جنگ صفین

جنگ صفین

آغاز جنگ صفین

امام دستور دادند تا جنگجویان در نخلیه كه اردوگاه نظامی كوفه بود، اجتماع كنند. این امر معاویه را نیز بر آن داشت تا منبر كوفه را با لباس خونین عثمان، آزین بسته و در حالی كه هفتاد هزار شیخ پیرامون آن گریه می‌كردند، مردم شام را برای مقابله با سپاه عراق آماده كند. امام در راه به مدائن وارد شد و از مردم شهر خواست تا به سپاه وی بپیوندند.

سپاه مقدم امام در مرز روم در شمالعراقوسوریهبا سپاه مقدم شام به فرماندهی ابوالاعور سلمی برخورد كرد. امام مالك را به سوی آن‌ها فرستاد و به او تأكید كرد كه به هیچ وجه نباید آغازگر جنگ باشد.با آمدن مالك سپاه شام درگیری را آغاز كرده و دو طرف مدتی به نبرد با یكدیگر پرداختند. پس از آن سپاه شام عقب‌نشینی كرد.

محل درگیری، منطقه صفین بوده که با فرات فاصله کمی داشت. زمانی كه سپاه عراق به سپاه شام رسیدند، متوجه شدند كه آنان در منطقه مستقر شده و تنها راه سنگفرش به رود را نیز كه از میان باتلاق عبور می‌كرد، در اختیار خود گرفته‌اند و تیراندازان و سوارانی را برای جلوگیری از رفت و آمد عراقیان به شریعه در آنجا مستقر كرده‌اند. سپاه عراق توانست با رشادت مالك بر آب مسلط شود و امام دستور داد تا مانع از استفاده از آب برای شامیان نشوند.

با گذشتنمحرم، جنگ صفین به تمام معنا در نخستین روز ماهصفرمیان مالك و حبیب بن مسلمه آغاز شد. در شب آغاز جنگ، امام به همه نیروهای خود، سفارش می‌كرد: «تا آغاز به جنگ نكرده‌اند شما به جنگ با ایشان نپردازید. فرارکننده ای را نكشید و مجروحی را به قتل نرسانید و کسی را برهنه نسازید و كشته‌ای را مثله نكنید».

عمار كه پیامبر فرموده بود تو به دست گروهی متجاوز كشته می‌شوی و همه مردم نیز این خبر را شنیده بودند، در یكی از روزهایی كه جنگ با شدت در جریان بود به شهادت رسید.

در یكی از آخرین روزهای جنگ، نبرد چنان سخت‌ شد كه از نماز صبح آغاز شد و تا نیمه شب ادامه یافت. این شب را «لیلةالهریر» نامیده‌اند. مجدداً جنگ از نیمه آن شب آغاز شد و تا ظهر فردا ادامه داشت. امام ضمن خطبه‌ای فرمود: ‌جز یك نفس از دشمن نمانده است.

حیله عمروعاص

معاویه و عمرو كه كار را تمام شده می‌دیدند و احساس شكست كردند دست به حیله زدند. فردای لیلة الهریر، پانصدقرآنبر سر نیزه‌های شامیان رفت. فریاد بلند بود كه ای گروه عرب! به زنان و دختران خود بیندیشید، اگر شما نابود شوید فردا چه كسی در برابر رومیان و تركان و پارسیان خواهد ایستاد؟

در این لحظه حدود بیست هزار نفر از سپاه عراق نزد امام آمده از او خواستند تا حكمیت قرآن را بپذیرد. طایفه قراء كه به خواندن قرآن دلخوش بودند و شماری از آن‌ها در سلكخوراجدرآمدند، در میان این افراد بودند. مخالفان جنگ از امام خواستند تا دستور دهدمالک اشتربرگردد. امام شخصی را دنبال او فرستاد. مالک پیغام داد اكنون وقت بازگشت نیست. مخالفان گفتند: اگر مالک بازنگردد تو را خواهیم كشت. این خبر سبب شد تا مالک برگشته و جنگ متوقف شد.

