برای پرداختن به این قسمت یک بار دیگر اشاره ای به انواع پاسخ های اقناعی داریم. و با توجه به این پاسخ ها دسته بندی و چینش وقایع زمان امام مجتبی7را پیش می بریم. هدف بررسی روش های اقناعی امام حسن7 است البته با توجه به سه نوع پاسخی که مخاطبان در مقابل اقناع گر دارند.
اقناع تلاش دارد که یک تغییر ویژه و اساسی در حالات، عقاید و رفتار مخاطب ایجاد کند. تغییر مورد نظر یک پاسخ ویژه از جانب مخاطب است. سه نوع مختلف از پاسخ ممکن است وجود داشته باشد
نوع اوّل، شکلدهندهی پاسخ است.(واکنش در حال شکل گیری) این نوع شبیه به یادگیری است یعنی اقناعگر مانند یک معلّم بوده و مخاطب جایگاه دانشآموز را دارد. یک اقناعگر ممکن است تلاش نماید تا پاسخ یک مخاطب را از طریق یاددادن نحوهی رفتار و ارائهی پاداش مثبت برای یادگیری شکل دهد. اگر پاسخهای مخاطب که مطلوب هدف اقناعگر هستند با پاداش به مخاطب تقویت شوند، در این صورت نگرشهای مثبت نسبت به آنچه که یاد گرفته میشود، ایجاد خواهد شد. مخاطب به تقویت مثبت نیاز دارد، اقناعگر نیز به پاسخ مطلوب از جانب مخاطب نیاز دارد.
نوع دوم، تقویت کردن پاسخ است. اگر مخاطبان قبلا نگرشهایی مثبت نسبت به یک موضوع داشته باشند در این صورت اقناعگر این نگرشهای مثبت را یادآوری و مخاطب را تحریک میکند که نگرشهای خود را از طریق اشکال خاصی از رفتار نشان دهد.
نوع سوم، تغییر دادن پاسخ است. این نوع را میتوان مشکلترین نوع اقناع نامید، زیرا از مردم میخواهد که نگرش خود را عوض کرده و نگرشی دیگر را بپذیرند، از یک موقعیت خنثی یا منفی به یک موقعیت مثبت عزیمت نمایند، رفتار خود را عوض کنند و یا یک رفتار جدید اتخاذ نمایند. مردم تمایل چندانی برای تغییر ندارند. بنابراین اقناعگر به منظور متقاعد ساختن آنها به انجام چنین کاری، باید تغییر را به چیزی که اقناع شونده از قبل به آن اعتقاد دارد، مربوط نماید.
انواع پاسخ ها در سیره امام مجتبی7 به قرار زیر است :
فعالیت های اقناعی امام حسن مجتبی7قبل از امامت
ابنحمزه از امام باقر7 از آباء کرام خود از حذیفه نقل کرده که گفت:هنگامی که با گروهی از مهاجرین و انصار در محضر رسول خدا9بالای کوه احد بودیم، ناگاه حسن بن علی7را دیدیم که با آرامش و وقار راه میرفت. پیامبر9به او نگریست و همراهان چشم بر او دوختند. بلال گفت:ای رسول خدا9! آیا احدی را در احد میبینی؟ آن حضرت فرمود:جبرئیل راهنماییاش میکند و میکائیل استوارش میدارد. او فرزند من و پاکیزهی جان من و استخوانی از استخوانهای سینهی من است. این، نوه و نور چشم من است. پدرم فدایش باد! آن حضرت برخاست - و ما نیز برخاستیم - در حالی که میفرمود: «تو سیب خوشبو، حبیب و مایهی سرور دل منی.» دست حسن7 را گرفت و با او راه افتاد. ما نیز همراه آنان شدیم. تا آن حضرت نشست و ما نیز گرداگرد او نشستیم. پس به رسول خدا9نگریستیم، در حالی که چشم از حسن7 نمیگرفت. فرمود:
« او پس از من، هدایتگر هدایت شده است، هدیهی پروردگار جهانیان به من است، از من خبر میدهد و آثار (هدایتی) مرا به مردم میشناساند، سنتم را زنده میکند و در کار خود امور را سرپرستی میکند و خدای متعال به او نظر میکند و رحمش میکند. خدا رحمت کند کسی را که او را بدین سان بشناسد و در حق او بر من نیکی و اکرام کند.»
سخنان پیامبر9 ادامه داشت که بادیهنشینی، که چوب دستی کلفت خود را میکشید، به سوی ما آمد. چون نگاه پیامبر9به او افتاد، فرمود:
« مردی به سوی شما میآید که با سخن درشت خود اندام شما را میلرزاند؛ او از شما فقط پرسش میکند، ولی سخنش خشن است.»
بادیهنشین آمد و بدون آن که سلام کند، گفت:کدام یک از شما محمد است؟ گفتیم:چه میخواهی؟ پیامبر9فرمود:آهسته!
گفت:محمد! من تو را ندیده بودم و کینهات میورزیدم. اینک کینهام افزون شد. پیامبر9 تبسم کرد. ما از سخنان او ناراحت شدیم و خواستیم او را تنبیه کنیم، پیامبر9اشاره کرد که آرام باشید.
بادیهنشین گفت:محمد! آیا تو گمان میکنی که پیامبری؟! تو بر پیامبران دروغ میبندی و هیچ یک از معجزات آنان را نداری!
پیامبر9فرمود:بادیهنشین! تو چه میدانی؟ گفت:مرا از معجزات خود باخبر ساز! آن حضرت فرمود:
«دوست داری که بگویم چگونه از خانهی خود بیرون آمدی و در جمع قوم خود چگونه بودی یا میخواهی یکی از بستگانم به تو بگوید، تا حقانیتم بهتر بر تو ثابت شود؟»
بادیهنشین گفت:آیا میشود یکی از بستگانت سخن گوید؟ آن حضرت فرمود: «حسن جان، برخیز!» بادیهنشین او را کوچک شمرد و گفت:خود نمیتواند و کودکی را فرمان میدهد تا با من سخن گوید! پیامبر9فرمود:
« به زودی او را در آن چه میخواهی، دانا مییابی.»
امام حسن7آغاز سخن نمود و فرمود:
«بادیهنشین، آهسته!تو از نادان فرزند نادان پرسش نمیکنی، بلکه اینک با فقیهی روبهرویی و خود بسی نادانی.گر درد نادانی داری حقا که نزد من - اگر پرسشگران بخواهند - شفای نادانیهاست.و دریایی است که برداشتن پیدرپی از آن، بخش بخشش نمیکند. میراثی است که پیامبر 9آن را به ارث نهاده است.زبان درازی کردی و از حد خود گذشتی و خود را فریفتی، اما بدان از جای خود تکان نمیخوری مگر آن که - به خواست خدا - ایمان میآوری.»
