دل نوشته دانشجویی؛
خدا آخرش را به خیر کرد،رسیده ایم کربلا...

۱۳۹۸/۰۶/۲۵ ۱۰:۴۲:۲۶

آمده ایم تا بفروشیم هرچه غم و غصه تلنبار شده بود روی این دل. این دل که حالا دیگر دل دل می کند برای اینکه خودش را برساند بین الحرمین.

این روز ها اخبار هر کجای کشور را که میگیری یا سیل آمده یا دارد باران شدید می آید یا شهری و روستایی به گل نشسته یا .... خلاصه هر کس و هر گوشه ای به نوعی درگیر این ریخت و پاش بی حد و حصر آسمان آبی خداست.

خدا آخرش را به خیر کند.

حال ما هم شبیه به همین تکه های جور وا جور کشور است. بعضی ها مان ابری و گرفته شده ایم. بعضی هامان را سیل روزمرگی برده و بعضی ها مان هم به گل دنیا نشسته ایم.

حال و احوالاتمان هم بعضا تعریف ندارد.

تنها راهی که میشد از این ورطه بیرون زد همین پناه بردن به ایوان نجف بود و سوار شدن بر کشتی حسین که سریع است و پهناور. خلاصه برای همه جا هست.

رسیده ایم به کربلا.

کربلا. کربلا . کربلا.

و به قول اهالی معرفت همانجا که میرسی با همان سلام اول کارت که نه، دلت راه می افتد در این خیابان های پر از آدم های عجیب و غریب. و از هرکدام که می پرسی بین الحرمین؟ با ته لهجه غلیظ عربی همه یک راه را به تو نشان می دهند و غالبا با فارسی دست و پا شکسته ( با همان ته لهجه غلیظ عربی) به تو می گویند مستقیم.

سلام آقا

سلام حضرت ارباب. دردانه هستی سلام حضرت خوبی های گاه و بیگاه.

سلام.

این روزها در کشاکش ریخت و پاش عرشی شعبان آمده ایم تا عرض ارادتی کنیم و با همین باران رحمتی که خدا برای گناهکاران قرار داده خودمان را بشوئیم و خلاص شویم از هر چه بند دست و پا گیر در این عالم است.

آمده ایم تا خودمان را برسانیم به آغوش پر از مهر شما .

آمده ایم تا بفروشیم هرچه غم و غصه تلنبار شده بود روی این دل. این دل که حالا دیگر دل دل میکند برای اینکه خودش را برساند بین الحرمین. تا از درب اول بعد از ورودی اصلی حرم، وارد بشود. بعد به راست بچرخد و کلی قربان صدقه حضرت ماه برود و بعد برگردد به سوی دلبر دیرینه اش .

و هی ذوق کند و هی ذوق کند و آنقدر نگاه کند تا ریسه های رنگی بالای گلدسته های حرم روشن بشود و باز هم همچنان خیره بماند به دلبری این صحن و سرا.

بعدش ایکاش باران بزند. مثل باران چند شب پیش نجف. تا زیر همین باران دست دلبرت را بگیری و قدم بزنی در همین خیابان رویایی.

باید باران بیاید. باران.باران.باران.

باران را برای حال و هوای دونفره اش نمی گویم. باران که می بارد تو می آیی.

می آیی و می نشینی کنج همین دل های به گل نشسته . سوارمان می کنی . با کشتی خودت تا پیش نگاه پر مهر حضرت مادر.

همان نگاهی که ما را راهی همین سفر کرده.نگاه مادر که به ما بیفتد نظر کرده می شویم.

نگاه کن ما را.

خدا آخرش را به خیر کرد.

رسیده ایم کربلا.

الحمدلله.

نوشته شده به تاریخ 98/01/26. کربلا. هتل جابر

میلاد مرادی و زهرا کیشانی،اعزامی از استان مرکزی.

ارسال نظر