مسير حركت كاروان امام حسين از مكه به كربلا
امام حسين (ع) پس از دريافت نام مسلم بن عقيل و احساس خطر از دژخيمان يزيد، حج خود را به عمره تبديل كرد و پس از انجام مراسم عمره از احرام بيرون آمد و در روز جمعه روز ترويه (هشتم ذىالحجه سال 60 ه. ق) پس از شصت و پنج روز اقامت در مكه به اتفاق حدود هشتاد و شش نفر مرد از اهلبيت، ياران و دوستان خود از مكه بيرون آمده و بهسوى عراق رهسپار شد. در اين مسير امام حسين در بيستو يك منزل توقف نمود كه بهترتيب نام منازل مذكور را به همراه تاريخ وصول آن حضرت بدانجا و مدت توقف حضرت در آنها را بههمراه حوادث واقع شده در آن منازل مىآوريم:
1. التنعيم:
اين دشت بين سرف و مكه و در فاصله 13 كيلومترى آن است و در آن درختانى وجود دارد كه بهنام درختان تنعيم معروفاند و در آن مساجد و مخازن آب وجود دارد و اهالى مكه كه تصميم به حج عمره بگيرند بدينجا رفته و احرام مىبندند. امام در روز شنبه 9 ذىحجه سال 60 وارد منزلگاه التنعيم شد.
2. الصفاح:
اين كلمه جمع واژه (صفحه) است و نام زمينى بين وادى حنين و نخلالشرائع است و در حدود 28 كيلومتر با مسجدالحرام فاصله دارد و در اين منزلگاه حضرت امام حسين (ع) فرزدق شاعر را ملاقات كرد كه از سوى عراق مىآمد و از وى درباره اهل عراق پرسيد و ايشان جواب داد: دلهاى آنان با شما و شمشيرهاى آنان با بنىاميه است.
3. وادى عقيق:
حضرت امام حسين (ع) در روز سهشنبه 12 ذىحجه سال 60 ه. ق وارد وادى عقيق شد. اين منزلگاه در غرب مدينه منوره و در فاصله 28 كيلومترى مدينه قرار دارد و در اين محل برخى براى حج احرام مىبندند و به مكه نزديكتر از ذوالحليفه بوده است.[1]
در اين منزل عون و محمد، فرزندان عبدالله بن جعفر طيار و زينب كبرى (س)، به او ملحق شدند و نامه پدرشان عبدالله بن جعفر را به امام حسين (ع) رساندند كه در آن نامه از امام حسين (ع) درخواست كرده كه از سفر به كوفه خوددارى كند.
4. وادى صفرا:
حضرت امام حسين (ع) در روز چهارشنبه 13 ذىحجه وارد وادى صفرا شد وادى صفراء از اعمال مدينه است و در آنجا چشمه بزرگى وجود دارد كه از درون شنزاره مىجوشد. اين چشمه را نُجَيْر گويند و علت تسميه اين وادى به (صفرا)، كوههاى زرد رنگى است كه در اين منطقه ديده مىشوند و در اين مكان دو تن از يارانش به نامهاى مجمّع و عبّاد به ايشان پيوستند[2]
5. ذاتالعرق:
امام در روز پنجشنبه 14 ذىحجه وارد ذاتالعرق شد و در آنجا با بشربنغالب ملاقات كرد. و ذاتالعرق نام دشتى است كه كنار كوهى به نام عرق قرار دارد. محل توقف اهالى فارس و خراسان قبل از رسيدن به مكه بوده است.
6. حاجر بطن ارمه:
امام در روز جمعه 15 ذىحجه وارد حاجر بطن ارمه شد و اين منزلگاه وادى معروفى در مسير راه مكه بود كه اهالى بصره در هنگام عزيمت به مدينه در آن توقف مىكردند و معمولًا محل تجمع اهل كوفه و اهل بصره بود و امروزه اين منزلگاه در جنوب رياض و شمال مستوره واقع شده است و در اين منزل قيسبن مسهر صيداوى را بهعنوان سفير خود، همراه با نامهاى، به نزد اهل كوفه فرستاد، اما قيس پس از رسيدن به كوفه توسط لشكريان ابنزياد دستگير شده و به شهادت رسيد.
7. فَيد:
امام در روز شنبه 16 ذىحجه وارد فَيد شد. فَيد نام منزلگاهى در بين راه مكه و بغداد بوده است كه بعدها توسعه زيادى يافته و به شهر تبديل شد و هنگاميكه كه خليفه دوم، سعد بن ابىوقاص را به فتح عراق گسيل نمود، وى به مدت يك ماه به همراه لشكريان خود در اين منزلگاه اقامت گزيد. ابنرسته در كتاب خود الاعلاق النفسيه ذكر مىكند كه اين شهر در سال 310 ه. ق شهرى آباد بود و در آن مسجد جامع وجود داشته است و مردم آن از قبيله طى بودهاند.
8. احفُر:
امام در روز يكشنبه 17 ذىحجه وارد احفُر شد و در آنجا عبدالله بن مطيع عدوى را ملاقات كرد.