بادیهنشین لبخند زد و گفت:هرگز! حسن7 فرمود:
« شما در محل اجتماع قوم خود گرد هم آمدید و از نادانی و حماقت خود، آن سخنان را گفتید.پنداشتید که محمد9 وارث ندارد و همهی عربها با او دشمنند و پس از خود، خونخواهی ندارد. و تو پنداشتی که قاتل اویی و دردسر او را از قوم خود برمیداری. از این رو، خود را به این کار واداشتی و نیزهی خود را برداشته به قصد کشتن او آمدی. پس راهت دشوار و دیدهات نابیناست و تو جز این نمیخواهی و نزد ما آمدهای تا مبادا قومت مسخرهات کنند، ولی به خیری رو آوردهای که برایت مقدر گشته است.اکنون از (چگونگی) سفرت خبر دهم:در شبی روشن (و آرام) بیرون آمدی که ناگاه باد تندی وزیدن گرفت و تاریکی شب را افزود و آسمانش را پوشاند و ابرهایش را فشرد، و تو همچون آن اسب سرخفام که اگر پا پیش نهد، نحر شود و اگر پا پس نهد، پی شود؛ بازماندی. نه صدای پایی و نه آوای گنگ جنبندهای را می شنیدی (گویی) ابرهایش بر تو آویخته بود و ستارههایش از تو پنهان گشته بود. از این رو، به ستارهی طالع و به نشانهی آشکاری راه نمییافتی. در پیوستگی کویری بیپایان که مسافران خود را سختی داده و نابود میکند، راهی را میپیمودی و از طوفانی به طوفان دیگر درمیآمدی. چون - در بادی تند و برقی جهنده - بر بلندایی برآمدی و باد تو را میربود و خارها بر تو میکوبید، سوت و کوری آن تو را به هراس افکنده بود و سنگهایش تو را پاره پاره میکرد، برگشتی و ناگاه خود را نزد ما دیدی، و چشمت روشن شد و زینتت آشکار گشت و نالهات فرو نشست.»
بادیهنشین گفت: « ای پسر بچه! اینها را از کجا گفتی؟! گویا از ژرفای دلم آگاهی! گویا شاهدم بودهای و هیچ چیزم بر تو پنهان نمانده است.! گویا تو دانای غیبی! پسرجان! اسلام را بر من عرضه دار. حسن7 فرمود :
«الله اکبر؛ بگو اشهد ان لا اله الا الله وحده لا شریک له، و ان محمدا عبده و رسوله.»
پس آن مرد اسلام آورد و اسلامش نیکو شد. رسول خدا9 و مسلمانان شادمان شدند. پیامبر9آیاتی از قرآن را به او یاد داد.بادیهنشین گفت: « ای رسول خدا9! آیا به سوی قوم خود بازگردم و اسلام را بر آنها بشناسانم؟ » پیامبر 9اجازه داد و او رفت. پس از مدتی او همراه گروهی از قومش برگشت. آنان اسلام آوردند. هرگاه مردم به حسن7نگاه میکردند، میگفتند:به این، نعمتی داده شده که به هیچ کسی داده نشده است.[1]
نکته های قابل توجه:
1- امام مجتبی7 از روش آگاهی دادن و اطلاع رسانی استفاده نمود و آن شخص را نسبت به خود علاقه مند نمود لذا مراحل پذیرش در این فرد به خوبی پیش رفت و از طرفی مانع و پارازیتی نبود . لذا تغییر نگرش ایجاد شد.
2- تقویت پاسخ هم وجود دارد زیرا زمانی که این تازه مسلمان از پیامبر9 خواست تا برود و قومش را دعوت به اسلام نماید ، پیامبر9 با او موافقت نمود و سخنش را تایید کرد.
3-ارتباط عاطفی و تفاهمی به کار رفته است.
4- مشابهت معنایی ایجاد شده است.در عین حال آزادی اندیشه مخاطب حفظ شده است .
پیرمردی مشغول وضو گرفتن بود، اما طرز صحیح
آن را نمی دانست. امام حسن7 و امام حسین7 که در آن هنگام طفل
بودند، وضو گرفتن پیرمرد را دیدند. جای تردید نبود؛ تعلیم مسائل و ارشاد جاهل واجب
است؛ باید وضوی صحیح را به پیرمرد یاد داد. اما اگر مستقیما به او گفته شود وضوی
تو صحیح نیست، گذشته از اینکه موجب رنجش خاطر او می شود، برای همیشه خاطرۀ تلخی از
وضو خواهد داشت. به علاوه ، از کجا که او این تذکر را برای خود تحقیر تلقی نکند و
یکباره روی دندۀ لجبازی نیفتد و هیچ وقت زیر بار نرود.
این دو طفل اندیشیدند تا به طور غیر مستقیم او را متذکر کنند.
در ابتدا با یکدیگر به مباحثه پرداختند، و پیرمرد می شنید. یکی گفت:« وضوی من از
وضوی تو کامل تر است.» دیگری گفت: « وضوی من از وضوی تو کامل تر است». بعد توافق
کردند که در حضور پیرمرد هر دو نفر وضو بگیرند و پیرمرد حکمیت کند. طبق قرار عمل
کردند و هر دو نفر وضوی صحیح و کاملی جلوی چشم پیرمرد گرفتند.پیرمرد تازه متوجه شد که وضوی صحیح چگونه است و به فراست مقصود
اصلی دو طفل را دریافت و سخت تحت تأثیر محبت بی شائبه و هوش و فطانت آنها قرار
گرفت.گفت: وضوی شما صحیح و کامل است . من پیرمرد هنوز وضو ساختن را نمی دانم .به حکم محبتی که بر امت جد خود دارید ، مرا متنبه ساختید.
متشکرم .[2]
نکته های قابل توجه:
1- فن آموزش از فنون مهم در اقناع است که در این جا به خوبی اتفاق افتاده است
2- آموزش غیر مستقیم در دستور کار مبلغین فرهنگی از این واقعه به خوبی فهمیده می شود.
3- ایجاد شک و تغییر موضع و ایجاد رفتار و عملکرد جدید در این جا به خوبی قابل ملاحظه است.
4- پست فرستی که پیر مرد به عکس العمل این دو امام بزرگوار دارد ، بازخورد خوبی را به دنبال دارد
5- در ارتباط صافی وجود ندارد لذا مشابهت معنایی به نحو اکمل برقرار است.
ابنشهرآشوب، روایت کرده است:مرد عربی، نزد ابوبکر آمد
و به او گفت: من در حال احرام، چند تخم، از تخمهای شترمرغ را، نپخته خوردهام.
اکنون، تو بگو که تکلیف من چیست و چه چیزی بر من واجب است؟
ابوبکر، نتوانست پاسخ او را بدهد و به او گفت: قضاوت در مسألهی
تو بر من مشکل است.آنگاه، ابوبکر آن مرد عرب را، به سوی عمر
راهنمایی کرد.عمر نیز او را به سوی عبدالرحمن، معرفی و
راهنمای کرد.عبدالرحمن، نیز در پاسخ مرد عرب درماند.پس از آنکه، همگی درمانده شدند، آن مرد عرب را به سوی
امیرمؤمنان7 راهنمایی کردند. وقتی
که آن مرد عرب، نزد امیرمؤمنان7آمد، آن حضرت به امام حسن7، و امام حسین7، اشاره کرده و به مرد، فرمود:
« از این دو پسر، از هر کدام که خواستی، سؤال کن.»
امام حسن7، رو به مرد عرب کرده و فرمود:
« آیا تو شتر داری؟»
مرد عرب پاسخ داد: آری.امام حسن7فرمود:
« به عدد تخمهای شترمرغ که خوردهای، شترهای ماده را، با شترهای نر جفتگیری کن و هر عدد بچه شتری که از آن دو پیدا شد، آنها را به خانهی کعبه هدیه کن.»
