شعری در سوگ پیامبر(ص)
بار دگر، ياد تو زد آتش به جانم...

۱۳۹۸/۰۸/۰۶ ۱۳:۵۲:۴۶

 بار دگر، ياد تو زد آتش به جانم،جا دارد از اندوه اين درد،گر جاى اشك، از ديدگانم، خون چكانم،اى سوره عشق‏...

بار دگر، ياد تو زد آتش به جانم

جا دارد از اندوه اين درد
گر جاى اشك، از ديدگانم، خون چكانم
اى سوره عشق‏
اى آيه مهر
اى چشمه نور
اى اختر تابنده، اى ياد معطّر
اى برترين و آخرين پيغام آور
اى پا نهاده بر بلنداهاى افلاك
اى همنشين بينوا بر بستر خاك
رفتى ولى ما را به دست غم سپردى
اى خوب ... اى پاك!
در روزهاى تيره و شبرنگ «بطح»
در ظلمت كور كوير جاهليت
مشعل به كف، درد آشنا، ره مى‏گشودى
در اوج خشم و كينه ديرين «يثرب»
در سينه‏ ها بذر محبّت مى ‏فشاندى
پاك و مبرا بودى از هر لغزش و عيب
سيماى تو آيينه ايزدنما بود
چشم خدابين تو هم، چشم خدا بود
اى وارث خط شفقگون رسالت
دردا ... دريغا!
اى امى گويا ... از آن روزى كه رفتى
ما، همچنان در انتظارى تلخ، مانديم
بعد از تو اى محمود احمد، اى محمد (ص)
ديگر بلال «اللّه اكبر» بر نياورد
جبريل از سوى خدا ديگر نيامد
خوش روزگارى داشتيم اندر كنارت
امّا دريغ، آن روزها ديرى نپاييد
رفتى ... ولى از ياد ما هرگز نرفتى‏
بعد از تو اشك ديده‏مان هرگز نخشكيد
بعد از تو خاطرهايمان هرگز نياسود
بعد از تو، اى يار ضعيفان، قصه ما
غم بود و حرمان بود و درد تازيانه
يا كنج زندان، يا اسارت، يا شهادت
آزارها و حمله‏هاى وحشيانه
بعد از تو اولاد على آواره گشتند
بر خون سجود آورده و در خون نشستند
بعد از تو، ما مانديم و غوغای سقيفه
بعد از تو، ما مانديم، با زهراى مظلوم
آن چهره‏ اى، كش بارها بوسيده بودى
آزرده و سيلى خور دست ستم شد
در كوفه محراب على گرديد گلگون
صحراى سرخ كربلا رنگين شد از خون
لبهاى قرآن خوان و حقگوى حسينت
آماج ضربتهاى چوب خيزران گشت
يار وفادارت، «ابوذر»
چون عاشقان، در غربت تبعيد، جان داد
«عمار ياسر» كشته گرديد
فريادهاى «مالك اشتر» فرو خفت
بيدارهامان بر فراز دار رفتند
اى بنده خوب خداوند
بعد از تو، ما مانديم و ميراث شهيدان
بعد از تو، ما بوديم و خيل سوگواران
رفتى تو، اى تنديس اخلاق و فضائل
اى عقل كامل
رفتى ولى ما را به دست غم سپردى
يادت گرامى باد، اى ياد معطّر
اى نامت احمد
نامت بلند و جاودان باد

**شاعر: جواد محدثى

ارسال نظر