اشعث كه یكی از منافقان بودو با استمرار جنگ شدیداً ‌مخالفت می‌كرد، نزد معاویه رفت و از وی درباره چگونگی اجرای حكم قرآن سؤال كرد. او گفت: بهتر است یك نفر از سوی ما و فرد دیگری از سوی شما بنشینند و درباره حكم قرآن در این باره اظهارنظر كنند. او این نظر را به امام منتقل كرد.

پس از آن اهل شام، عمروعاص را برگزیدند. اشعث و شماری دیگر از كسانی كه بعداً در گروهخوارجدرآمدند، ابوموسی اشعری را پیشنهاد كردند. امام به دلیل مخالفت ابوموسی با وی درجنگ جملحاضر به قبول وی نشد اما آنها در این باره اصرار كردند. پیشنهاد امام ابن عباس و یا مالک بود اما آن‌ها نپذیرفتند.

جنگ صفین

زمان

درصفر سال۳۷ هجری

مکان

منطقه‌ای به نام صفین

نتیجه

خاتمه جنگ با پذیرش حکمیت

علت جنگ

عدم بیعت و پذیرش خلافت امام علی (ع)از سویمعاویه

جنگندگان

لشکرامام علی(ع)

لشکر شام

فرماندهان

امام علی(ع)

معاویه

تلفات

شهادت بیست و پنج هزار نفر از لشکر امام علی (ع)

کشته شدن چهل و پنج هزار نفر از لشکر شام

علت شروع

مقدمات جنگ صفین از زمانی آغاز شد کهامام علی(ع)بهخلافترسید؛ زیرا امام(ع) در ابتدا خواستعبدالله بن عباسرا به حکومت‏شامبفرستد. امام (ع) نامه‏‌ای بهمعاویهنوشت و در آن نامه، از او خواست تا همراه اشراف شام بهمدینهبیاید.امیرالمؤمنین (ع) در نامه ذکر کرده بود مردم بدون مشورت اوعثمانرا کشتند، ولی اکنون از روی مشورت و اجتماع، او را به خلافت انتخاب کرده‌اند

معاویهپاسخی به نامه نداد.[۳]

نتیجه جنگ

به واسطه ماجرای حکمیت، دو سپاه از هم کناره گرفتند و معاویه توانست از مخمصه شکست رهایی یابد.امام علی (ع)پس از آن هرچقدر درصدد تشکیل سپاه برای حمله بهشامبرآمد، مردمکوفهوحجازاز وی چندان فرمانبرداری نکردند و گروهی به نامخوارجنیز در داخل کوفه به وجود آمدند کهجنگ نهروانرا به‌وجود آوردند. امام علی (ع) نیز پس از مدتی توسط یکی از خوارج به نامابن ملجم مرادیبه شهادت رسید.

علي عليه السلام سمبْل توليد و كار

- تو ميداني اميرالمؤمنين از چه جهت ما را به خانه اش دعوت كرده است؟

- من، چيزي نمي دانم. فقط چشمانم به آن كيسه بزرگ پر از پولي است كه پاي غلام علي با آن برخورد كرد.

- آيا مي داني علي اينهمه پول را از كجا آورده است؟

- چرا از خودش نمي پرسي؟

- يا علي! اين پولهاي زياد كجا بوده است؟

- اين پولها از آن كسي است كه مال ندارد.

- منظور علي از اين جمله چه بود؟

- يادت هست كه چندي قبل، علي با پيراهن كهنه اي از كنار ما رد شد و ما با لحني تمسخرآميز و متلك گونه فقر و و تهي دستي علي را به رخ او كشيديم. غلامش مي گفت پس از آن جريان، علي به او گفته است امسال خرماها را به فقرا ندهد. بلكه خرماها را به بازرگانان بفروشد و پول آنها را جمع كند. حال هم ما را در اينجا جمع كرده است تا به ما بفهماند كه او مردي دارا و ثروتمند است. اما با بخشيدن اموالش به فقرا، چيزي از آن را براي خود نگاه نمي دارد.

