نقش آفرينى حضرت عباس عليه السلام در حماسه عاشورا
1. همراهى پيوسته با امام حسين عليه السلام
پس از فرود آمدن دو لشكر در كربلا، امام حسين عليه السلام پيكى براى عمر سعد فرستاد تا با او گفتوگو نمايد.[1] عمر سعد پذيرفت، اما براى اينكه مبادا خطرى او را تهديد كند، بيست سواره نظام با خود همراه ساخت و به سوى اردوگاه امام حسين عليه السلام به راه افتاد. ولى، هنگامى كه امام را با يار همراه و هميشگىاش حضرت عباس عليه السلام و على اكبر عليه السلام مشاهده كرد، سرافكنده شد و به سربازان خود اشارهاى كرد و همه آنها به جز پسر و غلامش را برگرداند. ولى به خيال خود، همچنان جانب احتياط را رعايت كرده، به آنها دستور داد، فقط كمى دورتر بايستند.
شايد دليل اين كار، اين بود كه قدرت حضرتعباس عليه السلام را با تمامى افراد خود، برابر مىدانست. امام سخن را آغاز كرد و به او فرمود:
واى بر تو! آيا از خدايى كه به سوى او بازخواهى گشت، نمىترسى؟ آيا با من سر جنگ دارى؟ با من، فرزند آن كسى كه او را مىشناسى؟! اين گروه را رها كن و با ما باش كه براى تو در پيشگاه خدا شايستهتر است.
عمر سعد پاسخ داد: «مىترسم خانهام را خراب كنند».
امام فرمود: «من آن را مىسازم».
گفت: «مىترسم مزرعهام را بگيرند».
امام فرمود: «من از دارايى خود در حجاز، بهتر از آن را جايگزينش خواهم كرد».
گفت: «بر خانوادهام مىترسم».
امام فرمود: «من سلامت آنان را تضمين مىكنم».
عمر سعد سر به زير انداخت و سكوت كرد، اما سكوتش هرگز نشانه رضا نبود. امام با ديدن چهره فريب خورده و دنياپرست او فرمود: «چه شده تو را؟ خدا تو را هر چه زودتر در اين آسايش طلبىات بكشد و تو را روز رستاخيز، نيامرزد! به خدا قسم كه جز اندكى از گندم رى نخواهى خورد». ابن سعد بىشرمانه پاسخ داد: «جوى آن مرا بس است».[2]
2. آب رسانى
روز هفتم محرم، سه روز پيش از شهادت امام، عبيداللَّه بن زياد، حاكم كوفه به عمر بن سعد فرمانده لشكر كوفه نگاشت:
... به هوش باش! وقتى نامهام به دستت رسيد، به حسين عليه السلام سخت بگير و اجازه نده از آب فرات حتى قطرهاى بنوشد و با آنان، همان كارى را بكن كه آنان با بنده پرهيزگار خدا، عثمان بن عفان (خليفه سوم) كردند. والسلام.[3] تشنگى امام حسين عليه السلام و اصحابش بالا گرفت. در اين لحظه، امام، حضرت عباس عليه السلام را فرا خواند و سى سوار را به اضافه بيست پياده با او همراه كرد تا بيست مشكى را كه همراه داشتند، پر از آب نمايند و به اردوگاه امام بياورند. عمر سعد به عمر بن حجاج دستور داده بود تا با پانصد سواره نظام در كرانه فرات استقرار يافته، مانع برداشتن آب شوند. حضرت عباس عليه السلام خود به همراه چند تن از همرزمانش مىجنگيدند و افراد پياده، مشكها را پر مىكردند. وقتى همه مشكها پر شد، حضرت عباس عليه السلام دستور بازگشت به اردوگاه را داد و محاصره دشمن را شكست و توانستآب را به اردوگاه برساند.[4] از آن پس، حضرت عباس عليه السلام به لقب سقّا مشهور شد.[5]
3. نمايندگى و سخنگويى از جانب امام
شب عاشورا يا تاسوعا، عمر سعد در برابر لشكر خود ايستاد و فرياد زد: «اى لشكريان خدا! سوار مركبهايتان شويد و مژده بهشت گيريد». امام حسين عليه السلام جلوى خيمهها بر شمشير خود تكيه كرده بود. حضرت عباس عليه السلام با شنيدن سر و صداى لشكر دشمن، نزد امام آمد و عرض كرد: «لشكر حمله كرده است». امام حسين عليه السلام برخاست و به او فرمود:
يا عَبّاسُ! ارْكَبْ بِنَفِسِى أنْتَ يا اخِى حَتّى تَلقاهُمْ فَتَقُولُ لَهُمْ ما لَكُمْ و ما بَدا لَكُمْ؟ وَ تَسْأَلُهُمْ عَمّا جاءَ بِهِم.