امیرمؤمنان7، رو به فرزند خود، امام حسن7کرده، فرمود
« پسر جان! شترها، گاهی بچه میاندازند و یا بچهی مرده به دنیا میآورند؟»
!امام حسن7، پاسخ داد: اگر شتران، گاهی بچه انداخته یا بچهی مرده به دنیا میآورند، تخم مرغان نیز گاهی فاسد و بیخاصیت میشود!
در این وقت، حاضران، صدایی شنیدند که میگفت:
«معاشر الناس! ان الذی فهم هذا الغلام، هو الذی فهمها سلیمان بن داوود.»
یعنی: «ای مردم! آن چه را که این پسر کوچک فهمید، همان بود که سلیمان بن داوود فهمیده بود».[3]
نکته های قابل توجه:
1- از نوع شکل گیری پاسخ است و آن فرد مخالف نیست و جواب سوالش را می خواهد و در صدد مخالفت و ... نیست
2- امام مجتبی7 حتی امام علی7 را هم نسبت به حکمی که فرموده مجاب می نماید و اقناع ظاهری صورت می گیرد. (زیرا به نظر می رسد سوال امام از فرزندش به علت آگاهی دادن به حضار باشد)
3- روش امام حسن7 در مواردی که بررسی نموده ام ، معمولا مستند و قطعی سخن می گوید و با مهربانی با اکثر افراد سخن می گوید به جز طرفداران معاویه و بنی امیه .
4-مهمترین راه برای ایجاد مشابهت معنایی در مخاطب، رعایت اصل تناسب است ، امام حسن7 به تناسب و فراخور حال مخاطب سخن فرموده اند.
صدوق با سند خود از امام هادی7نقل کرده که فرمود:
« امیرمؤمنان7، در حالی که به دست سلمان تکیه کرده و حسن بن علی7با او بود؛ آمد و وارد مسجدالحرام شد و نشست. در این هنگام، مردی خوشاندام با لباسی آراسته، آمد و بر امیرمؤمنان7سلام کرد. حضرت علی7پاسخ داد، و او نشست و گفت:ای امیرمؤمنان7دربارهی سه چیز از تو پرسش میکنم، اگر به آنها پاسخ دادی پی خواهم برد که این مردم از امر تو بر چیزی مسلط شدهاند که (شایستهی آن نیستند) و داوری من بر ایشان این است که (با این کار نادرست خود،) در دنیا و آخرتشان در امان نخواهند بود، و اگر پاسخ ندادی خواهم دانست که تو و آنان برابرید.امیرمؤمنان7فرمود:هر چه میخواهی بپرس. او گفت:روح انسان هنگام خواب کجا میرود؟ آدمی چگونه به یاد میآورد و فراموش میکند؟ چگونه است که فرزند انسان به عموها و داییهای خود شباهت دارند؟
امیرمؤمنان 7به حسن بن علی7 رو کرد و فرمود: « ابامحمد! به او پاسخ بده.»
امام حسن7 فرمود:« پاسخ پرسش نخست، این است که روح آدمی (هنگام خواب، گویی که) وابسته به باد و باد وابستهی به هواست، تا لحظهای که صاحبش برای بیداری بجنبد. هنگامی که خداوند عزوجل اجازه داد روح نزد صاحبش برگردد روح باد را، و باد هوا را به خود میکشد و بدین سان، روح در بدن صاحبش قرار میگیرد. اگر خداوند اجازه نداد روح نزد صاحبش برگردد، هوا باد را، و باد روح را میکشد و روح تا روز قیامت نزد صاحبش برنمیگردد.
پاسخ پرسش دوم این است که دل آدمی (گویی که) در ظرفی است، و بر آن، سرپوشی است، و اگر انسان، صلوات کامل بر محمد7 (و آل او) بفرستد، آن سرپوش کنار میرود و دل روشن میشود و انسان آنچه را از تعهدات ایمانی فراموش کرده بود، به یاد میآورد، و اگر بر محمد9 و آل محمد9 درود نفرستد یا از صلوات خود (آل را) کم کند، آن سرپوش بر آن ظرف میافتد و دل تاریک میشود و انسان آنچه را به ذهن سپرده بود، فراموش میکند.
پاسخ پرسش سوم این است که هر گاه مرد با دلی آرام، رگهایی آسوده و تنی بیاضطراب، با همسر خود همبستر شود و نطفه در رحم جا گیرد، فرزند به پدر و مادر خود شبیه میشود، و اگر مرد با دلی بیقرار، رگهایی نیاسوده و تنی ناآرام، با همسر خود همبستر شود، نطفه در درون رحم آشفته میشود و بر رگی از رگها قرار میگیرد. اگر نطفه بر رگی از رگهای عموها قرار بگیرد، فرزند شبیه عموهایش میشود و اگر بر رگی از رگهای داییها قرار بگیرد، شبیه داییهایش میشود.»
آن مرد گفت:شهادت میدهم که هیچ معبودی جز خدا نیست، و پیوسته بر این شهادت خواهم داد، و شهادت میدهم که محمد9رسول خداست، و پیوسته بر این شهادت خواهم داد، و - به امیرمؤمنان 7اشاره کرد و گفت:- شهادت میدهم که تو وصی رسول خدا، و پس از او به پا دارندهی حجت اویی، و پیوسته بر این شهادت خواهم داد. و - به (امام) حسن7اشاره کرد و گفت:- شهادت میدهم که تو وصی امیرمؤمنان7و به پا دارندهی حجت اویی، و شهادت میدهم که پس از تو، حسین7وصی پدر خود و به پا دارندهی حجت اوست، و شهادت میدهم که پس از حسین7، علی بن الحسین7به پا دارندهی امر اوست، و شهادت میدهم که محمد بن علی7 به پا دارندهی امر علی بن الحسین7 است و شهادت میدهم که جعفر بن محمد7 به پا دارندهی امر محمد بن علی7 است، و شهادت میدهم که موسی بن جعفر7 به پا دارندهی امر جعفر بن محمد7 است، و شهادت میدهم که علی بن موسی7 به پا دارندهی امر موسی بن جعفر7 است، و شهادت میدهم که محمد بن علی7 به پا دارندهی امر علی بن موسی7 است، و شهادت میدهم که علی بن محمد7 به پا دارندهی امر محمد بن علی7 است، و شهادت میدهم که حسن بن علی7 به پا دارندهی امر علی بن محمد7 است، و شهادت میدهم بر مردی از فرزندان حسین7 که کنیه و نام او را نمیگویند، تا (در آخر زمان) امرش آشکار شود و زمین را از عدل پر کند؛ همان سان که از ظلم پر است.سلام و رحمت و برکات خدا بر تو باد ای امیرمؤمنان!» سپس برخاست و رفت.
امیرمؤمنان 7به امام حسن7 فرمود: « ابامحمد! تعقیبش کن ببین کجا میرود؟»
حسن بن علی7 به دنبالش رفت و فرمود : « (آن مرد در دید من بود) تا گام در بیرون مسجد نهاد. پس دیگر ندانستم کجای زمین خدای سبحان او را ربود، برگشتم و به امیرمؤمنان7 گزارش دادم.حضرت علی7 فرمود : « ابامحمد! آیا او را شناختی؟ » امام حسن7 میگوید: عرض کردم: « خدا، پیامبرش و امیرمؤمنان7 داناترند.» امام علی7 فرمود: « او خضر7 بود. »[4]
نکته های قابل توجه:
1- این واقعه به احتمال قوی در حضور عده ای صورت گرفته و بر این باورم که برای اثبات حقانیت امام علی7 و اولاد با کرامت ایشان است.
