بيوگرافى دختران رسول خدا صلى الله عليه و آله
در اينجا به مناسبت سخن از حرم دختران رسول خدا صلى الله عليه و آله نگاهى داريم بر تاريخ زندگانى آنان؛ زيرا براى هر فرد مسلمان همانگونه كه آشنايى با تاريخ زندگى پيامبر بزرگ اسلام صلى الله عليه و آله زيبا، لذتبخش و داراى اهميت است، آشنايى با تاريخ فرزندان آن حضرت هم شيرين و دلپذير خواهد بود؛ خصوصاً براى زائرين حرمين شريفين:همه فرزندان رسول خدا صلى الله عليه و آله اعم از پسر و دختر بجز جناب ابراهيم، از خديجه عليها السلام متولّد شدهاند و آن حضرت داراى چهار فرزند دختر بوده و نام آنها به ترتيب سن:[1] 1- زينب 2- رقيه 3- ام كلثوم 4- فاطمه عليها السلام مىباشند.
حضرت فاطمه عليه السلام گرچه از لحاظ سن كوچكترين دختر رسول خدا است ولى از لحاظ فضيلت و شخصيت برترين آنهاست؛ زيرا گذشته از اين كه نسل پيامبر صلى الله عليه و آله از طريق فاطمه عليه السلام در پهنه گيتى باقى مانده است، در فضيلت و كرامت اين بانوى بزرگ اسلام آيات متعددى نازل گرديده و در تجليل و تكريم وى احاديث فراوانى نقل شده است كه هيچيك از دختران پيامبر صلى الله عليه و آله با احترام فوقالعادهاى كه به مناسبت انتسابشان به رسول خدا، از آن برخوردارند و مورد لطف و محبت آن حضرت بودهاند، داراى چنين فضيلت و مكرمت نيستند و در اين زمينه نگاهى اجمالى به منابع تفسيرى و حديثى از شيعه و اهل سنت خواننده را مستغنى و او را با اقيانوس عظيم فضائل اين يگانه يادگار رسول خدا آشنا مىسازد.
نظرى مختصر و گذرا در مورد ساير دختران پيامبر صلى الله عليه و آله
1- زينب
اين بانوى بزرگوار بزرگترين فرزند رسول خدا صلى الله عليه و آله يا بزرگترين آنها پس از برادرش قاسم مىباشد. مورّخان ولادت زينب را در سى سالگى پيامبر و پنج سال پس از ازدواج آن حضرت با خديجه عليها السلام دانستهاند.[2] مضمون حديثى كه از رسول خدا صلى الله عليه و آله نقل شده، گوياى عظمت آن بزرگوار است كه فرمود: «معاشر النّاس ألا اخبركم بخيرالنّاس خالًا و خالةً؟ قالوا: بلى يا رسول اللَّه. قال: الحسن و الحسين خالهما القاسم و خالتهما زينب بنت رسولاللَّه صلى الله عليه و آله».[3]
ازدواج زينب
رسول خدا صلى الله عليه و آله زينب را به همسرى ابوالعاص بن ربيع درآورد. نام وى «لقيط» و مادرش «هاله» خواهر حضرت خديجه كبرى است. او از معدود تجار و ثروتمندان و افراد مورد اعتماد در ميان مردم مكه بود.[4] پس از بعثت پيامبر صلى الله عليه و آله ابوالعاص بر خلاف زينب- كه مانند حضرت خديجه به آيين اسلام روى آورد- حاضر به قبول اسلام نگرديد و در شرك خود باقى ماند ولى با اين حال به همسرش زينب نيز وفادار بود و به پيشنهاد قريش كه او را به جدايى از زينب تشويق مىنمودند، توجه ننمود و على رغم خواسته آنان، به زندگى خود با زينب ادامه داد. گرچه اسلام عملًا در ميان اين زن و شوهر جدايى انداخته بود ولى چون رسول خدا صلى الله عليه و آله در آن شرايط سخت، قادر بر اجراى اين حكم نبود، اسلام زينب عليها السلام هم نتوانست موجب جدايى او با ابوالعاص شود.
