دل نوشته دانشجویی؛
نکند دیگر نتوانم کربلا بیایم؟

۱۳۹۸/۱۱/۰۷ ۱۰:۴۷:۲۱

دوبار گوشه گوشه حرم را چرخیدم. دلم می خواست تمام جزئیات حرم در ذهنم بماند! بیتاب شده بودم زیاد، نکند دیگر نتوانم بیایم؟!

روزی که اسم خودم را در لیست دعوت شدگان دیدم زمان برایم کند شده بود. ثانیه ها دیر می گذشت و من مشتاق دیدنتان بودم.زمان وصال بالاخره فرا رسید! آقا چه شد که مرا دعوت کردید مگر منِ گناهکار لیاقت دیدار شما را داشتم؟

به نجف که رسیدیم قلبم تند می زد، صدای ضربان قلبم را می شنیدم . من اینجا بودم کنار پدرتان و در چند متری حرم. آرزوی چندین ساله ام برآورده شده بود. چشمم که به گنبد حرم آقا امام علی(ع) افتاد باورم نمی شد! من اینجا بودم روبروی ایوان نجف، انگار توی رویا بودم،بهترین رویایی که در تمام عمر دیدم.

دیگر روی زمین نبودم انگار روی ابرها پرواز می کردم! می گویند امام علی(ع) پدر ما شیعیان است چه آرامشی داشتم کنار شما پدر جان! آماده بودم به گلایه از همه ی سختی های روزگار!

دل کندن از نجف سخت بود، اما شوق دیدار کربلا و بین الحرمین آرامم می کرد. وارد کربلا شدم دیدن گنبد ابا عبدلله(ع) حتی از چند کیلومتری بغضم را شکست، من واقعا اینجا بودم؟ حتی اگر خواب بود دلم نمی خواست بیدار شوم!

شوق دیدار حرمین بی تابیم را زیاد کرده بود و لحظه ها کند تر از قبل می گذشت. دیدن باب القبله حرم امام حسین(ع) چه احساسی داشت! منِ گناهکار کربلا بودم، حالا به آقا چه بگویم؟ مثل بچه ها شده بودم که وقتی متوجه اشتباهشان می شوند بی وقفه گریه می کنند تا بزرگتری با نوازش او را آرام کند. بله آرام شدم! دیدن ضریح شش گوشه، حرم آقا ابوالفضل(ع) و قدم زدن در بین الحرمین آرامم کرد.

چقد زود گذشت انگار این روزها جزو عمرم نبود، حتی برای برگشتن به هتل هم دلم نمی آمد از حرمین دل بکنم. بارها از خدا پرسیدم چه می شد اگر من ساکن کربلا بودم؟

شب آخری که کربلا بودم شب تولد حضرت فاطمه زهرا(س) بود. چه سعادتی از این بالاتر که شب ولادت مادر را در حرم دردانه اش جشن بگیریم. چقدر باشکوه بود جشن آن شب. چه سالهایی که حسرت این لحظات را داشتم .حسم وصف شدنی نبود!

به خدا می گفتم میشه این لحظات تموم نشه؟میشه زمان متوقف بشه؟اما عقربه های ساعت وفا نداشتند، به کجا چنین شتابان می تاختند نمی دانم. وقت وداع فرا رسید، دلم را غم فرا گرفت، یعنی دوباره می آیم اینجا؟ دوباره می توانم در حرمتان باشم؟

دوبار گوشه گوشه حرم را چرخیدم. دلم می خواست تمام جزئیات حرم در ذهنم بماند! بیتاب شده بودم زیاد، نکند دیگر نتوانم بیایم؟ اما یک ندای درونی آرامم می کرد آقا بزرگتر از این حرفهاست و دوباره دعوتت می کنه.چیزی که کمکم می کرد شوق دیدار حرمین عسگرین و کاظمین بود اما این دیدار هم به سرعت تمام شد.حالا من در فرودگاه هستم و این سفر تمام شد . آقا می شود همین امروز دعوتنامه بعدیم را امضا کنید؟


نعیمه شریعتی فر. کاروان یکم اسفند 97 از تهران 

ارسال نظر