مباني حج ابراهيمي از ديدگاه امام خميني (ره)

پديدآورنده: محمّد محمدي ري شهري،
* . متن سخنرانى نماينده ولى فقيه و سرپرست حجاج، حجةالاسلام والمسلمين محمدى رى شهرى در مورخه 31/2/1370 در كنار مرقد مطهر امام خمينى«ره».
محمّد محمدى رى شهرى بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ «وَ اِذْ قالَ اِبْراهيمُ رَبِ اجْعَلْ هذا بَلَداً امِناً وَاجْنُبْنى وَ بَنِىَّ اَنْ نَعْبُدَ الْاَصْنامَ».
1 حج امسال، نخستين حجى است كه زائران ايرانى، پس از امام راحل، بنيانگذار حج ابراهيمى در ايران اسلامى، به خواست خدا برگزار خواهند كرد و اين كنگره عظيم، نخستين كنگره حج در كنار مرقد مطهر امام امت - رضوان اللَّه تعالى عليه - است.
قطعاً روح مطهّر آن بزرگوار در انتظار است كه ملاحظه كند: مراسم باشكوه حج امسال چگونه برگزار مى شود؟ به اين مناسبت و با عنايت به اينكه رهبر معظم انقلاب، حضرت آيةاللَّه خامنه اى مدظله العالى تأكيد دارند كه تمام رهنمودهاى رهبر راحل، با همه امكانات به اجرا درآيد، تصميم گرفتم در اين محفل منوّر و مقدّس كه عمده كارگزاران حج - اعم از روحانيون و پزشكان و مديران كاروانها و همه خدمتگزاران حجاج ايرانى - حضور دارند، موضوع سخن خود را «مبانى حج ابراهيمى از ديدگاه امام خمينى» قرار دهم.
مكرر در سخنرانيها و مصاحبه ها كه در رابطه با حج انجام مى شود، بر حج ابراهيمى تكيه و تأكيد مى شود ولى كمتر بطور دقيق، حد و مرز و مبانى آن بررسى شده كه بالأخره «حج ابراهيمى چيست؟» و «تفاوت آن با حجّ غيرابراهيمى كدام است؟» بنابراين چقدر مناسب و زيبا است اين كنگره عظيم حج كه در كنار مزار مطهّر امام عزيز - كه هر چه اين ملّت دارد و هر چه انقلاب اسلامى براى اين ملت به ارمغان آورده، در پرتو بركت اين وجود مطهّر است - برگزار مى شود موضوع صحبتمان اين مسأله مهم باشد.
البته اين بحث مفصل و گسترده اى است كه تصور نمى كنم بتوانم در اين جلسه آن را به پايان برسانم، ولى اميدوارم در مناسبتهاى ديگرى بطور مستوفى پيرامون آن صحبت كنم.
حج ابراهيمى چيست؟ حج ابراهيمى همان حج واقعى است كه خداوند تبارك و تعالى تشريع كرد و به ابراهيم خليل - ع - دستور داد كه «وَ اَذّنِ فِى الناسِ بالحجّ».
و در عصر رسول اللَّه - ص - اين حج توسط پيامبر اسلام تجديد حيات يافت.
ولى با كمال تأسف، پس از رسول اللَّه، با گذشت مدت كوتاهى از رحلت آن بزرگوار، حج ابراهيمى به بوته فراموشى سپرده شد و مسلمانان صدر اسلام نتوانستند آن را در جامعه اسلامى تداوم دهند، تا اينكه پس از چهارده قرن، سلاله پاك و مطهّر ابراهيم - ع - و محمد - ص - در جامعه ما ايرانيان خاطره پرشكوه آن حج را تجديد نمود و ما از خداوند تبارك و تعالى مى خواهيم كه به ما توفيق دهد كه حج را آنطور كه امام عزيز ترسيم كرده است برگزار كنيم و خداى نخواسته، مانند مسلمانان صدر اسلام، پس از اماممان خاطره پرشكوه آن را به فراموشى نسپاريم.
در كلمات امام عزيز از حج واقعى، گاه تعبير به «حج ابراهيمى» شده و گاه تعبير به «حج ابراهيمى - محمدى - ص - »، در مقابل حج غيرابراهيمى كه مناسبترين نام در اين مقطع از تاريخ اسلام كه بتواند نمايانگر واقعيت حج غيرابراهيمى باشد، نام «حج آمريكايى» است كه طرفداران اسلام آمريكايى اين گونه حج را ترويج مى كنند.
اين حج فقط صورتى از مناسك و اعمال حج را دارد.
معنا و محتواى حج با اين صورت، نه تنها بى خاصيت و بى ثمر است، بلكه به دليل اينكه در جهت اهداف شوم دشمنان اسلام و دشمنان حج ابراهيمى است، براى اسلام و جامعه اسلامى زيان آور نيز مى باشد.
از نظر امام عزيز، حج ابراهيمى با حج آمريكائى از ريشه متفاوت است، هم از نظر فلسفه و هم از نظر محتوى، هم از نظر حاجى و زائران بيت اللَّه و هم از نظر كارگزاران حج.
فلسفه حج از ديدگاه امام چيست؟ محتواى حج بايد چه باشد؟ كارگزاران حج و خدمتگزاران زائرين بايد چگونه بينديشند و چگونه عمل كنند؟ و حجاج بيت اللَّه اگر بخواهند حجشان حج واقعى و حج ابراهيمى باشد، بايد چگونه عمل كنند؟ بنده ديدگاه امام را از پيامها، سخنرانيها و اعلاميه هائى كه به اين مناسبت داده اند مطالعه و جمع بندى كرده ام و اكنون خلاصه آن را خدمت عزيزان عرض مى كنم و توصيه من به همه زائران، خصوصاً برادران روحانى اين است كه: پيامها و اعلاميه هاى امام را كه به صورت دو جلد كتاب چاپ شده، تهيّه كرده و مطالعه كنند.
فلسفه حج آمريكايى فلسفه حج آمريكائى، چيزى جز يك سفر سياحتى و زيارتى نيست.
به فرموده امام، حج آمريكائى يك سفر تفريحى براى ديدن قبله و مدينه، و براى تكرار يك سلسله الفاظ بى معنا و انجام يك سلسله حركات بى محتوى است.
حاجى نمى داند چرا دور خانه (كعبه) مى گردد؟ نمى داند براى چه سعى بين صفا و مروه مى كند؟ نمى فهمد كه چرا احرام مى بندد و نمى داند فلسفه رمى جمرات و قربانى كردن چيست؟ اينكه «چگونه بايد زيست و چطور بايد مبارزه كرد و با چه كيفيت در مقابل جهان سرمايه دارى و كمونيسم ايستاد»2 هيچ ربطى به حج آمريكائى ندارد.
در ديدگاه حج آمريكائى، اينكه چگونه حقوق مسلمانان جهان و محرومان را بايد از حلقوم ظالمين و چپاولگران بيرون كشيد، ربطى به حج ندارد.
3 اينكه مسلمانان بايد به عنوان يك نيروى برتر در جهان مطرح شوند، هيچ ربطى به حج ندارد.
4 اينكه مسلمانان بايد با حكومتهاى وابسته چه كنند، هيچ ربطى به حج ندارد.
5 اين تفسير امام از حج آمريكائى است.
اينكه مسلمانان فلسطين از دست رژيم اشغالگر قدس چه مى كشند هيچ ربطى به حج آمريكائى ندارد.
اينكه الآن مهمترين مسأله جهان اسلام اين است كه: زمامداران كشورهاى اسلامى درصددند با رژيم اشغالگر قدس وقيحانه ارتباط برقرار كنند و آن كنفرانس صلح كذائى را توجيه نمايند و در اين روزها بالاترين فشارها روى مسلمانان فلسطين و لبنان است، اينها هيچ ربطى به حج آمريكائى ندارد.
در آفريقا و افغانستان مسلمانان و محرومان چه مى كشند، هيچ ربطى به حج ندارد و...چنين حجّى حج آمريكائى است.
فلسفه حج ابراهيمى از ديدگاه امام عزيز فلسفه حج ابراهيمى بسيار جالب و زيبا بيان شده است.
اينك چند فراز از عبارتهاى آن بزرگ مرد را در تبيين فلسفه حج ابراهيمى، براى شما عزيزان مى آورم: از ديدگاه امام: «حج تجلّى و تكرار همه صحنه هاى عشق آفرين زندگى يك انسان و يك جامعه متكامل در دنيا است».
6 جامع ترين جمله و بهترين تعبيرى است كه در فلسفه حج ابراهيمى مى شود بيان كرد.
شما هر صحنه اى از صحنه هاى عشق آفرين را كه بخواهيد ترسيم كنيد، جلوه گاهش حج است.
