از زمین کربلا که بگذری چشم هایت به آسمان بلند می شود!/دل نوشته دانشجویی

۱۳۹۷/۰۲/۲۹ ۱۱:۵۸:۵۸

از زمین کربلا که بگذری چشم هایت به آسمان بلند می شود و تو هنوز ندای «هل من ناصر ینصرنی» را از آن رگ های بریده بر نیزه، خواهی شنید، و شیرخواره ای که آن را لبیک گفت و کوفیان چگونه نشنیدند؟!

صدای چکاچک شمشیرهای برهنه به گوش می رسد. خاک، خون سرخ را با ولع می نوشد. اینجا کربلاست، تن های یاران خدا بر این زمین داغ، جگر هر اهل دلی را می سوزاند. کاش، حایلی وجود داشت از حرم تا میدان ، تا اهل حرم، نه حداقل کودکان را از دیدن این لشکر طاغی بر حذر می داشت. روا نبود دیدن صحنه تاختن اسبان نعل تازه شده بر پیکر پاک هفتاد و دو تن.

دختری، دامنش سوخته اما گوشش را می گیرد و خونی که بر دستش به جای می ماند، یادش آمد حسین (ع) دیشب وقتی گرد خیام می گشت، تا توانست خارها را جمع می کرد تا کودکی فردا دیگر درد زخم پایش را نداشته باشد.
از زمین کربلا که بگذری چشم هایت به آسمان بلند می شود و تو هنوز ندای «هل من ناصر ینصرنی» را از آن رگ های بریده بر نیزه، خواهی شنید، و شیرخواره ای که آن را لبیک گفت و کوفیان چگونه نشنیدند؟!
گویی طبل دنیا چنان محکم می کوبید که نتوانستند ندای امام خود را بشنوند و حسین (ع) را برای دنیا ترک گفتند.حسین (ع) تا آخرین لحظات به هدایت آنان می اندیشید یعنی حتی همان لحظه که شمر بر سینه او نشسته بود، البته چه جای تعجب که او فرزند علی بن ابیطالب است.
در میان کلمات گم شده ام. از ترس اینکه چیزی جا بیفتد، تند تند هرچه به ذهنم می رسد، می نویسم اما مگر نوشتن کفایت می کند؟! مگر می توانی خرابه شام را بنویسی؟ دختر سه ساله ای که در جواب دلتنگی کاسه خون در مقابل خود یافت و با در آغوش کشیدن سر پدر، دلش آرام شد... برای همیشه آرام...
مردم کوفه خود را به خواب زده اند اما در خواب چگونه تاب آوردند که اهل بیت امام شان را سنگ زدند و بیگانه خواندند، مگر نوه پیغمبرشان نبود؟! و اما این خواب چند هزار ساله کوفی گویا ادامه دارد چنان که هنوز قیام عاشورایی او را نشناخته ایم.
حسین (ع) هرچه که داشت برای خدا داد. او به هدایت منی که۱۴۰۰ سال پس از او خواهم بود می اندیشید و چگونه برای هدایت من، مشتاق بود و اینجاست که در برابر او به زانو خواهی نشست که "این حسین کیست که عالم همه دیوانه اوست، این چه شمعی است که دل ها همه پروانه اوست."
می خواهم جور دیگر بنویسم ...دست بر سینه بگذارم و بنویسم:
آقای من! سلام
حسین جان می خواهم صدایم کنی، قول می دهم با صدایت از این خواب بیدار شوم. دلِ من تنگ یک یا حسین است در بین الحرمینت...آقا نمی شود نگاهم کنی؟ شاید گفتی نام مرا هم بنویسند.وه! که چه آرزوی شیرینی! من باشم و ضریح شش گوشه ات و "صَلی اللّه عَلیک یا ابا عَبداللّه"

نویسنده دلنوشته: کوثر ساجدی
تاریخ اعزام:۲۶ مهر 96