2- جدای از اثبات حقانیت ، در بردارنده نکاتی مهم است. اول اینکه پیامبری از امام زمان خودش سوالاتی می پرسد. که نشان می دهد امام برای همه امام است حتی حضرت خضر7 . دوم این که امام از امام حسن7می خواهد جواب ایشان را بدهد که نشان می دهد ائمه کلهم نور واحد اند ، و قبل و بعد از امامت هم ندارند.
3- حضرت خضر7 می فرماید « اگر درست جواب بدهید ....» یعنی اگر من را مجاب کنید یا اقناع شوم ... که نشان گر این مطلب است که اقناع نقش مهمی در پذیرش حق دارد. وتنها با ایجاد مشابهت معنایی صورت می پذیرد. ارتباط عاطفی و تفاهمی هم وجود دارد .
4- امام مجتبی7در اقناع حضرت خضر7 موفق عمل می کند و درپایان حضرت به بر حق بودن امام علی7و اولاد طاهرین ایشان گواهی می دهد
5- سوالاتی که پرسده می شود را حضرت خضر7برای آگاهی دیگران می پرسد و امام هم برای آگاه سازی و شکل گیری پاسخ صحیح دقیق جواب می فرمایند.
6- مشابهت معنایی از اول بین دو طرف ارتباط برقرار است . لذا کار اقناع بسیار آسان می شود .
روزی،
گروهی از شیعیان به خانهی امام علی7برای سؤال از یک مسألهی پیچیده آمدند. آن روز، امام
علی7در خانه نبود و فرزند بزرگوارش،
امام حسن7، در جایگاه پدر بزرگوارش نشسته
بود.آنها، به امام حسن7عرض کردند: ما، برای حل مشکلی به
اینجا آمدهایم.امام حسن7فرمود: مشکل شما چیست؟
آنها
گفتند: مشکل ما این است که:زنی با شوهر خود، همبستر شده، سپس بلافاصله، با
دختری هم تماس گرفته (یعنی:آن زن، با آن دختر عمل مساحقه را
انجام داده است) و نطفهی شوهرش را به رحم آن دختر انتقال داده و آن دختر هم از
این راه باردار شده است. حالا، ما
میخواهیم بدانیم که نظر اسلام، دربارهی چنین زنی چیست؟
امام حسن
7 فرمود: « آری، مسأله پیچیدهای
است و برای حل آن، حضور امام علی7لازم است. در عین حال، من پاسخ این مسأله را میدهم،
اگر پاسخ من صحیح بود، که از ناحیه خداوند متعال و امام علی7است و اگر پاسخ من اشتباه بود، از
ناحیهی خودم میباشدحکم
اسلام، در این مورد، چنین است:
1-مهریهی آن دختر، به اندازهی مهریهی دختران امثال او (به دستور حاکم شرع) از آن زن گرفته و به دختر داده میشود؛ زیرا، هنگام تولد بچه، او دیگر دختر نخواهد بود.
2-باید آن زن را مانند زن زناکار کیفر (سنگسار) نمایند؛ زیرا، گناه او (نتیجهاش) با زنای زن شوهر دار یکی است.
3-صبر میکنند تا بچه متولد شود، سپس آن بچه را به صاحب نطفه (شوهر آن زن گناهکار) میدهند و بر آن دختر، مجازات حد را جاری میسازند.آن گروه، از محضر امام حسن7خارج شدند و در مسیر راه، با امیرمؤمنان، امام علی7 ملاقات نموده و ماجرای ملاقات خود با امام حسن7را به عرض آن حضرت رساندند.سپس، امام علی7فرمود:
«لو أننی المسئول، ما کان عندی فیها أکثر مما قال ابنی»[5]
یعنی: «اگر این سؤال از من میشد، در نزد من، زیادتر از آن چه که پسرم گفت، نبود» یعنی، پاسخ مسأله، همان است که فرزندم امام حسن7به شما داده است[6]
نکته های قابل توجه:
1- این که امام حسن7جواب سوال آنها را می دهد ، نشان می دهد که از طرف امیر المومنین7 اجازه داشته است.و هدف وسیله را توجیه نمی کند ، در اینجا معلوم است . زیرا امام مچتبی7 می فرماید اگر درست بود از طرف امام علی7 سخن گفته ام و امام7 به هر قیمتی جواب نمی دهند. این نکته برای مبلغین دینی قابل الگو برداری است که اشتباهات خود را از اسلام و قرآن جدا کنند . تا مردم نسب به دین بدبین نشوند.
2- امام7به خوبی از عهده وظیفه تبلیغی و اقناعی برآمده و شاهد آن سخن امام علی7 است :« لو أننی المسئول، ما کان عندی فیها أکثر مما قال ابنی»
3- آگاهی دادن و اطلاع رسانی است و شکل دهنده ی پاسخ است .( اقناع گر معلم و مخاطب چون شاگرد است. )
4- پيامهاي هيجاني كه همراه با ترس باشد، داراي درجه متقاعد كنندگي بالاتري است.
ناتوانی شدید عثمان در حاکمیت، تبعیض ها، قومیت گرایی ها، بخشش های بی حساب و کتاب از بیت المال و ده ها مشکل دیگر، سبب شد تا جبهه ای معترض و عدالت خواه از مردم مدینه در برابر او صف آرایی کنند. عثمان به تحریک شماری از عناصر سودجو و فرصت طلب، مانند طلحه، زبیر و عمرو عاص کشته شد و خلافت به امام علی 7رسید. امام7 با وجود این که او را حاکمی عادل نمی دانست، ولی از فتنه قتل او نیز ناخشنود بود؛ زیرا می دانست این آشوب، آشوب های دیگری در پی خواهد داشت.
نشان دادن موضعی شفاف از سوی امام7 ، بهانه ای برای عناصر سودجو شد تا آن را بهانه ای برای قدرت طلبی خود قرار دهند. امام علی7حکومت خود را با عدالت پیش می برد و آنان که به زراندوزی های زمان عثمان خو کرده بودند و همانانی که مردم را به قتل او تشویق می کردند، پس از مدتی که اوضاع را به فراخور حال خود ندیدند، پیراهن خونین عثمان را دستاویز مقاصد پلید خود ساختند. و در بصره به اخلال گری و آشوب طلبی دست زدند. امام علی7 فرزند بزرگ خود امام حسن7 را برای جلب مشارکت مردم در ستیز با پیمان شکنان به کوفه فرستاد.[7] برخی از مردم وقتی او را دیدند که می خواهد برای آنان سخنرانی کند، زیر لب می گفتند: «خدایا!زبانِ زاده دختر پیامبرمان را گویا گردان». امام مجتبی7به سبب بیماری ای که داشت، به ستونی تکیه کرد و سخنان بسیار شیوا و رسایی ایراد کرد. او پس از سپاس و ستایش خداوند، به بیان مناقب پدر بزرگوارش پرداخت و سخنرانی گیرا و رسایی ایراد فرمود.[8]
مردم پس از شنیدن سخنان امام مجتبی7 آمادگی خود را برای شرکت در جنگ و یاری امام علی7 اعلام کردند و امام مجتبی7 توانست سپاه انبوهی را برای جنگ در رکاب امیرالمؤمنین7گرد آورد.