9. خُزيَميه:
امام در روز دوشنبه 18 ذىحجه به خزيميه رسيد و خزيميه يكى از منزلگاهان معروف حاجيان است كه به نام (خزيمهبن خازم التميمى) ناميده شده است و بر اساس آنچه در تاريخ ذكر گرديده است، نخستين بارى كه زينب (س) با خبر اندوهبار شهادت برادر روبهرو گرديد، در منزل خزيميه بود.
امام حسين (ع) در مسير حركت خود از مكه به عراق يك شبانهروز در اين منزل رحل اقامت افكند. هنگام صبح عقيله بنىهاشم، خدمت برادر رسيد، عرض كرد: (اى برادر! آيا تو را از آنچه ديشب شنيدم با خبر نسازم؟) امام (ع) فرمود: (آن چيست؟) زينب گفت: (ديشب هنگامىكه براى انجام كارى از خيمه خود خارج شدم، شنيدم هاتفى ندا مىدهد: (اى چشم بسيار گريه كن و كيست كه در آينده بر شهيدان بگريد بر گروهى كه مرگ آنان را بهسوى وعدهاى معين به پيش مىراند!)
امام حسين (ع) فرمود: (اى خواهر! هر آنچه را كه خداوند تقدير كرده است، انجام خواهد شد.)[3]
10. شقوق:
امام در روز چهارشنبه 20 ذىحجه به شقوق وارد شد و در اين منزل حضرت با مردى كه از سوى كوفه مىآمد مواجه شد و از وى اوضاع كوفه را جويا شد.
آن مرد عرض كرد: (يابن رسولالله! مردم عراق در مخالفت با شما متحد و هماهنگ گرديده و بر جنگ با شما همپيمان شدهاند. امام عليهالسلام در پاسخ وى فرمود: (انَّ الْامْرَ للّه يَفْعَلُ ما يَشاءُ) يعنى پيشامدها از سوى پروردگار است و آنچه خود صلاح بداند انجام مىدهد. امام عليهالسلام سپس اشعارى را به شرح زير فرمودند:
فَان تَكُن الدُّنْيا تعَدُّ نفَيسَه |
فَانَّ ثَوابِ الله اعْلا وَ انْبَلُ |
|
وَ انْ تَكُن الامْوالُ لِلتَّرْكِ جَمْعُها |
فَما بالُ مَتْروكِ بِهِ الْمَرْءُ يَبْخَلُ |
|
وَ انْ تَكُن الارزاقُ قِسْماً مُقَسماً |
فَقِلِّهُ حِرْص الْمَرْءِ فِى الْكَسْبِ اجْمَلُ |
|
وَ انْ تَكُن الْابْدانُ لِلْمَوْتِ انْشِاءت |
فَقَتْلُ امرىء بالسَّيْفِ فى الله افضلُ |
|
عَلَيْكُمْ سَلامُا لله يا الَ احْمَدَ |
فَانِّى ارانى عَنْكُمُ سَوْفُ ارْحَلُ |
|
زندگى اين جهان گرچه از نظر عدهاى نفيس و پربهاست ولى خانه پاداش و جزا بالاتر و پربهاتر است.
و اگر جمعآورى مال و ثروت براى ايناست كه بايد يكروز از آن دست برداشت پس مرد نبايد براى چنين ثروتى بخل ورزد.و اگر روزيها مقدر و تقسيم شده است پس مرد در كسب ثروت هرچه كم آزتر باشد بهتر است.
و اگر اين بدنها براى مرگ آفريده شده است پس كشته شدن مرد در راه خدا چه بهتر.
درود بر شما اى خاندان پيامبر! كه من به اين زودى از ميان شما خواهم رفت.)[4]
11. زرود:
امام در روز پنجشنبه 21 ذىحجه وارد منطقه زرود شد. زرود نام شنزارى بين ثعلبيه و خزيميه و در حقيقت امتداد طبيعى صحراى (نفود) بهشمار مىرود. اين منزلگاه در مسير راه حجاج كوفه به مكه مىباشد زرود در لغت عرب به معنى مكنده است و علت اين تسميه بدينخاطر بوده است كه شنزارهاى آن آب باران را بهسرعت جذب مىكرده است و در آن چاههاى زيادى وجود دارد كه آب آن ناگوار است. فاصله آن تا مدينه 585 كيلومتر است. زهيربن قين در اين منطقه به جمع ياران امام پيوست.
