بسته شعری شهادت امام حسن عسگری(ع)

۱۳۹۸/۰۸/۱۳ ۱۲:۰۰:۱۲

شهادت امام یازدهم شیعیان و همدردی با امام زمان(عج) یکی از تعهدهای شاعران فارسی زبان به حساب آمده و می‌آید.ما هم در اینجا برخی از اشعار سروده شده به مناسبت شهادت امام حسن عسگری(ع)را آورده‌ایم...

به گزارش پایگاه اطلاع رسانی لبیک؛شهادت امام یازدهم شیعیان و همدردی با امام زمان(عج) یکی از تعهدهای شاعران فارسی زبان به حساب آمده و می‌آید.ما هم در اینجا برخی از اشعار سروده شده به مناسبت شهادت امام حسن عسگری(ع)را آورده‌ایم:

عزیز فاطمه ای مهربان بی همتا

دوباره سائلی آمد،درِ حرم بگشا

نشان خانه تان را ز هرکه پرسیدم

نشان سیدی از خانواده ی زهرا

به گریه مردم عابر جواب می دادند

برو به کوچه ی رحمت،محله ی طاها

کسی به داد دل من نمی رسد جز تو

بگیر دست مرا خورده ام زمین آقا

اگر اجازه دهی داخل حرم بشوم

کنار سفره ی فضلت نشینم ای مولا

بزرگ زاده چه مهمان نواز و خونگرمی

گذاشتی دهنم زود لقمه ی خود را

مگر سرای تو دارالنعیم عشاق است؟

هزار لیلی و مجنون نشسته اند اینجا

امام عسگری ای تکیه گاه امروزم

رها نمی کنمت تا قیامت فردا

دعا کنید که همسایه ی شما باشم

جوار چشمه ی تسنیم جنت الاعلی

اگر بهشت بیایم،بدان که بنشینم

به زیر سایه ی مهرت،نه سایه ی طوبی

هوای سامره دارد دل هوایی من

بده برات سفر-جان مادرت زهرا-

برای کرببلا خرجی سفر بدهید

به حق چادر خاکی زینب کبری

مدینه گر بروم تا سحر دعا خوانم

برای مهدی تان زیر گنبد خضرا

یگانه غایت خلقت وجود مادر توست

کجاست مرقد او؟خاک بر سردنیا

شنیده ام که غروب مدینه دلگیر است

شبیه حال و هوای غروب عاشورا

شنیده ام که نباید ز مشک حرفی زد

به خاطر دل پر درد مادر سقا

وحید قاسمی

در نگاهت غروب دلتنگي

آسماني پر از شفق داري

گرد پيري نشسته بر رويت

اي جوان غريب حق داري

**

همدم لحظه هاي تنهائيت

مي شود اشكهاي پنهاني

تب محراب و بغض سجاده

تا سحر سجده هاي باراني

**

خاطري خسته و پريشان از

شهر دلگير سايه ها داري

ماه غربت نشين سامرّا

در دل خود گلايه ها داري

**

هر دوشنبه غبار دلتنگي

كوچه كوچه ديار دلتنگي

قاصدكها خبر مي آوردند

از تو و روزگار دلتنگي

**

ابرها را به گريه مي آورد

ندبه هايي كه در قنوتت بود

بگو آقا بگو كدام اندوه

راز تنهايي و سكوتت بود

**

روز جمعه به وقت دلتنگي

مي روي از ديار غم اما

صبح يك جمعه مي رسد از راه

وارث سرخي شقايقها

**

ابتدا قبر مادر باران

كه در آفاق اشك پنهان شد

بعد ترميم مرقد خاكيت

گنبدي كه گلوله باران شد

**

نقشه‌ي شوم قتل آئينه

