیبی دارم خدا جونم، ...ما الان آمدیم مکه، دلم برای صدای موذن مسجدالنبی تنگ شده ولی خدا جون آرزو می کنم که حداقل یکبار، فقط یکبار تو اذان هاشون بگن: اشهد ان علی ولی الله . آخه معلممون تو درس هدیه های آسمونیمون اذانو با «اشهد ان علی ولی الله» بهمون یاد داده.

دلم برا قنوت نماز هم تنگ شده، آخه بازم معلممون گفته تو رکعت دوم باید قنوت باشه تا هر چی دلمون خواست دعا کنیم. اینجا یک عالمه دعا دارم که باید به خدا بگم.می خوام اینقد دستامو بالا ببرم که دستام به آسمون برسه تو قنوت نمازام.و از ته دل بگم خدایا، خدایا...همه چیز داره تموم میشه میگن می خوایم بریم،درست مثه معلممون که تو امتحانا می گفت وقت تمام برگه ها بالا،خدا جون کاش ساعتای اینجارو از کار مینداختی مخصوصا ساعت این برج ساعتی که آدم بدا کنار خونت ساختند،کاش می گفتند تازه سفرمون شروع شده، هنوز دلم واسه مدینه تنگه، وقتی بریم ایران دلتنگی مکه رو چیکار کنم...نمیشه بیشتر بمونیم؟؟می خوام این سوالو ده بار بپرسم نمیشه نریم ایران؟؟من نمیام خدا...نمیام...به زور که نمیشه منو از کعبه جدا کرد.من تازه دور کعبه گشتم، تازه ارزونترین جنس حراجی خدا شدم، تازه حاجیه خانم شدم.گفتم که شما برین من نمیام.. من نمیام...من هنوز تو خوشحالی آمدنم چطور برم؟بایر برم دوباره حجرالاسودو ببینم، باید دستام برسه به جایی که امام علی از تو کعبه بدنیا اومده...باید یک دل سیر پرده کعبه رو بغل کنم. 

مامان مگه نگفته بودی اینقد به دور کعبه می گردیم تا صدای لبیک امام زمان رو بشنویم؟؟ما که هنوز صدای امام مهدی رو نشنیدیم.من نمی تونم اسماعیل و هاجرو تنها بذارم.. نمیشه خونمونو بیاریم مکه؟؟؟خدا کجایی؟؟چرا در خونه ت بسته ست؟؟چرا جواب نمیدی؟؟؟خدایا همه منتظرن. باز کن درو، باز کن. همکلاسیام،معلمم، مادربزرگام وپدر بزرگم و دایی و عمه هامو خاله هام گفتن واسشون دعا کنم.باز کن در و تا بهت بگم. همه ایرانیا می خوان امام مهدی زود بیاد،خدایا درو باز کن کاروان ما میخواد بره ایران،قول میدم دفعه بعد که اومدم اینجا هانیه بهتری باشم تا اینقد دلم نسوزه داریم میریم..

خدایا در خونتو باز کن می خوام برات بگم بقیع تو مدینه چقد تنهاست،می خوام بهت بگم کبوترای بقیع مثه کبوترای امام رضا حرم ندارند که رو پشت بوم و گنبدش بشینن. خدایا در خونتو باز کن می خوام دعا کنم برا کبوترای بقیع هم مثه کبوترای حرم امام رضا، حرم درست کنی تا کبوترا بشینن رو گنبدش.خدایا می خوام بهت بگم تو به این بزرگی،من به این کوچیکیو دوباره زود زود بیاری مکه و مدینه،خیلی زود، آخه دلم مثه خودم کوچیکه خیلی زود برا مکه و مدینه، کعبه، پیامبر و امام حسن و امام سجاد و امام باقر و امام صادق و حضرت زهرا و همه و همه تنگ میشه.... خدایا دلم تنگ میشه....

هانیه کریمدادی ،مکه مکرمه 

کلاس دوم دبستان، کاروان عقیق خیبر زاهدان،عمره دانشجویی،18 فروردین ماه 1394