خوارج در زمان رسول خدا صلى الله عليه و آله
همانگونه كه اشاره شد، تاريخ پيدايش خوارج به دوران حيات رسول خدا صلى الله عليه و آله بازمىگردد؛ زيرا آن حضرت به هنگام مراجعت از جنگ «حُنين»، در منزلى به نام «جِعرانه» وقتى غنايم جنگى را در ميان جنگجويان تقسيم مىكرد، مردى از جاى خود برخاست و گفت: «يا محمّد اعدل» پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: واى بر تو! اگر من با عدالت رفتارنكنم، پس چه كسى عدالت خواهد كرد؟! يكى از صحابه عرض كرد: يا رسولاللَّه اجازه دهيد گردن اين منافق را بزنم و او را در مقابل جسارت و اهانتش مجازات كنم.
رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: معاذاللَّه، اگر او را بكشيد، مردم مرا به كشتن ياران خودم متهم خواهند كرد، او را به حال خود واگذاريد ولى بدانيد كه اين مرد همفكرانى هم دارد. آنان قرآن مىخوانند ولى از گلويشان پايينتر نمىرود. از دين خارج مىشوند همانگونه كه تير از كمان رها مىشود.[1] در حديثى كه ابوسعيد خدرى نقل كرده نيز آمده است: آن مرد كه «ذوالخويصره» نام داشت، خطاب به رسول خدا صلى الله عليه و آله گفت: «اتَّقِ اللَّه يا محمّد». رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: اگر من خدا را عصيان كنم، پس چه كسى مطيع خدا خواهد بود. خدا كه مرا به همه مردم امين قرار داده آيا تو بر تقسيم اين غنيمت «ناچيز» امين نمىدانى؟! و آنگاه كه ذوالخويصره برگشت، رسول خدا فرمود: در آينده از جنس اين مرد گروهى پديد آيند كه قرآن مىخوانند اما از گلويشان پايينتر نمىرود. مسلمانها را مىكشند ولى متعرض بتپرستان نمىگردند. از اسلام مانند رها شدن تير از كمان خارج مىشوند و اگر من دركشان كنم، مانند قتل عاد و ثمود، همه آنها را از ميان خواهم برد.[2] عملكرد تند خوارج با جريان ذوالخويصره و برخورد اهانتآميز وى نسبت به ساحت مقدّس رسول خدا صلى الله عليه و آله و گفتار آن حضرت در آن مقطع پايان نيافت بلكه با توجه به خطرات آينده اين گروه و ضربههاى سنگينى كه از سوى آنها پس از رسول خدا صلى الله عليه و آله متوجه اسلام و مسلمانان گرديد، پيامبر خدا صلى الله عليه و آله در موارد مختلف و در ضمن حديثهاى متعدد، اوصاف و مشخّصات آنها را بيان كرد تا مسلمانان با انحراف فكرى و اعتقادى آنان آشنا شوند و تحت تأثير تعبّد و تنسّك ظاهريشان قرار نگيرند.[3]و ما در اين جا تنها به نقل سه مشخصّه و ويژگى آنان، كه بيش از ساير اوصافشان مورد عنايت رسول خدا صلى الله عليه و آله قرار گرفته و با بحث ما بىارتباط نيست، بسنده مىكنيم:
اهتمام خوارج به عبادت و تلاوت قرآن
يكى از اوصاف خوارج كه در حديث رسول خدا صلى الله عليه و آله مورد توجه خاص قرار گرفته، كثرت عبادت و مقيد بودن آنان به نماز و روزه و قرائت قرآن است؛ به حدّى كه عبادت ساير مسلمانان نسبت به عبادت آنها حقير و كم مىنمايد و اين موضوع در احايث متعدد منعكس گرديده است:
رسول خدا آنجا كه از آينده همفكران «ذو الخويصره» سخن مىگفت، چنين فرمود:
«فانّ له أصحاباً يحقر أحدكم صلاته مع صلاتهم و صيامه مع صيامهم».[4]
