وقايع‏ پس از شهادت حضرت عباس عليه السلام‏

وقايع‏ پس از شهادت حضرت عباس عليه السلام‏

1. نخستين سوگوارى‏

نخستين كسى كه در سوگ حضرت عباس عليه السلام گريست و بالاى نعش او سوگوارى كرد، امام حسين عليه السلام بود. آن‏گاه كه تيرى به مشك عباس عليه السلام اصابت كرد و آب بر زمين ريخت، دشمن بدن او را به شدت هدف تير قرار داد. تيرها به سينه او اصابت كرد و از بالاى اسب به زمين افتاد. حضرت عباس عليه السلام برادر خود را صدا زد: «ادْرِكْنِى‏[1] يا اباعَبدِاللَّهِ عَلَيْكَ مِنِّى السَّلامُ.»[2]؛ «اى اباعبداللَّه مرا درياب! سلام من بر تو باد.»

امام به سرعت خود را بالاى سر او رسانيد و با ديدن بدن غرق در خاك و خون او به شدت گريست و فرمود:

اى بدترين مردم! با كردارتان [بر ما] ستم كرديد و از دين پيامبر خدا صلى الله عليه و آله سرپيچى نموديد. آيا برترين‏پيامبران به شما در مورد [پاسداشت‏] ما سفارش نكرد؟ آيا ما از دودمان پيامبر صلى الله عليه و آله نيستيم؟ آيا زهرا عليها السلام مادر من نيست؟ آيا پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله برترين آفريدگان خدا نيست؟ به خاطر جنايت‏هايى كه كرديد رسوا خواهيد شد و از رحمت پروردگار دور مى‏شويد و به زودى به آتش عذاب او در خواهيد آمد.

در اين هنگام امام حسين عليه السلام دست بر كمر گرفت و فرمود:

الآنَ انْكَسَرَ ظَهْرِى وَ قَلَّتْ حِيلَتِى‏[3] وَ شَمَّتْ بِى‏ عَدُوِّى.[4]

اكنون كمرم شكست و بى‏چاره شدم و دشمنم نسبت به من، پرده‏در و مغرور شد.

2. وداع امام با عباس عليه السلام‏

وقتى امام بالاى سر حضرت عباس عليه السلام رسيد، پس از گريه بر بالين سر او و خواندن اشعارى كه از شدت اندوه سرچشمه مى‏گرفت، اندكى فرصت يافت چند جمله‏اى در واپسين لحظات، با او صحبت نمايد. ابتدا امام تصميم گرفت بدن او را برداشته و به خيمه‏گاه ببرد. اما حضرت عباس عليه السلام چشم‏هاى خود را گشود و وقتى امام را بالاى‏سر خود ديد، عرض كرد: «برادر مى‏خواهى چه كنى؟» امام پاسخ داد: «مى‏خواهم تو را به خيمه ببرم» عباس عرض كرد:

برادرم! به حقّ جدت رسول خدا صلى الله عليه و آله از تو مى‏خواهم كه مرا [به خيمه‏] نبرى و در همين مكان رهايم سازى.

امام غمگنانه پرسيد: «چرا برادرم؟» عباس عليه السلام گفت:

زيرا از روى دختر تو سكينه عليها السلام شرمگينم؛ چرا كه من به او وعده آب داده‏ام، ولى نياوردم.[5] پس از لحظاتى، جان از پيكر او پر كشيد و امام ناله‏ «وا عَبّاساه» سر داد.[6] امام بدن او را واگذاشت و به سوى خيمه‏ها بازگشت.[7]

3. سوگوارى در خيمه‏گاه‏

امام با دلى شكسته و قلبى آكنده از اندوه و چشمانى اشكبار، راه خيمه‏گاه را در پيش گرفت، درحالى‏كه با گوشه آستين، اشك‏هاى خود را پاك مى‏كرد تا اهل حرم اشك اندوه او را نبينند. در اين ميان، دشمن نيز با مشاهده بى‏پناهى خيمه‏ها، به سوى اردوگاه امام حمله‏ور شد. امام فرياد برآورد: «آيا فريادرسى نيست كه به فرياد ما برسد؟»در اين هنگام سكينه عليها السلام از پدر پرسيد: «عمويم عباس عليه السلام كجاست؟ او رفته بود براى ما آب بياورد؟» امام با بغضى سنگين در گلو پاسخ فرمود: «عمويت كشته شد!» صداى گريه از نهاد او برخاست. زنان خيمه صداى آنان را شنيدند. حضرت زينب عليها السلام نيز به نوحه‏سرايى برخاست و گفت: «واى عباسم! واى برادرم! فرياد از بى‏كسى پس از تو!» امام نيز گريست و فرمود:

إى وَ اللَّهِ وا ضَيْعَتاه وَ انْقِطاعُ ظَهْراهُ بَعْدَكَ اباالفَضْل عليه السلام! يَعُزُّ عَلَىَّ وَ اللَّهِ فِراقُكَ.[8]

آرى به خدا! فرياد از بى‏كسى و شكستن كمر [من‏] پس از تو اى ابالفضل! جدايى تو [چقدر] بر من گران خواهد بود.