زهير از لحاظ عقيده، عثمانى بود و علاقهاى به اهلبيت نداشت وى از بزرگان طايفه خود بود در كوفه زندگى مىكرد و در ميدانهاى جنگ، رشادتهايى از خود نشان داده است. در سال شصت همراه خانوادهاش به حج رفت و در مراجعت مسير حركت او با قافله امام حسين (ع) يكى گرديد، منتها از اينكه با حضرت برخورد كند پرهيز مىكرد به ايننحو كه اگر حضرت راه مىرفت، او مىايستاد و اگر امام (ع) توقف مىكرد او حركت مىنمود تا بالاخره در منزلى بهناچار هردو رحل اقامت افكندند، منتها با فاصله از همديگر، زهير با خانوادهاش مشغول غذا خوردن بود كه قاصد امام حسين (ع) آمد و چنين گفت: (اناباعبدالله الحسين (ع) بعثنى اليك لتاتيه) يعنى: (اباعبدلله (ع) مرا نزد تو فرستاده و از تو مىخواهد كه به ديدن ايشان بروى). با شنيدن اين پيغام، لقمه غذا از دست همه افتاد و حالت تحير و سكون به همه آنان دست داد زوجه زهير گفت: چرا نشستهاى؟
زهير حركت كرد و شرفياب حضور امام (ع) گشت، در اين تشرف چه گفته و شنيده شد، تاريخ مطلبى را ضبط نكرده است، همينقدر آمده كه زهير با حالت خوشحالى و بشارت برگشت و اثاثيه خود را از ساير اثاثيهها جدا كرد و حسينى شد. در شب عاشورا هم آنوقتى كه امام (ع) بيعت خود را از اصحاب برداشت زهير برخاست و گفت: (به خدا قسم! دوست دارم كشته شوم، بعد زنده شوم، باز كشته شوم و بعد زنده شوم تا هزار مرتبه، تا بدينوسيله خداوند متعال، مرگ را از شما و از جوانان اين خاندان دفع كند.) صبح عاشورا امام حسين (ع) زهير را در ميمنه و حبيب را در ميسره لشكر قرار داد. بعد از شهادت حبيب، صحنه جنگ داغ شد، موقع ظهر، حضرت، نماز را خواند، زهير جلو آمد و حمله را آغاز كرد و اين رجز را خواند:
انا زهير و انا بن القين |
اذودكم بالسيف عن حسين |
|
(من زهيربن القين هستم و با شمشير از امام حسين (ع) حمايت مىكنم)
دوباره خدمت حضرت رسيد و با اين اشعار با امام (ع) وداع كرد:
فدتك نفسى هديا مهديا |
اليوم القى جدك نبيا |
|
و حسنا و المرتضى عليا |
و ذاالجناحين الشهيد الحيا |
|
(اى هدايتگر هدايتشده جانم فدايت باد، امروز من بهديدار جد شما پيامبر خدا مىروم و امام حسن (ع) و مرتضى على (ع) و جعفر طيار (ع) يعنى آن شهيد زنده را زيارت خواهم كرد.)مدتى جنگيد تا بر زمين افتاد، ابا عبدالله الحسين (ع) خودش را بر بالين زهير رساند و فرمود: (لا يبعدنك الله يا زهير! و لعن الله قاتليك لعن الذين مسخوا قرده و خنازير) (اى زهير خداوند تو را از ما دور نگرداند و خداوند قاتلان تو را لعنت كند و به لعنتى گرفتار كند كه مسخشدگان و خوك و ميمون بهآن دچار شدند.)
در زيارت ناحيه، خطاب به زهير چنين مىخوانيم: (السلام على زهيربنالقين البجلى القائل للحسين و قد اذن له فى الانصراف، لاوالله لا يكون ذلك ابدا اترك ابن رسول الله اسيرا فى يد الاعدا و انجوا انا لا ارانى الله ذلك اليوم) يعنى: (و سام بر زهيربنالقين بجلى كه در هنگام رفتن به ميدان جنگ به امام حسين (ع) فرمود: به خدا سوگند هرگز چنين نخواهد شد كه من فرزند رسول خدا را به صورت اسير در دست دشمنان رها كنم و خود را نجات دهم، خداوند چنين روزى را به من نشان ندهد.)
12. ثعلبيه:
امام در روز جمعه 22 ذىحجه وارد ثعلبيه شد و اين نام از نام شخصى به نام (ثعلبه بن مزيقا) از بنىاسد گرفته شده است و امام حسين (ع) شب را در اين منزل ماند. مردى نصرانى بهنام وهب با مادرش مسلمان شد و همراه او رهسپار كربلا شدند. در ثعلبيه بود كه خبر شهادت مسلمبن عقيل و هانىبن عروه را بهامام دادند. امام حسين عليهالسلام در بين راه شخصى را ديدند كه از طرف كوفه مىآمد. (در زمين عربستان جاده و راه شوسه نبوده كه از كنار يكديگر رد بشوند. بيابان بوده است و افرادى كه در جهت خلاف هم حركت مىكردند، با فواصلى از يكديگر رد مىشدند.) لحظهاى توقف كردند بهعلامت اينكه من با تو كار دارم و مىگويند اين شخص امام حسين عليهالسلام را مىشناخت و از طرف ديگر حامل خبر تاسفبارى بود. فهميد كه اگر نزد امام حسين برود، از او خواهد پرسيد كه از كوفه چهخبر و بايد خبر بدى را به ايشان بدهد و لذا راهش را كج كرد ورفت طرف ديگر. دو نفر ديگر از قبيله بنىاسد كه در مكه بودند، بعد از آنكه كار حجشان بهپايان رسيد، چون قصد نصرت امام حسين را داشتند، به سرعت از پشتسر ايشان حركت كردند تا خودشان را به قافله اباعبدالله برسانند. اينها تقريباً يك منزل عقب بودند. برخورد كردند با همان شخصى كه از كوفه مىآمد. بهيكديگر كه رسيدند به رسم عرب انتساب كردند، يعنى بعد از سلامو عليك، اين دو نفر از او پرسيدند: نسبت را بگو، از كدام قبيله هستى؟ گفت: من از قبيله بنىاسد هستم. اينها گفتند: عجب! (نحن اسديان) ما هم كه از بنىاسد هستيم. پس بگو پدرت كيست، پدربزرگت كيست؟ او پاسخ گفت، اينها هم گفتند تا همديگر را شناختند. بعد، اين دو نفر كه از مدينه مىآمدند گفتند: از كوفه چه خبر؟ گفت: حقيقت اين استكه از كوفه خبر بسيار ناگوارى است و ابا عبدالله كه از مكه به كوفه مىرفتند وقتى مرا ديدند توقفى كردند و من چون فهميدم براى استخبار از كوفه است نخواستم خبر شوم را به حضرت بدهم. تمام قضاياى كوفه را براى اينها تعريف كرد.