نکته های قابل توجه:
1- امام حسن7 موفق به اقناع مردمی شد که برای جنگیدن مردد بودند.
2- در این جا می توان گفت امام از روش جلب توجه و علاقه مندی و از فنون تبلیغ ، تلقین و ... استفاده کرده است. مشابهت معنایی به وجود آمده است . زیرا مردم برای رفتن به جهاد با امام حسن7 هم عقیده شده اند و به کمک امام علی7 شتافتند .
3- هدف تقویت پاسخ و دیدگاه مسلمین بوده تا تردید آنها برای جنگ با گروه دیگر که به ظاهر مسلمان بودند برطرف شود.
4- ایجاد رفتار جدید هم اتفاق افتاده ، وآن اعلان آمادگی مردم برای جهاد است. ایجاد رفتار جدید در مخاطب مرهون تناسب و ارتباط عاطفی داشتن با مخاطب است .
آتش جنگ جمل فروکش نکرده بود که زمزمه هایی ناآشنا در برپایی فتنه خونین دیگری از آن سوی مرزها به گوش رسید. معاویه و هم دستانش سرگرم تجهیز سپاه و جمع آوری نیرو برای جنگ با امام علی7بودند. خبر به امیرالمؤمنین7رسید. امام علی7 فرزندش امام مجتبی7 را مأمور کرد تا برای مردم سخنرانی کند و آنان را برای دفاع در برابر مهاجمان زرپرست و زورمدار تشویق کند. امام مجتبی7در حضور پدر، سخنان رسا و شیوایی بیان نمود و این گونه مردم را به جنگ با معاویه تشویق کرد.[9] سخنرانی گرم و آتشین امام مجتبی7شوری در دل ها افکند و مردم را برای نبرد آماده ساخت.
نکته های قابل توجه:
1- در اینجا هم اقناع صورت گرفته است و حتی ترغیب( شور) هم ایجاد کرده است و باز تقویت دیدگاه مورد تصور است
2- این که امام علی7امام حسن7 را برای سخنرانی انتخاب نموده اند جدای از بحث بزرگتر بودن ایشان ، توانایی ایشان را هم می رساند . توان در ایجاد مشابهت معنایی و هم فکر شدن .
3- در این جا از لنگر گاه های مخاطبان استفاده شده است و با ایجاد تناسب با او ، موفق به اقناع شده است.
طریحی از فخر رازی نقل کرده است:پیامبر9برای شرکت در جنگ از مدینه خارج شد و امام علی7را همراه خود برد. امام حسن7و امام حسین7 که کودک بودند، نزد مادرشان در مدینه ماندند، روزی امام حسین7، که 3 سال داشت، از خانه بیرون آمد و در کوچههای مدینه به راه افتاد و به نخلستانها و باغهای اطراف مدینه رسید. در حواشی و کنارههای آن گردش میکرد که یک نفر یهودی به نام صالح بن رقعه نزدیک او آمد و آن حضرت را به خانهی خود برد و از مادرش پنهان کرد.چون عصر فرارسید و از امام حسین7خبری نشد، حضرت فاطمه3 را اندوه و غم بیخبری از فرزندش فراگرفت. او بارها از خانه تا در مسجد النبی9 بیرون آمد و کسی را ندید تا سراغ امام حسین7بفرستد. پس به فرزندش، امام حسن7 رو کرد و فرمود:
« ای میوهی دلم! نور چشمم! برخیز و برادرت، حسین 7را پیدا کن که قلبم از فراقش میسوزد.»
امام حسن7 برخاست، و از مدینه بیرون آمد و به اطراف آن، که نخلهای فراوان داشت، آمد و فریاد زد: « حسین بن علی! نور چشم پیامبر9 ! برادرم کجایی؟!»در همین حال که صدا میزد، آهویی نزدش آشکار شد و خدا به او الهام فرمود که از آهو بپرسد. فرمود: « ای آهو! آیا برادرم، حسین را دیدهای؟ » خدا به برکت رسول خدا9آهو را به سخن آورد و گفت: « حسن جان! نور چشم مصطفی! دل خوشی مرتضی! و ای مایهی حیات دل زهرا! بدان! برادرت را صالح یهودی گرفته و در خانهی خود پنهان ساخته است.» امام حسن7تا در خانهی یهودی آمد و او را صدا زد. صالح بیرون آمد.امام حسن7فرمود: « حسین را بیرون بیاور و به من بسپار وگرنه به مادرم میگویم تا تو را هنگام سحرها نفرین کند، و از پروردگارش بخواهد یک نفر یهودی روی زمین نگذارد، و به پدرم میگویم که با شمشیرش همهی شما را بزند و به هلاکت برساند، و به جدم میگویم تا از خدای سبحان بخواهد که جان همهی یهودیها را بگیرد.» صالح یهودی از سخنان او شگفت زده شد و پرسید: « کودک جان! مادرت کیست؟»
امام حسن7 فرمود:
« مادرم زهرا3، دختر محمد مصطفی9 ! گردن بند (عروس صفا و)خلوص، و در صدف عصمت و عزت جمال دانش و حکمت است. او نقطهی دایرهی مناقب و مفاخر، و قطعهی نوری از انوار صفات نیک و کارهای خیر است. خمیرهی وجود او از سیبی از سیبهای بهشت سرشته است، و خدا در صحیفهی او آزادی گنهکاران امت را نوشته است. او مادر سروران نجیب، و سالار زنان عالم، و بریدهی از دنیا، و پاک از تطاول تأثیر نابجای روزگار، فاطمهی زهرا3 است.»
یهودی گفت:مادرت را شناختم. پدرت کیست امام حسن 7 فرمود:
« پدرم اسدالله الغالب، علی بن ابیطالب7 است؛ آن که با دو شمشیر زد، و با دو نیزه افکند، و با پیامبر9 به دو قبله نماز گزارد، و جان خود را به آقای جن و انس فدا کرد؛ پدر حسن7و حسین7.»
صالح گفت:پسرجان! پدرت را شناختم. جدت کیست؟
امام حسن7 فرمود:
« جدم دری از صف (پیامبران خدای) جلیل، و میوهای از درخت ابراهیم خلیل است، آن ستارهی درخشان، و نور تابان، از چراغ تکریمهای آویزان در عرش خدای سبحان، سرور هر دو جهان، و رسول انس و جان، و مایهی نظام هر دو سرا، و فخر عالمیان، و مقتدای هر دو حرم، و امام شرقیان و غربیان، و جد هر دو سبط، من حسن و برادرم حسین.»
چون امام حسن7 از شمارش مناقب پیامبر9فارغ شد، زنگار کفر از دل صالح زدوده شد و اشک از دیدگانش
سرازیر گشت و همچون سرگشتهای، با حیرت از زیبایی سخن و کمی سن و تیزهوشی حسن، به
او مینگریست.