بركات جديد اين شهر است

زخمهايي كه بر جگر داري

از كرامات تازه‌ي زهر است

**

تشنگي، تشنه‌ي لبانت بود

سرخ آمد ترك ترك گل كرد

داغ قلب پر از شراره‌ي تو

راز يک زخم مشترک گل کرد

**

خوب شد قدري آب آوردند

تشنه لب جان ندادي آقا جان

بوي كرب و بلاست مي آيد

السلام عليك يا عطشان

**

روي تل داشت آسمان مي ديد

در هجوم سپاه سر نيزه

پيكر ماه ارباً اربا شد

سر خورشيد رفت بر نيزه

یوسف رحیمی

امروز دیگر سامرا مثل یتیمی

امروز دیگر سامرا آقا نداری

در آسمان آفتابی نگاهت

آن گنبدی که داشتی حالا نداری

دیروز از بال و پر پروانۀ تو

دیدیم زیر خاک ها خاکسترش را

عیبی ندارد مرقدت گنبد ندارد

جبریل می سازد برایت بهترش را

ای کاش در این جا مجالی دست می داد

پای گلوی بی صدای تو بمیرم

یک حجره و یک بستر و یک باغ لاله

خیلی دلم می خواست جای تو بمیرم

با چشم هایی که کبود و تار هستند

روی پسر را بیش از این دیدن محال است

ای تشنه لب با لرزش دستی که داری

آب از لب این ظرف نوشیدن محال است

وقتی لب این کاسۀ پر آب، آقا

بر آستان تشنۀ دندانتان خورد

از شدت برخورد این ظرف سفالی

انگار لب های کبودت خیزران خورد

علی اکبر لطیفیان

امروز با تمام توان گریه می کنیم

همراه با امام زمان گریه می کنیم

در پشت دسته های عزا سوی سامرا

در لا به لای سینه زنان گریه می کنیم

شاید نماز ظهر رسیدیم در حرم

آن لحظه با صدای اذان گریه می کنیم

آقا اگر به مرقدشان راهمان دهند

در روضه ی مبارکشان گریه می کنیم

در غصه اسارت مردی که سال ها

از او نبوده نام و نشان گریه می کنیم

بر لحظه ای که آب طلب کرد آن امام

ما نیز یاد تشنه لبان گریه می کنیم

هم در گریز روضه موسی بن جعفریم

هم یاد آن شکنجه گران گریه می کنیم

هم در مسیر کوفه و هم در مسیر شام

با روضه های عمه شان گریه می کنیم

خیلی به پیش چشم من این صحنه آشناست

وقتی نشسته ایم چنان گریه می کنیم

شب های جمعه نیز همین گونه کربلا

ما پا به پای مادرمان گریه می کنیم

اذن دعا دهید که پایان روضه است

تا انتهای مجلستان گریه می کنیم

در ذکر «یا حَمیدُ بِحَقِ مُحَمَّد»یم

تا می رسیم آخر آن گریه می کنیم

امیرحسین الفت

یازده بار جهان گوشه ی زندان کم نیست

کنج زندان بلا گریه ی باران کم نیست

سامرائی شده ام، راه گدایی بلدم

لقمه نانی بده از دست شما نان کم نیست

قسمت کعبه نشد تا که طوافت بکند

بر دل کعبه همین داغ فراوان کم نیست

یازده بار به جای تو به مشهد رفتم

بپذیرش به خدا حج فقیران کم نیست

زخم دندان تو و جام پر از خون آبه

ماجرائی است که در ایل تو چندان کم نیست