اين دو نفر آمدند تا به حضرت رسيدند. به منزل اولى كه رسيدند حرفى نزدند. صبر كردند تا آنگاه كه اباعبدالله در منزلى فرود آمدند كه تقريباً يك شبانهروز از آنوقت كه با آن شخص ملاقات كرده بودند فاصله زمانى داشت. حضرت در خيمه نشسته و عدهاى از اصحاب همراه ايشان بودند كه آن دو نفر آمدند و عرض كردند: يا ابا عبدالله! ما خبرى داريم، اجازه مىدهيد آن را در همين مجلس به عرض شما برسانيم يا مىخواهيد در خلوت به شما عرض كنيم؟ فرمود: من از اصحاب خودم چيزى را مخفى نمىكنم، هرچه هست در حضور اصحاب من بگوييد. يكى از آن دو نفر عرض كرد: يا ابن رسولالله! ما با آن مردى كه ديروز با شما برخورد كرد ولى توقف نكرد، ملاقات كرديم، او مرد قابل اعتمادى بود، ما او را مىشناسيم، هم قبيله ماست، از بنىاسد است، ما از او پرسيديم در كوفه چهخبر است؟ خبر بدى داشت، گفت من از كوفه خارج نشدم مگر اينكه بهچشم خود ديدم كه مسلم و هانى را شهيد كرده بودند و بدن مقدس آنها را در حالىكه ريسمانبه پاهايشان بسته بودند در ميان كوچهها و بازارهاى كوفه مىكشيدند. اباعبدالله خبر مرگ مسلم را كه شنيد، چشمهايش پر از اشك شد ولى فوراً اين آيه را تلاوت كرد: (من المؤمنين رجال صدقوا ما عاهدوا الله عليه فمنهم من قضى نحبه و منهم من ينتظر و ما بدلوا تبديلا[5]
. <31.
زباله:
امام حسين (ع) همراه كاروان خود شنبه 23 ذىحجه به زباله رسيدند. اين منزلگاه روستاى آبادى بود كه بازار آن در جاهليت معروف بوده و در آن دژى و مسجدى متعلق به بنىاسد وجود داشته است و برخى گويند كه علت تسميه آن به زباله اينبوده است كه زمين آن آب را حفظ مىكرده است و برخى ديگر معتقدند كه تسميه آن به علت وجود شخصى به عنوان (زباله بنت مسعر) بوده است و آوردهاند كه در اين منزل خبر شهادت عبدالله بنيقطرالحميرى، مسلمبن عقيل و هانىبن عروه رسيد و آن حضرت آن خبر را براى اصحاب بيان كردند و فرمودند: خبر ناگوار و جانسوزى به ما رسيده و آن اينكه مسلمبن عقيل، هانىبن عروه و عبدالله يقطر حميرى به شهادت رسيدهاند و شيعيان كوفه ما را بىيار و بىياور گذاشتهاند، هركس از شما خواهد، مىتواند بازگردد و بر او ملامتى نيست چرا كه تعهدى نداشته است.
همراهان بىوفاى امام (ع) از گرد او پراكنده شدند و از راست و چپ راه بيابان را پيش گرفتند و تنها همان كسانى كه از مدينه همراه امام (ع) بودند با تعداد كمى از مردان ديگر كه در راه به امام ملحق شده بودند، باقى ماندند.امام (ع) اينكار را براى آن كرد كه گروهى از اعراب مىپنداشتند كه عازم شهرى مىشوند كه مردم آن شهر تحت فرمان امامند و امام (ع) مىخواست كه همراهانش آگاهانه در اين مسير گام بردارند و بدانند كه با چه مشكلاتى مواجه مىشوند.
چون امام (ع) به زباله رسيد، وصيتنامه مسلمبن عقيل به دست آن حضرت رسيد، امام نامه را خواند و صحت خبر شهادت مسلم و هانى را تاييد شده ديد، سخت آزرده خاطر شد و اين رنجش وقتى شدت پيدا كرد كه قاصد خبر قتل قيسبن مسهر را نيز به اطلاع امام (ع) رساند.