سپس گفت: ای میوهی دل مصطفی9، و نور چشم مرتضی7، و شادی دل زهرا3 ! پیش از آن که برادرت را به تو بدهم، از (اسلام و) احکام
اسلام به من خبر ده تا اعتراف کنم و به اسلام درآیم. امام حسن7 نیز احکام اسلام را
بر او عرضه کرد، و حلال و حرام را به او آموخت، و صالح اسلام آورد. و به دست امام،
فرزند امام اسلامش نیکو گشت و برادرش حسین7، را به او سپرد، و بر سر هر دو طبقی از طلا و نقره افشاند و به
برکت حسن7 و حسین7، آنها را به فقیران
و محرومان صدقه داد.
سپس حسن7دست برادرش را گرفت و نزد مادر آورد. چون مادر آن دو را دید، قلبش آرام گرفت و شادمان گشت.روز بعد، صالح همراه 70 نفر از افراد قبیله و خویشان خود آمد و همگی به دست امام فرزند امام، اسلام آوردند.سپس صالح به در خانهی حضرت زهرا3 آمد و در حالی که ثناگوی آن بزرگواران بود، صورت خود را بر خاک آستانهی آن خانه سایید و گفت:ای دختر مصطفی!9 من در حق فرزند تو بد کردم و او را آزردم. اینک از کردهی خود پشیمانم. از گناهم بگذر. فاطمه3 پیام فرستاد: « ای صالح! من از گناه تو گذشتم و چشم پوشیدم، اما آن دو، فرزندان من و فرزندان علی مرتضایند. از او نیز به جهت آزاری که به پسرش رساندی، عذرخواهی کن.»سپس صالح به انتظار علی7نشست، تا آن حضرت از سفر آمد و صالح حال خود را بر او عرضه داشت و به گناه خود اعتراف کرد و نزد آن حضرت گریست و از خطای خود عذرخواهی نمود. آن حضرت فرمود: « ای صالح! من از تو راضی شدم و از گناهت چشم پوشیدم، ولی اینان فرزندان من و دو ریحانهی رسول خدایند. نزد او برو و از او نیز به جهت رفتار بدی که در حق فرزندش نمودی، عذرخواهی کن.»صالح، گریان و غمگین نزد رسول خدا9آمد و عرض کرد: ای سرور رسولان! تو رسول رحمت برای جهانیانی، و من گناه و خطا کردهام. من فرزندت، حسین7را ربودم و او را در خانهی خود از مادر و برادرش پنهان ساختم و آنان را ناراحت کردم. اینک از کفر جدا شدهام و به دین اسلام درآمدهام. پیامبر9فرمود:
« من از تو راضی شدم و از گناهت گذشتم، لکن بر تو باد که از خدا نیز - به سبب رفتار بدت نسبت به نور چشم پیامبر 9و محبوب دل زهرا 3- عذر بخواهی و استغفار کنی تا از تو درگذرد.»
پس صالح از پروردگار خود پیوسته آمرزش میخواست و به او توسل میجست و در سحرگاهان و هنگام نمازها در پیشگاهش تضرع میکرد؛ تا جبرئیل با بهترین تکریمها بر پیامبر9نازل شد و گفت:
« ای محمد! خدا از صالح - همان روز که به دست امام فرزند امام اسلام آورد - درگذشت (و او را بخشید).[10]»
نکته های قابل توجه:
1-امام کوچک و بزرگ ندارد ،نور امامت در هر کسی که باشد از همان کودکی تاثیر گذار و مفید خواهد بود.
2- به خوبی صراحت بیام امام مجتبی7معلوم می شود . وآن تهمتی که نزدیکان معاویه به امام روا می داشتند که لکنت زبان دارد روا نیست.
3- در مباحث اقناعی بالاترین درجه اقناع هم عقیده و هم فکر کردن مخاطب با نظر خود و ایجاد مشابهت معنایی است که در این واقعه امام مجتبی7 موفق می شوند که عقیده کفر آلود یهودی را به اسلام بر گردانند. و 70 نفر دیگر هم مسلمان شدند.
4- تغییر نگرش به صورت کامل انجام شده است.و به این به دلیل عدم توجیه گری آن یهودی است.
5- یکی از روش ها برای تغییر نگرش افراد ،یاد آوری بزرگی خدا و ائمه و کوچک بودن خودمان است. که به نظر می رسد در روند اقناع تاثیر گذار خواهد بود.
6- آگاهی دادن هم وجود دارد. و امام7 از روش غیر معمول افراد هم استفاده کرده ، و آن هم سوال از حیوان است. (ارتباط انسان با حیوان )
عبیدالله، پسر عمر بن خطاب، یکی از سران لشکر معاویه بود.او، در یکی از روزهای جنگ صفین برای امام حسن7پیام داد: من درخواستی از شما دارم، ساعتی اجازه بده، تا با هم ملاقات کنیم.امام حسن7 جواب مثبت داد و آنها در محلی با هم ملاقات کردند.عبیدالله، در این ملاقات، با کمال گستاخی و فریبکاری، به امام حسن7 گفت: پدرت علی7به قریش ستم کرد و آنها را دشمن خود نمود. آیا تو روا میدانی که او را از خلافت خلع کنی و خودت به جای او بنشینی؟ امام حسن7فرمود:
« نه، سوگند به خدا! که چنین کاری نخواهد شد.» سپس، آن حضرت خطاب به عبیدالله فرمود: ای پسر خطاب! سوگند به خدا! گویی که من تو را مینگرم که امروز یا فردا، کشته شدهای، شیطان، رفتار و گفتار تو را در نظرت آراسته و تو را فریب داد، ولی تو به زودی به هلاکت میرسی و کشته خواهی شد»
راوی میگوید: سوگند به خدا! آن روز هنوز به غروب نرسیده بود که عبیدالله به دست سپاهیان امام علی7کشته شد.همان روز، امام حسن7در میدان جنگ، شخصی را دید که کشته شده و مردی نیزهاش را در چشم او استوار نموده و اسبش را به پای او بسته است.امام حسن7به حاضران فرمود: ببینید این کشته شده و قاتل او کیست؟ آنها دیدند آن کشته شده عبدالله بن عمر است و آن مردی که او را کشته است، مردی از قبیلهی همدان میباشد . [11]
نکته های قابل توجه:
1- عبیدالله بن عمر در فکر اقناع فریبی است . اما امام7 آگاه از این جریان است و با خبر دادن از آینده کار او ، سعی در تغییر نگرش او دارد . اما نرود میخ آهنین در سنگ و یاسین به گوش الاغ جواب نمی دهد . و اینجا است که قابلیت قابل معنا پیدا می کند.
2- آگاهی دادن وجود دارد برای پذیرش اقناع
3- سعی برای تغییر نگرش
4- مشابهت معنایی به وجود نیامده است .