جلوه گاه «جهاد»، «ايثار»، «از خودگذشتگى»، «شجاعت»، «شهامت»، «وحدت»، «ذكر»، «ارتباط با خدا»، «لقاءاللَّه» و.
از ديدگاه امام حج براى نزديك شدن و اتصال انسان به صاحب خانه است و تنها حركات، اعمال و الفاظ نيست، حج براى اين نيست كه چند سنگ و چوب را ملاحظه كنيد و برگرديد، حج براى اين نيست كه خانه را ببينيد و برگرديد.
به اين جمله ها و تعبيرها با عنايت و دقت بنگريد، امام مى فرمايد: «فلسفه حج ديدن صاحب خانه است، خانه طريقيّت دارد، حركات و اعمالى كه آنجا انجام مى شود، بايد در اين جهت باشد».
از ديدگاه امام: «مناسك حج مناسك زندگى است و جامعه امت اسلامى از هر نژاد و ملتى بايد ابراهيمى شود تا به خيل امت محمد - ص - پيوند خورده و يكى گردد و يَد واحده شود».
7 حج تنظيم و تمرين و تشكل زندگى توحيدى است.
از ديدگاه امام: «حج، كانون معارف الهى است كه از آن، محتواى سياست اسلام را در تمام زواياى زندگى بايد جستجو نمود».
سياست اسلام را در همه ابعاد مى شود از حج درآورد.
اين سخن امام است و حرف من نيست.
شبيه اين فرمايش امام، جمله رهبر عزيز انقلاب - تداوم بخش بحقّ راه امام - است كه در حكم خود به بنده فرمودند: «فريضه حجّ بيت اللَّه از جمله تكاليف نادرى است كه در آن ابعاد متعدد و متنوع مربوط به زندگى فردى و سلوك جمعى به شكلى باشكوه و داراى تأثير عميق در تن و جان و انديشه و نيز در منش و روش آدمى گنجانده شده و درست گزاردن آن مى تواند او را به توفيقات بزرگى در همه عرصه هاى مادى و معنوى نائل سازد».
امام عزيز يكى از فلسفه هاى بزرگ حج را بُعد سياسى آن مى داند و مى فرمايد: «اهميت بعد سياسى حج كمتر از بعد عبادى آن نيست.
بعد سياسى علاوه بر سياستش، خودش عبادت است».
8 فلسفه حج بايد پاسخگوى فريادهاى مظلومانه فلسطين، آفريقا و افغانستان، و بلكه پاسخگوى همه مظلومان و مستضعفان جهان باشد.
حج «قيام» است: «جَعَلَ اللَّهُ الكَعبةَ البيتَ الْحَرامَ قياماً لِلنّاس».
9 «بيتى است كه براى قيام تأسيس شده است، آنهم قيام «ناس»، «للناس».
پس بايد براى همين مقصد بزرگ، در آن اجتماع نمود و منافع ناس را در همين مواقف شريف بايد تعيين نمود».
10 ارزيابى و ديدگاه امام از حج، اين است.
منافع مردم اين نيست كه بروند آنجا مهر و تسبيح بياورند، كالاهاى آمريكائى خريدارى كنند، كه امام تحريم كرده است.
امام عزيز پيرامون آيه كريمه: «ليشهدوا منافع لهم» كه قرآن در آن فلسفه حج را تبيين مى كند، اينگونه توضيح مى دهد: «چه نفعى بالاتر و والاتر از آنكه دست جباران جهان و ستمگران عالم از سلطه بر كشورهاى مظلوم، كوتاه شود و مخازن عظيم كشورها براى مردم خودِ آن كشورها باشد».
11 آرى اين بالاترين نفع است.
زائران بيت اللَّه بايد اين آيه را فلسفه حج بدانند.
امام همچنين پيرامون آيه «وَطَهِّر بَيْتِىَ لِطّائِفينَ وَالقائمين»12 مى فرمايد: مقصود تنها پاك كردن از نجاسات ظاهرى نيست.
بيت خدا نه تنها بايد از نجاسات ظاهرى پاك و طاهر شود كه از آلودگى و پليديهاى معنوى كه براى جامعه از هر چيزى زيان آورتر و خطرناكتر است، نيز تطهير گردد.
حج ابراهيمى آن حجى است كه در جهت پاكسازى خانه خدا از نجاسات ظاهرى و باطنى باشد.
امام مى فرمايد: «مراد تطهير از همه ارجاس است كه بالاترين آنها «شرك» مى باشد و در صدر آيه كريمه بيان شده است».
13 «وَاِذْبَوّأنا لاِبراهيمَ مَكانَ الْبَيْتِ اَنْ لا تُشْرِكْ بى شَيئاً وَ طَهّرِ بَيْتِىَ».
از ديدگاه امام، حج براى «ايجاد تفاهم و تحكيم وحدت اسلامى» است: «يكى از مهمات فلسفه حج، ايجاد تفاهم و تحكيم برادرى بين مسلمين است و بر دانشمندان و معممّين، لازم است مسائل اساسى و سياسى و اجتماعى را با ديگر برادران دينى در ميان بگذارند و در رفع آن طرحهائى تهيه كنند تا آنان در برگشت به كشورهاى خود، آنها را تحت نظر علما و ارباب نظر قرار دهند».
و بالاخره از نظر امام: «حج، بسان قرآن است كه همه از آن بهره مند مى شوند ولى انديشمندان و غوّاصان و درد آشنايان امّت اسلامى، اگر دل به درياى معارف آن بزنند و از نزديك شدن و فرو رفتن در احكام و سياستهاى اجتماعى آن نترسند از صدف اين دريا گوهرهاى هدايت و رشد و حكمت و آزادگى را بيشتر صيد خواهند نمود و از زلال حكمت و معرفت آن تا ابد سيراب خواهند شد».
14 صلى اللَّه على روحك و بدنك يا امام، آيا مى شود زيباتر، جامعتر و دقيقتر از اين، در باره فلسفه حج سخن گفت؟ امام اضافه مى كنند: «ولى چه بايد كرد؟ و اين غم بزرگ را كجا بايد برد؟ كه حج بسان قرآن مهجور گرديده است».
«حج بى روح و بى تحرك و قيام، حج بى برائت، حج بى وحدت و حجى كه از آن هدم كفر و شرك برنيايد حج نيست».
عزيزان! شما مى توانيد اين غم را از روح مطهّر امام پاك كنيد.
امام از ميان ما رفت ولى رسالت او بر دوش تك تك ما سنگينى مى كند.
امام باقر - ع - جد بزرگوار امام امّت، همه اين حرفها را در يك جمله خلاصه كرده و در آن روزگار خفقان و سلطه حكومتهاى جائر بر جهان اسلام، فرمود: «اِنّما اُمِرَ الناسُ اَنْ يأتوا هذِهِ الأحجارَ فَيَطُوفُوا بِها ثُمّ يأتونا فَيُخْبِرُونا بِولايَتِهم و يَعْرِضُوا عَلينا نصرهم».
15 «به مردم دستور داده شد كه بيايند اين سنگها را ببينند و دور آنها بگردند، براى اينكه در كنارش نزد ما - رهبر معصوم جهان اسلام - بيايند و خود را عرضه كنند، كمك خود را به ما اعلام كنند، و ما را در جريان مخالفت خود با بتهاى جاندار حاكم بر جامعه اسلامى بگذارند».
امام باقر - ع - تعبير به «احجار» مى كند؛ يعنى حجى كه فلسفه نداشته باشد، حجى كه همراه با فلسفه حج ابراهيمى نباشد زيارت سنگ است.
امام امّت فرمود: «در اين مقطع زمانى، تكليف الهى حجاج است كه اگر مطلبى از گويندگان شنيدند كه بوى ايجاد اختلاف بين صفوف مسلمانان را مى دهد، انكار كنند و برائت از كفار و سردمداران آن را از وظايف خود در مواقف كريمه بدانند، تا حج آنها، حج ابراهيمى (ابوالأنبيا) و حج محمدى - ص - باشد، والا، «ما اكثَر الضجيجُ و اَقلَّ الحجيج» در باره آنان صادق است».
16 اين بخشى از مسائل پيرامون فلسفه حج و مبانى حج ابراهيمى از ديدگاه امام است.
محتواى حج هم همينطور است.
براساس اين فلسفه و اين مبنا، محتوا فرق مى كند، زائران، خدمتگزاران و كارگزارانش هم فرق مى كند.
جمله اى در رابطه با محتواى حج عرض مى كنم و سخنم را پايان مى دهم.
محتواى حج ابراهيمى از تَلْبِيه گرفته تا رَمْى جَمَرات با حج غيرابراهيمى متفاوت است.
از ديدگاه امام، تمام اعمال، حركات و سكنات حج، محتواى خاص، زنده، آموزنده و حركت آفرين خودش را دارد و زائر وقتى مى گويد: «لبيّكَ اللَّهُمَّ لَبَّيْك، لَبَّيْكَ لا شَريكَ لك لبيك،.