امام حسين (ع) برادر رضايى خود عبدالله بن يقطر را قبل از شهادت مسلم بهسوى او فرستاد كه بهدست حصينبن تميم گرفتار و به نزد عبيدالله بن زياد برده شد و او فرمان داد كه عبدالله بن يقطر را به بالاى قصر دارالاماره برده تا در منظر عام، حسين و پدرش را لعنت كند! هنگامىكه ابن يقطر، بالاى قصر رفت خطاب به مردم گفت: اى مردم! من فرستاده حسين فرزند دختر رسول خداى شما هستم، به يارى او بشتابيد و بر پسر مرجانه لعنت الله عليه بشوريد.
عبيدالله چون چنين ديد فرمان داد تا او را از بالاى قصر به زير انداختند و در حال جان دادن بود كه فردى آمد و او را به قتل رساند، به او گفتند: واى بر تو! چرا چنين كردى؟ گفت: مىخواستم او را راحت كنم.
اكثر نويسندگان خبر شهادت عبدالله بن يقطر و قيسبن مسهر صيداوى، فرستاده امام به كوفه را در منزل زباله ذكر كردهاند و بعضى در منازل ديگر يا بعد از ملاقات با حربن يزيد رياحى نقل كردهاند. ولى قول صحيح همان منزل زباله مىباشد، البته ممكن است كه خبر شهادت آنها در منازل ديگر نيز به امام داده شده باشد.
14. ذى القاع:روز يكشنبه 24 ذىحجه بود كه امام حسين (ع) همراه با يارانشان وارد منزل ذىالقاع شدند. طبرى از ابو محنف نقل كرده كه شخصى به نام عمرو بن نوران بهحضور امام رسيده و از آن حضرت سؤال كرد. عزم كجا داريد؟ امام فرمود: عازم كوفه هستم. آن مرد به امام گفت: تو را به خدا سوگند كه از اين راه برگرد زيرا تو به استقبال نيزهها و شمشيرها مىروى، اگر كسانى كه نامه و پيك نزد شما فرستادهاند، هزينه اين جنگ را برعهده مىگيرند و مقدمات كار را از هرجهت براى شما فراهم مىآوردند، به نزد آنها برو كه اين عزم پسنديدهاى است ولى آنگونه كه شما بيان كرديد من مصلحت شما را در رفتن بسوى مردم كوفه نمىبينم. امام (ع) فرمود: اى بنده خدا! آنچه را كه تو گفتى بر من پوشيده نيست و راى همان است كه تو ديدهاى ولى بر مقدرات الهى كسى غالب نخواهد شد.
15. بطن العقبه:
روز دوشنبه 25 ذىحجه سال 60 هجرى قمرى امام حسين (ع) همراه با كاروان خود به بطن العقبه رسيدند و بطن العقبه نام دشتى است كه در آن منبع آبى براى بنى عكرمه بن بنى وائل وجود دارد. ابن عبدريه از امام صادق (ع) نقل كرده كه آن حضرت فرمود: چون حسين بن على (ع) از بطن العقبه بالا رفت و به ياران خود فرمود: نمىبينم خود را جز اينكه كشته خواهم شد. اصحاب گفتند: يا اباعبدالله! علت چيست؟ فرمود: به سبب آنچه كه در خواب ديدم. اصحاب از خواب امام پرسش كردند.
فرمود: در خواب ديدم سگانى به من يورش مىبرند كه در ميان آنها سگى دو رنگ بود كه از همه درندهتر بهنظر مىرسيد. طلحهبن زيد از امام صادق (ع) روايت كرده كه امام حسين (ع) فرمود: سوگند به خدايى كه جانم به دست اوست حكومت بنىاميه براى آنها گوارا نخواهد شد مگر اينكه مرا بكشند و اينها قاتل من خواهند بود.
16. شراف:
نام منزلگاهى در جنوب كوفه و در فاصله 5/ 5 كيلومترى آن است و به نام شخصى به نام شراف نامگذارى شده كه در آن چشمهاى بنا كرد و در آن چاههاى متعددى وجود داشت و امام حسين (ع) روز سهشنبه 26 ذىحجه سال 60 هجرى قمرى وارد منزل شراف شدند، كسى كه از مكه به طرف كوفه مىآيد بعد از عقبه به منزل ديگرى مىرسد بنام واقعه ولى چون در شراف امكانات و خصوصاً آب بيشتر بوده لذا امام حسين (ع) در واقعه كه آن را واقعه الحزون نيز گويند توقف نكردند و در شراف منزل گزيدند. ابو مخنف از عبدالله بن مسلم و مردى از بنىاسد نقل كرده كه امام حسين (ع) در منزل شراف فرود آمدند و سحرگاهان به جوانان دستور دادند كه آب زيادى بردارند و از اين منزل حركت كرده و صبح را تا هنگام غروب آفتاب طى طريق نمودند. گويا امام تصميم داشتند در قرعاء كه منزل ديگرى است از منازل حجاج منزل كنند و بعد از آنجا تا مغيثه كه آخرين منزل حجاز است و از مغيثه تا قادسيه كه ابتداى عراق است كوچ كنند. عبيداللهبن زياد چون از حركت امام حسين (ع) بسوى كوفه آگاه شد، حصين بن تميم را كه رئيس شرطه او بود به قادسيه فرستاد و او لشكرش را در فاصله قادسيه تا خفان و قطقطانيه تا لعلع و نيز از واقعه تا راه شام و راه بصره مستقر كرد تا راهها را دقيقاً زير نظر بگيرند بهطورى كه اگر كسى از آن محدوده خارج و يا وارد مىشد، اطلاع يابند.
