نگاهى به عقايد و آراء وهابيان‏

نگاهى به عقايد و آراء وهابيان‏

همان‏گونه كه پيش از اين اشاره كرديم، وهابيان داراى عقايد و فتاواى خاصى، بر خلاف عقيده قطعى مسلمانان و بر خلاف فتواى فقها و پيشوايان؛ اعم از شيعه و اهل سنت مى‏باشند و گفتيم كه آنها در اين آراء و عقايد مسبوق به سابقه بوده و آنچه دارند از ابن تيميه حرانى فرا گرفته و آراء و افكار او را احيا و اجرا كرده‏اند.

اكنون در هر دو موضوع «عقايد» و «احكام فقهى» به عنوان نمونه به نقل چند مورد مى‏پردازيم:

عقيده به تجسم و جهت براى خدا

متأسفانه توحيد مورد نظر ابن تيميه يك توحيد جسمانى است، بر خلاف نظريه‏قطعى اسلام كه خداوند متعال را از هر نوع جسم و جسمانيت تنزيه نموده، و بر خلاف شعار قرآن مجيد كه‏ «لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَىْ‏ء» و بر خلاف تلاش متكلّمين و فلاسفه اسلامى كه در طول ساليان دراز به نقد تجسيم پرداخته و معتقدين به جسم و ماده بودن خداوند را خارج از حوزه و حيطه اسلام معرفى نموده‏اند و بزرگترين دليل بر تحريف تورات فعلى، آن بخش از آيات آن را دانسته‏اند كه خدا را موجود جسمانى مى‏داند و به زمين مى‏آورد و به خيمه يعقوب عليه السلام وارد مى‏كند تا با او كشتى بگيرد.[1] آرى، ابن تيميه براى خداوند مكان و جهت قائل شده و او را در بالاى عرش قرارش داده كه فقط در اوقات خاصى به آسمان پايين فرود مى‏آيد. به عقيده او خداوند قابل رؤيت است و در روز قيامت با همان چشم مادى او را خواهيم ديد.

ابن تيميه اين عقيده خود را براى اولين بار در سال 698 ق. در مسجد دمشق و در سخنرانى‏هايش اظهار و اعلان نمود كه موجب خصومت و نزاع و تشنج و بلوا در دمشق گرديد و خشم علما و فقها را برانگيخت.

و دامنه آن تا قاهره و اسكندريه كشيده شد. حاكم دمشق براى حفظ آرامش و به‏طور موقت به اين شورش پايان داد ولى اين آرامش گذرا و مانند آتش زير خاكستر بود؛ زيرا در سال 705 ق. اين شورش و بلوا در اثر طرح مجدد عقيده تجسم به وسيله ابن تيميه و به صورت حادى پديدار گرديد.

و لذا از طرف علما و قضات مصر براى كشف حقيقت قضيه، ابن تيميه به قاهره فراخوانده شد و پس از بحث و مناظره بر انحراف او حكم صادر و به مدت يك سال و نيم زندانى شد. و پس از آزادى از زندان قاهره به اسكندريه تبعيد گرديد سپس به دمشق مراجعت نمود.

انگيزه ابن تيميه در گرايش به تجسم‏

قبل از ورود به اصل موضوع، لازم است به اين پرسش پاسخ داده شود كه انگيزه‏گرايش ابن تيميه به تجسم به عنوان يك عالم دينى چيست؟ و چگونه ممكن است كسى كه حشر و نشرش با قرآن و حديث است، بگويد خداوند داراى مكان و قابل رؤيت و متشكل از اعضايى مانند اعضاى يك انسان است؟

در پاسخ اين سؤال مى‏گوييم: همان‏گونه كه در صفحات گذشته مطرح گرديد، يكى از آفات و خطرهاى بزرگ براى هر مذهب و مكتب، كج فهمى‏ها و تندروى‏ها و برداشت‏هاى غلط و انحرافى و احياناً عُجب و غرورها است.

و يكى از نمونه‏هاى بارز اين كج انديشى‏هاى دينى در ابن تيميه و طرز تفكر او در مسأله توحيد و خداشناسى و بعضى از فتاواى فقهى وى متبلور گرديده است و در اعتقاد ابن تيميه به جسمانى بودن خداوند، دو عامل مؤثر بوده و دو علت سبب گرايش وى به اين عقيده و بينش گرديده است:

يكى عدم شناخت صحيح از جهان هستى و ديگر جمود بر ظواهر الفاظ است.

