نمی دانم چرا اما دعوت شدم ...

۱۳۹۸/۰۹/۱۹ ۰۹:۳۸:۴۹

نه شب قدر دلم شکست و آرزوی کربلا کردم؛ نه عاشورا و نه حتی اربعین!فرق من باهمه زوار همین بود؛ من دل نشکسته پر کشیدم و آمدم..‌.

نمیدانم چرا اما دعوت شدم ...
نه شب قدر دلم شکست و آرزوی کربلا کردم؛ نه عاشورا و نه حتی اربعین...
فرق من باهمه زوار همین بود؛ من دل نشکسته پر کشیدم و آمدم..‌.
شاید این دعوت از سر لطف و کرم بود که از خانواده ی علی(ع) بعید نیست، شاید دعای مادرم بود و شاید هم دعوت شدم که شرمنده شوم ... شرمنده ی علی(ع)، شرمنده حسین(ع)، شرمنده فاطمه(س) یا شاید هم شرمنده مهدی(ع)...آری شرمنده مهدی(ع).
دعوتم کردند تا لطفشان را به من نشان دهند تا شرمنده ترین باشم که من چه کردم برایشان...

هرچه بود ندای دعوتشان درتمام وجودم پیچید و دلم رفت هرلحظه برای دیدارشان...هرروز ذوق، هر روز فکر و هرروز چشم انتظاری برای لحظه موعود!
من آمدم؛ آمدم و دل شکسته شدم، آمدم و پاگیر شدم، آمدم و عاشق شدم...عاشق آرامش ایوان نجف، عاشق شور بین الحرمین، عاشق اشکهایم که نمی دانم چرا می آمدند و عاشق علی(ع) و خانواده اش...

و کاش روحم هم ندای دعوتشان را بشنود و لبیک بگوید؛ لبیک به راه علی(ع)؛ لبیک به آئین حسین(ع)؛ لبیک به حیای فاطمه(س)؛ لبیک به یاری مهدی(عج)...
از این به بعد هر لحظه دلم می شکند برای یکبار دیگر پرکشیدن...

زهرا حنیفه لو

تاریخ اعزام: هجدهم بهمن سال هزار‌و‌سیصد‌و‌نود‌و‌هفت

ارسال نظر