امام (ع) بسوى عراق مىآمد تا اينكه گروهى از اعراب را در راه ملاقات كرد و از آنها سؤال فرمود گفتند: ما چيزى جز اين نمىدانيم كه ما نمىتوانيم وارد و يا خارج شويم امام (ع) در همان مسير ادامه راه دادند. گفتهاند كه حصينبن تميم با چهارهزار نفر مرد نظامى به منطقه اعزام شده بود كه از جمله آنها حربن يزيد رياحى بود كه نزديك به هزار نفرهمراهش بودند و در روايت ديگرى آمده است كه حربن يزيد رياحى به همراه هزار سواره از كوفه جداگانه به منطقه اعزام شده بود.
ابو مخنف از آن دو نفر مرد اسدى نقل كرده است در ميانه راه هنگام ظهر ناگهان مردى فرياد زد الله اكبر! امام حسين (ع) نيز تكبير گفت و فرمود: براى چه تكبير گفتى؟ آن مرد گفت: درخت خرما در اين مكان مشاهده مىكنم! آن دو مرد اسدى گفتند: در اين مكان درخت خرمايى وجود ندارد. امام (ع) به آنها فرمود: شما چه مىپنداريد؟ گفتند: اينها طلايهداران لشكر دشمن و گردنهاى اسبان آنهاست. امام (ع) فرمود: من نيز آنها را مىبينم.
پس امام (ع) فرمود: آيا در اين منطقه پناهگاهى وجود دارد كه ما بدانجا برويم و اين پناهگاه در پشت سر ما قرار گيرد و دشمن در روبهروى ما قرار گيرد؟ گفتند: آرى در ناحيه چپ منزلى به نام ذوحسمى است كه اين مشخصات را دارد. پس امام (ع) به قسمت چپ جاده به طرف ذوحسمى روى آورد. سپاه دشمن نيز بهطرف اين منزل مىتاخت. ولى امام (ع) و همراهان زودتر به اين منزل رسيدند.
17. ذوحسمى:
روز چهارشنبه 27 ذىحجه سال 60 هجرى قمرى امام حسين (ع) وارد ذوحسمى شدند و دستور دادند كه خيمهها را در اين مكان برپا كردند. و ذوحسمى نام كوهى است كه نخجيرگاه نعمانبن منذر پادشاه حير بوده و نابغه ذبيانى درباره اين كوه ابياتى را سروده است. حربنيزيد با هزار سوار هنگام ظهر از راه فرا رسيد و برابر امام (ع) با لشكريانش قرار گرفت. امام رو به اصحاب خود كرده و فرمود: اين گروه را سيراب كنيد و اسبهاى آنان را نيز آب بدهيد. ياران امام (ع) فرمان بردند و لشكريان دشمن حتى اسبهاى آنان را نيز سيراب كردند.عتبه بن ابىالعيزار گويد امام حسين (ع) در ذوحسمى ايستاد و پس از حمد وثناى الهى و درود بر پيامبر (ص) فرمود: (آنچه را كه روى داد و پيش آمده است مىبينيد و دنيا دگرگون شد آنچه نيكو بود از آن روى گردانده و از آن نمانده است مگر تهماندهاى همانند آن آب كه در ته ظرفى بماند و آن را دور ريزند و زندگى پست و ناچيز است مثل چراگاه ناگوار، مگر نمىبينيد كه به حق عمل نمىشود و از باطل پرهيز نمىكنند. مومن بايد حقطلب و مايل به لقاى پروردگار باشد، مرگ را من جز شهادت نمىيابم و زندگانى با ستمگران را غير از ننگ و خفت نمىدانم.)
حربن يزيد رياحى پيوسته همراه امام حسين (ع) ركاب مىزد و هنگامىكه مجال مىيافت به امام عرض مىكرد از براى خدا حرمت جان خويش را پاس بدار كه من بر اين باورم كه اگر ستيز شود، كشته گردى. امام (ع) فرمود: مرا از مرگ مىترسانى؟ آيا اگر مرا بكشيد، ديگر مرگ گريبان شما را نمىگيرد؟ من همان را مىگويم كه آن مرد از قبيله اوس با پسر عم خود گفت هنگامىكه مىخواست رسول خدا (ص) را يارى كند.
سامضى و مابالموت عار على الفتى
اذا مانوى حقاً و جاهد مسلما
و واسى الرجال الصالحين بنفسه
و فارق مثبوراً و خالف مجرماً
فان عشت لم اندم و ان مت لم الم
كفى بك ذلا أن تعيش و تزعما
(من مىروم و مرگ براى جوانمرد ننگ نيست اگر براى خدا باشد و مخلصانه بكوشد و با مردان نيكوكار به جان مواسات نمايد، چون بميرد مردم بر مرگ او اندوه خورند ونابكاران از سر عناد برخيزند. پس اگر زنده ماندم پشيمان نيستم و اگر بميرم ملامت نشوم، ذلت تو را بس كه زنده باشى، خوار گردى و ناكام بمانى.)
