لبیک بگو فدا شو/مظهری از خدا شو

به لطف یزدان گرام
تو صحن مسجد الحرام


چشمم به کعبه افتاد
دلم به لرزه افتاد


تو دلم گفتم آی خدا
چی شد مرا کردی جدا


زدنیا و زآشنا‌ها
زقید و بند شدم ر‌ها


ندایی آمد به دلم
بنده خوش آب و گلم


نصیب شد تو را کرم
خوش آمدی به این حرم


گفت تو منو نمی‌‌شناسی
جزء من نداری هیچ کسی


از وقتی دنیا اومدی
تا که شدی به این قدی


حواس من جمع تو بود
نور من شمع تو بود


دلیل اینکه اینجایی
نشستی اینجا تنهایی


اینکه به صورت راز
یک گره کرده‌ای باز


گفتم خدایا ممنونم
از کرده‌ام پشیمونم


حالا که داده‌ایم راه
بالا کشونده‌ای از چاه


دلم را با صفا کن
تهی زهر جفا کن


گفت فراموش کردی
حرفمو گوش نکردی


می‌گفتی این چند روزه
بی‌عشق و حال می‌سوزه


به خاطر چند ریال
آخرتو بی‌خیال


به یاد می‌آری خودتو
یا اولین منزلتو


آئینه کردم دلتو
دمیدم اندر گل تو


غفلت‌های تو بوده
صفای تو ربوده


ابلیس به خاطر تو
به بغض وافر تو


صراحتاً صدا شد
از ملکوت جدا شد


اما تو راستی راستی
ابلیس رو می‌پرستی


اما کلام آخر
که هست پیام فاخر


اگه باشی به یادم
به فکر تو زیادم


اگه که توی کارهات
یا توی کوله بارهات


خالی زیاد شوم
و آز حسناتم نشود


دنیاتو شاید ساختی
آخرتت رو باختی


هانی نکن حماقت
تا رسدت سعادت


لبیک بگو فدا شو
مظهری از خدا شو

ارسال نظر