اسارت ابوالعاص و آزادى زينب
پس از هجرت رسول خدا صلى الله عليه و آله به مدينه و با شروع جنگ بدر، ابوالعاص به همراه مشركين مكه، در اين جنگ شركت نمود و با گروهى از سپاهيان مكه كه تعداد آنها را هفتاد نفر نوشتهاند، به اسارت مسلمانان درآمده و به مدينه گسيل گرديدند. زينب براى آزادى ابوالعاص به وسيله هيأتى كه جهت گفتگو درباره اسراى جنگى عازم مدينه بود.
چند قطعه زيورآلات خدمت رسول خدا صلى الله عليه و آله فرستاد و از آن حضرت درخواست نمود كه در مقابل آنها، همسر وى آزاد شود. در ميان اين زيورآلات، گردن بند يادگارى خديجه عليها السلام نيز به چشم مىخورد كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله با ديدن آن، از خديجه ياد نمود و در حق وى دعاكرد و تأثر و رقّت شديد در قيافهاش مشاهده گرديد. آنگاه با اصحاب خويش مشاوره و به آنان پيشنهاد نمود كه اگر صلاح بدانيد همسر دخترم زينب را آزاد كرده و آنچه از مال دنيا به عنوان عوض فرستاده است، به او برگردانيد. صحابه از اين پيشنهاد استقبال و اظهار مسرّت نمودند و بدينگونه ابوالعاص پس از مدتى اسارت در دست مسلمانان، آزاد و به سوى مكه رهسپار گرديد و گردن بند يادگارى خديجه را به زينب بازپس داد. ولى رسول خدا صلى الله عليه و آله بهنگام آزادى ابوالعاص با وى شرط نمود كه از اين پس زينب را در هجرت به مدينه آزاد بگذارد و او هم بر تعهّد خود عمل نمود و با رسيدن به مكه زينب را به همراهى برادرش كنانة بن ربيع راهى مدينه ساخت.
حمله مشركان به كجاوه زينب
كنانة بن ربيع بنا به درخواست برادرش ابوالعاص، زينب را در كجاوهاى نشاند و به سوى مدينه حركت نمود، عدهاى از قريشيان كه از اين موضوع مطلع شدند او را تعقيب كرده و در بيرون مكه در محلى بنام «ذى طوى» بدو رسيدند و از اولين كسانى كه به كجاوه زينب حمله نمود «هبار بن اسود» و «نافع بن عبدالقيس فهرى» بود كه هبار با نيزه به كجاوه زينب فشار آورد و او، در حالى كه حامله بود، از بالاى شتر به روى تخته سنگى افتاد و در اثر فشار جسمى و رعب و ترسى كه بر وى وارد گرديد، سقط جنين نمود و به عارضه خونريزى دچار شد كه تا آخر عمرش ادامه داشت. ابن اسحاق اضافه مىكند: به خاطر اين جنايت و قساوت قلب (هبار) بود كه رسول خدا صلى الله عليه و آله بهنگام فتح مكه مسلمانان را در كشتن وى آزاد گذاشت.[5] ابن ابى الحديد مىگويد:
«از كسانى كه در حمله به كجاوه زينب و در جلوگيرى از سفر او به مدينه شركت داشت، عمرو بن عاص بود و چون خبر اين جنايت به پيامبر رسيد، به شدّت متأثر گرديد و بر اين افراد لعن و نفرين نمود.»[6] واقدى مىگويد:
«كنانه با ديدن منظره حمله به كجاوه زينب، آماده تيراندازى و دفاع از وى گرديد وقريشيها به شهر بازگشتند.»[7] واقدى اضافه مىكند: ابوسفيان كه جزو شركت كنندگان در اين جريان بود، خطاب به كنانه چنين گفت:
«تو در اين اقدام خود اشتباه كرده و تصميم نابجايى گرفتهاى كه دختر محمد را در روز روشن و در مقابل چشم اهل مكه از اين شهر بيرون كردهاى، مگر نمىدانى از سوى پدرش چه فشارى بر ما وارد شده و چگونه ما را تحقير و خدايان ما را اهانت نموده است! آيا اين عمل تو تحقير و اهانت مجدد بر ما نيست؟! به خدا سوگند جلوگيرى از سفر اين زن دردى را دوا نمىكند و ما كوچكترين اعتنايى بر او نداريم ولى هيچ عمل تحقيرآميز را هم تحمل نمىكنيم او را به مكه برگردان و مىتوانى مخفيانه و بدور از چشم مردم راهى مدينه كنى.»
