گفتگوی خواندنی با زائری که در همایش پس از سفر عتبات منقلب شد؛
توجه و عنایات اهل بیت(ع) را از احترام به مادرم دارم

۱۳۹۶/۰۹/۱۳ ۱۴:۳۰:۴۶

گفتگوی خواندنی امروز لبیک با دانشجویی است که در هفدهمین دوره عتبات دانشگاهیان زائر کربلای معلی بوده است .داستان دعوت شدنش به کربلا ،از انتخاب نشدنش در قرعه کشی تا درد و دلش با امام رضا(ع)،از حسرتش برای داشتن انگشتری حرم امام حسین(ع)تا حال و هوای عجیبش در همایش بعد از سفر عتبات ما را بر آن داشت تا گفتگویی اختصاصی با وی داشته باشیم که شما را نیز به خواندن آن دعوت می کنیم.

گفتگوی خواندنی امروز لبیک با دانشجویی است که در هفدهمین دوره عتبات دانشگاهیان زائر کربلای معلی بوده است .داستان دعوت شدنش به کربلا ،از انتخاب نشدنش در قرعه کشی تا درد و دلش با امام رضا(ع)،از حسرتش برای داشتن انگشتری حرم امام حسین(ع)تا حال و هوای عجیبش در همایش بعد از سفر عتبات ما را بر آن داشت تا گفتگویی اختصاصی با وی داشته باشیم که شما را نیز به خواندن آن دعوت می کنیم.

محمد امام وردی؛ دانشجوی مقطع کارشناسی ارشد رشته جغرافیا و برنامه ریزی شهری از دانشگاه فردوسی مشهد است که در تاریخ 21 مهرماه در گروه پسران مجرد به عتبات عالیات اعزام شده است.

در مورد زیارت عتبات و چگونه دعوت شدنتان برای این سفر بگوئید.

از شب قدر هر شب می رفتم حرم امام رضا(ع)؛ بحث عتبات دانشجویی که پیش آمد دعایم این بود که اسمم در بیاید و عتبات بروم. ثبت نام هم کردم اما در قرعه کشی اسمم در نیامد، خیلی ناراحت شدم.

بعضی ها اگر حاجتشان را نگیرند با امام قهر می کنند؛ اما من این جوری دوست نداشتم، با آقا قهر نکردم، گفتم همیشه دوستت داشتم و خواهم داشت، ولی با قهر حاجت نمی خواهم، دوست دارم خودت برات این سفر را به من بدهی.

بعد از قرعه کشی اولیه دوباره مسابقه ای برگزار کردند با عنوان مسابقه"هشت بهشت"، کتابش را خواندم 15 سوال داشت همه سوال ها را درست جواب دادم، به کرم امام رضا(ع) خیلی امیدوار بودم که این بار اسمم در بیاید. قرعه کشی مسابقه انجام شد و باز هم اسم من در نیامد. به احوال خودم که نگاه کردم گفتم روسیاهی از خود من است که اسمم در نمی آید والا آقا که کریم است.با خودم می گفتم از چشم آقا هم افتادم، از رفتن به کربلا ناامید شده بودم اما از آقا امام رضا(ع) نا امید نشده بودم. مدام حرم می رفتم نمی دانم چرا یک جورایی عادت کرده بودم به حرم رفتن، اگر یک شب نمی رفتم انگار یک چیزی کم بود، آرامشم فقط در حرم بود، همین که می رفتم حرم آرام می شدم.

با دوستم با هم ثبت نام کرده بودیم و اسم او ذخیره در آمده بود. یک روز همراه دوستم بودم با او تماس گرفتند که همایش قبل از سفر است تشریف بیاورید، چون دوستم ماشین نداشت و از شهرستان قرار بود به مشهد بیاید به او گفتم با ماشینم تو را می برم و با دوستم آمدیم همایش.

شروع همایش با کلیپی بود از امام رضا(ع) و با این شعر که" پنجره فولاد رضا برات کربلا میده ،هر کی که کربلا میره از حرم رضا میره ."آنجا خیلی دلم شکست .کسی هم جلوی ما نشسته بود به شوخی به من گفت امام رضا(ع) فقط به خوب ها برات کربلا می دهد . (حرف های قبل از همایش من و دوستم را شنیده بود)هرچند حرفش از روی شوخی بود، اما خیلی ناراحت شدم .