» زمانى صادقانه و حقيقى است كه گوينده لبّيك، نداى حق را به گوش جان بشنود و به دعوت «اللَّه» تعالى پاسخ مثبت دهد.
مسأله، مسأله حضور در محضر است.
لبيك را كسى مى تواند بگويد كه احساس حضور كند، شما هيچوقت در داخل اتاق دربسته كه كسى نيست و مخاطبى حضور ندارد، نمى گوئيد «بله»!.
بله، به كسى مى گوئيد كه حضور دارد و شما را صدا مى زند، صدا و دعوت او را بصورت شهود مى بينيد و مى شنويد: مسأله، مسأله حضور در محضر است و مشاهده جمال محبوب، گوئى كه گوينده در اين محضر از خود بى خود شده است.
خدايا! آيا مى شود براى يك لحظه هم كه شده معناى حقيقى حج را و معناى حقيقى احرام را و مفهوم لبيك را درك كنيم؟ امام عزيز بگونه اى تصوير مى كند كه گوئى گوينده لبّيك در محضر خدا از خود بى خود شده و در جوار او، دعوت را تكرار مى كند و به دنبالش سلب شريك، به معناى مطلق آن مى نمايد؛ يعنى خدايا من مطلقاً براى تو شريك قائل نيستم، من هوسم را، هوايم را فداى تو مى كنم، من دست از طاغوتها و طاغوتچه ها برداشته ام، فقط به تو پاسخ مثبت مى دهم؛ همانطور كه امام صادق - ع - در آن حديث منسوب به آن حضرت فرمود: «وَ اَحْرِم عَن كلّ شَى ء يَمْنَعُكَ مِن ذِكِر اللَّهِ وَ يَحْجُبُكَ عَن طاعَتِهِ».
«موقعى كه مى خواهى احرام ببندى، احرام از غير خدا ببند.
» «كلّما شَغَلك عَنِ اللَّهِ هُوَ صَنَمُك».
«هر چه براى تو دلبستگى ايجاد كرده بت تو است».
هر چه كه تو را از ياد خدا غافل و از محضر او دور مى كند.
ميان تو و طاعت خدا حجاب مى شود و...از همه آنها احرام ببند، همه آنها را بر خودت حرام كن، موقعى كه لبيك مى گوئى: «وَ لبِ 17، صادقة، خالصة ذاكية لِلّه - عزّو جلّ - فى دَعوَتِك متمَسِّكاً بالعروة الوثقى»، در حالى كه به عروةالوثقاى ولايت چسبيدى - كه همان تعيين كننده سياسى اصلى حج است - خالصانه و صادقانه، به خدا لبيك بگو.
و بگو خدايا! من آمده ام به تو «لبيك» و به غير تو «نه» بگويم.
خدايا! آنطور كه اوليايت حج را مى فهمند و از آن بهره مى گيرند، ما را از حج بهره مند بگردان.
خدايا! به ما توفيق ده كه حج را آنگونه كه امام عزيز كه در محضرش هستيم و روح مطهرش ناظر ما و محيط به ما است و طريقه اين حج را ترسيم كرده است، به جا آوريم.
خدايا! انقلاب ما را به انقلاب جهانى امام زمان - عجّ - متصل و رهبر عزيز انقلاب حضرت آيةاللَّه خامنه اى را مؤيد و منصور بگردان.
السلام عليكم و رحمة اللَّه و بركاته
________________________________________
1 - «يادآور وقتى را كه ابراهيم عرض كرد: پروردگارا! اين شهر مكّه را مكان و محل امن قرار ده، من و فرزندانم را از پرستش بتان دور دار».
- ابرهيم: 35 - 2 - پيام استقامت ص 7 .
3 - «به حج چه كه حقوق مسلمانان و محرومان را از ظالمين بايد ستاند».
(پيام استقامت ص 7) 4 - «به حج چه كه مسلمانان بايد به عنوان يك نيروى بزرگ و قدرت سوّم جهان، خودنمايى كنند؟!» (پيام استقامت ص 7) 5 - «به حج چه كه مسلمانان را عليه حكومتهاى وابسته بشوراند».
(پيام استقامت ص 7) 6 - پيام استقامت ص 8 .
7 - همان.
8 - صحيفه نور، ج 18 ، ص 67 .
9 - مائده: 97 .
10 - صحيفه نور، ج 19 ، ص 43 .
11 - صحيفه نور، ج 19 ، ص 43 .
12 - حج: 26 .
13 - صحيفه نور، ج 18 ، ص 87 .
14 - پيام استقامت، ص 8 .
15 - بحارالانوار، ج 96 ، ص 374 .
(ط .
بيروت) 16 - صحيفه نور، ج 19 ، ص 46 .
17 - بمعنى اجابةٍ .
در راه برپايي حج ابراهيمي [منبع الکترونيکي] >
حق گواهى مىدادم» ذكر شده است، و بالأخره «قِياماً لِلنّاسِ»(50) «مايه قيام وقوام مردم» و قوام و تقويت دين آمده است.
اين حج، نمىتواند عملى عادى و عبادتى ساده و مراسمى نمايشى باشد. بررسى نكات دقيق گذشته اين حقيقت را ثابت مىكند كه حج، داراى روح و مغز و فلسفهاى عميق و عالى و اسرار و حكمتها و لطايفى گرانقدر و هدفها و فوايد و نتايج بزرگ حياتى در هر دو بعد مادى و معنوى و فردى و اجتماعى زندگى انسان مىباشد و با نگاهى تيزبين مىتوان از قالبهاى ظاهرى اعمال آن گذشت و به باطن و محتوا و مشار اليه اين اشارات توجّه نمود.
اِنَّ فِى ذلِكَ لَذِكْرى لِمَنْ كانَ لَهُ قَلْبٌ اَوْ اَلْقَى السَّمْعَ وَهُوَ شَهيدٌ.
«اين يادآور است براى كسى كه داراى قلب است، يا گوش فرا داده است و او گواه و شاهد است.»
منابع دستيابى به فلسفه و اسرار حج
خصيصه تفكّر و تعقّل كه رسول باطنى در وجود انسان است، گرچه در جستجوى فلسفه و اسرار پيچيده و عميق و آثار عظيم حياتى وهدفهاى بزرگ و ابعاد مختلف حج ناتوان نيست و با تحليلى منطقى و با توجه به ماهيت و عناصر تشكيل دهنده اين مراسم و مناسك و روابط وكنايات و نشانهها مىتواند به بسيارى از اين حكمتها و اسرار، آگاهى پيدا كند; ولى از آنجا كه دست آورد بررسيهاى صرفاً عقلى، معمولاً از آفتها ولغزشها مصون نيست و «دينُ اللهِ لايُصابُ بِالعُقُولِ»(53) «دين خدا با عقل به دست نمىآيد.» ما نيز در دستيابى به فلسفه و اسرار حج راه مطمئنترى را مىجوييم و از همان منبعى كه احكام و مناسك حج را به دست آوردهايم به جستجوى احكام و اسرارش مىپردازيم.
خوشبختانه، وحى (كتاب و سنّت) ما را در اين راه به خود وانگذاشته و در لابلاى بيان احكام، بخش عظيمى از اسرار و آثار و اهداف بزرگ حياتى اين عبادت را توضيح داده است.
شيوه بحث ما در زمينه بررسى فلسفه و اسرار حج، مبتنى بر ديد عقلى و تفسير و توجيه عقلانى نيست، بلكه سعى ما اينست كه با استفاده از نصوصى كه در آيات كتاب و متون احاديث به دست آوردهايم، قسمتى از درياى بيكران لطايف و اسرار و اهداف و نتايج حج را نشان دهيم و با بخشى از روح و مغز اين عبادت جمعى آشنا شويم.
بررسى فلسفه حج، به ما چه مىآموزد؟
وقتى ما با فلسفه و اسرار و روح حج آشنا شويم و اهداف عالى شرع مقدّس اسلام را از اين فريضه بزرگ به دست آوريم، ديگر به خود اجازه نمى دهيم به انجام مراسمى تشريفاتى و اعمالى خشك و بىروح بسنده كنيم و هر سال شاهد به هرز رفتن اين همه نيروها و امكانات باشيم بدون آن كه از اين مراسم باشكوه، آثار عظيم حياتى حج را به دست آوريم.
بررسى فلسفه حج به ما مىآموزد كدام حج، حج صورى و بىروح و عارى از حقيقتِ عبوديت است و كدام حج، حج مسخ شده و جاهلى است و بالاخره كدام حج، حجّ اسلام و پيامبر اكرمصـ مىباشد.
حجى مىتواند بحق حَجَّةُ الاسلام باشد كه داراى آن روح عظيم وآثار گرانقدر و بالاخره در جهت تأمين هدفهاى شناخته شده حج باشد; حجى كه راهگشاى فرد و امت در رسيدن به اين اسرار و نتايج عالى گردد.