و بدينگونه كنانه زينب را به مكه بازگرداند و پس از مدتى شبانه مجدداً به مدينه حركت داد و به رسول خدا صلى الله عليه و آله لاحق گرديد.[8] بلاذرى نقل مىكند: «هبار» بهنگام فتح مكه، از ترس جانش فرار نمود و بعدها در مدينه به حضور رسول خدا رسيد و شهادتين را بر زبان جارى و اسلام خود را اعلان نمود. رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: ديگر كسى متعرض «هبار» نشود، حتى سلمى كنيز آن حضرت كه هبار را نكوهش مىكرد و مىگفت: «لا انعَمَ اللَّه بِكَ عَلَينا»؛ «قدمت مبارك مباد.» پيامبر پاسخ داد: «مهلًا فَقَدْ مَحا الإسلامُ ما قَبْلَه»؛ «آرام باش، اسلام گذشتهها را به فراموشى سپرده است.»
ورود شبانه ابوالعاص به مدينه
ابوالعاص در اوائل سال هشتم هجرت و قبل از فتح مكه، به همراه عدهاى از تجار مكه، با سرمايه خود و اموال قريش به سوى شام حركت نمود. اين قافله تجارتى بهنگام مراجعت، در نزديكيهاى مدينه با گروهى از مسلمانان مواجه و از ترس جانشانمالالتجاره را رها و خود فرار نمودند ولى ابوالعاص براى بازپس گرفتن اموال خود، شبانه و مخفيانه وارد مدينه شد و به نزد زينب رفت و از وى پناه خواست تا مورد تعرض مسلمانان واقع نشود. زينب هم به وى پناه داد و روز بعد در حالى كه رسول خدا صلى الله عليه و آله و مسلمانان مشغول نماز صبح بودند، از ميان صفوف بانوان آنان را بدينگونه مورد خطاب قرار داد: «ايُها النّاسُ انّي زَينَبُ بِنْتُ رَسولِ اللَّه، آجَرتُ اباالعاصِ بنِ رَبيع»؛ «اى مردم! من دختر پيامبرم و ابوالعاص را پناه دادهام.»
رسول خدا صلى الله عليه و آله پس از اتمام نماز فرمود: مردم! آنچه من از زينب شنيدم شما هم شنيديد؟ گفتند: بلى، فرمود: به خدا سوگند من از ورود ابوالعاص خبر نداشتم تا اين كه از زبان زينب شنيدم همانگونه كه شما شنيديد. آنگاه فرمود: «يجير على المسلمين أدناهم»؛ «كمترين فرد از مسلمانان، حق پناه دادن بر مشركين را دارد و بر همه مسلمانان هم لازم است اين حق را مراعات و بر تعهد وى عمل كنند.»[9] سپس به خانه زينب رفت و بر وى توصيه فرمود كه احترام ابوالعاص را حفظ كن ولى چون او مشرك و بر تو حرام است با او خلوت نكن. آنگاه دستور داد مسلمانان تمام اموال او را بدو برگردانند و در غير اين صورت پيمان شكنى خواهد بود.
اسلام ابوالعاص
ابوالعاص راهى مكه گرديد و پس از تحويل دادن اموال و امانتهاى مردم، اسلام را پذيرفت و مجدداً به سوى مدينه حركت نمود. رسول خدا به زينب دستور داد كه به خانه ابوالعاص برگردد و مانند گذشته براى او همسرى وفادار باشد و بدينگونه، اين زوج پس از شش سال مفارقت در پرتو اسلام، به زندگى مشترك خود دست يافتند و در صف ساير مهاجرين قرار گرفتند.
تاريخ و علت وفات زينب
بنابر مشهور، زندگى مجدد زينب و ابوالعاص كوتاه و بيش از چند ماه نبود؛ زيرازينب در اواخر سال هشتم هجرت بدرود حيات گفت و با حضور و شركت رسول خدا تشييع و در بقيع به خاك سپرده شد و ابوالعاص در سال دوازده و به فاصله چهار سال از وفات همسرش، از دنيا رفت.