چون حر اين اشعار را از امام شنيد كناره گرفت و با همراهان خود با فاصله كمى از امام، مسير ديگرى را انتخاب كرد.
18. البيضه:
نام دشت وسيعى بين واقصه و عذيب الهجانات است كه متعلق به بنى يربوع بن حنظله بوده و در همين محل بوده است كه امام حسين (ع) سومين خطبه خود را براى سربازان حربنيزيد رياحى قرائت نمود.
19. عذيب الهجانات:
روز پنجشنبه 28 ذىحجه سال 60 هجرى قمرى امام حسين (ع) به منزل عذيبالهجانات رسيدند. علت تسميه اين محل به عذيب اين بوده است كه در آن آب گوارا وجود داشته است و متعلق به بنى تميم بوده و بين قاديه و مغيثه قرار دارد و در دوران حكومت ساسانى محل تجمع لشكريان ايرانى بوده است. در اين منزل چهار سوار به نامهاى نافعبن هلال، مجمعبن عبدالله، عمروبن خالد و طرماح در حالىكه اسب نافعبن هلال كه كامل نام داشت را يدك كرده بودند از راه رسيدند و راهنماى آنها طرماح بن عدى بود، هنگامىكه بر امام حسين (ع) وارد شدند حر رو بدانها كرد و گفت: اين چندتن از مردم كوفهاند، من آنها را بازداشت كرده و يا به كوفه برمىگردانم. امام (ع) فرمود: من اجازه چنين كارى را به تو نمىدهم. و همانطورىكه خود را از گزند تو حفظ مىكنم از آنان نيز محافظت خواهم كرد زيرا اينها ياران منند همانند اصحابى كه با من از مدينه آمدند، پس اگر بر آنپيمان كه با من بستى، استوارى، آنها را رها كن و گرنه باتو مىجنگم، حر از بازداشت آنها صرف نظر كرد.
طرماح به امام (ع) عرض كرد: با شما ياران اندكى را مىبينم و همين لشكريان حر در مبارزه بر شما غالب آيند و من يك روز پيش از آمدن از كوفه، مردم انبوهى را در بيرون شهر ديدم پرسيدم كه اينان كيانند؟ گفتند: لشكرى است كه سرگرم سان هستند كه آماده جنگ با حسين (ع) گردند و من تاكنون چنين لشگر عظيمى را نديده بودم تو را به خدا سوگند تا توانى به آنان نزديك مشو و اگر خواهى كه در مأمنى فرود آيى كه سنگر تو باشد تا تدبير كار خويش كنى و تو را چاره كار معلوم گردد، با من بيا تا تو را در كوه اجا فرود آورم، بخدا سوگند كه اين كوه سنگر ما بوده و هست و ما را از پادشاهان حمير و نعمان بن منذر حفظ كرد و به خدا سوگند هيچگاه تسليم نشديم و اين خوارى را به خود نخريديم قاصدى نزد قبيله طى در كوه اجا و سلمى بفرست ده روز نگذرد كه قبيله طى سواره و پياده نزد تو آيند و تا هر زمان خواهى نزد ما باش و اگر خداى ناكرده اتفاقى رخ دهد من با تو پيمان مىبندم كه ده هزار مرد طايى پيش روى تو شمشير زنند و تا زندهاند نگذارند دست هيچكس به تو رسد.
امام (ع) فرمود: خداوند تو را و قبيلهات را جزاى خير دهد و اين گروه (يعنى اصحاب حر) پيمانى بستهايم كه نمىتوانم از آن بازگردم و معلوم نيست عاقبت كار ما و آنها به كجا مىانجامد. اگر قصد يارى دارى شتاب كن، خدا تو را ببخشايد.
طرماح مىگويد: دانستم به يارى مردان محتاج است پس به نزد قوم خويش رفته و وصيت كردم و سعى كردم در بازگشت شتاب كنم و از راه بنىثعل روانه گرديدم تا به عذيب الهجانات رسيدم و سماعه بن بدر را ملاقات كردم و همو بود كه خبر كشتهشدن امام حسين (ع) را به من داد سپس بازگشتم.
20. القطقطانيه:
روز جمعه 29 ذىحجه سال 60 هجرى قمرى امام حسين (ع) همراه كاروانش به القطقطانيه رسيدند. امام حسين (ع) از عذيبالهجانات حركت كرد و حربن يزيد رياحى هم با او بود تا روز جمعه 29 ذىحجه به قطقطانيه رسيدند. و قطقطانيه از واژه قطقط گرفته شده است كه در زبان عرب به قطره باران اطلاق مىگردد و اين منزلگاه در نزديكى كوفه واقع شده و قبلًا زندان نعمان بن منذر در آن قرار داشته است.
در امالى شيخ صدوق آمده است كه امام حسين (ع) در اين مكان با عبيدالله بن حر جيفى ملاقات كرد ولى به قول مشهور اين ملاقات در قصر بنى مقاتل صورت گرفته است.