حجى كه هر سال با شكوه ظاهرى هر چه بيشتر و تشريفاتى چشمگيرتر و با سر و صدايى پر طنين تر و زرق و برق خيره كنندهتر برگزار مىشود. ولى چنين حجى نه تنها فاقد آن روح پاك و خالى از آن فلسفه و عارى از هر نوع نتيجه مثبت و خلاّق مىباشد، بلكه درست در جهت ضدّ اصول و هدفهاى اسلامى و آلوده به وابستگيها و ركون و تولّى استكبار بوده، در جوّى آكنده از روح تعلقات بىارزش مادى و در عالم بىخبرى و نا آگاهى و ستم كِشى و عدالت كُشى و نفاق، با بهره گيرى از همه امكانات، براى منزوى كردن اسلام پرخاشگر و مُعينِ مظلوم و خصمِ ظالم، به كار گرفته مىشود.
با معيارهايى كه از بررسى فلسفه و اسرار حج به دست آوردهايم، نمىتوانيم چنين حجى را حج اسلام بناميم. هرگز به چنين حج جاهلى كه جايگزين حج راستين اسلام شده است، رضا نخواهيم داد.
حج آخرالزمان از زبان پيامبر اكرمصـ
ابن عباس مىگويد در حجةالوداع ديدم پيامبر اكرمصـ در كعبه را گرفت و در حالى كه رو به مردم كرده بود سخنانى در زمينه حوادث آينده و مردم آخرالزمان فرمود. از آن جمله در باره حج آخرالزمان در اين حديث آمده است.
«يَحِجُّ اَغْنِياء اُمَّتي لِلنُزْهَةِ وَيَحِجُّ اَوْساطُها لِلتِّجارَةِ وَيَحِجُّ فَقرائُهُمْ لِلرِّياءِ وَالسُّمْعَةِ.»
«ثروتمندان، براى تفريح و خوشگذرانى حج بجا مىآورند وقشرهاى متوسط، به منظور تجارت و مستمندان، براى خودنمايى وكسب شهرت به حج خانه خدا مىروند.»
اين نگرانى رسول خدا به خاطر آن بوده كه حجّ در چنين مواردى روح و حقيقت خود را از دست مىدهد و به جاى آن كه خلاّق و سازنده باشد، در مسير اهداف پست قرار مىگيرد.
بايد پرسيد رسول خدصـ كه از تبديل حج عبادى به يك سفر تفريحى اظهار نگرانى مىكرد، در برابر وضع حج مسلمانان كه در زمان ما انجام مىگيرد و به وسيلهاى جهت پوشاندن و دور كردن مردم از اهداف اصيل اسلامى مبدّل شده است، چه عكس العملى ابراز خواهد نمود؟
آيا براى تشخيص اين كه حج از مسير و هدفش دور شده يا نه وحج ما همان حج رسول خدصـ است و از آنگونه حج كه رسول خدصـ را نگران كرده بود نيست، چه معيار و ملاكى در دست است؟
جز بررسى فلسفه و اسرار و آثار حياتى حج؟
تا سيه روى شود آن كه در او غشّ باشد!
آگاهى از فلسفه احكام منافات با روح تعبّد ندارد
ما در حالى به دنبال تحقيق در فلسفه احكام مىرويم كه حج و ديگر فرايض اسلام را فرمان خدا شمرده و اطاعت بىچون و چراى آن را بر خود لازم مىدانيم. و اين بررسى را نه براى تضعيف روح تعبد بلكه در جهت تقويت آن انجام مىدهيم.
آگاهى از فلسفه احكام، براى آن نيست كه ما فرايضمان را تنها براى دستيابى به آن نتايج و فوايد و علتها انجام دهيم، بلكه به اين منظور است كه فرامين الهى را ـ كه براى خدا و به قصد تعبّد و پرستش خدا بجا مىآوريم و قرب به خدا انگيزه اصلى ما در عمل است ـ طورى انجام دهيم كه نتايج و آثار گفته شده را به دنبال داشته باشد.
چنين انديشه اى نه به اخلاص لطمه مىزند و نه روح تعبد را تضعيف مىكند; زيرا دانستن فلسفه و نتايج حكم، نه دليل عمل است و نه انگيزه و داعى آن. دليل عمل، فرمان وحى و انگيزه و داعىِ آن، تقرّب به خدا و فرمانبردارى و پرستش خالق جهان است.
به علاوه، وحى خود اين راه را به روى عقل گشوده و در قرآن در موارد بسيارى; از قبيل تحريم شراب، قمار، ربا، غيبت، تشريع حجاب، قصاص، شهادت، حج، نماز و روزه، و نيز در احاديث براى بسيارى از احكام فلسفه و آثار و غايات و منافع فراوانى ذكر شده كه كتاب گرانقدر «عللالشرائع» تأليف شيخ صدوق ـ عليه الرحمه ـ نشاندهنده نمونههايى از آن مىباشد.
بىشك، ماآنچهراكه ازاين طريق بهدست مىآوريم هرگز مرزپايانى تلقى نمى كنيم وبه آنچه كهاز طريق عقل وعلم مىرسيم اصالت نمىدهيم.
فلسفه حج نمىتواند بهانهاى براى كمترين تغيير شكل حج باشد
قابل ترديد نيست كه اعمال و احكام حج، قالبها و شكلهاى تعبدى و ثابت و غير قابل تغيير است. حلال محمد براى هميشه حلال است وحرام محمد نيز حرام جاويد.
ولى به همان اندازه كه تمسّك به ظاهر عبادت براى نفى روح وفلسفه آن، غير قابل قبول است، هر گونه دخل و تصرف و تغيير در شكل ظاهرى و اعمال و مراسم حج نيز به بهانه فلسفهجويى و رسيدن به اهداف و اسرار ونتايج عالى حج، محكوم و مردود مىباشد.
آنچه را كه ما در اين بحث دنبال مىكنيم از هر دو نوع ـ افراط وتفريط ـ به دور، و راه ميانه و وسطى است كه بر صراط مستقيم تعبّد به كلّيّه ظواهر شرع مبتنى مىباشد.
چنانكه در مورد آن بخش از احكام كه وحى از بيان حكمتهاى آنها سكوت كرده و نيز در مورد حج نسبت به ابعاد ناشناخته جزئيات احكام حج كه به فلسفه و اسرارش پى نبردهايم; هرگز به دليل اين كه فلسفه اين احكام روشن نيست در ايمان به حقّانيت و ضرورت تبعيت و حتى تقيّد به قالب و شكل خاصى كه در زبان وحى آمده ترديدى به خود راه نمىدهيم.
گر چه پيشرفت علم و تكنيك امروز، بسيارى از ابعاد ناشناخته اين احكام الهى و فلسفه و اسرار قوانين آسمانى را مكشوف داشته و در آينده نيز همچنان افقهاى تازهترى را در برابر ديدگان، ما خواهد گشود، ولى ما هرگز مرز تمام شدهاى را در شناخت فلسفه احكام و مقررات الهى كه پايان معرفت تلقّى شود نمىشناسيم.
(58)بعد معنوى و سير روحانى حج
وقتى جريان ابراهيم را مطالعه مىكنيم و حركت او را آنچنان كه قرآن بيان مىكند پى مىگيريم و آوردن فرزند و همسرش را به صحراى مكه و سپس ذبح اسماعيل و آمدن نداى آسمانى و بعد بناى كعبه و به دنبالش اعمال حج را بررسى مىكنيم، دوره كاملى از سير عبادتى و سلوك روحانى و معنوى انسان را از تنگناى خود و خودپرستى تا اوج قرب به خدا و رَستن از تعلّقات و وابستگيهاى مادّى و پيوستن به مقام ربّ و ركون به دارالكبريا مىيابيم.
جريان ابراهيم و همچنين اعمال و مناسك حج، گرچه به ظاهر تركيبى از چند عمل جداگانه است، ولى مطالعه دقيق آن نشانگر اين حقيقت است كه اين مناسك يك سلسله به هم پيوسته، در تعقيب هدف واحدى است. اين هدف، به اصطلاح عارفان، مراحل سير و سلوك روحانى و مراتب طلب و حضور و مراسم حب و عشق و اخلاص وبالاخره بيرون آمدن از جلد خودى و پيوستن در درياى بيكران هستى را در بطن خود دارد كه هر چه بيشتر دقت شود نكات لطيف ترى عايد انسان مىگردد.
(60)اين سلوك روحانى است كه در تمامى عبادتها مغز و روح عبوديت محسوب مىگردد.(61) ولى در حج بيش از هر عبادتى متجلى و قالبهاى ظاهرى مناسك حج بيش از هر عبادتى از آن بهره وافى دارد.
