دل نوشته دانشجویی؛
این سفری نیست که در وصف بگنجد...

۱۳۹۸/۱۰/۲۱ ۱۰:۲۵:۲۴

به گمانم این سفری نیست که در وصف بگنجد و من هم قصد ندارم سرتان را درد بیاورم، خیلی خلاصه می گویم این سفر جنسش فرق می کند...


بسم رب الحسین(ع)

به گمانم این سفری نیست که در وصف بگنجد و من هم قصد ندارم سرتان را درد بیاورم، خیلی خلاصه می گویم این سفر جنسش فرق می کند.

از کجا برایتان بگویم، از خانه پدری و لذت خیره شدن به ایوان طلایی اش، یا از باغستان انگور ضریحش، یا از صحن زهرایش که دلمان را برده است؟!

این یکی را اصلا نمی توانم توصیف کنم، مهر پدری مولا را فقط باید با تمام وجودت حس کنی و قند مکررش را بچشی...

گفتن از نجف برای من حکم آب شدن تمام شهد ها و شکر های عالم در دلم را

دارد اما در این مجال نمی گنجد..

از کربلا بگویم...

از لحظه ای که وارد بین الحرمین می شوی، نمی دانم شاید هم یک کهکشان دیگر.

پریشانی دل و لذت رد و بدل شدن نگاهت بین امیر و وزیرش، بین مرید و مرادش، بین حبیب و محبوبش...

می روی و به آغوش می کشی شش گوشه ی جگر گوشه ات را و حالا تو مصداق

"فَرّو اِلَی الحُسِینی" تو اینک به حسین رسیدی و به هرچه که دوستداشتنی است...

بعد ناگهان گذرت می افتد به شهدای دشت نینوا به مردترین مردانی که بارها

وصفشان را شنیده بودی..."وَ عَلی اصحابِِ الحُسین"

می روی سرت را می چسبانی به ضریح و دست هایت را قفل می کنی در

شبکه هایش...

بعد سلام می کنی...

سلام عبدالله بن عمیر

سلام زهیر بن قین

سلام قيس بن مسهر

سلام...

از "آب" چیزی نگویم بهتر است، این کلمه دو حرفی که هزاران جمله در خود

پنهان دارد، واژه غریبی در آنجاست و حالا دقیقا روبروی مقصودی، سلام بر حسین...

نماز را اقامه می کنی و راست مسیر را می گیری و می روی خدمت علمدار.

به یک باره دلت هوای مولا را می کند که هنوز هیچ نشده دلتنگش شده ای...

جلّ الخالق می گویی، چه شباهتی است میان این پدر و پسر!

چقدر این حرم بوی حضرت پدر را می دهد...

از کاظمین بگویم...

از جایی که به مردمانش غبطه می خورم که هر روز شاهد طلوع دو خورشید هستند می دانی چرا دوتا؟ چون خورشید در آنجا روشنی اش را از "دو" امام می گیرد و

در آن شهر اصلا به چشم نمی آید انگار...

و اما سامرا...

سامرا با گنبد طلایی تازه اش که وقتی نگاهش می کنی قند در دلت آب می شود و آرزو می کنی به کوری چشم دشمنان روزی حتی در و دیوارهایش را هم غرق در

طلا بببینی...

سامرا کمی فرق دارد، آخر آنجا "خانه" امام است و زائران قبل از اینکه زائر باشند مهمانند.

دست آخر هم با توشه راه و پذیرایی کریمانه شان راهی ات می کنند و تو خجل از

این هم لطف و لبالب از این همه مهر رهسپار می شوی.

اما بعد دلتنگی برای انگورها و دهین های شیرین نجف...برای گنبد اباعبدالله،

گلدسته های سقای حرم، دو گنبد خورشیدگون کاظمین و برای خانه امامین

عسکریین و این توشه و تبرکی های توست که می تواند کمی از دلتنگی هایت را

بکاهد و مرهمی بر زخم هایت شود.

هر آن که با تو وصالش دمی میسّر شد

میسّرش نشود بعد از آن شکیبایی...

فاطمه اولادیان،زائر دوره بیستم عتبات دانشگاهیان