احتمالاً، حال هم قصد دارد اين پولها را ميان مستمنداني كه هر سال برايشان خرما مي فرستاد، تقسيم كند.

بعضي علي (ع) را به علم زيادش مي شناسند و بعضي حيران عدالتش هستند. بعضي شيداي غيرتمندي اش هستند. بعضي هم مبهوت جنگاوري اش. اما كمتر كسي علي را اسوه و سمبل كار و توليد اقتصادي مي شناسد. علي از همان دوران كودكي وبعدها نوجواني و جواني اش مشغول كار و فعاليت شد. از كودكي تا كهنسالي تا آنجايي كه وقت و فرصت به او اجازه مي داد، كار مي كرد و خرج زندگاني اش را تأمين مي نمود. در تمام اين دوران هم :

مشروعيت كار براي علي (ع) مهم بود، نه نوع و مقبوليتش!

به همين جهت هم، ‌امام را در دورانهاي مختلف عمرشان در كارهاي گوناگون و مختلفي مي بينيم. در جواني با شتري براي مردم مشكهاي آب را حمل مي نمود و آنها را در اختيار آنان قرار مي داد و آنها را در اختيار آنان قرار مي داد تا مخارجش تأمين شود. با كاشت درخت و بناي باغها، با حفر قنات و چاهها زمين را آباد مي كرد و چرخ اقتصادي را به چرخش درمي آورد. او كار مي كرد و درآمدش را انفاق مي نمود. با اينكه بعدها يكي از پردرآمدترين انسانهاي زمان خودش شده بود، اما باز هم به اموالش دل نمي بست. خود مي فرمايد :

صدقه اي كه من از مال خودم خارج مي كنم، اگر مابين همه بني هاشم تقسيم كنم، آنها را كفايت مي كند.

و اينهمه از آن رو بود كه اميرالمؤمنين بزرگترين دشمن فقر و نداري بود. در كلامي به فرزندش محمد حنفيه مي فرمايد :

پسرم من از فقر بر تو مي ترسم. از آن به خدا پناه ببر! چرا كه فقر دين انسان را ناقص و عقل و انديشه او را مشوش و مردم را نسبت به او،‌ و او را نسبت به مردم بدبين مي سازد.

او دشمن فقر بود. سفارش مي كرد كه هركس بايد با كار و كوشش، از دچار شدن خانواده اش به فقر و مكنت جلوگيري كند و پس از آن هم در آمدش را به كمك و ياري فقرا، اختصاص دهد. اميرالمؤمنين كاري را كه در جهت مبارزه با فقر انجام مي شد امري مقدس و در رديف جهاد في سبيل الله به حساب مي آورد. از همين رو هم بود كه مولاي مؤمنان علاقمند بود تا از دسترنج خودش به تأمين زندگي اش بپردازد. حتي در دوران خلافت هم كه كار و وظيفه اش سنگين، و فعاليتش زيادتر بود- اميرالمؤمنين بر كشوري وسيع حكومت مي كرد كه چندين برابر ايران فعالي است و به عزل و نصب و بازرسي و حسابرسي مي پرداخت- با اينكه كارهاي خلافت خسته اش مي كرد، اما همچنان تأكيد داشت كه از دسترنج خودش امرار معاش كند و از بيت المال مصرف نكند. و نقل است حتي پس از بيعت مردم با ايشان در امر خلافت، به مزرعه رفت و مشغول كار و زراعت خويش شد.

آري! بي رغبتي به دنيا، بابناي دنيا كه خداي متعال آنرا وظيفه همگان قرار داده است،‌منافات ندارد. شيوه اميرالمؤمنين كه تربيت يافته اسلام است به ما مي فهماند :

دنيا را بسازيد، زمين را آباد كنيد، ثروت ايجاد كنيد، اما دل نبنديد! اسير آن نشويد، تا راحت بتوانيد در راه خدا انفاق كنيد. هر چه مي توانيد ثروت توليد كنيد،‌اما خودتان كمتر مصرف كنيد!

