مسابقه چراغ راه هدایت/نفر اول بخش خاطره نویسی

۱۳۹۷/۰۵/۲۰ ۱۱:۲۴:۰۶

بسم رب الحسین....

ما از آن آدم خوب ها نبودیم آقا. چند سال یکبار مشهد روزی مان می شد و هول هولکی یک کتاب دعا تمام می کردیم و چند تا نماز زیارت به نیابت و بعد هم تند تند آرزو هامان را می گفتیم و هنوز حرم را ندیده باید برای وداع سر خم می کردیم و می گفتیم تو را به جوادت (علیه السلام)اینبار زودتر بطلب.

امام رضا هم هوایمان را داشت. کوچکترین خواسته مان را بهمان می داد .
ما از آن ها خوب ها نبودیم که محرم ها بند دلمان پاره شود صدای ناله مان جهان را کر کند و دم خانه مان صف نذری درست شود تا آن سر کوچه .
ما از آن بد ها بودیم....
از آن خیلی بد ها....
از آن بد ها که کربلا نرفته اند...
ما از آن ها بودیم آقا جان...
امسال عاشورا امام رضا دعوتمان کرد صحن و سرایش
دم رفتن آن گنبد بزرگ طلایی را نگاه کردم توی دلم گفتم 
"خب...می گویند امضای کربلا به دست شماست ! برای ما هم امضا می کنید ؟ "

بعد با خودم خندیدم... می دانم اگر بلند می گفتم بقیه هم می خندیدند 
محال بود...
خیلی محال بود برای من....

گذشت ....

محرم و صفر پای برنامه مخاطب خاص می نشستم ببینم اسم من را هم اعلام می کنند به عنوان برندگان سفر کربلا ؟
یا برنامه سمت خدا چطور ؟ آن ها هم قرعه کشی دارند
تا خود شب اربعین فکر می کردم یک معجزه ای می شود که من حرم شما را ببینم...

نشد...
نشد که نشد...
چند وقت بعد 
ثبت نام کردم برای قرعه کشی دانشجویی کربلا...
با این بار سه بار می شد که ثبت نام می کردم...
می دانستم این بار هم مثل دفعه های قبل قرار نیست زائر شما باشم ولی خودم را از امیدواری که نمی توانستم منع کنم... ؟!

چند روز مانده بود به نتایج قرعه کشی.به دلم افتاد از کسی بخواهم اجازه ام را از همه بگیرد تا من هم طلبیده شوم....
دستگیر تر از برادرتان ...عباس...چه کسی ؟
نذر ادب و دستگیری اش یا کاشف الکرب خواندم...
گفتم ما که قسمتمان نشد بچه سید شویم شما را عمو صدا بزنیم.بیا و غریب نوازی کن...

نتایج که آمد خیلی تعجب نکردم.بالاخره صحنه تکراری بود که هر بار با آن مواجه می شدم...
البته که من لیاقت نفس کشیدن هوای حرم شما را نداشتم....

اما انگار یک چیزی توی دلم می گفت مگر می شود از عباس بخواهی و ندهد؟ مگر می شود...؟
می دانستم کربلا رفتن من محال ترین اتفاق دنیا بود و شک نداشتم به حاجت دادن های باب الحوائج. 
حاج آقای مسجد یک بار گفت برای این خاندان نذر کنید که مدیون شما نمی مانند...
من مانده بودم و این پارادوکس بزرگ 


چند روز بعد از طرف یکی از اطرافیانم پیامک آمد که در این قرعه کشی برگزیده شده....