عباس! جانم فدايت. سوار شو و نزد آنان برو و بدانها بگو شما را چه شده و چه مىخواهيد؟ و از آن چه موجب آمدنشان شده، پرسش كن.
حضرت عباس عليه السلام به همراه بيست سوار كه در ميان آنها زهير بن قين و حبيب بن مظاهر ديده مىشد، به سوىلشكر دشمن رفت و از آنها پرسيد، چه مىخواهند؟
پاسخ دادند: «از امير (عبيداللَّه بن زياد) دستور رسيده كه به شما پيشنهاد كنيم به حكم او گردن نهيد و تسليم شويد و در غير اين صورت، با شما بجنگيم». حضرت عباس عليه السلام فرمود: «پس درنگ كنيد تا سخن شما را به عرض اباعبداللَّه عليه السلام برسانم». سپس بازگشت و پيغام آنان را به امام رساند. امام به او فرمود:
به سوى آنها باز گرد و اگر توانستى [حمله] آنان را تا فردا به تأخير بينداز و امشب آنان را از ما بازدار تا شبى را براى پروردگارمان به نماز بايستيم و او را بخوانيم و از او طلب آمرزش نماييم كه او مىداند من به نماز عشق مىورزم و خواندن قرآن و دعاى بسيار و طلب بخشايش را دوست مىدارم.
حضرت عباس عليه السلام به سوى لشكرگاه دشمن بازگشت و پيام امام را تسليم آنان نمود. سخنگوى عمر سعد نيز در پاسخ گفت:
ما امشب تا فردا را به شما مهلت مىدهيم. پس اگر تسليم شديد شما را به نزد امير عبيداللَّه بن زياد خواهيم برد، وگرنه دست از شما برنمىداريم.
حضرت عباس عليه السلام نيز با موفقيت از تمديد مهلت آغاز جنگ، به سوى اردوگاه خود بازگشت.[6]
4. پشتيبانى از امام و شعارهاى عاشورا
از جمله تلاشهاى حضرت عباس عليه السلام در كربلا، حمايت از ولايت و لبيك گفتن به دستورهاى امام بود.
در غروب روز تاسوعا[7] يا در شب عاشورا، امام اصحاب خود را جمع كرد و پس از حمد و سپاس پروردگار، فرمود:
همانا من يارانى با وفاتر از ياران خود نمىشناسم و خاندانى نيكوتر و مهربانتر از خاندان خود سراغ ندارم.
پس خدا شما را به خاطر [يارى نمودن] من پاداش نيكو دهد. بدانيد كه من [فردا را] روز آخر زندگىمان به خاطر اينان (دشمن) مىدانم و به شما اجازه مىدهم كه همگى آزادانه بازگرديد و از من، بر گردن شما چيزى نيست. اين تاريكى شب كه شما را در برگرفته، مركب خود كنيد (از تاريكى شب استفاده نماييد).
حضرت عباس عليه السلام بىدرنگ برخاست و مصمم پاسخ داد:
لِمَ نَفعَلُ ذَلِكَ؟ لِنَبْقِىَ بَعْدَكَ؟ لا ارانَا اللَّهُ ذَلِكَ ابَداً.[8]
چرا چنين كنيم؟ آيا براى اينكه پس از تو زنده بمانيم؟خدا هرگز آن [روز] را به ما نشان ندهد.
او با تمام قدرت بر موضع دفاع و پشتيبانى از امام پافشارى نمود و سخن شيوا و برنده او سبب يكرنگى دلها و استوارى آنها گرديد و باعث شد كه افراد ديگرى، همچون مسلم بن عوسجه اسدى، سعيد بن عبداللَّه حنفى، برادران مسلم بن عقيل عليه السلام و زهير بن قين نيز به پا خاسته و سخن او را تأييد نمايند.[9] حضرت زينب عليها السلام نيمههاى شب عاشورا از خيمهاش بيرون مىآيد. تنهايى و غربت برادرش حسين عليه السلام بر دلش نيشتر مىزد. به خيمه حضرت عباس عليه السلام رفت تا او را براى يارى امام برانگيزد. كنار خيمه او كه رسيد، صداى همهمهاى شنيد. پشت در خيمه ايستاد و درون را نگريست. ديد حضرت عباس عليه السلام در جمع برادران و پسرعموها و برادر زادگانش دو زانو نشسته است و چون شيرى هژبر، براى آنان سخن مىرانَد و آنان را براى يارى امام خويش، بر مىشورانَد. آنان نيز سخن وى را تأييد مىكنند.[10] سرتاسر حديث ماندگار عاشورا، از سخن جوانمردى عباس عليه السلام و پشتيبانى او از امام خويش آكندهاست و تا آخرين لحظه، نَمى از درياى موّاج يارى و پشتيبانى او كاسته نشد.
