از بهشت می نویسم/شماره ۲

۱۳۹۷/۰۲/۱۸ ۱۴:۳۴:۲۸

اثری را که می خوانید بخش هایی از دل نوشته خانم فروغ حیدری توانی؛ دانشجوی روانشناسی از استان قزوین است.

این چه حزنی ست که در نام تو نهفته است و بی اختیار دل را می شکند و اشک را در پشت پرده پلک برقرار می کند. این چه غم شگرفی ست که تداعی خاطره مقدس تو بر قلب ها می نشاند و جگرها را خواه ناخواه به آتش می کشد.

آدم که برای پذیرش توبه خویش خدا را به اسماء حسنی قسم می دهد تا به نام اعظم تو می رسد «یا قدیم الاحسان بحق الحسین »بی اختیار دلش می شکند و برای اولین بار، حضور اشک را در چشمانش تجربه می کند و چه کسی خبر داشت از راز «انی اعلم ما لا تعلمون»آری می گویم و می گوییم و می گرییم! گریه کردن دل شکسته می خواهد و پر و بال بسته.دل انسان از سنگ هم که باشد در مصیبت عظمای تو خون می گرید.چگونه دل ما خون نباشد از مصیبت و عزای تو،چگونه چشم ما تر نباشد از داغ تو،مگر می شود که تو بر مزار قله حقیقت بایستی و ندای «هل من ناصر ینصرنی» سردهی و من در حسرت 14 قرن عقب ماندن از کلام تو، در حسرت 14 قرن دیرتر رسیدن به عاشورای تو حسرت نخورم!در حسرت 14 قرن دیرتر شنیدن ندای تو در خویش مچاله نشوم!آنها که یک روز، فقط یک روز دیرتر به عاشورای تو رسیدند مگر نه اینکه تا آخر عمرشان در آتش حسرت گداخته شدند!

وقتی زینب(س) این آبروی صبر و استقامت، دست هایش را بر سر نهاد و در بلندای اضطراب ضجه زده باشد «اما فیکم مسلم» و14 قرن بعد این سوال جگر سوز! چگونه زندگی کنیم.

ای ابرهای اندوه ببارید که حرارت حسرت و حیرت، تاب از تن هایمان ربود واحسرتا واحسرتا که امروز سخن از عاشورای دیگر است، سخن از تنهایی مظلومی دیگر است.ای اشک ها بریزید که امروز مولایمان، سرورمان، مهدیمان عباسی ندارد که ساقی معرفت باشد. علی اکبری ندارد که جسم خویش را در راهش اربا اربا کند، قاسمی ندارد که مرگ را احلی من العسل بداند و زینبی ندارد که روایتگر غربت و مظلومیتش باشد...

شیعه حسین امروز باید سر به خاک نهد، مگر به اندازه سیصد و اندی نفر یار ندارد؟ این همه مشتاق ولی او سپهش یار ندارد! گوش کن صدای «هل من ناصرینصرنی» اش را می شنوی! خوشا لبیک یا حسینی که به لبیک یا مهدی برسد!لبیک یا صاحب الزمان

ارسال نظر