جنگ صفین طولانی شده بود. امام علی7دست از حقیقت بر نمی داشت و معاویه بر سخن باطل خود پای می فشرد. جنگ، جنگ حق و باطل بود و هر دو در شعار خود سرسختی نشان می دادند. تا آن جا که نوشته اند: این جنگ ماه ها به درازا کشید. سرانجام تا پیروزی لشگر حق تنها چند ضربه شمشیر دیگر نیاز بود، که به دستور معاویه، قرآن ها را بر سر نیزه ها کردند و کتاب خدا را بازیچه دنیا پرستی و قدرت طلبی خود قرار دادند. در نتیجه این دسیسه، در سپاه امیرالمؤمنین 7 دو دستگی افتاد و چشم های ظاهربین و نیز بازوان خسته از جنگ، شمشیرها را زمین گذاشتند و امام را به پذیرش حکمیت وادار کردند. دیری نپایید که بزرگی و جبران ناپذیری این اشتباه برای همگان به اثبات رسید. از این رو، به سختی ابراز پشیمانی کرده و حتی بعضی از امیر المؤمنین7 خواستند تا پیمانی را که به اصرار آنان بسته بود، بشکند و جنگ را بی محابا آغاز کند، ولی برخی نیز به بهانه های مختلف، خودِ حضرت را در این جریان مقصّر دانستند. بیم آن می رفت که آشوب گری از سرگرفته شود و فاجعه دیگری به وقوع بپیوندد. در این جا، لازم بود تا چهره ای که برای همگان مورد پذیرش و احترام است، میانجی گری کند و آشوب را پایان بخشد. به همین منظور، امام علی7 فرزند بزرگش امام حسن7را که چهره ای پذیرفته شده بود، مأمور کرد تا از طرف ایشان مسأله را روشن و مشکل را حل کند. او باید نخست با دلایل قانع کننده، حکمی را که ابوموسی اشعری صادر کرده بود، لغو می کرد و نیز برای جلوگیری از فتنه های مخالفان، مشروعیت کاری به عنوان حکمیت را نیز می پذیرفت. این کار در آن موقعیت حسّاس که بیش تر حاضران جزو مخالفان بودند، بسیار دشوار می نمود و کسی جز امام مجتبی7 در میان هواداران علی7 توان انجام چنین مسؤولیتی را نداشت. امام مجتبی7درآن جمع این گونه فرمود:
«ای مردم! بی گمان شما درباره این دو مرد (عمرو عاص و ابوموسی)زیاده سخن گفتید و آن ها را برگزیدید تا با کتاب خدا حکم کنند؛ نه از روی هوای نفس شان. ولی آن ها با هوای نفس خویش حکم کردند؛ نه با کتاب خدا و کسی که چنین کند، حَکَم نیست، بلکه محکوم است.عبدالله بن قیس (ابوموسی) که عبدالله بن عمر را خلیفه قرار داد، سه اشتباه کرد: اول با نظر پدر او (عمر) مخالفت کرد؛ زیرا عمر به خلیفه قرار دادن وی راضی نبود. حتی او را از اعضای شورای شش نفره نیز قرار نداده بود؛ دوم با خود عبدالله بن عمر دراین باره مشورت نکرده بود؛ و سوم مهاجرین و انصار که پایه های حکومت اسلام را منعقد کرده اند و نظر آن ها مورد پذیرش مردم است، نظری در این باره نداده اند (و این حکم تنها از آن این دو نفر است). ولی اصل مسأله حکمیت و مشروعیتش پذیرفته است و رسول خدا9نیز سعد بن معاذ را در جریان بنی قریظه حَکَم قرار داد و او نیز آن چه را که مورد رضای خدا بود، حکم کرد. بی تردید اگر او مخالفت می کرد، رسول خدا9 نیز رضایت نمی داد».[12]
سخنان شیوای امام7، که جایگاه علمی و سیاسی امام حسن7را برای همگان آشکار می ساخت، مسأله را کاملا روشن نمود، هر چند که دشمن هیچ گاه دست از فتنه گری برنمی داشت.[13]
نکته های قابل توجه:
1- بیشتر حاضرین طبق این نقل مخالف بودند . با این وجود امام مجتبی7 به نحوی سخن خویش را شروع می نماید و ادامه می دهد که مورد مخالفتی نمی شود.(حداقل ذکر نشده است) این یعنی تغییر دادن پاسخ و نگرش اما به شیوه ای ملایم. زیرا ابوموسی عبدالله بن عمر را پذیرفته بود اما امام7 او را رد کرد
3- امام مجتبی7 مستند سازی می نماید با دلایلی چون عبدالله بن قیس (ابوموسی) که عبدالله بن عمر را خلیفه قرار داد، سه اشتباه کرد... و ... ولی اصل مسأله حکمیت و مشروعیتش پذیرفته است و رسول خدا7 نیز سعد بن معاذ را در جریان بنی قریظه حَکَم قرار داد ...
4- در این واقعه که بسیاری بعد از آن که حکمی که خودشان انتخاب کرده بودند خراب کاری کرد و شد آنچه نباید می شد ، سر ناسازگاری و مخالفت را برداشتند و در این بحران، تغییر موضع و کاهش مقاومت آنان بسیار مهم بود. که امام این مهم را انجام دادند. توجیه گری باعث می شود حتی در زمانی که اقناع هم صورت گرفته است ، باز رد کنند ونپذیرند و در بحث قرآنی راجع به توجیه گری مطالبی بیان شد .
5- پست فرستی که در این ارتباط از طرف مخاطبین فرستاده شده است ، امام حسن7 به خوبی دریافت نموده ، ودر ادامه موفق به ساکت نمودن مخالفین می شود .( هر چند اقناع کامل صورت نپذیرفته است.)
امام مجتبی7 در تبیین مسائل علمی و اعتقادی بسیار توانا بود. این امر از همان اوان کودکی در ایشان نمودار گردید و حتی پیامبر9و امیرالمؤمنین7 به دلیل آگاهی از فرهیختگی امام مجتبی7در کودکی به او دستور حلّ مسائل را می دادند. نوشته اند: علی7 در «رُحبَه»[14] بود که مردی نزد او آمد و بسیار ابراز ارادت نمود و گفت: «من از ارادتمندان شمایم». حضرت علی7 فرمود: «تو از ما نیستی، بلکه برای پادشاه کشور روم پرسش هایی پیش آمده بود که آن را با پیکی به شام فرستاد و پاسخ آن را از معاویه خواست و اینک نیز آن جاست و چون معاویه از پاسخ آن ناتوان مانده است، تو را برای حلّ آن ها نزد ما فرستاده است». مرد با شگفتی، سخنان امام7را تصدیق کرد و گفت: « ولی من مخفیانه این جا آمده ام و هیچ کس از آمدن من خبر نداشته است». امیرالمؤمنین7فرمود:
« پرسش هایت را با یکی از این دو فرزندم در میان بگذار.»
مرد گفت: «از فرزندت حسن7 می پرسم». امام مجتبی7 زودتر فرمود:
«آمده ای این پرسش را بپرسی: فرق حق و باطل چقدر است؟ میان آسمان و زمین چه فاصله ای است؟ مسافت میان مشرق و مغرب چه اندازه است؟ قوس و قزح چیست؟ ارواح مشرکان در کجا جمع است؟و.. »
امام حسن7به شایستگی به پرسش های او پاسخ داد. سپس درباره این پرسش مرد شامی که کدام ده چیز است که بر یکدیگر غلبه دارد، فرمود:
« سنگ را خدا محکم آفرید، ولی آهن از آن محکم تر است و آن را قطعه قطعه می کند. مقاوم تر از آهن، آتش است که آهن را ذوب می کند. قوی تر از آتش، آب است که آن را خاموش می سازد و چیره تر از آب، ابر است که آب را به صورت باران جابه جا می کند.قوی تر از ابر، باد است که آن را انتقال می دهد و پیروزتر از باد، فرشتگانند که به آن دستور جابه جایی می دهند. نیرومندتر از فرشتگان « عزرائیل» است که آن ها را می میراند و نیرومندتر از عزرائیل، مرگ است که او را نیز می میراند و از همه این ها قوی تر و بالاتر، فرمان خداوند بزرگ است که مرگ را نیز می میراند و خود همواره می ماند.»