5. ردّ اماننامه دشمن
آوازه دلاورمردىهاى حضرت عباس عليه السلام دشمن را بر آن داشت تا با اقدامى جسورانه، وى را از صف لشكريان امام جدا سازد. در اين جريان، شمر بن شُرَحْبيل (ذى الجوشن) فردى به نام عبداللَّه بن ابى محل را كه حضرت امّالبنين عليها السلام عمه او مىشد، به نزد عبيداللَّه بن زياد فرستاد تا براى حضرت عباس عليه السلام و برادران او اماننامه بگيرد.
او خواسته خود را با ابن زياد در ميان گذاشت. عبيداللَّه به كاتب خود دستور داد تا امانى براى حضرت عباس عليه السلام و برادران او بنويسد.[11] شمر اماننامه را گرفت و به سوى كربلا حركت كرد.
پس از رسيدن به كربلا وقتى آتش جنگ را در حال شعلهور شدن ديد، به سوى اردوگاه امام به راه افتاد.
وقتى رسيد، فرياد برآورد: «أَيْنَ بَنُوا أُخْتِنا»؛ «خواهرزادگان ما كجايند؟»
حضرت عباس عليه السلام و برادرانش سكوت كردند. امام به آنها فرمود: «پاسخش را بدهيد، اگر چه فاسق است».[12]
حضرت عباس عليه السلام به همراه برادرانش به سوى او رفتند و از او پرسيدند: چه مىخواهيد؟ شمر پاسخ داد:
اى خواهر زادگان! شما در امانيد پس خودتان را به خاطر حسين عليه السلام به كشتن ندهيد و از امر اميرالمؤمنين، يزيد، روى بر نتابيد.
حضرت عباس عليه السلام با قاطعيت پاسخ داد:
خدا تو و امانت را لعنت كند! آيا به ما امان مىدهى، درحالىكه پسر رسول خدا صلى الله عليه و آله امان ندارد؟!
شمر با ديدن قاطعيت حضرت عباس عليه السلام و برادرانش خشمگين و سرافكنده به سوى لشكر خود بازگشت.[13]
6. پرچمدارى سپاه امام
از جمله درخشانترين نقشهاى حضرت عباس عليه السلام در كربلا كه برگ افتخارآميزى در حماسه آفرينى اوست، پرچمدارى سپاه امام است. صبح عاشورا، وقتى امام از نماز و نيايش فارغ شد، لشكر دشمن آرايش نظامى به خود گرفت و اعلان جنگ كرد. امام افراد خود را آماده دفاع كرد. لشكر امام از سى و دو سواره و چهل پياده تشكيل شده بود. امام در چينش نظامى لشكر خود، زهير بن قين را در ميمنة[14] و حبيب بن مظاهر را در ميسره[15]گماشت و پرچم لشكر را در قلب سپاه، به دست برادر خود، حضرت عباس عليه السلام داد.[16]
7. پيش فرستادن برادران براى نبرد
وقتى حضرت عباس عليه السلام بدنهاى شهيدان بنىهاشم و ديگر شهدا را ديد، برادران مادرى خود، عبداللَّه، جعفر و عثمان را فراخواند و به آنها فرمود: «اى فرزندان مادرم! پيش بتازيد تا جانفشانى شما را در راه خدا و رسول خدا صلى الله عليه و آله شاهد باشم.» آنان كه خون على عليه السلام در رگهايشان جارى بود، پيش تاخته و پس از مدتى نبرد با دشمن، پيش چشم حضرت عباس عليه السلام به شهادت رسيدند.[17]
8. شهادت فرزندان حضرت عباس عليه السلام
در تعداد و اسامى فرزندان حضرت عباس عليه السلام اختلاف نظر وجود دارد اما برخى منابع، از شهادت فرزندان حضرت در كربلا سخن به ميان آوردهاند.
نوشتهاند هنگامى كه حضرت عباس عليه السلام از روى اسبخود بر زمين افتاد و در درگيرى با دشمنان به شهادت رسيد، امام حسين عليه السلام خود را به او رسانيد و وقتى كه حالت او را مشاهده نمود، فرياد برآورد:
وا غَوْثاه، بِكَ يا اللَّه، وا قِلَّةَ ناصِراه.
فرياد [از بىكسى] به تو پناه مىبرم اى خدا! واى از كمى ياران!