و در حديث ديگر فرمود: «يخرج في هذه الامّة قومٌ تحقرون صلاتكم مع صلاتهم».[5]
امير مؤمنان عليه السلام ضمن سخنانى در جنگ نهروان خطاب به لشكريانش چنين فرمود:
«أيها الناس إنّي سمعت رسول اللَّه صلى الله عليه و آله يقول يخرج قوم من أمّتي يقرءون القرآن ليس قراءتكم إلى قراءتهم بشيء و لا صلاتكم إلى صلاتهم بشيء و لا صيامكم إلى صيامهم بشيء، يقرءون القرآن يحسبون أنّه لهم و هو عليهم لا يجاوز صلاتهم تراقيهم يمرقون من الاسلام كما يمرق السهم من الرّمية».[6]
مردم: من از رسول خدا شنيدم كه مىفرمود گروهى از امت من ظاهر خواهند شد كه قرآن مىخوانند به طورى كه قرآن خواندن شما نسبت به قرائت آنها چيزى بهنظر نمىآيد و نه نماز و روزه شما نسبت به نماز و روزه آنها چيزى به حساب نيايد خيال مىكنند قرآن
خواندن آنها به نفع آنان است در حالى كه به ضرر آنها است زيرا نماز آنها از گلويشان تجاوز نمىكند آنان از اسلام خارج مىشوند همانگونه كه تير از كمان خارج مىشود
دور شدن خوارج از اسلام
دوّمين ويژگى خوارج، كه در متن احاديث به آن تكيه شده، فاصله گرفتن آنها از اسلام و دور شدنشان از روح قرآن است كه در اثر غرور و تحجّر حاضر نيستند از هيچ ناصحى نصيحت بپذيرند و از هدايت هيچ هدايتگرى بهره گيرند.
«انّ بعدي من امّتي قوم يقرئون القرآن لا يجاوز حلاقيمهم يخرجون من الدّين كما يخرج السهم من الرمية ثمّ لايعودون فيه هم شرّ الخلق و الخليقة»[7] آرى، ديگر اميدى به توبه و برگشتشان به سوى اسلام نيست، همان گونه كه تير پس از خروج از كمان، ديگر به آن باز نمىگردد.
تكفير مسلمانان
يكى ديگر از خطرناكترين ويژگىهاى خوارج، تكفير مسلمانان بود و هر مسلمان متعهّد را كه با عقيده و تفكّر انحرافى آنان موافق نبود مرتد و خارج از اسلام مىدانستند كه در صورت عدم توبه بايستى به قتل برسند و اين در حالى است كه كوچكترين تعرض را نسبت به مشركان و بت پرستان روا نمىدانستند كه رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: «يقتلون أهل الإسلام و يدعون أهل الأوثان».[8] در تاريخ نمونههاى جالبى از اين عملكرد آنان نقل شده است و اين انديشه باطل بود كه موجب پيدايش جنگ نهروان و كشته شدن مسلمانان در مقاطع مختلف گرديد.
از احمد بن تيميه تا محمد بن عبدالوهاب
عقيده و عملكرد خوارج چون مخالف قوانين اسلام وبرنامههاى قرآن بود و عقيده وباورى بود خودساخته پس از مدتى تنها در كتابها از آن به عنوان يك حادثه تاريخىياد شد تا پس از چندين قرن، يعنى در آستانه قرن هشتم، احمد بن تيميه در شام مطالبى را در مسائل مختلف اسلامى؛ در اصول عقايد و فروع احكام، كه بر خلاف مسلّمات اسلام و مخالف با فتاواى علما و پيشوايان و در بعضى از مسائل موافق با نظريات خوارج بود، عنوان كرد و از طريق سخنرانىها و نوشتههايش به تبليغ و ترويج آراء خود پرداخت و در اين راه تلاش فراوان نمود.
علما و دانشمندان از شام و مصر و بغداد در مخالفت با نظريات او به ميدان آمدند و از راه تأليف و مناظره، به نقد عقايد او پرداختند و بر انحراف و ارتداد او فتوا صادر كردند.
ابن تيميه پس از چند بار زندانى شدن در مصر و شام، سرانجام در سال 728 ه. ق. در زندان دمشق از دنيا رفت.