در اين سير «انسان تا خدا»، شرط نخستين از خودى و تنگناى عالم مادّه بيرون آمدن و «سنخيت سالكان الى الله» يافتن است، آنگونه كه امام صادقعـ فرمود:
اِذا أَرَدْتَ الحَجَّ فَجَرِّدْ قَلْبَكَ للهِ تَعالى مِنْ كْلِّ شاغِل ثُمَّ اْغْتَسِلْ بِماء التَّوْبَةِ الخالِصَةِ مِنَ الذُّنُوبِ وَدَع الدُّنْيا وَ الرّاحَةَ وَ الخَلْقَ.
هنگامى كه قصد حجَ گزارى مىكنى، قلب خود را به خاطر خداوند بلند مرتبه، از هر مشغول كنندهاى خالى گردان. سپس با آب توبهاى خالصانه، از گناهان خود غسل كن و دنيا و مردم و آسايش طلبى را رها كن.
و آن سان كه امام زينالعابدين به شبلى گفت:
فَحينَ نَزَلْتَ الْميقاتَ نَوَيتَ اَنَّكَ خَلَعْتَ ثَوْبَ المَعْصِيَةِ وَلَبسْتَ ثَوْبَ الطّاعَةِ...
فَحينَ تَجَرَّدْتَ عَنْ مَخيط ثيابكَ نَوَيْتَ اَنَّكَ تَجَرَّدْتَ مِنَ الرِّياء وَالنِّفاقِ وَالدُّخُولِ فىِ الشُّبَهاتِ...
فَحينَ اغْتَسَلتَ نَوَيْتَ اَنَّكَ اغْتَسَلتَ مِنَ الخَطايا وَ الذُّنُوبِ...
فَحينَ تَنَظَّفْتَ وَ اَحْرَمْتَ وَ عَقَدْتَ الْحَجَّ نَوَيتَ اَنَّكَ تَنَظَّفْتَ بِنُورَةِ التَوْبَةِ الخالِصَةِ للهِ تَعالى...
فَحينَ اَحْرَمْتَ نَوَيتَ اَنَّكَ حَرَّمْتَ عَلى نَفْسِكَ كُلَّ مُحَرَّم حَرَّمَهُ اللهُ عَزَّ وَ جَلَّ...
فَحينَ عَقَدْتَ الحَجَّ نَوَيتَ اَنَّكَ قَدْ حَلَّلتَ كُلَّ عَقْد لِغَيْرِ اللهِ...
فَحينَ وَصَلْتَ مَكَّةَ نَوَيْتَ بِقَلْبكَ اَنَّكَ قَصَدْتَ اللهَ...
فَحينَ سَعَيْتَ نَوَيْتَ اَنَّكَ هَرَبْتَ اِلىَ اللهِ وَ عَرَفَ ذلكَ مِنْكَ عَلاّمُ الغُيُوبِ...
فَصاحَ عَلَيهِ السَّلامِ صَيْحَة كادَ يُفارِقُ الدُّنْيا ثُمَّ قال: آه آه مَنْ صافَحَ الحَجَرَ الاَسْوَدَ فَقَدْ صافَحَ اللهَ تَعالى...
ثُمَّ قالَ عَلَيْهِ السَّلامُ: (اِذا سَعَيْتَ) نَوَيْتَ اَنَّكَ بَيْنَ الرَّجاءِ وَالْخَوْفِ...
تا آنجا كه امام به تقصير مىرسد و مىگويد:
نَوَيْتَ اَنَّكَ تَطَهَّرْتَ مِنَ الاَدْناسِ وَ مِنْ تَبِعَةِ بنى آدَمَ وَ خَرَجْتَ مِنَ الذُّنُوبِ كَما وَلَدَتْكَ اُمُّكَ...
فَعِنْدَ ما ذَبَحْتَ هَدْيَكَ نَوَيْتَ أَنَّكَ ذَبَحْتَ حَنْجَرَةَ الطَّمَع بِما تَمَسَّكْتَ بِهِ مِنْ حَقيقَةِ الوَرَعِ وَ اَنَّكَ اتَّبَعْتَ سُنَّةَ اِبْراهيم عَليهِ السَّلامُ بِذبْحِ وَلَدِهِ وَثَمَرة فُؤادِهِ وَرَيْحانِ قَلْبِهِ...
فَعِنْدَ ما رَجَعْتَ اِلى مَكَّةَ وَطُفْتَ طَوافَ الاِفاضَةِ نَوَيْتَ اَنَّكَ اَفَضْتَ مِنْ رَحْمَةِ اللهِ تَعالى وَرَجَعْتَ اِلى طاعَتِهِ...
به هنگام ورود به ميقات، آيانيت آن داشتى كه جامه گناه به كنار مىافكنى و جامه طاعت مىپوشى؟ به هنگام برهنه گشتن از جامههاى دوختهات، آيا نيت آن داشتى كه از ريا و نفاق و ورود در كارهاى شبههناك پرهيز مىكنى...؟
به هنگام غسل كردن، آيا نيت آن داشتى كه خود را از لغزشها و گناهان شستشو مىدهى...؟
آيا هنگامى كه نظافت كردى و احرام پوشيدى و پيمان حج بستى، نيت آن داشتى كه با داروى توبه خالص براى خداى متعال خود را از گناه پاك مىكنى...؟
به هنگام احرام بستن، آيا نيت آن داشتى كه هر آنچه را خداوند عزوجل حرام كرده بر خود حرام مىكنى...؟
به هنگام بستن پيمان حج، آيا نيت آن داشتى كه هر پيمان غيرالهى را زير پا مىنهى...؟
به هنگام رسيدن به مكه، آيا نيت آن داشتى كه از اين سفر تنها مقصد تو خدا است...؟
به هنگام سعى، آيا نيت آن داشتى كه از شر شيطان و نفس اماره به خدا پناه مىبرى و او كه داناى به نهانها است بر اين امر واقف است...؟
دراين هنگام امامعـ صيحهاى زد كه نزديك بود دنيا را ترك گويد.
آنگاه فرمود: آه آه آن كس كه با حجر الاسود مصافحه كند با خدا مصافحه كرده...
سپس فرمود: آنگاه كه سعى نمودى، نيت آن داشتى كه ميان ترس واميد باشى...؟
و آنگاه كه موى سرت را تراشيدى، آيا نيت آن داشتى كه از تمام پليديها و از ميقات ظلم به آدميان پاك مىشوى و همچون روز ولادتت از مادر از گناهان بيرون مىروى...؟
و آنگاه كه قربانى كردى، آيا نيت آن داشتى كه با تمسّك به حقيقت پارسايى گلوى طمع را مىبُرى و سنت ابراهيم ـ عليهالسلام ـ را پيروى مىكنى كه با سر بريدن فرزند و ميوه دل و آرام جان خود طريقه بندگى و تقرّب به خدا را براى آيندگان پس از خود پايه گذاشت...؟
به هنگام بازگشت به مكه و انجام طواف بازگشت، آيا نيت آن داشتى كه با بهره گيرى از رحمت خدا اكنون به اطاعت او بازگشتهاى و به دوستى او تمسّك جستهاى و واجبات او را ادا كردهاى و به قرب خدا رسيدهاى...؟
آنگاه در پايان فرمود «اَرْجعْ فَإنَّكَ لَمْ تَحِجَّ.»
«بازگرد كه به حقيقت حج نكرده اى.»
به همين دليل است كه امامان ـ اين عالمان و هاديان به صراط مستقيم سلوك الى الله ـ خود هنگامى كه در ميقات در جايگاه لبيك گفتن مىايستادند، براى به دست آوردن آمادگى لازم و انتقال به مرحله پرواز، حالشان دگرگون مىگشت و خشيت قلب در سيما و چهرههايشان اثر مىگذاشت. و گاه دقايقى مىگذشت كه آنان را ياراى گفتن لبّيك نبود.
وقتى از امام زين العابدينعـ از چنين حالتى كه از وى مشاهده شده بود مىپرسند، مىفرمايد:
اَخْشى اَنْ يَقُولَ لي رَبّي: لا لَبَّيكَ وَلا سَعْدَيْكَ.
(66)«مىترسم خدايم در پاسخ بگويد: نه لبيك و نه سعديك.»
سفيان بن عيينه، راوى حديث، مىگويد:
فَلمّا لبّى غُشِيَ عَلَيْهِ وَسَقَطَ منْ راحِلَتِهِ فَلَمْ يَزَلْ يعْتَريهِ ذلِكَ حَتّى قَضى حَجَّهُ. (67)«آنگاه كه امامعـ لبيك گفت، بيهوش شد و از مركب به پايين افتاد و همچنان اين حالت بر وى عارض مىشد تا آنگاه كه از اعمال حج فراغت يافت.»