در اين لحظه، محمد و قاسم صداى امام را شنيدند، نزد ايشان رفته و در پاسخ امام فرياد زدند: «لَبَّيْكَ يا مَولانا، نَحنُ بَينَ يَدَيكَ»؛ «در خدمت توايم اى سرور ما».
امام حسين عليه السلام رو به آنان كرد و فرمود: «بِشَهادَةِ ابِيكُمَا الْكِفايَة»؛ «شهادت پدرتان بس است»، اما آنان امتناع ورزيده و گفتند: «نه به خدا اى عمو!» سپس از امام اجازه گرفته و به ميدان نبرد شتافتند و پس از پيكار با دشمن، ابتدا محمد و پس از او قاسم به شهادت رسيد.[18] علامه سيد محسن امين، عبداللَّه بن عباس عليه السلام را نيز در شمار شهيدان كربلا ذكر مىنمايد.[19] اما بنا به گزارش برخى ديگر از تاريخ نگاران، تنها محمد در كربلا به شهادت رسيده است.[20] در اين زمينه نوشتهاند:در كربلا سه تن از فرزندان حضرت عباس عليه السلام با او
حضور داشتند كه در بين آنها، حضرت عباس عليه السلام، محمد را از همه بيشتر دوست مىداشت و او را از خود جدا نمىكرد. او نوجوانى پارسا و خداترس بود و در ميان ابروانش، اثر سجده ديده مىشد. وقتى حضرت عباس عليه السلام برادر بزرگوار خويش امام حسين عليه السلام را بىياور ديد، فرزند خود محمد را صدا زد و با دست خود، لباس جنگ بر تن او پوشاند و شمشير به كمر او بست. سپس دست او را گرفته و نزد امام خويش رفت و خود از امام اجازه پيكار او را گرفت. محمد دست امام را بوسيد و پس از خداحافظى با زنان خيمه، به ميدان رفته و مبارز طلبيد و پس از ساعتى نبرد، به شهادت رسيد.[21]
ساقى تشنه، ص: 50
[1] ( 1). بحر العلوم، مقتل الحسين عليه السلام، ص 314
[2] ( 1). بحارالأنوار، ج 44، ص 388؛ الخوارزمى، مقتل الحسين عليه السلام، ج 1، ص 246؛ ابن اعثم كوفى، الفتوح، ج 5، ص 164
[3] ( 1). الاخبار الطوال، ص 255
[4] ( 1). تاريخ الطبرى، ج 5، ص 412؛ نفس المهموم، ص 214
[5] ( 2). محمد بن حبان، السيرة النبوية، ج 1، ص 559؛ بحار الانوار، ج 44، ص 378؛ نجم الدين جعفر بن محمد بن نما الحلى، مُثير الاحزان، ص 51
[6] ( 1). الإرشاد، ج 2، صص 92- 93
[7] ( 1). بحار الأنوار، ج 44، ص 394
[8] ( 2). الإرشاد، ج 2، ص 95
[9] ( 1). شمس الدين ابوالبركات محمد بن احمد الباعونى، جواهر المطالب فى مناقب الامام على بن ابى طالب عليه السلام، ج 2، ص 283
[10] ( 2). معالى السبطين، ج 2، ص 340( با تلخيص)
[11] ( 1). تاريخ الطبرى، ج 5، ص 415؛ الفتوح، ج 5، ص 166
[12] ( 2). الخوارزمى، مقتل الحسين عليه السلام، ج 1، ص 246
[13] ( 1). الإرشاد، ج 2، ص 91؛ الخوارزمى، مقتل الحسين عليه السلام، ج 1، ص 246
[14] ( 2). سمت راست لشكر
[15] ( 3). سمت چپ لشكر
[16] ( 1). بحارالأنوار، ج 45، ص 4؛ تذكرة الخواص، ص 251؛ ابوحنيفه احمد بن داود دينورى، الأخبار الطوّال، ص 256
[17] ( 2). يحيى بن الحسين بن اسماعيل الجرجانى، الامالى الخميسية، ج 45، ص 38؛ مقاتل الطالبيين، ص 54؛ إعلام الورى، ص 243؛ الإرشاد، ج 2، ص 113
[18] ( 1). بطل العلقمى، ج 3، ص 433
[19] ( 2). اعيان الشيعة، ج 1، ص 610
[20] ( 3). بحار الانوار، ج 45، ص 62؛ مناقب آل ابى طالب، ج 4، ص 12
[21] ( 1). صدر الدين واعظ القزوينى، رياض القدس المسمى بحدائق الانس، ج 2، ص 63؛ رضى بن نبى، تظلم الزهراء عليها السلام، ص 240