دل نوشته دانشجویی از زیارت عتبات؛
دیر آمدم؛اما آمده ام...

۱۳۹۷/۰۴/۰۵ ۰۹:۲۹:۲۰

دیرآمدم اما آمده ام . آمده ام که یک زن شیعه تمام عیار باشم . آمده ام که پیمان ببندم پیمانی را که شما تا پای جان بر آن ایستادید و آن پیمان چیزی نیست جز لبیک یا حسین...

دل نوشته ای که به حضورتان تقدیم می گردد ، درد دلی با حضرت زینب (سلام الله علیها ) می باشد که امید است که مقبول درگاه حضرتش واقع شود :

بانوی ترانه های بارانی من

آرامش لحظه های طوفانی من

درکوچه نشسته ام که دستی بکشی

آرام شود کمی پریشانی من

بانوجان سلام

تا قبل از اینکه به کربلا بیایم با خود می اندیشیدم که در جریان کربلا ، چه چیز کربلا را نگه داشت و چه چیز باعث شد که کربلا در خود فرو نرود ؟ به راستی چه چیز ؟

اکنون که تل زینبیه را دیدم ، دریافتم که تکیه آسمان کربلا بر شانه های شما بوده است و زمین هم اگر در خود فرو نرفت چون گام های عقیله بنی هاشم را بر خود داشته است .....

راستی بانوجان چقدر محجوب و صبورید بر تل زینبیه !!! درست مثل مادرتان .. حجب را از فاطمه دخت نبی (سلام الله علیها ) و حلم را از پدر بزرگوارتان آموخته اید . هر وقت خطبه شما را در کاخ آن ملعون می خواندم بر خود می بالیدم که شیعه علی ابن ابی طالبم !! به راستی شما علامه بلا معلمه و فهامه بلا مفهمه اید .

اما بانو همه می دانند که حضور شما در تل زینبیه بیش از نگرانی یک خواهر برای برادر معنا دارد . شما در آخرین لحظه نیز پیامتان را برای هر انسان آزاده ای تا ابد فرستادید . شما به ما فهماندید که اگر علی ( علیه السلام ) بعد از رحلت جد بزرگوارتان تنها نمانده بود که حسین نیز در کربلا تنها نمی ماند .

شما به ما فهماندید که شمشیرهایی که بر روی خورشید ما " حسین به علی " کشیده شد ، دست پرورده کارگاه سقیفه است .شما به ما فهماندید که همه چیز حول محور ولایت می گردد .

به راستی چقدر جانانه پای ولایت ایستادید ، درست مثل مادرتان !!!

ولی بانو دلم می سوزد. هیچ چیز مثل حسرت دل آدمی را نمی سوزاند . کاش بودم و یاریتان می کردم ...

کاش بودم آن زمان که علی ابن ابی طالب با تغسیل فاطمه در خود شکست ، فاطمه ای که حتی برای رفتنش هم ملاحظه دل خسته شویش را کرده بود و خواسته بود تغسیل از روی لباس انجام شود .....

کاش بودم آن زمان که ناله های عصاره خلقت تنها یادگار پیمبر بین در و دیوار به آسمان رسید ..

کاش بودم آن زمان که جگر پاره پاره ی برادر را دیدی ....

زمانی که صدای یا عباس جیب المای کودکان را شنیدی ....

زمانی که برای آخرین بار قامت سرو علمدارت را نگریستی ....

وقتی برای آخرین بار شش ماهه برادر را در آغوش گرفتی ....

وقتی برای آخرین بار پیراهنی که مادر بزرگوارتان برای چنین روزی به دستتان سپرده بود را بوییدید ....

وقتی برای آخرین بار شرمنده روی برادر شدید چون غیر از فرزندانتان پیشکشی برای آقا نداشتید ....

وقتی برای آخرین بار انگشتر دست برادر را نگریستید ......

وقتی برای آخرین بار با رفتن علی اکبر تنهایی حسین را دیدید......

و وقتی برای آخرین بار با رفتن حسین ، چون کشتی شکسته پهلو گرفتید ...............................

چه کردی بانو با این همه تنهایی !!!!!

دیرآمدم اما آمده ام . آمده ام که یک زن شیعه تمام عیار باشم . آمده ام که پیمان ببندم پیمانی را که شما تا پای جان بر آن ایستادید و آن پیمان چیزی نیست جز

لبیک یا حسین

زهرا اسدی . دانشجوی ارشد علوم قرآن و حدیث دانشگاه تهران

ارسال نظر