اين روح عبوديت و سلوك روحانى و تقرب و خالى شدن از دنيا وتجرد از جهان مادى و پيوستن به ملكوت و پر شدن از خدا در تمام مراحل و اعمال و مناسك حج، همچنان ادامه مىيابد و در تمامى حالات حج، شخص حج گزار جذبه آن را احساس مىكند.
حج، با چنين بعد وسيع معنوى و جذبه عظيم روحانى، دوره كاملى از خود سازى و رياضت و رهبانيتى است در جهت ويرايش از ناخالصيها و آرايش به مظاهر اسماء و صفات الهى. آنگونه كه رسول خدصـ هنگامى كه از رهبانيت سؤال شد، فرمود:
«اَبْدَ لْنا بِهَا الجِهادَ وَ التَّكْبيرَ عَلى كُلِّ شَرَف» يعنى الحج.»
«ما به جاى رهبانيت جهاد را برگزيدهايم و از هر شرفى فراتر رفتهايم.» مقصود از جهاد همان حج بوده است.»
از اين روست كه در تلبيه، كه در حكم تكبيرةالاحرام نماز در حج است، به صورتى ممتاز و آشكار مىگوييم: «لَبَّيْكَ.. تَعَبُّداً وَ رِقّاً»، «آمدم خدا!... چون بندهاى دربند.»
اين است گوشهاى از بعد معنوى و تربيتى حج كه اسلام واجب نموده و پيامبر آن را انجام داده و سيره ائمه دين بر آن استوار بوده است. بىشك هر گونه حجى كه فاقد اين روح و مغز باشد و فاقد چنين معنويت و پاكى خلوص و ارتقاى روحانى باشد، به هر اندازه هم با شكوه و جلوه ظاهرى و پر زرق و برق برگزار گردد، ضجيجى بيش نخواهد بود.
در اينجا ما لحظهاى بحث را متوقّف مىكنيم و از پيشگاه همه انديشمندان اسلامى و علماى دلسوز دين و مسلمانان غيور و علاقهمند به اسلام و سرنوشت مسلمانان سؤالى مىكنيم و آنگاه پيشنهادى عرضه مىداريم:
با نگاهى واقع بينانه و عارى از هر نوع دسته بندى و گروه گرايى، نيك بنگريم كه آيا سيل انسانهاى تشنه اسلام و دلباخته به شريعت پيامبر اكرمصـ و راهى خانه خدا، كه در اين سفر معمولاً بيشترين امكانات لازم را با خود همراه دارند، تا چه حد از اين معنويت و روحانيت برخوردارند و بار معنوى حجشان چه اندازه است؟ علماى اسلام وانديشمندان دين كه مسؤوليت ايدئولوژيكى و ارشاد و تعليم و امر به معروف ملل مسلمان را به عهده دارند، در تجهيز كاروانهاى حج به نيروى عظيم معنوى و بالا بردن فاز معنوى حج تا چه حد نقش دارند؟
دولتها و زمامداران كشورهاى اسلامى كه عملاً اختيار دين و دنياى مردم مسلمان را بدست گرفتهاند و ـ در حالى كه به جز خدا و آنان كه مرضىّ خدايند، احدى حق حاكميت ندارد ـ در جايگاه رسول خدصـ و امامان و خلفاى او نشستهاند، در اين باره چه تدبيرى انديشيدهاند؟ آيا خود، كه كارى از آنها ساخته نيست، در جهت هر چه بىمحتواتر كردن حج تلاش نمىكنند؟ متولّيان حرمين و مدّعيان حكومت برخانه خدا، جز اِعمال تنگ نظريهاى جاهلانه براى ايجاد تفرقه و مزاحمتهاى ناروا براى حاجيان بيت خدا و سلطه نامشروع برجان و مال و عِرض و شرف اين ميهمانان خدا، چه كار مثبتى در جهت تقويت بعد معنوى حج انجام دادهاند و چه نقشى را در اين زمينه بر عهده گرفتهاند؟
آرى، گاه به عنوان حفظ قداست حج و حراست از معنويت آن، از تأمين وسائل بهداشتى، با وجود اين كه طهارت و نظافت از عناصر تفكيك ناپذير دين است(71)، نيز خوددارى كرده، هر ساله منظرههاى زشتى به وجود آوردهاند كه هر بينندهاى را مشمئز و قلب هر دلسوز به اسلام واسلاميان را به درد مىآورد.
پيشنهاد ما در اين زمينه يك چيز بيشتر نيست و آن، بازگشت علماى اسلام است به جايگاه اصليشان در جامعه و آن مركزيت اعتقادى جامعه اسلامى است.
با تحقّق چنين آرمانى، هم تودههاى ناآگاه و غفلت گرفته مردم بيدار مىگردد و با تجربيات ذيقيمتى كه از تاريخ در دست داريم، مردم با يافتن روح اميد و اعتماد، حركتها را به دنبال عالمانشان آغاز مىكنند، وهمچنين اميران و زمامداران در برابر بسيج معنوى مردم و مركزيت عقيدتى جامعه، ناگزير به انعطاف مىگردند و خانه خدا براى زائرانش آماده و تطهير مىگردد:
امروز وظيفه و رسالت «وَعَهِدْنا اِلى اِبْراهيمَ وَاِسْماعيلَ اَنْ طَهِّرا بِيْتِيَ لِلطّائِفينَ وَ العاكِفينَ وَ الرُّكَّعِ السُّجَودِ»(73) بر عهده عالمان ربّانى وانديشمندان دلسوز اسلامى است كه بايد بپاخيزند و با تجديد حيات حج، روح اسلامى را به كالبد بىجان جوامع اسلامى باز گردانند.
نقش خلاّق حج در ارتقا و تعالى فرهنگى
اللهَ غَنيٌّ عَنِ العالَمينَ.»(78) و به آن هم اكتفا نمىكند و يك بار ديگر توضيح مىدهد:
«يا عَليّ! مَنْ سَوَّفَ الحَجَّ حتّى يَمُوتَ بَعَثَهُ اللهُ يَوْمَ القِيمَةِ يهُودِيّاً اَو نَصْرانِيّاً.»
«يا على! كسى كه حج را از امروز به فردا بيفكند تا از دنيا برود، روز قيامت خداوند او را يهودى يا مسيحى مبعوث گرداند.»
نقش حج در تغذيه ايمان و ارتقاى فرهنگى مسلمانان به وضوح آشكار مىگردد.
گويى حج يك دوره عملى آموزش دين است كه تا مسلمان آن را در تمام عمر حد اقل يكبار بجا نياورده باشد، به حقيقت ايمان نمىرسد.
امام على بن الحسينعـ كه خود از پيشتازان حج بيت الله الحرام است، به يارانش توصيه مىكرد: «حَجُّوا وَ اعتَمِرُوا... يَصْلُحْ ايمانُكُمْ;«حج و عمره بجا آوريد تا ايمانتان شايسته گردد.»
ايمان و بينش دينى و فرهنگ اسلامى و تفكر مسلمان در گذرگاههاى مناسك حج، از ناخالصىها جدا مىشود و اصلاح مىگردد وحجگزار به فرهنگ ناب اسلامى دست مىيابد.
هشام بن حكم وقتى از امام صادقعـ درباره «فلسفه حج» مىپرسد، امام ضمن برشمردن حكمتهاى حج مىفرمايد:
«فَجَعَلَ فِيهِ الاجْتِماعَ مِنَ المَشْرِقِ وَ المَغْرِبِ لِيَتَعارَفُوا... وَ لِتُعْرَفَ آثارُ رَسُولِ اللهِصلى الله عليه وآلهـ وَتُعْرفَ اَخْبارُهُ وَيُذْكَرَ وَلا يُنسى. وَ لَوْ كانَ كُلّ قَوْم يَتَكَلَّمُونَ عَلى بلادهِمْ وَما فيها هَلَكُوا وَخرِبَتِ البلادُ وَسقطتِ الجلب والاَرْباحُ وَعُميَتِ الاَخْبارُ وَلَمْ يقفُوا على ذلِكَ، فَذلِكَ عِلَّة الحَجِّ.»
«خداوند در حج وسيله اجتماع مردم مشرق و مغرب را فراهم آورده تا همديگر را بشناسند و تفاهم كنند و آثار پيامبر اسلام شناخته شود واخبار وى معلوم گردد و ياد آورى شود و فراموش نگردد، اگر هر ملتى فقط در سرزمين خود گفتگو مىكردند و درباره آنچه در آنجا است فكر مىكردند به هلاكت مىرسيدند و بلاد خراب مىشد و منافع و سودها از ميان مىرفت و اخبار پايان مىيافت و به اين حقايق واقف نمىگرديدند، اين است فلسفه حج.»
حج، مرورى بر توحيد و تاريخ حاميان آن; آدم و ابراهيم واسماعيل و بالاخره تاريخ اسلام و پيامبرشصـ و در گيرى مداوم ايمان و كفر ونفاق است. و با برافراشته ماندن كعبه، اين تاريخ مجسّم توحيد و پرچم ونشانهاى كه حقايق دين از آن نشأت گرفته، فرهنگ توحيد حيات جاويد مىيابد.