تربيت فرزند در خانه علي عليه السلام

چگونگي تربيت فرزند يكي از وجوه درخشنده سيماي خانوادگي اميرالمؤمنين (ع) است. در اين متن، برآنيم تا برخي از اصول تربيت فرزند و حقوق آنان بر پدر و مادر را از ديدگاه اميرالمؤمنين (ع) بيان كنيم.

1- انتخاب نام نيكو

2- گفتن اذان و اقامه در گوش فرزندان و انجام عقيقه (قرباني گوسفند) براي آنان

3- بازي با فرزندان : ((اشبه اباك يا حسن واخلع عن الحق الرسن

و اعبد ا لها ذامنن و لا توال ذالاحن))

پسرم،‌مانند پدرت باش، ريسمان ظلم را از حق بركن‌ ! خدايي را بپرست كه صاحب نعمتهاي متعدد است و هيچگاه با صاحبان ظلم دوستي مكن. اين قطعه، يكي از قطعات اشعاري است كه حضرت زهرا (س) درهنگام بازي با فرزندانش زمزمه مي كرد. بدين شيوه هم آنها را سرگرم مي نمود وهم حكمت به آنها مي آموخت، چرا كه خود اميرالمؤمنين (ع) مي فرمايد:

((كسي كه كودكي دارد بايد در راه تربيت او خود را تا سرحد كودكي تنزل دهد.))

خود اميرالمؤمنين (ع) نيز در كودكي بازيهايي داشته اند كه يكي از آنها كشتي گرفتن است. نقل است ابوطالب بين فرزندانش و پسر عموهايشان مسابقه كشتي برگزار مي كرد و هميشه علي (ع) بر همه پيروز مي شد و اين باعث شادي ابوطالب مي گرديد. در خانه خود علي (ع) هم بين حسن و حسين (عليهماالسلام) مسابقاتي همچون كشتي، خطاطي و مسابقاتي در انجام كارهاي ديگر برگزار مي شد، و گاهي پيامبر جهت افزايش اين شادي و نشاط حاصل از مسابقه، در جمع ايشان حاضر مي شدند و به تشويق طرفين مي پرداختند.

4- رعايت اصل بي طرفي، عدالت و مساوات بين فرزندان

يكي از حساسيتهاي كودكان جانبداري و توجه خاص پدر و مادر به يكي از فرزندان ديگر است كه در روايات بر رعايت عدالت و مساوات بين فرزندان و محبت كردن، هديه دادن و توجه نمودن به خصوص توجه به حساسبت بيشتر دختران در اين مورد تأكيد شده است.

به يك نمونه زيبا از دقت حضرت زهرا (س) در اين مورد توجه كنيد:

پيامبر (ص) حسن وحسين (عليهماالسلام) را به مسابقه خطاطي تشويق نموده، فرمودند: هر كس خط او زيباتر است قدرت او بيشتر است. حسن و حسين (ع) هم هر كدام خط زيبايي نوشتند. اما رسول خدا (ص) ايشان را به مادرشان هدايت فرمود تا اگر در قضاوت نگراني پيش آمد، با عاطفه مادري جبران شود. زهرا (س) نيز جهت رعايت اصل بي طرفي به فكرش رسيد. قضاوت نهايي را به تلاش خوشان مربوط سازد لذا گردنبند خويش را پاره كرده بر سرآنها ريخت و فرمود: هر كدام از شما دانه هاي بيشتري بگيرد قدرت او بيشتر است.

5- داشتن برنامه جهت تمرين، تشويق و تربيت عبادي و ديني فرزندان

- به طور مثال نقل شده است كه حضرت زهرا (س) جهت شبهاي احياء فرزندان را در روز خوابانيد تا كاملاً استراحت كنند و غذاي مناسب و كمتري هم به آنها مي داد تا با زمينه مطلوبتري از نظر جسمي و روحي در شب زنده داري شركت كنند. ايشان با شيوه هاي ديگري كودكانش را در عباداتي مانند نماز، اعمال عبادي ماه رمضان، شركت در جلسات قرآن و شركت دادن آنها در امور خيري مثل كمك به مستمندان و دادن صدقه به نيازمندان شركت مي داد كه نقش مؤثر تربيتي همراه كردن كودكان با خود هنگام انجام عبادات را مي رساند.