راستش آنجا حس کردم واقعا دلم شکست....
شاید هم حسودی ام شد اما
انگار دنیا توان نگه داشتن من را نداشت...انگار تمام هوای زمین دیوار شده بود و قلبم را می فشرد...
برایم سخت بود جلوی اشک هایم را بگیرم...
آقا جان ؟ ارباب ؟ سرور ؟ یعنی برای من فقط جا نبود ؟ آخ عمو جان شما چیزی بگوئید.... یعنی کربلایتان به اندازه ی من جا نداشت ؟


برای سایت ایمیل زدم.مطمئن بودم کسی که پیام من را می خواند خودش زائر است...
گفتم :" می شود من را دعا کنید ؟ من قسمتم نمی شود بیایم آنجا... شما اگر رفتید دعایم می کنید؟ دوستانم همیشه می روند ها ...اما چطور بگویم...رویم نمی شود 
سومین بار است که فهمیده ام آنجا برای من جایی نیست... بین دعاهاتان نیازمند ها را دعا می کنید ؟حرم نرفته ها را چطور ؟ دعای شما می گیرد....مگر نه ؟ اگر زیر قبه دعایم کنید همیشه دعا گوی شما هستم "


چند روز بعد انگار به ایمیلم پاسخ داده بودند
چند فایل پیوست بود
فایل اول را که باز کردم.
مات و مبهوت به صفحه گوشی خیره ماندم....
نگاهم خشک روی خط آخر
"از این دانشجو دعوت
به عمل آورید...."

یا حسین...


دیدی آخر عباست اجازه ی من را گرفت ؟ دیدی خودش دست من را گرفت و آورد کربلا ؟
یا کاشف الکرب عن وجه الحسین اکشف کربی بحق اخیک الحسین علیه السلام 

تا روز آخر تا سوار هواپیما نشدم باورم نمی شد...
آخر من سر تا پا تقصیر کجا و تماشا کردن کبوتر های صحن نجف کجا ؟
من کجا و بین الحرمین نماز خواندن کجا....
آخر مگر می شود زیارت سامرا سهم من گناهکار شود؟
مگر می شود یک نفر شبیه من ، ظالم به خود ، پریشان و غم زده زیر سایه شبانگاهی نخل حرم کاظمین زیارتنامه بخواند ؟
مگر می شود.... ؟


آقا جان....
بالاخره آمدم...
بالاخره قسمتم شد سحر نگاه کنم به گنبد شما....
بالاخره من هم توانستم حرم علمدار را ببینم
حالا فهمیدم بهشت باید جایی باشد که بین الحرمین شما آنجاست
فهمیدم هوای بهشت قطعا شبیه هوای دم صبح نجف است و آسمانش آسمان بالا سر حرم شما
یک عمر توی روضه های محرم می گفتم این کربلا چه دارد که آنقدر خواهان دارد ؟
حالا اگر کسی اسم کربلا را بر زبان بیاورد خودم روضه خوان می شوم...

الحمدلله قسمت من هم شد رو به روی حرمتان دست بگذارم روی قلبم و بگویم سلام آقا
که الان رو به رو تونم
من ایستادم
زیارتنامه می خونم


السلام علی الحسین
و علی علی ابن الحسین
و علی اولاد الحسین
و علی اصحاب الحسین

(پی نوشت: آنجا که بودیم روز آخر همایش شیرین تر از عسل بود.گفته بودند دل نوشته بنویسید و تا فلان ساعت تحویل دهید.جایزه اش انگشتری از سنگ حرم ارباب است.اذان ظهر آخری بود که در حرم می شنیدم.بعد از نماز بلافاصله آمدم هتل تا متن را تحویل مسئول دهم.گفتند نیست.گفتند جلسه است.چند ساعت گذشت.آخر هم گفت دیر آمدی دیگر ! 
این را نوشتم جای آن دل نوشته ای که حسرت خواندنش بر دلم ماند)
اگر زائر شدید ان شاءالله من را بی نصیب از دعایتان نگذارید

ارسال نظر

نظرات کاربران :

  سوسن محمدی :

هذا من فضل ربی.... السلام علی الحسین و علی علی ابن الحسین و علی اولاد الحسین و علی اصحاب الحسین السلام علی العباس ابن امیر المومنین

  سید ابوطالب موسوی :

سلام و عرض وادب بسیار عالی و غم انگیز بود اشک در چشمانم حلقه زد انشاءالله جمیع آرزومندان را به طلبه درود و صد بدرود بر شما التماس دعا