در مراسم حج; حرم، ميقات، احرام، مكه، بيتالله، كعبه، طواف، سعى، صفا و مروه، تقصير، عرفات، مشعرالحرام، منا، قربانگاه، جمرات وبيتوته، همه و همه با انسان سخن مىگويند و او را به انديشه فرو مىبرند و آگاهيها مىدهند و ديد تازه و بينش توحيدى خالص به او مىبخشند. وبالاخره او را به فرهنگ نخستين اسلام باز مىگردانند.
ستمها، جنگها، جهالتها، تباهيها و ظلمتهاى حيات انسانى از نحوه فكر و تعقل او ناشى مىگردد. براى ريشه كن شدن همه اين آفتها و پليديها بايد كار اصلاح انسان از فكر و تعقل او آغاز گردد و براى عدالت، صلح، برادرى، رشد و ارتقاى انسان، پايههاى فكرى و ريشههاى عقلانى به وجود آيد و اين پايهها و ريشهها بر اساس همفكرى و همكارى و تعاون انسانها و ملتها استحكام يابد.
حج، آموزش عملى فرهنگ برابرى و مساوات و اخوت و تعاون در جهت خير و مصلحت انسانها است و فرصتى است مناسب براى تبليغ و نشر فرهنگ غنى اسلام در ميان قشر وسيع و قابل توجهى از مسلمانان كه به دليل استطاعت همه جانبه در جوامع اسلامى نفوذ و نقش بسزايى دارند.
اصولاً از مقدمات اوليه رفتن به حج بيتالله، آموزش بسيارى از مسائل اسلامى و تفقه ابتدايى است. و اين خود، زمينهاى است كه به علماى اسلام امكان مىدهد تا در مراسم حج از استقبال مردم براى تعليم وارشاد و نشر فرهنگ اسلام و اشاعه تفقه در دين استفاده نمايند. بىشك، روحانيت حج، خود عامل ديگرى است كه دلها را براى فراگرفتن حقايق ومعارف دين مبين اسلام آماده مىكند.
امام على بن موسى الرضعـ به فضل بن شاذان فرمود:
مَعَ ما فيه مِنَ التَّفَقّهِ وَ نَقْلِ اَخْبارِ اْلاَئِمَّةِ عَلَيْهِمُ السَّلامُ اِلى كُلِّ صقْع وَ ناحِيَة كَما قالَ اللهُ عَزَّ وَ جَلَّ: «فَلَوْلا نَفَرَ مِنْ كُلِّ فِرْقَة مِنْهُمْ طائِفَةٌ لِيَتَفَقَّهُوا فِى الدينِ وَ لِيُنْذِرُوا قَوْمَهُمْ اِذا رَجَعُوا اِلَيْهمْ لَعَلَّهُمْ يَحْذَرُونَ.»
باوجود امكان تفقهى كهدر حج وجوددارد واخبارائمه ـ عليهمالسلام ـ به هر سو كشانده مىشود، آنگونه كه خداوند فرمود: «آيا از هر مردمى جمعى نيستند كه براى تفقه در دين هجرت كنند و آنگاه كه به تفقه در دين رسيدند، به هنگام بازگشت بسوى مردم خود، آنان را هشدار دهند تا شايد (در برابر فرامين دين از خدا) بترسند.»
بركت و نعمت نشر معارف و فرهنگ اسلام در مراسم حج، اختصاص به مسلمانانى كه از نقاط دور و نزديك براى حج آمدهاند ندارد; زيرا در بازگشت، هر كدام از اين افراد آشنا شده به معارف اسلام و تفقه يافته در محيط و شهر و آبادى خود، فرهنگى را كه با خود آوردهاند، نشر مىدهند و به اين وسيله نقش فرهنگى حج ابعاد گستردهاى پيدا مىكند، كه با توجه به تكرار آن در هر سال عاملى قوى در بقا و تقويت دين و ضامنى براى جاودانگى اسلام محسوب مىگردد.
اين حقيقت در سخنى كوتاه، ولى پر مغز، ازامام على ـ عليهالسلام ـ چنين آمده است: «فَرَضَ اللهُ... وَ الْحجَّ تَقْوِيَةً لِلدّينِ»;(86) «خداوند واجب نمود... حج را تا تقويت دين باشد.» و امام صادق مىفرمايد: «لا يَزالُ الدّينُ قائِماً ما قامَتِ الْكَعْبَةُ»;(87) «مادام كه كعبه برپاست، دين نيز پا برجاست.»
رشد فرهنگى، هدفى است كه اسلام در مراسم با شكوه حج آن را پى مىگيرد و زمينه اين تفكر را تقويت مىكند كه همه انسانها، علىرغم تفاوتهايشان در رنگ پوست و نژاد و زبان و خصوصيات اقليمى وتاريخى و طبقاتى ، از فطرتى يگانه بر خوردارند و همين فطرت همگون در انسانهاست كه به فرهنگ انسانى يگانگى مىبخشد و از ماهيت اصل فرهنگ، تصويرى عمومى و جهانى و همگانى ترسيم مىكند و فرهنگ توحيد را كه همان فرهنگ فطرت است به عنوان فرهنگ مشترك به صورت عينى و نمادين ارائه مىدهد.
در جريان مناسك حج، فرهنگهاى جوشيده از عادتها و سنتهاى قومى و اقليمى، از تنگناى قالبهاى هويتهاى ملى و ناسيوناليستى بيرون مىآيد و در رسيدن به هويت جمعى اسلامى و فرهنگ فطرى انسانى به كار گرفته مىشود. و اين به دليل خاستگاه ثابتى است كه فرهنگ فطرى در وجود انسان دارد.
در مراسم حج، انسانها از هر نژاد و اقليم و ملتى كه باشند، بدون آن كه چيزى از ارزش فرهنگها و عادتها و رسوم اختصاصى خود را ـ كه در زمينه مسائل مربوط به شكل زندگى دارند نه محتوى و برنامه ـ از دست بدهند، اصالت بخش زير بنايى فرهنگ انسانى را، كه همان فرهنگ توحيد خالص ابراهيمى است، درك مىكنند و در طى مناسك، آن را جذب فكر و عقيده خويش مىنمايند.
در حقيقت، حج يك دوره آموزشى براى انتقال فرهنگها و آشنايى با فرهنگ فطرى انسانى براى راهيابى به هويت مشترك فرهنگى اسلام است تا تودههاى ميليونىِ آموزش ديده در بازگشت به كشورهاى خود، پس از آن كه دو باره لباسها و شكلهاى اختصاصى و قومى و اقليمى خود را باز مىيابند، هويت اسلاميشان و فرهنگ مشترك فطريشان به مثابه شجره طيبه ثابتى باشد كه فرهنگهاى اختصاصى و هويتهاى قومى چون شاخههاى پيوسته به تنه آن درخت، هر جا و هر زمان، ميوه وحدت وسيادت و قدرت و تعالى ببار آورد.
در پايان اين بحث كوتاه، نتيجهاى مىگيريم و با پيشنهادى آن را خاتمه مىدهيم.
از بعد فرهنگى حج، كه از اسرار و نتايج حياتى و حكمتها وهدفهاى اصيل اين فريضه بزرگ است، به دو نتيجه مىرسيم:
1 ـ مراسم و مناسك حج بايد به گونهاى برگزار گردد كه در جريان آن، انتقال فرهنگهاى ملل مسلمان و ارتباط فيما بين موجوديتهاى فرهنگى و ميراثها و هويتهاى ملى، بر اساس تفاهم منطقى بر قرار گردد و زمينه تعاون و مشاركت فرهنگى به منظور آشنايى با فرهنگ و هويت اسلامى وشناخت ارزشهاى ثابت و خصايص متكى به فطرت يگانه فراهم شود وراه تبيين و تطبيق قلمروهاى فرهنگهاى اختصاصى ملتها و آثار آن بر اساس معيارها و موازين اصيل فرهنگ مشترك اسلام گشوده گردد. وجهلها و تعصبها و قوميتها و بالاخره معيارهاى غير منطقى كه در ميان فطرتهاى انسانى تفرقه افكنده است، از جامعه بزرگ اسلامى رخت بر بندد و عموم مسلمانان جهان از اسارتى كه استعمار غرب، تحت عنوان «ناسيوناليسم و احياى فرهنگ ملى»، بر آنها تحميل نموده است رهايى يابند.