6- مكلف نمودن فرزندان به رعايت ادب و اخلاق اسلامي

تأديب كودك يعني ملازم ساختن و مكلف نمودن او به رعايت ادب و اخلاق اسلامي ، بدين معني كه هر چند كودك نسبت به حكمت آداب مزبور، درك و فهمي ندارد وليكن از باب تمرين و تمهيد، وي را به انجام آنها مكلف مي كنيم و مهم اين است كه كودك خود را در تكليف احساس كرده، بداند اگر تن به تكليف ندهد با الزامهايي روبرو خواهد شد. علي (ع) در اين باره مي فرمايد :

(( آن كس كه ملكف به ادب شود ، بديهايش اندك مي گردد. ))

و در روايات داريم زماني كه كودك به 6 سالگي رسيد او را به نماز و چنانچه تحمل گرفتن روزه را داشت به انجام آن وادار نماييد.

7- استفاده از فرصتهاي مختلف جهت انتقال تجربيات و نصايح

اميرالمؤمنين (ع) و حضرت زهرا (س) از هر موقعيتي براي انتقال تجربياتشان استفاده مي كردند . نامه اميرالمؤمنين به امام حسن (ع) يكي از اين موارد است.

معرفي شبهات و انحرافات اجتماعي،‌ توصيه به مطالعه تاريخ، انتخاب مسير مورد علاقه و اشتياق، تحمل مصائب و مشكلات دنيا، پذيرش مسئوليت در حد توانايي ، برقراري نظم در امور زندگي،‌ تشخيص دوست از غير دوست و ارتباط گرم با خويشان و تكريم آنان از جمله رئوس برخي از اين نصايحند.

بديهي است خانه اي كه ظريفترين نكات تربيتي ، با چنين دقتي در آن مراعات مي گردد محل پرورش انسانهايي چون امام حسن (ع) ، امام حسين (ع) و زينب (س) خواهد بود. در پايان بد نيست متذكر شويم كه اگر چه اميرالمؤمنين (ع) حقوق زيادي براي فرزندان قائل شده اند،‌اما از آن سو هم وظايفي براي فرزند بر شمرده اند كه مهمترين آنها اينست كه فرزند، پدر و مادرش را در هر چيز مگر در نافرماني از خداوند سبحان اطاعت و پيروي كند :

(( فحق الوالد علي الولد ان يطيعه في كل شيء الا في معصيه الله سبحانه ))

شيعه علي حقيقت گرا يا شخصيت گرا؟!

در چكاچك شمشيرها و نيزه ها، در ميان ولوله و شور جنگ و نبرد، در لابلاي نعره ها و فريادهاي رزم آوران جنگ جمل، مردي سر به گريبان انديشه فرو برده بود :

((خدايا، حق با كدامين طرف است؟ در يك سو علي،‌داماد پيامبر، سردار بزرگ اسلام،‌كسي كه پيامبر در وصفش مي فرمود:

«علي مع الحق و الحق مع علي»

با جمعي از ياران صديق پيامبر است، و در سوي ديگر « ام المؤمنين، عايشه» و دوتن از صحابه بزرگ پيامبر، «طلحه الخير» مرد خوش سابقه اسلام و زبير «سيف الاسلام» - دلاور ميادين نبرد- صف بسته اند. آيا ي شود هر دو گروه برحق باشند يا هر دو باطل؟!... به راستي كداميك بر حق است؟»

سرانجام چاره كار در اين ديد كه جواب را از علي (ع) بازجويد كه «باب مدينه العلم» بود.