مراسم که برگزار می شد به اطراف نگاه می کردم چهره زائران که چند روز بعد زائر کربلا بودند را که می دیدم، به خودم که نگاه می کردم خیلی دلم می گرفت، کلی اشک ریختم، با امام رضا(ع) درد و دل می کردم:« آقا جان مرا نطلبیدی! از چشمت افتادم،بین این همه زائر یعنی یک جا برای من نبود؟».در همین حین برگه ای برای انتقادات و پیشنهادات بین حاضرین پخش کردند. در آن برگه درد و دل کوتاهی برای امام رضا(ع) نوشتم و حضرت را به حضرت ابوالفضل(ع)، حضرت علی اکبر(ع) و حضرت علی اصغر(ع) قسمش دادم .واقعیتش امیدی هم نداشتم چون قرعه کشی سراسری و کشوری انجام شده بود. حتی دوستم هم گفت امیدی نیست به نامه نوشتن، اما بعد از چند روز با من تماس گرفتند و گفتند زائر ذخیره شدی، ثبت نامت می کنیم. نفر آخر ذخیره ها هم بودم چون اولویت بندی بود هر زائر اصلی که می رفت کنار و انصراف می داد یک ذخیره جایگزینش می شد. کرم امام رضا(ع) شامل حالم شد و قسمت شد و کربلا رفتم.

از همایش بعد از سفر که روز جمعه در دانشگاه فردوسی برگزار شد برایمان بگوئید. هم دل نوشته ای که خواندید و هم حالتان متفاوت بوده است .

تقریبا 15 روز قبل گفتند که همایش بعد از سفر قرار است برگزار شود و مسابقه عکاسی و خاطره نویسی هم در آن برگزار می شود، اولش نمی خواستم بنویسم، ولی بعد گفتم آنچه بر من گذشت را می نویسم. شروع به نوشتن کردم هر چه در ذهنم بود را می نوشتم حتی بدون یک کلمه ویرایش! خاطرات و تجربیاتی که از سفر می دانستم را نوشتم تمام که شد فرستادم برای دفتر ستاد در خراسان رضوی.

در ذهن خودم تصور نمی کردم که خاطره من در خور این باشد که کسی حتی به آن گوش کند یا به درد یک نفر هم بخورد.از موقعی که کربلا آمدم حال و هوایم و ذهنم به سمت کربلاست و الحمدلله هنوز به روزمرگی گرفتار نشدم. گفتم در همایش شرکت کنم که یاد و خاطره سفر برایم زنده شود و همسفرانم را ببینم و رفتم همایش .

این برنامه جوری برگزار شد که دل همه را دوباره هوایی کربلا کرد.در سالن که بودم با من تماس گرفتند و گفتند بیا اتاق فرمان .رفتم آنجا گفتند باید خاطره ات را بخوانی! کمی بهانه آوردم که من آمادگی روحی ندارم که بخوانم. گفتند باید بخوانی. یک نفر از بین آنها حرفی زد و گفت شاید خاطره ای که تو می خوانی حداقل روی یک نفر تاثیر بگذارد و نتیجه خوبی داشته باشد. قانع شدم. گفتند صدایت می کنیم که بیایی و بخوانی.آمدم نشستم سرجایم و خاطره ام را چندبار مرور کردم، هر دفعه که خاطره را برای خودم می خواندم جلوی گریه خودم را نمی توانستم بگیرم. جمله به جمله اش را می خواندم و گریه می کردم.با خودم گفتم همین جا هم نمی توانم جلوی خودم را بگیرم چه برسد به اینکه بروم بالا و روی سن بخوانم . از امام رضا(ع) کمک خواستم و دعای حضرت موسی(ع) که" زبان ما را گویا کن" را نیز خواندم تا حضار حرف مرا بفهمند چون اگر با گریه می خواندم کسی متوجه نمی شد.

