۱۳۹۷/۰۵/۲۰ ۱۳:۱۸:۱۴
یک نفر گفته بود منتظرم
ما بخواهیم راه کوتاه است
شانه از بند و بارها بِگُشا
غزلآغوش وصل در راه است
یک نفر گفته بود نیت کن
رخت رفتن بپوش و زود بیا
یک نفر در دلم چه شوری ریخت
السلام علیکَ یا مولا
السلام علیکَ یا جدّی
یا حیاتی وَ رَوحُ رَیحانی
یا حبیبی و مالکَ قلبی
یا انیسی و رکنَ ایمانی.
اشتیاقم به گریه میآویخت
خنده با خط خون، غزل سر زد
غمزۀ دوست بیقرارم کرد
ماه از پیشانی ازل سر زد:
در دلم بود زائرت باشم
ناتمامم به تو تمام شود
در دلم هرچه بی تو ناکامی است
به تولای تو به کام شود
در دلم بود کربلاییتر
جمعهها را به ندبه برخیزم
از هجوم غروب و غربت و غم
سوی مهر حسین بگریزم
قطرهقطره، فراتِ خون بشوم
موج بر موجْ «العجل تا یار»
رودی از تشنگیّ خود لبریز
تشنگیّ وصالِ آن دلدار
این منم با تو اینقَدَر نزدیک؟
گنبدت روبهروی چشمانم
باورم نیست؛ خواب میبینم؟
اشک در نزد تو میافشانم؟
این چه هنگامهای است در قلبم؟
شور و غوغای عاشقی این است؟
هرچه هست این که در دلم جاری است
مقتدایم، عجیب شیرین است
...
آنکه اینجا نشسته است منم؟
مثل احوال من که اصلن نیست
حال و روزی نگفتنی دارد
حال او حال قبلِ رفتن نیست
آخر انگار جا گذاشتهام
در کنار تو تکههایم را
روح من، جان من، دلم، هوشم
مانده در سرزمین کربوبلا
ساعتی بود یا که ثانیهای؟
لحظهای بین خواب و بیداری
آی دختر تمام شد فرصت
در چه حالی؟ کجای این کاری؟
گرچه بیشک به مهر خواهی گفت:
«اشتیاق تو را خریدارم»
منِ شرمندۀ زیارت تو
همچنان تا ابد بدهکارم