بوسه ی جام به لب های تو یعنی این بار

خیزران نیست ولی روضه ی دندان کم نیست

از همان دم پسر کوچکتان باران شد

تا همین لحظه که خون گریه ی باران کم نیست

در بقیع حرمت با دل خون می گفتم

که مگر داغ همان مرقد ویران کم نیست

سید حمیدرضا برقعی

هر کس که با ولای تو دل آشنا نکرد

لب تشنه ماند و روی به آب بقا نکرد

چشمی که دید روضۀ نورانی تو را

دیدار باغ خُلد طلب از خدا نکرد

هرگز نمی رسد به مشامش نسیم عشق

آن کس هوای قبر تو در سامرا نکرد

ای عسکری لقب، که غم تو عظیم بود

دل را غمی چو داغ تو ماتم سرا نکرد

گل ها به عمر کوته تو گریه می کنند

یک غنچه لب به خنده ز داغ تو وا نکرد

قربان آن دلی که به شب های سوز و ساز

حتی به حبس، دامن شب را رها نکرد

دشمن ز کشتن تو کجا می کند حیا

جائی که او ز کشتن زهرا حیا نکرد

هر گوشه از دل تو پُر از درد و غصه بود

جز زهر کینه درد دلت را دوا نکرد

دشمن پس از تو بُرد به کاشانه ات هجوم

تنها به زهر دادن تو اکتفا نکرد

ای گل زبی وفائی گلچین روزگار

دنیای دون نصیب تو غیر از جفا نکرد

سید هاشم وفایی

شب تاریک هوای سحرش را می خواست

شهر انگار خسوف قمرش را می خواست

گوشۀ حجره کسی چشم به راه افتاده

حسن دوم زهرا پسرش را می خواست

حضرت عسگری از درد به خود می پیچد

زهر از سینۀ آقا جگرش را می خواست

آسمانیست امامی که زمین افتاده

آسمان جلوه ای از بال و پرش را می خواست

شعلۀ زهر که بد جور زمین گیرش کرد

به خدا که نفس مختصرش را می خواست

لحظه ی آخر خود روضۀ عاشورا خواند

منبر خاک غم چشم ترش را می خواست

ته گودال کسی روی زمین افتاده

خنجر شمر گمانم که سرش را می خواست

دختری دید که بالای سرش نامردی

آمده بود و نگین پدرش را می خواست

مسعود اصلانی

از ما زمینیان به شما آسمان سلام

مولای دلشکسته، امام زمان سلام

این روزها هزار و دو چندان شکسته ای

حالا کجای روضه بابا نشسته ای

رخت سیاه داغ پدر کرده ای تنت

قربان ریشه های نخ شال گردنت

آماده می کنی کفن و تربت و لحد

مرد سیاهپوش، خدا صبرتان دهد

گویا دوباره بی کس و بی یار وخسته ای

این روزها کنار دو بستر نشسته ای

انگار غصه دار جراحات سینه ای

گاهی به سامرایی و گاهی مدینه ای

یکبار فکر زهر و دل پر شراره ای

یکبار فکر واقعه گوشواره ای

با اینکه بر سر پدر دیده بسته ای

اما به یاد مادر پهلو شکسته ای

آن مادری که بال و پرش درد می کند

هم کتف و شانه هم کمرش درد می کند

هم بین خانه گفت و شنودش اشاره شد

هم آسمان روسریش پر ستاره شد

دو ماه و نیم کارحسن موشکافی و

دو ماه و نیم بازوی مادر غلافی و...