نوآورىها و ابراز مطالب عوام پسندانه او موجب گرديد كه علىرغم مخالفت علما و متكلّمان، گروهى هم از نظريات وى استقبال نمايند و به افكار او گرايش پيدا كنند و در اين گرايشها، افزون بر تلاش و تبليغ او، زندانى شدن و مظلومنمايىاش نيز نقش مؤثر و تأثير بسزايى داشت و همچنين حمايت جدّى شاگرد صميمى و هم عقيدهاش «ابن قيّم»، كه در كتابها و تأليفات خود آراء و نظريات استادش را تبيين و نشر نمود، در پيشرفت افكار «ابن تيميه» نقش اساسى ايفا كرد.
با اين حال، همانگونه كه پيشتر اشاره كرديم، مخالفت علما و فقهاى مذاهب سه گانه «شافعى، حنفى و مالكى» با عقايد ابن تيميه، موجب گرديد كه در مدت كوتاهى، فتاواى او متروك و تأليفاتش همانند تأليفات ابى قيّم از صحنه خارج شود و در انزوا قرار بگيرد.
وضع به همين منوال بود تا اينكه در قرن يازدهم، در نجد حجاز فردى به نام محمّد بن عبدالوهاب پا به عرصه حيات گذاشت و پس از چهار قرن بارديگر به تبليغ و ترويج عقايد ابن تيميه پرداخت و به عللى كه اشاره خواهيم كرد، او توانست اين فتاوا را به مرحله اجرا در آورد و آنچه در لابلاى تأليفات ابن تيميه و ابن قيّم بود، در صحنه عمل پياده كند.
چون درباره شرح حال و نقد عقايد و آراء ابن تيميه و دو شاگرد و همفكرش؛ ابنقيّم و ابن عبدالوهّاب از سوى طرفداران و مخالفانشان كتاب هاى متعدّدى تأليف و مقالات زيادى ارائه شده است، ما در اينجا به عنوان مقدمه، خلاصهاى از تاريخ زندگى و بعضى از عقايد و فتاوايشان را با استناد به تأليفات و كتابهاى خودِ آنها، در اختيار خوانندگان عزيز قرار مىدهيم:
تقىالدين احمد ابن تيميه در سال 661 در «حران» از توابع شام ديده به جهان گشود و تحصيلات اوّليه را تا 17 سالگى در آن سرزمين به پايان برد سپس به همراه پدرش عبدالحليم، از ترس مغولان به دمشق رفت. تا سال 698 چيزى از احمد شنيده نشد ولى از آغاز قرن هشتم به تدريج افكار شاذّ و انحرافى وى بروز يافت و در هر مقطعى با اظهار نظر مخالف با مسلّمات اسلام و آراى مشهور و رايج مسلمانان، افكار عمومى را متشنج مىكرد و پس از بارها زندانى شدن و تبعيد شدن در شام و ديار مصر، در سال 728 در زندان قلعه دمشق از دنيا رفت. ابن تيميه به عنوان يك عالم حنبلى و صاحب تأليفات، در كنار نقاط ضعف در مسائل عقلانى، طبعاً نقاط مثبتى نيز داشته است، منتها هواداران وى تنها به نقاط مثبت او چشم دوخته و با چشم پوشى از خطاهايش به ستايش مطلق وى پرداختهاند ولى آزاد انديشان بر هر دو جنبه نظر افكنده و نقّادانه با وى برخورد كردهاند و ديدگاههاى او را با آموزههاى انبيا و اولياى الهى مغاير شمرده و در نقد وى كتابها نوشتهاند.
دهها نفر از علماى معاصر او و همچنين دانشمندانى پس از وى، عقايد او را نقد و ردّ نمودهاند.
[1] ( 1)- صحيح مسلم كتاب الزكات باب ذكر الخوارج، حديث شماره 1063
[2] ( 2)- همان، ح 1064
[3] ( 3)- اخبار مربوط به خوارج، در صحيح بخارى، در ضمن نُه حديث و در صحيح مسلم و ساير صحاح و مسانيد، در طى سى حديث آمده است.
[4] ( 1)- صحيح مسلم، ح 148
[5] ( 2)- همان، ح 147
[6] ( 3)- همان، ح 156
[7] ( 1)- صحيح مسلم، ح 158
[8] ( 2)- همان، ح 1064