21. قصر بنى مقاتل:
اين منزل منسوب به مقاتل بن حسان بن ثعلبه و در نزديكى كئفه و جنوب اخيضر قرار دارد وو عيسى بن على عباسى عموى منصور عباسى آن را ويران و دوباره بازسازى نمود. اين محل امروزه جزو شهرستان عين تمر از توابع استان كربلا مىباشد و فاصله آن تا كربلا 70 كيلومتر است و در قرن سوم ميلادى از شهرهاى بارو دار بوده كه توسط شاپور پسر اردشير ساسانى ساخته شده بود. امام عليه السلام روز يكشنبه اول ماه محرمالحرام سال شصت و يك هجرى بر اين منزل وارد شدند.
عمرو بن مشرقى گفت: با پسر عمويم بر امام حسين عليهالسلام وارد شدم و آن حضرت در (قصر بنى مقاتل) بود و بر او سلام كرديم، امام پرسيد: آيا به يارى من مىآيى؟!
من گفتم: مردى هستم كه عائله زيادى دارم و مال بسيارى از مردم نزد من است و نمىدانم كار به كجا مىانجامد و خوش ندارم امانت مردم از بين برود؛ و پسر عمويم نيز همانند من پاسخ داد.امام عليهالسلام فرمود: پس از اينجا برويد كه هركس فرياد ما را بشنود و يا ما را ببيند و لبيك نگويد و به فرياد برنخيزد، بر خداوند است كه او را ببينى در آتش اندازد.
عقبه بن عثمان مىگويد: در اواخر شب، امام حسين (ع) دستور داد از (قصر بنى مقاتل) آب برداشته و كوچ كنيم، چون حركت كرديم و ساعتى ركاب زديم امام عليهالسلام همانگونه كه سوار بود مختصرى به خواب رفت، سپس بيدار شددر حالىكه مى فرمود: (انا لله و انا اليه راجعون و الحمدالله رب العالمين) و دو يا سه مرتبه به اين جمله را تكرار كرد.
علىبن الحسين عليهالسلام روى به پدر نمود و گفت: اى پدر! جانم به فداى تو بادو خدا را حمد كردى و آيه استرجاع خواندى، علت چيست؟ امام (ع) فرمود: پسرم! در اثناى راه مختصرى بخواب رفتم شخصى را ديدم كه سوار بر اسب بود و گفت: اين قوم سير مىكنند و اجل هم بسوى آنان در حركت است، دانستم كه خبر مرگ ماست كه به ما داده شده است.
امام عليه السلام فرمود: سوگند بآن كسى كه بازگشت بندگان بسوى اوست ما برحقيم. علىبن الحسين عليهالسلام گفت: پس ما را باكى از مرگ نيست كه بميريم و بر حق باشيم.
امام عليهالسلام فرمود: خداوند تو را جزاى خير دهد آنگونه كه پدرى را به فرزندش جزاى خير دهد.
چون سپيده صبح دميد، امام پياده شد و نماز صبح گزارد و با شتاب سوار شد و با ياران خود حركت كردند؛ حر مىخواست آن حضرت را بهسمت كوفه حركت دهد ولى امام بهشدت امتناع مىكرد تا چاشتگاه كه به نينوا رسيدند، ناگاه سوارى از دور پديدار شد كه مسلح بود و از كوفه مىآمد، همه ايستادند و او را تماشا مىكردند. همين كه رسيد به حر و همراهانش سلام كرد بىآنكه به امام حسين (ع) و اصحابش سلام كند، و بعد مكتوبى رابهدست حر داد كه از عبيدالله بن زياد بود و به اين مضمون: چون نامه من به تو رسيد و فرستاده من نزد تو آيد، حسين (ع) را نگاه دار و كار را بر او تنگ گير، و او را فرود مياور مگر در بيابان بىسنگر و بدون آب! ومن به قاصد گفتهام از تو جدا نگردد تا خبر انجام دادن فرمان مرا بياورد، والسلام.
حر خدمت امام آمد و نامه را براى آن حضرت قرائت كرد، امام به او فرمود: بگذار در (نينوا) و يا (غاضريات) و يا (شفيه) فرود آييم. حر گفت: ممكن نيست زيرا عبيدالله اين آورنده نامه را بر من جاسوس گمارده است!
زهير گفت: بخدا سوگند چنان مىبينم كه پس از اين كار سختتر گردد، اى پسر رسول خدا! قتال با اين گروه در اين ساعت براى ما آسانتر است از جنگ با آنها كه بعد از اين مىآيند، بجان خودم قسم كه بعد از ايشان كسانى آيند كه ما طاقت مبارزه، با آنها را نداريم. امام عليهالسلام فرمود: من جنگ با اين جماعت را آغاز نمىكنم. پس از آن حضرت به حر التفات كرد و فرمود: كمى جلوتر برويم! پس مقدارى از مسافت را امام عليهالسلام با حر و همراهانش پيمودند تا به زمين (كربلا) رسيدند.
[1] ( 1) مقتل الحسين، مقرم، ص 204، به نقل از معجم البلدان.
[2] ( 2) بكرى، ص 157.
[3] ( 1) علامه مجلسى، بحار الانوار، جلد 44، ص 372
[4] ( 1) سخنان حسينبن على از مدينه تا كربلا، تأليف محمد صادق نجمى
[5] ( 1) سوره احزاب، آيه 23