4. سوگوارى امّ البنين عليها السلام‏

وقتى بشير بن جذلم، مأموريت يافت مردم مدينه را از فاجعه‏اى كه در كربلا رخ داده، آگاه سازد، حضرت امّ البنين عليها السلام جلو آمد و با گريه گفت: «بشير! از حسين عليه السلام مرا با خبر كن!» بشير در پاسخ او گفت:

«اى امّ‏البنين! خداى تو را صبر دهد! عباس عليه السلام تو كشته شد». امّ البنين عليها السلام دوباره گفت: «از حسين عليه السلام‏بگو!» بشير شرح شهادت فرزندان او را بازگفت. او در خلال سخن بشير گفت: «فرزندان من و آنچه زير اين آسمان است، فداى اباعبداللَّه عليه السلام باد!» وقتى بشير چگونگى شهادت امام حسين عليه السلام را گفت، امّ‏البنين عليها السلام ناله‏اى زد و گفت: «اى بشير! بند دلم را پاره كردى».[9] امّ البنين در مدينه مجلس سوگوارى برپا ساخت و هر روز زنان مدينه را جمع مى‏كرد و در سوگ امام حسين عليه السلام مى‏گريست.[10] او هر روز به قبرستان بقيع مى‏آمد و نوحه‏سرايى مى‏كرد و مى‏گريست.[11] اهل مدينه نيز با ديدن گريه او مى‏گريستند، به طورى كه نگاشته‏اند: حتى مروان بن حكم كه از دشمنان امام و از مخالفان سرسخت اهل بيت عليهم السلام بود از گريه امّ البنين عليها السلام و نوحه‏گرى او متأثر مى‏شد.[12] او در قبرستان بقيع نوحه‏گرانه مى‏سرود:

لا تَدعُوَنِّى وَيْكِ امُّ الْبَنِينِ‏تُذَكِّرِينِى بِلُيُوثِ الْعَرِينِ‏

كانَتْ بَنُونٌ لِى ادْعى‏ بِهِم‏وَ الْيَوْمَ اصْبَحْتُ وَلا مِنْ بَنِينِ‏

ارْبَعَةٌ مِثْلُ نُسوُرِ الرَّبى‏قَدْ وَصَلُوا الْمَوْتَ بِقَطْعِ الْوَتِينِ‏

تَنازَعَ الْخُرْصانُ أَشْلاءَهُم‏فَكُلُّهُم أمْسى‏ صَرِيعاً طَعِين‏

يا لَيْتَ شِعْرِى أَكَما أَخْبَرُوابِانَّ عَبّاساً قُطِعَ الْيَمِين‏[13]

اى زنان مدينه! ديگر مرا امّ البنين عليها السلام مخوانيد كه مرا به ياد شيران شكارى [خويش‏] مى‏اندازيد.

[روزگارى‏] مرا پسرانى بود كه به سبب آن، مرا امّ البنين عليها السلام مى‏گفتند، ولى امروز بى‏پسر شده‏ام. چهار پسر، مانند باز شكارى داشتم كه مرگ با قطع شاه‏رگشان، آنان را دريافت و دشمنان، پيكرهاى آنان را به خاك و خون كشيدند. اى كاش مى‏دانستم آن گونه كه به من خبر داده‏اند، آيا دست‏هاى عباس عليه السلام را جدا كرده‏اند؟

ذوق سرشار و طبع لطيف او در سوز دل و اشك چشمش تنيده مى‏شد و تار سوز و پود شعر به هم بافته‏

شده، سوگوارى او را در پرده نگار مى‏آورد. او ابياتى مى‏سرود كه ترجمه آن چنين است:

اى كسى كه عباس عليه السلام مرا ديده‏اى كه با دشمن مى‏جنگد و پشت سر او، ديگر فرزندان حيدر عليه السلام، همگى مانند شيران شجاع هستند. به من خبر داده‏اند كه عمود آهنين بر فرق او زده‏اند. واى بر من از [سوگ‏] فرزندم! اگر شمشير تو [اى عباس عليه السلام‏] در دستانت بود (دست در بدن داشتى) احدى به تو نزديك نمى‏شد.[14]

ساقى تشنه، ص: 65



[1] ( 1). مثير الأحزان، ص 84

[2] ( 2). سليمان بن ابراهيم قندوزى، ينابيع المودّة، ج 2، ص 341.

[3] ( 1). مثير الأحزان، ص 84؛ الخوارزمى، مقتل الحسين عليه السلام، ج 2، ص 30

[4] ( 2). بحرالعلوم، مقتل الحسين عليه السلام، ص 322

[5] ( 1). بحرالعلوم، مقتل الحسين عليه السلام، ص 324

[6] ( 2). معالى السبطين، ج 1، ص 450؛ موسوى زنجانى، وسيلة الدارين، ص 274

[7] ( 3). بحرالعلوم، مقتل الحسين عليه السلام، ص 324

[8] ( 1). بحرالعلوم، مقتل الحسين عليه السلام، ص 324؛ المقرم، مقتل الحسين عليه السلام، صص 329- 340

[9] ( 1). تنقيح المقال، ج 2، ص 70؛ ذبيح اللَّه محلاتى، رياحين الشريعة، ج 3، ص 293؛ محمدعلى مدرسى، ريحانة الأدب، ج 8، ص 292

[10] ( 2). المقرم، مقتل الحسين عليه السلام، ص 440؛ شرح الأخبار، ج 3، ص 186؛ رياحين الشريعة، ج 3، ص 292

[11] ( 3). بحار الأنوار، ج 45، ص 40؛ مقاتل الطالبيين، ص 56؛ العوالم، ج 17، ص 283؛ نفس المهموم، ص 334

[12] ( 4). بحارالأنوار، ج 45، ص 40؛ جلاء العيون، ص 678؛ بحرالعلوم، مقتل الحسين عليه السلام، ص 325

[13] ( 1). بحرالعلوم، مقتل الحسين عليه السلام، ص 325؛ نفس المهموم، ص 663

[14] ( 1). نفس المهموم، صص 663- 664؛ بحرالعلوم، مقتل الحسين عليه السلام، صص 325- 326؛ اعيان الشيعة، ج 8، ص 389

ارسال نظر