زيرا كلمات و گفتارهاى ابن تيميه نشانگر اين است كه او از جهان هستى شناخت صحيح نداشته و مانند ماديون، در جهان هستى به‏جز طبيعت و امور مادى و جسمانى، به چيزى قائل نبوده و به بيان ديگر وى چيزى خارج از «ماوراء الطبيعه» را قبول نداشته است و اگر مى‏بينم براى اعقتاد خويش درباره توحيد، به منقولات تمسك جسته و با ظاهر بعضى از آيات و احاديث استدلال نموده است، اين حركت در واقع براى توجيه و تعليل اين عقيده درونى و بيان اين مكنون باطنى او بوده است.

گرچه اين جهت در پيدايش عقيده ابن تيميه نسبت به تجسيم، مورد توجه نويسندگان قرار نگرفته و در شرح حال و علت گرايش او به جسمانى بودن خدا، فقط مورد دوم را مطرح نموده‏اند، ولى اين موضوع در لابلاى كلمات او گاهى با اشاره و كنايه و گاهى به صراحت مطرح و به مادى و جسمانى بودن همه موجودات جهان هستى اصرار ورزيده و آنچه را كه خارج از دايره ماده و طبيعت مى‏باشد انكار نموده است:

او در پاسخ گفتار علامه درباره اوصاف خداوند: «انّه غير مرئى ولا مدرك بشى‏ء

تاريخ حرم ائمه بقيع عليهم السلام، ص: 44

من الحواس لقوله تعالى لاتدركه الابصار هو يدرك الابصار و هو اللطيف الخبير»[2] چنين مى‏گويد «و اما اثبات موجود قائم بنفسه لايشار اليه و لايكون داخل العالم و لاخارجه فهذا ممّا يعلم العقل استحالته و بطلانه بالضرورة»[3] يعنى اثبات هر مجودى كه به خود قائم باشد اما قابل اشاره نباشد و در درون و بيرون جهان هم نباشد چيزى است كه عقل بطلان و محال بودن آن را به روشنى درك مى‏كند.

و اين گفتار ابن تيميه دقيقاً همان است كه مادى‏ها و كسانى كه به ماوراء طبيعت قائل نيستند در ردّ و انكار خدا مى‏آورند، چيزى كه نه با چشم مى‏توان ديد و نه قابل لمس است و نه داراى رنگ و بو است عقل از پذيرش آن امتناع دارد (دقت شود!)

جمود بر ظاهر الفاظ

دومين عامل و انگيزه گرايش ابن تيميه به جسمانى بودن خداوند، جمود او بر ظاهر الفاظ و انكار هر نوع معانى مجازى و مفاهيم استعارى است؛ زيرا مى‏دانيم در آيات و احاديث و به‏طور كلى در ادبيات عرب مانند همه زبان‏ها و بلكه بيش از همه زبان‏ها كنايه و مجاز گويى به طور گسترده به كار رفته است، ولى ابن تيميه هيچ يك از اين كنايات و استعاره‏ها را قبول ندارد و هر لغتى را كه در قرآن و حديث درباره اوصاف خداوند اطلاق گرديده، آن را اطلاق حقيقى مى‏داند و به مفهوم اوّلى آن حمل مى‏كند. او مى‏گويد چون در قرآن آمده است‏ الرَّحْمَنُ عَلَى الْعَرْشِ اسْتَوَى.[4] پس خداوند در محلى به نام عرش نشسته است همان‏گونه كه‏ يَدُ اللَّهِ فَوْقَ أَيْدِيهِمْ.[5] دليل بر اين است كه خداوند داراى دست است و ...

