تلاش‏هاى سياسى حضرت عباس

تلاش‏هاى سياسى حضرت عباس عليه السلام در دوران امامان عليهم السلام‏

1. عصر اميرمؤمنان على عليه السلام‏

درخشش در جنگ صفين‏

در جنگ صفين، جريان‏هاى گوناگونى رخ داد؛ درباره يكى از اين حوادث، اين‏گونه نگاشته‏اند: در گرماگرم نبرد صفين، جوانى، درحالى‏كه نقابى بر چهره داشت، از صفوف سپاه اسلام جدا شد. جلو آمد و نقاب از چهره‏اش برداشت. هنوز چندان مو بر چهره‏اش نروييده بود، اما صلابت از سيماى تابناكش خوانده مى‏شد. سنش را حدود هفده سال تخمين زدند. مقابل لشكر معاويه آمد و با نهيبى آتشين، مبارز خواست.

معاويه به‏ ابو شعثاء كه جنگجويى قوى بود، رو كرد و به او دستور داد تا با وى مبارزه كند. ابو شعثاء با تندى به معاويه پاسخ گفت: «مردم شام مرا با هزار سواره نظام برابر مى‏دانند [حالا تو مى‏خواهى مرا به جنگ نوجوانى‏

بفرستى؟]» او هفت فرزند داشت. به يكى از فرزندان خود دستور داد تا به جنگ حضرت برود. پس از لحظاتى نبرد، عباس عليه السلام او را به خون غلتاند. گرد و غبار جنگ كه فرو نشست، ابو شعثاء با نهايت تعجب ديد كه فرزندش در خاك و خون مى‏غلتد. فرزند ديگر خود را روانه كرد، اما نتيجه تغييرى نكرد تا جايى كه همگى فرزندان خود را به نوبت به جنگ با او فرستاد، اما آن جوان دلير، همگى آنان را به هلاكت رساند.

ابو شعثاء كه آبروى خود و پيشينه جنگاورى خانواده‏اش را بر باد رفته مى‏ديد، به جنگ با او شتافت؛ اما حضرت او را نيز به هلاكت رساند. ديگر كسى جرأت مبارزه با او به خود نمى‏داد و تعجب و شگفتى اصحاب امير مؤمنان عليه السلام نيز برانگيخته شده بود. هنگامى كه حضرت عباس عليه السلام به لشكرگاه خود بازگشت، حضرت على عليه السلام نقاب از چهره‏اش برداشت و غبار از چهره‏اش سترد ...[1] حضرت عباس عليه السلام پش از شهادت امام على عليه السلام، پيوسته مطيع امام حسن و امام حسين عليهما السلام بود، چنان‏كه در زيارت‏نامه‏اى كه براى آن حضرت از امام صادق عليه السلام نقل شده، آمده است: «سلام بر تو اى بنده نيكوكار و

فرمانبردار خدا و پيامبر خدا صلى الله عليه و آله و مطيع امير مؤمنان و حسن و حسين عليهم السلام».[2]

2. عصر امام حسن مجتبى عليه السلام‏

شركت در خاك‏سپارى امام مجتبى عليه السلام‏

امام حسن عليه السلام وصيت كرد تا بدن ايشان را در جوار قبر پيامبر صلى الله عليه و آله دفن نمايند. از اين رو، پس از شهادت ايشان، بنا بر وصيت، بدن مطهر را به سوى مزار تابناك رسول خدا صلى الله عليه و آله تشييع كردند. مروان، حاكم مدينه، از انگيزه تشييع كنندگان آگاه شد و به همراه گروهى از سربازان، با آرايش كامل نظامى، جلوى آنان را گرفت.

مروان فرياد زد: «آيا مى‏خواهيد او را كنار پيامبر صلى الله عليه و آله به خاك بسپاريد؟» از سوى ديگر، عايشه كه بر استرى سوار بود، نزديك آمد و گفت: «چگونه مى‏خواهيد كسى را كه من هرگز او را دوست نداشته‏ام، به خانه من بياوريد؟» مروان دوباره صداى خود را بلند كرد:

آيا اين درست است كه عثمان در دورترين جاى مدينه و در قبرستان به خاك سپرده شود و حسن بن على عليه السلام در جوار پيامبر صلى الله عليه و آله دفن گردد؟ هرگز! من با شمشير جلوى اين كار را خواهم گرفت.

سپس ميان بنى اميه و بنى‏هاشم درگيرى لفظى‏صورت گرفت، ولى بنا به وصيت امام، نبايد خونى ريخته مى‏شد. از اين رو، امام حسين عليه السلام با بردبارى فتنه را خوابانيد و فرمود:

به خدا سوگند اگر سفارش برادرم بر ريخته نشدن خون نبود، مى‏ديديد كه چگونه شما را با شمشيرهاى خدا آشنا مى‏ساختم. شما پيمان خود را با ما شكستيد و هر چه را كه شرط كرده بوديم، از ميان برديد.[3] آن گاه راه قبرستان بقيع را در پيش گرفت. در اين هنگام، مروان با آگاه شدن از وصيت امام و ايمنى از شمشيرهاى بنى‏هاشم، دست به حركتى زشت آلود زد.

او جلوى بنى‏هاشم را گرفت و به دستور او، بدن مطهر امام هدف تيرهاى كينه قرار گرفت و هفتاد تير به تابوت امام اصابت كرد.[4] حضرت عباس عليه السلام كه غيرت حيدرى در رگ‏هايش موج مى‏زد، با ديدن چنين صحنه‏اى برآشفت؛ سبوى بردبارى‏اش شكست و دست به قبضه شمشير برد. امام حسين عليه السلام سفارش امام مجتبى عليه السلام را يادآور شد.[5] عباس عليه السلام بار ديگر شكيبايى پيشه ساخت و چون تيغى‏

برهنه، در كوره صبر، آبديده‏تر شد و در انتظار روزى نشست كه بتواند برّندگى اين تيغ را در احياى حق و حق‏طلبى به ستم‏پيشگان نشان دهد.

ساقى تشنه، ص: 35



[1] ( 1). محمدباقر خراسانى بيرجندى، كبريت الأحمر، ص 385؛ معالى السبطين، ج 1، ص 438

[2] ( 1). نك: زيارت نامه حضرت

[3] ( 1). بحار الأنوار، ج 44، ص 157؛ محمد بن محمد بن النعمان الشيخ المفيد، الإرشاد، ص 174

[4] ( 2). مناقب آل ابى طالب، ج 4، ص 50

[5] ( 3). بحار الأنوار، ج 44، ص 158؛ الإرشاد، ج 2، ص 18؛ العباس عليه السلام، ص 156

ارسال نظر