«أيمكن أن يجتمع زبير و طلحه و عايشه علي باطلٍ؟»

آيا ممكن است طلحه و زبير و عايشه بر باطل اجتماع كنند؟ و علي (ع) در پاسخ، جوابي داد كه،‌ دانمشند سني مذهب مصري، دكتر «طه حسين» در وصف آن گفته است: پس از قرآن، هيچ كلامي از بشريت بدين پايه محكم و والا گفته نشده است.

إنك لملبوس عليك. إن الحق و الباطل، لا يعرفان بأفدار الرجال

إعرف الحق تعرف أهله و إعرف الباطل تعرف أهله

همانا حقيقت بر تو اشتباه شده است. به درستي كه حق و باطل را با ميزان قدر و شخصيت افراد نمي توان شناخت.

اول حق را بشناس تا اهل آن را بشناسي و باطل را نيز او بشناس،‌ اهل آن برايت آشكار مي گردد.

كلام علي (ع) يعني :

اشخاص نبايد مقياس حق و باطل قرار گيرند. اين حق و باطل است كه بايد مقياس اشخاص و شخصيت آنان باشند.

وتمام. سخن كوتاه، اما بس عظيم و بلند بود. به بلنداي حقيقت و تاريخ! اين سخن يعني معياري براي تشخيص پيروان علي (ع) از غير!

و به همين دليل است كه اگر به صدر اسلام بازگرديم، به يك روحيه خاصي برمي خوريم كه آن روحيه تشيع است و تنها آن روحيه ها بودند كه مي توانستند وضعيت پيامبررا در مورد علي (ع)، صددر صد بپذيرند و دچار ترديد و تزلزل نشوند!

نقطه مقابل آن روحيه و طرز تفكر، يك روحيه و طرز تفكر ديگري بود كه وصيتهاي رسول اگرم را با همه ايمان كامل به آن حضرت با نوعي توجيه و تفسير و تأويل ناديده مي گرفتند. در حقيقت اين انشعاب اسلامي از اينجا بوجود آمد كه يك دسته كه اكثريت هم بودند، فقط ظاهر را مي ديدند و ديدشان عميق و تيزبين نبود كه باطن وقايع را ببينند. مي گفتند كه: عده اي از بزرگان صحابه و سابقه دارهاي اسلام كه راهي را مي روند نمي توان گفت اشتباه كرده اند. اما دسته ديگر كه در اقليت هم بودند،‌ عقيده داشتند كه در جايي كه اصول اسلامي به دست همين سابقه دارها پايمال شوند، ديگر احترامي براي آنها قايل نيستيم.

روح تشيع را كساني بوجود آوردند كه طرفدار اصول بودند، نه طرفدار شخصيتها!

علي بعد از پيامبر، جواني سي و سه ساله است با يك اقليتي كمتر از عدد انگشتان. در مقابلش پيرمردهاي شصت ساله با اكثريتي انبوه و بسيار. منطق اكثريت اين بود كه راه بزرگان و مشايخ اين است و بزرگان اشتباه نمي كنند و ما راه آنانرا مي رويم.

اما منطق آن اقليت اين بود كه :

آنچه اشتباه نمي كند حقيقت است ، بزرگان بايد خود را با حقيقت تطبيق دهند.

سلمان فارسي ، ابوذر غفاري، مقداد و عمار ياسر مرداني بودند اصولي و اصول شناس،‌ديندار و دين شناس. در حقيقت روح شيعيان صدر اسلام روحي بود كه اصول و حقايق بر آن حكومت مي كرد،‌نه اشخاص و شخصيتها! و از همين رو بود كه شيعيان اوليه مردمي منتقد و بت شكن بار آمدند.

از اينجا معلوم مي شود، چقدر فراوانند افرادي كه شعارشان تشيع است و اما روحشان روح تشيع نيست. چرا كه افرادي ظاهر نگر و شخصيت گرايند. در حاليكه مسير تشيع همانند روح آن ،‌تشخيص حقيقت و تعقيب آن است.