ابن تيميه هم در سخنرانى‏ها و محاوراتش بر اين عقيده اصرار داشت و هم دركتاب‏ها و تأليفاتش؛ طورى كه ابن بطوطه، جهان‏گرد معروف در سفرنامه‏اش تحت عنوان «الفقيه ذو اللّوثه» (فقيه كم عقل) مى‏نويسد: من در دمشق فقيه بزرگ حنابله تقى الدين ابن تيميه را ديدم كه در فنون مختلف سخن مى‏گفت با اينكه در عقل او چيزى بود ولى مردم شام به او شديداً احترام قائل بودند. ابن بطوطه مى‏افزايد: او در يكى از جمعه‏ها در مسجد جامع مشغول وعظ و ارشاد بود و من نيز شركت داشتم؛ از جمله گفتار او اين بود كه خداوند از عرش به آسمان اول پايين مى‏آيد، مانند فرود آمدن من از منبر، اين سخن را گفت و يك پله از منبر پايين آمد. در اين هنگام فقيهى مالكى به نام «ابن الزهراء» به مقابله برخاست و سخن او را رد كرد مردم به طرف‏دارى از ابن تيميه برخاستند و فقيه معترض را با مشت و كفش زدند تا آنجا كه عمامه از سرش افتاد![6] اين جريان را ابن حجر عسقلانى (متوفاى 753 ق.) معاصر ابن تيميه نيز نقل نموده با احتمال اين كه ممكن است اين موضوع ساختگى و جزو شايعات باشد.[7] در صورتى كه ابن بطوطه به عنوان يك نفر شاهد عينى بى‏طرف آن را ديده و جزئيات آن را مانند حوادث ديگر در سفرنامه‏اش نقل نموده است.

ابن تيميه در كتاب خود به نام «العقيدة الحموية الكبرى» به طور ادعايى مى‏گويد هيچ يك از سلف صالح و صحابه و تابعين نگفته اندكه خداوند در آسمان نيست و يا در فوق عرش نيست و كسى نگفته است خداوند در همه جا هست و نسبت همه مكان‏ها به او يكى است. و كسى نگفته است كه خدا نه در درون جهان است و نه در بيرون جهان و كسى نگفته است كه او قابل اشاره حسّى نيست.[8] او در منهاج السنه هم مى‏گويد: «نازل شدن خداوند در هر شب به آسمان پايين، جزو حديث‏هاى معروف و از حديث‏هاى ثابت در نزد عالمان حديث است و همچنين حديثى كه مى‏گويد خداوند در روز عرفه به بندگانش نزديك مى‏شود»، از احاديث ثابت و مسلّم مى‏باشد.[9]ابن قيم شاگرد و هم فكر ابن تيميه، عقيده خويش و استادش را درباره جسمانى بودن خدا و اينكه او داراى مكان و جهت است و در بالاى عرش قرار دارد، در موارد متعدد از قصيده نونيه‏اش مطرح و بر آن اصرار ورزيده است او مى‏گويد: مى‏توان بر اين موضوع نه فقط هزار، بلكه دو هزار دليل اقامه نمود.

يا قومنا و اللَّه ان لقولنا


الفاً يدل عليه أو الفان‏

كلّ يدلّ بانّه سبحانه‏


فوق السماء مباين الأكوان‏

واللَّه فوق العرش جلّ جلاله‏


سبحانه عن نفى ذي البهتان‏

و اللَّه فوق العرش ينظر خلقه‏


فانظره ان سمحت لك العينان‏

فالذاة خصّت بالسماء


وانّما العلوم عم جميع ذي الاكوان‏[10]






[1] ( 1)- در اين بحث به جلد اول كتاب بيان ترجمه نويسنده با همكارى آقاى هريسى مراجعه شود.

[2] ( 1)- خدا قابل رؤيت و قابل درك با هيچ يك از حواس نيست زيرا خداوند مى‏فرمايد چشم‏ها او را نمى‏بيندولى او همه چشم‏ها را مى‏بيند.

[3] ( 2)- منهاج السنه، ج 1، ص 218، چاپ بولاق مصر طبع اوّل.

[4] ( 3)- طه: 5

[5] ( 4)- فتح، 10

[6] ( 1)- رحله ابن بطوطه، ص 90، چاپ دار التراث بيروت.

[7] ( 2)- الدرر الكامنه، ج 1، ص 104

[8] ( 3)- ج 1، صص 451 و 452 به نقل از دائرة المعارف اسلامى ج 1871

[9] ( 4)- منهاج السنه، ج 1، ص 262

[10] ( 1)- يكى از كتاب‏هاى ابن قيم اعلام الموقعين و يكى ديگر القصيدة النونيّه است كه الكافية الشافية فى الانتصار للفرقة الناجيه ناميده است و داراى بيش از شش هزار بيت است كه اكثر اين اشعار بيان عقيده استادش ابن تيميه است. اين كتاب در دار المعرفه بيروت از روى نسخه‏اى كه در 1345 ق. در قاهره چاپ شده، افست گرديده است.

ارسال نظر