مرد شامی که پاسخ تمامی پرسش های خود را گرفته بود، گفت:
«شهادت می دهم که تو فرزند رسول خدایی و به حق علی بن ابی طالب7از معاویه سزاوارتر بر خلافت و رهبری است».[15]
این گونه مطالب که نشانگر برتری علمی امام مجتبی7 است، در تاریخ فراوان است.
نکته های قابل توجه:
1- آگاهی دادن و اطلاع رسانی به خوبی معلوم است . امام حسن7 با سخنان خویش زمینه پذیرش آن فرد را فراهم می نمایند . و در نهایت به ایجاد رفتار صورت می گیرد به همان نحوی که مورد نظر امام است وآن اثبات و حقانیت علی بن ابی طالب7 و اولاد طاهرین حضرت است و اقرار به برتری مطلق ایشان.
2- به علت عدم وجود مخالفت ظاهری در این جریان می توان آن را در موارد شکل گیری پاسخ جای داد.
3- وقتی مشابهت معنایی در دو طرف ارتباط شکل گیرد ، اشکال گیری و مخالفت کمتر و کمتر می شود و در نهایت به پذیرش کامل می رسد. در این مواقع حتی برخی افراد اقدام به اقرا و یا تمجید از طرف مقابل می نمایند .
از برجسته ترین جلوه های حکومت امام علی7 عدالت و سخت گیری ایشان در اجرای آن و نیز دادرسی و گرفتن حق مظلوم از ظالم بود. چه بسا خلفای دیگر در بسیاری از مسائل قضایی، از حل آن ها باز می ماندند و امام علی7 آنان را کمک کرد و حتی خود ایشان نیز گاه این امر را به فرزند بزرگشان امام حسن7 می سپردند. تا علم او را نیز به دیگران ثابت کند.[16] نوشته اند: در دوران خلافت حضرت علی7 ، مردی را نزد او آوردند که او را در خرابه ای، کنار جسدی بی جان و خونین یافته بودند؛ در حالی که کاردی خونین نیز در دست داشت. جریان را به حضرت گفتند. امام7 فرمود:
«چیزی برای گفتن داری؟»
مرد پاسخ داد:
«یا امیرالمؤمنین!7 این اتهام را می پذیرم»
امام علی7 دستور داد که او را برده، قصاص کنند. در این هنگام، مردی با عجله خود را رسانید، در حالی که فریاد می زد:
«او را رها کنید! او را رها کنید! او کسی را نکشته و قاتل من هستم؟»
امیرالمؤمنین7از متهم پرسید:
«چرا اتهام قتل به خود زدی در حالی که قاتل کس دیگری است؟»
مرد پاسخ داد:
«من در وضعی نبودم که بتوانم از خود دفاع کنم؛ زیرا چندین نفر مرا بالای سر جسد، با کارد خونین دیده بودند. من گوسفندی را کشته بودم و برای قضای حاجت به خرابه آمدم که دیدم آن مرد در خون خود می غلتد. شگفت زده شدم و در حالی که کارد خونین در دستم بود، این چند نفر وارد خرابه شدند و مرا با آن وضع دیدند و پنداشتند که من او را کشته ام».
امام علی7متهم و قاتل را نزد فرزندش حسن7فرستاد تا حکم را از او بخواهد. امام مجتبی7پس از شنیدن صحبت های هر دو فرمود:
«مرد قاتل که با راست گفتاری اش جان متهم را نجات داد، به استناد آیه کریمه «وَ مَن اَحیاها فَکَاَنَّما اَحیا النّاسَ جَمیعاً»[17] رها کنید. او فردی را کشته و دیگری را از مرگ رهانیده است. پس هر دو را آزاد کنید و دیه مقتول را از بیت المال بپردازید.»
نکته های قابل توجه:
1- امیر المومنین7 یکی از مهم ترین قضاوت ها را به امام مجتبی7 می سپارد و مورد اعتراض کسی هم واقع نمی شود . این به خاطر مورد پذیرش و مورد اعتماد بودن امام حسن7 است . ازطرفی مشابهت معنایی بین ائمه: وجود دارد یعنی کلهم نور واحد اند .
2- امام مجتبی7برای جواب و قضاوت خود شاهد قرآنی می آورد و جمع را قانع می کند ، اگر چه این فرد قاتل است اما چون جان یک نفر دیگر را حفظ نموده پس مصداق آیه است و مورد عفو واقع می شود .پس مستند سازی هم هست و بسیار مهم است که در صحبت های خود منطقی و مستند سخن بگوییم .
3-لنگر[18] در اینجا وجود دارد ، زیرا اقناع شونده از قبل بدان معتقد بوده است و هماکنون برای اتصال یک نگرش و یا رفتار جدید به وی استفاده میشود. لنگر نقطهی آغازین تغییر است . در اینجا اعتقاد عمومی این است که ، قاتل باید مجازات شود و به سزای اعمالش برسد . اما امام مجتبی7 این لنگر را از بین می برد .
[1]الثاقب فی المناقب:316 ح 264.
[2]بحارالانوار، ج1، ص89
[3]مناقب، ابنشهرآشوب، ج 4، ص 10؛ زندگانی امام حسن مجتبی 7، رسول محلاتی، ص 102؛ کلمة الامام الحسن، ص 230؛ بحارالأنوار، ج 43، ص 354؛ اثبات الهداة، ج 2، ص 546؛ طبق نقل آفتاب مهربانی، ص 45 - 46.
[4] .علل الشرایع:96 ح 6.
[5]بحارالأنوار، ج 43، ص 353.
[6]سیرهی چهارده معصوم :، ص 264 (با اندکی تصرف و تغییر
[7] ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج 2، ص 168.
[8] ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج 3، ص 293.
[9] اسد الغابة فی معرفة الصحابة، ج 3، ص 112.
[10]المنتخب:163.به نقل از دانش نامه امام حسن 7
[11]مناقب آلابی طالب، ج 3، ص 193، سیرهی چهارده معصوم : ص 259 - 260.
[12] حیاة الامام الحسن بن علی 7، ج 1، ص 53.
[13] همان
[14] از محله های کوفه
[15] مرد شامی نزد معاویه بازگشت و معاویه نیز پاسخها را از قول خود برای پادشاه روم فرستاد، ولی او فهمید كه پاسخها را معاویه نداده است و به او نوشت:سوگند به عیسی كه این پاسخها برخاسته از پیامبران و خاندان آنهاست و به تو ربطی ندارد. محمد باقر مجلسی، بحار الانوار، ج 43، ص 325.
[16] بحار الانوار، ج 40، ص 280.
[17] مائده، 32: هر كس انسانی را از مرگ نجات دهد، گویی همه انسانها را از مرگ رهایی بخشیده است.
[18]نشاندهندهی چیزی است که از قبل توسط اقناعشوندگان بالقوه، پذیرفته شده است. لنگرها میتوانند باورها، ارزشها، نگرشها، رفتارها و هنجارهای گروهی باشند