از نظر مورّخان، وفات زينب در اثر همان عارضه خونريزى كه قبلًا نقل نموديم بوقوع پيوسته است، كه بهنگام خروج از مكه مورد تهاجم مشركان قرار گرفت و در اثر سقوط به روى تخته سنگ و سقط جنين و در اثر رعب و ترس، اين عارضه در وى بوجود آمد و تا آخر عمر ادامه داشت تا از دنيا رفت.
فرزندان زينب
زينب از ابوالعاص داراى دو فرزند بود؛ يكى پسر بنام «على» كه در اوائل جوانى از دنيا رفت و ديگرى دختر بنام «امامه» كه طبق وصيت حضرت زهرا عليها السلام امير مؤمنان عليه السلام با وى ازدواج نمود.[10] 2- رقيه
دومين دختر پيامبر- از نظر سن- رقيه است. رقيه در مكه با يكى از فرزندان ابولهب بنام عتبه ازدواج كرده بود، همانگونه كه خواهرش ام كلثوم به همسرى فرزند ديگر ابولهب بنام عتيبه درآمده بود و چون سوره مباركه: تَبَّتْ يَدا أَبِي لَهَبٍ در نكوهش ابولهب نازل گرديد. او فرزندان خويش را مجبور كرد تا با دختران پيامبر متاركه كنند و به خيال خود در مقابل نكوهش قرآن كه از وى به عمل آورده است، او هم با اين عمل خويش رسول خدا را در فشار روحى قرار دهد.[11] پس از متاركه در ميان دختران رسول خدا و پسران ابولهب، رقيه به همسرى عثمان درآمد و چون عدهاى از مسلمانان در اثر فشار مشركان مكه، مجبور شدند به حبشه هجرت كنند، رقيه هم به همراه عثمان به حبشه هجرت نمود و پس از مراجعت به مكه راهى مدينه شد و جزو مهاجرين اين شهر گرديد.
در بعضى از منابع نقل شده است كه رقيه از عثمان داراى فرزندى شد بنام عبداللَّه ودر ماه جمادىالأولى سال چهارم هجرت، در شش سالگى در اثر عارضهاى كه در چشم او بوجود آمد، از دنيا رفت و بعضى مىگويند: در دوران شيرخوارگى از دنيا رفت، ولى قتاده اصل موضوع را تكذيب نموده و مىگويد: همانگونه كه ام كلثوم از عثمان داراى فرزند نشد، رقيه هم از وى فرزندى به دنيا نياورده است.[12] به هر حال، بطورى كه اشاره نموديم، رقيه پس از مراجعت از حبشه، به همراهى عثمان وارد مدينه گرديد و بنا به نقل محبالدين طبرى، از ابن قيتبه پس از يكسال و ده ماه و بيست روز از ورود رسول خدا صلى الله عليه و آله به مدينه، با مرض حصبه از دنيا رفت و در بقيع به خاك سپرده شد.
3- ام كلثوم
سومين دختر رسول خدا صلى الله عليه و آله ام كلثوم است. او با همين كنيه معروف شده و هيچيك از مورّخان نام او را ذكر نكردهاند.
[1] ( 1). اسدالغابه، ج 5، ص 456؛ الاصابه، ج 4، ص 304
[2] ( 2). اسدالغابه، ج 5، ص 467؛ الاصابه، ج 4، ص 299
[3] ( 3). تنقيح المقال، ج 3، باب الكنى و الالقاب، ص 79
[4] ( 1). ابن ابى الحديد، شرح نهجالبلاغه، ج 14، ص 189
[5] ( 1). ابن ابىالحديد، شرح نهجالبلاغه، ج 14، ص 192
[6] ( 2). همان، ج 6، ص 282
[7] ( 1). ابن ابى الحديد، شرح نهجالبلاغه، ج 14، ص 193
[8] ( 2). شرح نهجالبلاغه، ج 14، ص 193
[9] ( 1). اسدالغابه، ج 5، ص 237 شرح نهجالبلاغه، ج 14، ص 195
[10] ( 1). اسدالغابه، ج 5، ص 467
[11] ( 2). اسدالغابه، ج 5، ص 456 و 612؛ الإصابه، ج 4، ص 304؛ استيعاب، ج 4، ص 299
[12] ( 1). اسدالغابه ج 5، ص 456 و ج 4، ص 300؛ الاصابة 4/ 304