دو ماه و نیم گونه زخمی ماه! تر

از چادر سیاه سرش هم سیاه تر

تا اینکه با سیاه پر تازیانه رفت

شمع شب مدینه هم آخر شبانه رفت

علی زمانیان

بی قرارم بی قرارم بی قرار

ناله دارم ناله دارم ناله دار

ابر غربت ریزد از چشم ترم

شیعیان! من مجتبای دیگرم

از حسن هستم نشان دیگری

عسگری ام عسگری ام عسگری

بسكه این دنیای من دلگیر شد

یك حسن دیگر ز غربت پیر شد

نیست بی آزار این قالو بلا

نیست بی غمخوار این نور ولا

مادرم تا یار و غمخوار من است

گوشۀ تبعید دربار من است

من ابا المهدی گل پیغمبرم

زادۀ هادی سلیل حیدرم

همچو یعقوبم ز یوسف بی خبر

یوسفم از كودكی شد دربدر

دیده ام در عمر خود غربت بسی

از ولادت تا شهادت بی كسی

من امامم لیك از امّت نهان

روز خوش هرگز ندیدم در جهان

گرچه هستم هر زمان و هر مكان

زادگاه و قتلگاهم پادگان

مِهر تابانم میان ابرها

شمع سوزانم به درد و صبرها

می نویسم روی دیوار شكیب

لحظه ها را آیۀ اَمّن یجیب

دانم آخر در میان سوز و آه

می شود تبعیدگاهم قتلگاه

می گدازد سینۀ سوزان من

وای از تبعیدگاهِ جانِ من

كی من از این دشمنان دارم گِلِه

در دلم از دوستان دارم گِلِه

هرچه بیگانه جفایم كرد هیچ

آشنا هم گر رهایم كرد هیچ

دوستان ! افسوس از رفتارتان

باز با این حال بودم یارتان

خوب حالِ ما رعایت كرده اید

از امام خود سعایت كرده اید

گرچه از تبعید می جویم خلاص

لیك می میرم ز كردار خواص

حال محو ذكرهای هر شبم

نالۀ عجل وفاتی بر لبم

یوسف زهرا به امدادم برس

شد شب هجران به فریادم برس

زهر كینه هدیۀ افطار من

این سحر شد سید الاسحار من

جرعه آبی! بی شكیبم مهدیا

تشنه چون جدّ غریبم مهدیا

گریه های كربلایی می كنم

آرزوی سر جدایی می كنم

یا بُنَیَّ سخت فریادت كنم

با كلام روضه امدادت كنم

یاد اكبر یاد اصغر یاد آب

یاد از چشم انتظاریِ رباب

یاد ذبحِ شیر خوار كربلا

یاد آن تیر سه شعبه بی هوا

یاد سقّا و سلام علقمه

یاد روز انتقام فاطمه

حاج محمود ژولیده

بیا و سـر بـه روی سینـه‌ام بگذار، مهدی‌جان

شرر زد بـر درونـم زهـر آتشبـار، مهـدی‌جان

بیـا تـا سیـر بینـم وقـت رفتن، ماه رویت را

که می‌باشد مرا این آخرین دیدار، مهدی‌جان

در ایـام جوانـی سیـر گردیـدم ز جـان خود

ز بس بر من رسیـد از دشمنان آزار، مهدی‌جان

از آن ترسم که بعد از من، تو در تنهایی و غربت

به موج غم گذاری چهره بر دیوار، مهدی‌جان

تـو در ایـام طفلـی بی‌پـدر گشتـی، عزیزِ دل

مرا شـد در جوانـی پـاره قلب زار، مهدی‌جان

از آن می‌سوزم ای نور دو چشم خود، که می‌بینم

تو بهر گریه کردن هـم نداری یار، مهدی‌جان

غـم تـو بیشتـر باشـد ز غم‌هــای پـدر، آری

اگر چه دیـده‌ام من محنت بسیار، مهدی‌جان

تـو بایـد قرن‌ها در پـردۀ غیبت کنـی گریه

بُود هـر روز روزت مثل شامِ تـار، مهدی‌جان

تو باید قرن‌ها چون جد مظلومت علی باشی

به حلقت استخوان باشد، به چشمت خار، مهدی‌جان

بگیر از مرحمت، فردای محشر، دست «میثم» را

که بر جـرم و گناه خود کند اقرار، مهدی‌جان

غلامرضا سازگار

هرکس که رفت دیدن صحن و سرای تو

آتش گرفت سوخت و جودش برای تو

گنبد شکسته بود و ضریحی نمانده بود

افتاده بود پرچم و گلدسته های تو

یادم نمی رود صف زوار خسته را

تشنه گرسنه تا بخورند از غذای تو

آن گوشه ای که پله به سرداب می رسد

پیچیده بود زمزمه ی ربنای تو

خاکی تر ازحریم تو آقا ندیده ام

حتی پرنده پر نزند در هوای تو

حالا دوباره اشک مرا در می آورد

خاکی ترین حیاط، ولی با صفای تو

درلحظه های آخرخود میزدی صدا:

جانم به لب رسید دگر مهدی ام بیا

ناله مزن دوباره چنین روضه پانکن

مهدی رسیده است پسر را صدا نکن

خیلی عجیب ازجگرت آه می کشی

دیگربس است گریه مکن ناله ها نکن

خونی که ریخت ازلب تو ارث مادریست

ازخون دل محاسن خود را حنا نکن

یاد سرِ بریده نکن حال تو بد است

این خانه رابه تشنگی ات کربلا نکن

جان پسر به لب شده بادیدن رخت

درپیش چشم او سر این زخم وا نکن

بعد از تو روی شانه مهدی ست بارِتو

فکرغریب ماندن اصحاب را نکن

اینجا اگر به بوی مدینه معطر است

بوی بقیع و چادر خاکی مادر است

مهدی نظری

ارسال نظر