رفتم بالای سن دست و پایم می لرزید، حالم جور خاصی بود انگار نمی توانستم روی پایم بایستم. خواندن برایم سخت بود با کرم امام رضا(ع) تا حدودی توانستم بر خودم مسلط شوم و متن را خواندم. خدا را شکر از حال و هوای سالن و مراسم پیدا بود که متن روی حضار تاثیر گذاشته بود. بعد از همایش هم دوستانم می گفتند با خواندن دل نوشته ات حال خوبی به ما دست داد.

داستان سجده رفتن شما روی سن چه بود؟

خاطره را خواندم و آمدم پایین. بحث تقدیر از نفرات برتر که در مسابقات شرکت کرده بودند پیش آمد دوباره بالا رفتم و لوح تقدیر را از دست حاج آقا فقیهی گرفتم از ایشان تشکر کردم و آمدم پایین.برای بار سوم دوباره گفتند بیا بالا .برای دفعه سوم که صدایم زدند در مسیر که می رفتم لبخند می زدم. مجری همایش گفت دفعه قبل تو اشک ما را در آوردی این دفعه ما می خواهیم اشک تو را در بیاوریم .رفتم بالا گفت ما یک هدیه ویژه داریم برای آقای امام وردی! این را که گفت من یاد خاطره ای در همایش احلی من العسل افتادم. آنجا در همایش به آنهایی که مقاله ای خوانده بودند، انگشتر متبرک به نگین مرقد مطهر امام حسین (ع) را می دادند. قبل از سفر عتبات می دانستم که چنین انگشتر با ارزشی را در سفرهای قبلی دانشجویان گرفته اند اما خاطره یا مقاله ای ننوشته بودم تا در همایش بخوانم و قسمت بود در مشهد نزدیک حرم امام رضا(ع) این انگشتر را بگیرم. وقتی کربلا هدیه را به دانشجویان می دادند خیلی حسرت خوردم ، با خودم گفتم کاش انگشتر را داشتم چون این نگین با هیچ چیزی قابل مقایسه نیست، یادگاری است که انگار خود امام حسین(ع) به آدم داده.وقتی مجری گفت هدیه ویژه، من یاد همایش احلی من العسل افتادم و حسرتی که آنجا داشتم، برای همین اینجا به سجده افتادم با خودم گفتم در آن همایش امام حسین(ع) صدای دل من را شنیده بود و ذهن من را خوانده بود چون من قصد و نیت داشتم که دوباره عتبات دانشجویی بروم و یکی از اهدافم این بود که به آن انگشتر برسم که قسمت شد و در مشهد، امام حسین(ع) آن را نصیب و قسمتم کرد.بعد از گرفتن انگشتری تمرکز روحی خودم را از دست دادم، خیلی منقلب شدم، دیگر از آن به بعد دست خودم نبود، بعدش هم خجالت کشیدم چون بلند بلند گریه می کردم و نظم جلسه به هم خورده بود، اصلا دست خودم نبود یاد کربلا افتاده بودم، از امام حسین(ع) و از امام رضا(ع)بابت این هدیه تشکر می کنم.

یعنی حالا که انگشتر را گرفتید دیگر به عتبات دانشجویی نمی روید؟

چرا حتما می روم، چون هدف اصلی خود امام حسین(ع) است، اخبار عتبات دانشگاهیان را پیگیری کرده ام و مطلع هستم که اعزام های این دوره از بهمن ماه آغاز می شود و تا اردیبهشت هم ادامه دارد.امیدوارم بار دیگر زائر صحن و سرای اباعبدالله الحسین(ع) باشم.

فکر می کنید چه کاری کرده اید که مورد نگاه معصومین(علیهم السلام) قرار گرفته اید؟

این چند روز بعد از همایش خیلی فکر کردم که چه کاری کرده ام که لایق توجه شان باشم.به خدا قسم چیزی به ذهنم نرسید.من هر کاری کرده ام برای دل خودم، برای آرامش خودم کرده ام، برای آنها کاری نکرده ام که در خور این توجه باشم.آنها کریم هستند که عطا می کنند.تنها چیزی که یادم آمد این بود که از کودکی تا حالا احترام مادرم را نگاه می دارم، قطعا دعای ایشان شامل حال من شده است و هر روز هم زیارت عاشورا می خوانم.