قضاوتهای زیبا از امام علی ( علیه السلام)

قضاوت بسیار زیبای حضرت برای شناسایی غلام

در زمان خلافت امیرالمومنین علیه السلام مردى کوهستانى با غلام خود به حج مى رفتند، در بین راه غلام مرتکب تقصیرى شده مولایش او را کتک زد. غلام بر آشفته ، به مولاى خود گفت : تو مولاى من نیستى بلکه من مولا و تو غلام من مى باشى . و پیوسته یکدیگر را تهدید نموده به هم مى گفتند: اى دشمن خدا! بر سخنت ثابت باش تا به کوفه رفته تو را به نزد امیرالمومنین علیه السلام ببرم . چون به کوفه آمدند هر دو با هم نزد على رفتند و مولا (ضارب ) گفت : این شخص ، غلام من است و مرتکب خلافى شده او را زده ام و بدین سبب از اطاعت من سر برتافته ، مرا غلام خود مى خواند.

دیگرى گفت : به خدا سوگند دروغ مى گوید و او غلام من مى باشد و پدرم وى را به منظور راهنمایى و تعلیم مسائل حج با من فرستاده و او به مال من طمع کرده مرا غلام خود مى خواند تا از این راه اموالم را تصرف نماید.
امیرالمومنین علیه السلام به آنان فرمود: بروید و امشب با هم صلح و سازش کنید و بامدادان به نزد من بیایید و خودتان حقیقت حال را بیان نمایید.
چون صبح شد، امیرالمومنین علیه السلام به قنبر فرمود: دو سوراخ در دیوار آماده کن ! و آن حضرت علیه السلام عادت داشت همه روزه پس از اداى فریضه صبح به خواندن دعا و تعقیب مشغول مى شد تا خورشید به اندازه نیزه اى در افق بالا مى آمد. آن روز هنوز از تعقیب نماز صبح فارغ نشده بود که آن دو مرد آمدند و مردم نیز در اطرافشان ازدحام کرده مى گفتند: امروز مشکل تازه اى براى امیرالمومنین روى داده که از عهده حل آن بر نمى آید! تا اینکه امام علیه السلام پس از فراغ از عبادت به آن دو مرد رو کرده ، فرمود: چه مى گویید؟ آنان شروع کردند به قسم خوردن که من مولا هستم و دیگرى غلام .
على علیه السلام به آنان فرمود: برخیزید که مى دانم راست نمى گویید، و آنگاه به آنان فرمود: سرتان را در سوراخ داخل کنید، و به قنبر فرمود: زود باش شمشیر رسول خدا صلى الله علیه و آله را برایم بیاور تا گردن غلام را بزنم ، غلام از شنیدن این سخن بر خود لرزید و بدون اختیار سر را بیرون کشید، و آن دیگر همچنان سرش را نگهداشت .
امیرالمومنین (ع ) به غلام رو کرده ، فرمود: مگر تو ادعا نمى کردى من غلام نیستم ؟
گفت : آرى ، ولیکن این مرد بر من ستم نمود و من مرتکب چنین خطایى شدم .

پس آن حضرت علیه السلام از مولایش تعهد گرفت که دیگر او را آزار ندهد و غلام را به وى تسلیم نمود .

جنگ صفین در چشم انداز آمار:

حضرت در اوایل حکومت خود، با فرستادن نمایندگانی به سوی معاویه، از او خواست با حضرت بیعت کند و در اولین فرصت، شام را ترک کرده، به سوی حضرت بشتابد. امیرالمومنین حتی برای یک لحظه مشروعیت حکومت معاویه را قبول نکردند و خواستار این بودند که معاویه بدون خونریزی و درگیری از حکومت برشام دست بردارد که او قبول نکرد و جنگ صفین را به پا داشت.

زمان جنگ: اواخر ذی القعده سال 36 هجری قمری ، اولین نبرد بین دو سپاه رخ داد . اما در صفر سال 37 پیکار اصلی بین دو سپاه شکل گرفت. 8 و 9 و 10 صفر سال 37 هجری قمری پیکار سخت شده و روز 11 صفر سال 37 قرآن ها بر سر نیزه رفت .

طول زمان نبرد: از اولین نبردها حدود 40 روز می باشد.

