مقابله بنى عباس با سياست اموي ها
باكوتاه شدن دست خاندان اموى ازخلافت وانتقال آن به بنى عباس كه باروى كارآمدن سفاح 136- 132 به وقوع پيوست و به مقتضاى شرايط و دگرگونى اوضاع سياسى، خلفاى عباسى درصدد مقابله با سياست امويها برآمدند و بهرهبردارى سياسى جهت تقويت و تثبيت حكومت اين خاندان از راه حديثسازى شروع گرديد وحديثهاى ساختگى فراوان در تحكيم سلاطين عباسى به كار گرفته شد و طبيعى است به موازات استفاده از اين نوع حديثها كه درباره يكايك اين خلفا و درباره جناب عباس[1] سرسلسله اين خاندان بوجود آمد، بهرهبردارى از تغيير و توسعه مدفن او نيز بهعمل آمده است؛ زيرا اگر بنىاميه علىرغم افكار عمومى و برخلاف ميل باطنى مردم، از اين سياست استفاده مىنمود، چرا سفاح و منصور از همين سياست كه مطابق ميل مسلمانان و موافق با افكار آنان نيز بود استفاده نكنند و مدفن عباس وخانه عقيل را كه آنروز مدفن سه تن از فرزندان رسول خدا و فاطمه عليها السلام بود به صورت «مسجد» و زيارتگاه عمومى درنياورند و از اين طريق ضمن معرفى خاندان خويش و پيوند آن با رسول خدا صلى الله عليه و آله كه بزرگترين عامل پيروزى آنان بر بنىاميه بود به اثبات نرسانند و با احترام ضمنى بر اهلبيت كه با شعار حمايت از آنان، بنىاميه را از صحنه خارج كرده بود اين شعار را به صورت مجسم در معرض تماشاى همگان قرار ندهند؟
و اگر بنىاميه تلاش مىنمود بدون توجه به افكار عمومى با ضميمه كردن محل دفن عثمان به گورستان مسلمانان و انتقال سنگ قبر ابن مظعون به قبر ابن عفان سياست خود را اعمال كند، چرا بنىعباس با توسعه و تعمير محل دفن عباس عموى پيامبر صلى الله عليه و آله كه به انگيزه اعتبار و احترام، در كنار بقيع و در مقبره خصوصى و خانوادگى دفن شده بود از به كارگيرى اين سياست محروم شود؟
واگر معاويه مىخواست بانبش قبر حضرت حمزه و ساير شهداى احد، آثار جنايت تاريخى خود و خاندانش را از صفحه تاريخ بزدايد و خاطره تلخ و نكبتبارِ شكافتنسينه حضرت حمزه عموى رسول خدا صلى الله عليه و آله و جويدن جگرِ اين مدافع شجاع و قهرمان اسلام را كه به وسيله هند انجام گرفت به فراموشى بسپارد، چرا بنىعباس با احداث ساختماندر روى قبرمطهر آنحضرت ضمنمعرفى وپيوندخويش باوى و اعلان شهامت و شجاعت و تجديد خاطره او كه به نفع اين خاندان و بر ضد بنىاميه بود استفاده نكند؟
و اما جنبه مذهبى اين تحول
با روى كار آمدن عباسيها، شيعيان و مخصوصاً بنى الحسن كه در مدينه از موقعيت و محبوبيت خاصى برخوردار بودند و در دوران سلاطين اموى و مروانى در سختترين شرايط بسر مىبردند به آزادى دست يافتند و به اظهار عقيده خويش پرداختند كه اين وضع تا بخشى از دوران خلافت منصور ادامه داشت، در اين ميان بعضى از بنىالحسن مانند عبداللَّه بن حسن محض و فرزندش محمد معروف به «نفس زكيه» از دوران امويها در پى كسب قدرت و در فكر روى كار آوردن اهلبيت و تفويض خلافت به فرزندان پيامبر صلى الله عليه و آله بودند و فعاليت پنهانى آنان از چشم عباسيان دور نبود ولى در عين حال سفاح براى جلب خوشنودى شيعيان و جدا ساختن بنىالحسن از عبداللَّه و نفس زكيه هر نوع بذل و بخشش و احترام و همفكرى با آنان را انجام مىداد و از نمونههاى اين احترام و هم فكرى، اعتراف سفاح به حقانيت اميرمؤمنان عليه السلام در اولين خطبهاش مىباشد كه پس از روى كار آمدنش ايراد گرديد[2] و نمونه ديگر از اين احترام، تفويض فدك به بنىالحسن است كه باز بوسيله سفاح انجام گرفت.[3] طبيعى است در چنين شرايط و با برداشته شدن همه موانع، شيعيانِ خاندان عصمت و بويژه سادات بنىالحسن در تعمير و توسعه مدفن ائمه بقيع و تبديل خانه عقيل به«حرم» بعنوان يك وظيفه دينى و شعار مذهبى اهتمام ورزيده و به مفهوم آيه قرآنى، تحقق خواهند بخشيد و آن بيت رفيع را براى عبادت و ذكر خداوند سبحان و حضور ارادتمندان خاندان عصمت و طهارت آمادهتر خواهند نمود كه:
فِي بُيُوتٍ أَذِنَ اللَّهُ أَنْ تُرْفَعَ وَ يُذْكَرَ فِيهَا اسْمُهُ يُسَبِّحُ لَهُ فِيها بِالْغُدُوِّ وَ الْآصالِ* رِجالٌ لا تُلْهِيهِمْ تِجارَةٌ وَ لا بَيْعٌ عَنْ ذِكْرِ اللَّهِ.
[1] ( 1). نمونههايى از اين حديثهاى ساختگى كه از رسول خدا صلى الله عليه و آله نقل گرديده است:
الف: يخرج عند انقطاع من الزمان و ظهور من الفتن رجل يقال له السفاح فيكون اعطائه المال حشياً. مسند احمد، ج 3، ص 80.
تاريخ الخلفا، ص 238.
ب: منّا السفّاح ومنّا المنصور و منّا المهدى.
تاريخ الخلفا، ص 242.
تاريخ بغداد، ج 1، ص 63.
ج: اوصانى اللَّه بذى القربى و امرنى ان ابدء بالعباس. مستدرك صحيحين، ج 3، ص 334 بدين ترتيب رسول خدا هم سه تن از خلفاى عباسى را مورد تأييد قرار داده و هم عباس را برتر از همه افراد اهلبيت معرفى نموده است.
[2] ( 1) سفاح بهنگام ايراد اولين خطبه، زبانش بند آمد، داود بن على در پايه دوم منبر قرار گرفت و بجاى وىخطبه خواند كه از جملات خطبهاش اين است: ما وقف هذا الموقف بعد رسولاللَّه احدٌ أولى به من على بن ابىطالب و هذا القائم خلفى. تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 350.
[3] ( 2) شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 16، ص 216
معجم البلدان، ج 4، ص 239