محل نبرد: صفین

تعداد شرکت کنندگان و نیرو:

نقل های زیادی در این خصوص وجود دارد اما نقل مشهورتر به این شکلمی باشند:

سپاه امام: 90 هزار نفر

سپاه معاویه: 85 هزار نفر

فرماندهان سپاه امام:

فرمانده سواره نظام کوفه: مالک اشتر نخعی

پیاده نظام بصره: سهل بن حنیف انصاری

پیاده نظام کوفه: عمار بن یاسر

پرچم دار: هاشم بن عتبه

فرمانده جناح راست: اشعت بن قیس

فرمانده جناح چپ: عبدا... بن عباس

فرمانده جناح راست پیاده نظام: سلیمان بن صرد خزاعی

فرمانده جناح چپ پیاده نظام: حارث بن مره عبدی

فرمانده سپاه قاسطین (سپاه معاویه):

فرمانده جناح راست: ابن ذی کلاع حمیری

فرمانده جناح چپ: حبیب بند مسلمه فهری

فرمانده سواره نظام شام: عمروعاص

فرمانده پیاده نظام: ضحاک بن قیس

پرچم دار لشکر معاویه: عبدالرحمن بن خالد بن ولید

آمار کشته شده ها: سپاه امام: خبر مشهور: 25 هزار نفر

سپاه معاویه: خبر مشهور: 45 هزار نفر

امیرالمومنین حتی برای یک لحظه مشروعیت حکومت معاویه را قبول نکردند و خواستار این بودند که معاویه بدون خونریزی و درگیری از حکومت برشام دست بردارد که او قبول نکرد و جنگ صفین را به پا داشت

امیرالمومنین حتی برای یک لحظه مشروعیت حکومت معاویه را قبول نکردند و خواستار این بودند که معاویه بدون خونریزی و درگیری از حکومت برشام دست بردارد که او قبول نکرد و جنگ صفین را به پا داشت

برخی وقایع قبل از صفین

على علیه السلام از موقع ورود به كوفه چند ماهى كه در آن شهر اقامت داشت براى جلوگیرى از وقوع جنگ با شامیان چند مرتبه به معاویه نامه نوشته و او را نصیحت كرد و عواقب وخیم مخالفت و ناسازگارى او را كه موجب جنگ و خونریزى گردید بوى تذكر داد ولى از این همه نامه‏نگارى نتیجه‏اى حاصل نشد و معاویه لجوج هر دفعه در پاسخ نامه‏هاى آن حضرت همان سخنان سابق خود را نوشته و او را به قتل عثمان متهم نمود!و یكى از نامه‏هاى خود را به وسیله مردى از طایفه عبس كه (در اثر تبلیغات سوء معاویه) از دشمنان على علیه السلام بود به حضور آن حضرت فرستاد و چون آن مرد وارد كوفه شد یكسر به مسجد رفت و نامه معاویه را تقدیم نمود.

على علیه السلام از او پرسید در شام چه خبر است؟ آن مرد با گستاخى گفت سینه تمام اهل شام از بغض و كینه تو مالامال است و تا خون عثمان را از تو نستانند آرام نخواهند نشست!

على علیه السلام فرمود اى احمق معاویه ترا گول زده است كشندگان عثمان‏جز چند نفر كه یكى از آنها نیز معاویه بود كس دیگرى نیست، چند نفر از اصحاب آنجناب خواستند آن مرد را به قتل رسانند اما على علیه‎السلام مانع شد و فرمود او سفیر است و بر سفیر باكى نیست آنگاه نامه معاویه را باز كرد و دید فقط نوشته شده: بسم الله الرحمن الرحیم. و به چیز دیگرى اشاره نگردیده است على علیه السلام فرمود معاویه تصمیم جنگ دارد! و سپس سخنى چند از حسن نیت خود و مكر و فریب معاویه به مردم صحبت كرد و آنها را براى مبارزه با حیله‎گری‎هاى معاویه دعوت فرمود.

ارسال نظر