تجارب تاريخى و توصيههاى دينى(89) به ما اطمينان مىدهد كه در اين روند تكاملى و فرهنگى كه از حج به دست مىآوريم، هر گز موجوديت فرهنگها و ميراثهاى اختصاصى ملتها علىرغم هياهو وتبليغات و بدبينيهايى كه استكبار جهانى و اياديش در اين زمينه به راه مىاندازند، به مخاطره نمىافتد بلكه تنها با انتقال به ارزشهاى مشترك ومشاركت واقعى فرهنگى و دستيابى به هويت مشترك اسلامى، به تدريج، آن بخش از ويژگيهاى فرهنگهاى ملى كه ظرفيت پذيرش ارزشهاى اصيل فطرى و توحيدى مشترك را نداشته است از ميان مىرود و به صورت ميراث تاريخى، جايگاه خود را در روند تكاملى ملتها حفظ مىكند.
2 ـ برگزارى مراسم حج، بايد در جهت زدودن ريشههاى فرهنگ استعمارى و وابستگى فرهنگى ملل مسلمان نسبت به غرب و شرق و همه منابعى باشد كه از روح استعمار و استثمار سرچشمه مىگيرد.
حج، كه بازگشت عقلانى به اسلام ناب است و آموزشى براى اصلاح ايمان و آشنايى با آثار اسلام و پيامبرشصـ مىباشد و يادآور تفكر توحيدى فطرى است، پس ناگزير بايد فكر و جان و عقل و روان حج كننده از فرهنگهاى ضد توحيدى و وابستگيهاى فرهنگى، كه او را از خدا وپيامبرصـ و خلقش جدا مىكند و فقط به منافع غرب و شرق واستكبار پيوند مىدهد، عارى و منزه و پاك گردد.
بايد مناسك و مراسم حج، احياى اين تفكر و در حقيقت، مراسم استعمار زدايى و نمودارى از يك مبارزه بىامان عليه مظاهر و وابستگيهاى فرهنگى استعمارى باشد.
بديهى است، نفى فرهنگ استعمارى به معناى طردِ آن جذب تجارب و آثار فرهنگى بيگانه است كه نا آگاهانه و غير مسؤولانه و صرفاً بر اساس تحميل يا تحميق صورت مىگيرد و هرگز به معناى گزينش وانتخاب آزاد و منطقى تجارب علمى و تكنيكى ديگران در سطح جهانى نمىباشد.
در اينجا پيشنهاد مىكنيم
1 ـ براى همكارى و مشاركت در تحقق هر دو هدف فوق، مفاهمه و تقارب فرهنگى در سطح عامه مردم و به خصوص در ميان متفكران وصاحبنظران و متخصصان در جريان مراسم حج انجام گيرد و حاجيان قسمتى از وقت آزاد خود را به اين منظور اختصاص دهند.
2 ـ مراكزى براى انتقال فرهنگها و رسيدن به فرهنگ عمومى اسلامى و رهايى از فرهنگ استعمارى، در كشورهاى مختلف ايجاد گردد و زمينه تشكيل مركز بين الملل فرهنگ اسلامى فراهم آيد.
3 ـ هدايت دولتهاىاسلامىووادارنمودن آنها بهطرقىكهامكانپذير است، براى سياستگذارى فرهنگى در دو زمينه فوق و اتّخاذ سياستهاى فرهنگى ـ اقتصادى در جهت رشد فرهنگى ملتهاى مسلمانِ خود.
بعد سياسى و آمادگيهاى رزمى در حج
على ـ عليهالسلام ـ ترك حج بيت الله را مايه هلاكت و نابودى امّت مىشمارد: «لا تَتْركُوا حَجَّ بَيْتِ رَبِّكُمْ فَتُهْلِكُوا»;(91) «حج خانه خدايتان را ترك نكنيد كه هلاك مىشويد.» و در حديثى ديگر رهبران بعد از خود ومسلمانان را هشدار مىدهد كه اگر حج احيا نشود، عزت و شخصيت وسيادت خود را در برابر بيگانگان از دست خواهيد داد و در ميان ملل به حساب نخواهيد آمد:
«الله، الله، في بَيْتِ رَبِّكُمْ. لا تَخلُوهُ ما بَقيِتُمْ فَاِنَّهُ اِنْ تُرِكَ لَمْ تُناظَرُوا.»
«خدا را، خدا را، در مورد خانه خدايتان. آن را هرگز خالى نگذاريد; زيرا اگر حج را ترك گوييد خدا هرگز به شما نمى نگرد.»
امام صادقعـ نيز با بيانى ديگر همين مضمون را يادآور مىشوند:
«اَمَا انَّ النّاسَ لَوْ تَركُوا حَجَّ هذا البَيْتِ لَنَزَلَ بِهِمُ العَذابَ وَما نُوظَروُا.»
«آگاه باشيد، هرگاه مردم حج اين خانه را ترك كنند، بر آنها عذاب فرود مىآيد و هرگز مورد لطف خدا قرار نمىگيرند.»
مناسبت سياقى دو نوع پيآمد ناگوار ترك حجّ، نشانگر دنيوى بودن عذاب و يا حداقل شامل آن است. و اين همان عذابى است كه امروز شعلهاش دامن بيشتر كشورهاى اسلامى را فرا گرفته و آنها را به اسارت سياسى و نظامى كشانده است.
در حديث ديگرى از امام صادقعـ خوانديم:
«لَوْ كانَ كُلّ قَوْم انّما يَتَكَلَّموُنَ عَلى بِلادِهِمْ وَما فيها هَلَكُوا وَخَرِبَتِ البِلاد.»
«هرگاه مردم فقط به فكر سرزمين خود باشند و از آن گفتگو كنند، خود به هلاكت مىرسند و سرزمينهايشان رو به خرابى مىنهد.»
ماندن ملتهاى مسلمان در چهار ديوار ناسيوناليسم ساختگى غرب، نتيجهاى جز تجزيه جهان اسلام و تبديل جامعه بزرگ اسلامى به لقمههاى كوچك، براى آسان بلعيدنِ ابرجنايتكارهاى استعمارگر نخواهد داشت.
مسلمانِ به استضعاف كشانده شده و به ناتوانى و از پا افتادگىِ تحميلى گرفتار آمده، وقتى از رودررويى مستقيم با دشمنِ هميشه در كمين، احساس عجز مىكند و تجهيزات و امكانات لازم براى مقابله با او را ندارد، به حج پناه مىبرد تا از طريق اين مراسم سياسى ـ عبادى، آمادگيهاى لازم را كسب كند. با خلوص و انقطاع، روح خود را از قدرت لايزالِ تكيه بر خدا و ارتباط معنوى با غيب و ملكوت جهان و اميد و عشق و پايدارى در راه خدا غنى سازد و با ديدن ياران همدل و برادران همرزم، كالبد خود را از روح جمعى و شخصيت متحد و متشكل اسلامى پركند تا در بازگشت، مانند رزمندهاى كه در ميدان مانور تعليم ديده آنچه را كه در حج به دست آورده است در كارزار واقعى با كليه نيروهاى استكبارى و عواملى كه او را به استضعاف كشانده است به كار گيرد.
حديث: «اَلحَجُّ جهادُ الضُّعَفاءِ»; «حج، جهاد ناتوانان است» كه به طرق مختلف نقل شده است.(95) ابعاد حج را از قلمروهاى عبادى و سياسى تا افقهاى وسيع فعاليتهاى رزمى گسترش مىدهد.
به ويژه پاسخ امام زينالعابدينعـ به معترضى كه به حج رفتن امام را به معناى ترك مشقتها و سختيهاى جهاد و تمايل به راحت طلبى در حج توجيه كرده و به تصور خود، امام را به خاطر اين انحراف! مورد انتقاد قرار داده بود بسيار قابل تعمق است:
فَقَالَ عَلِىُ بن الْحُسَينِ عَلَيهمَا السَّلام اَتمّ الآيَةِ فَقالَ: «التّائِبُونَ العابدُونَ الحامِدُونَ السّائِحُونَ الراكِعُونَ السّاجِدُونَ»(96) اِذا رَأينا هؤلاءِ الَّذينَ هذِهِ صِفَتُهمْ فَالجِهاد مَعَهُمْ اَفْضَلُ مِنَ الحَجِّ.
امام سجاد فرمود: آيه را تمام كن. آن شخص ادامه داد: «توبه كنندگان، حمد كنندگان، سياحت كنندگان، و ركوع و سجود كنندگان...» پس حضرت فرمود: هر گاه ما اين چنين انسانهايى را يافتيم، در آن هنگام، جهاد به همراه آنان افضل از حج خواهد بود.
حج، سازنده چنين مردانِ شايسته جهاد است.
تناسب ماهوى بين «شركت در غزوهاى در كنار رسول خدص» و «حج بيت خدا» كه در حديث: «اَلْغازي في سَبيلِ اللهِ وَ الحاجّ و المعتمِر وَفْدُ اللهُ دَعاهُمْ»(98) آمده، چه چيزى را در رابطه با بعد سياسى ـ نظامى حج به ما مىفهماند و آن اين كه: مجاهدان در راه خدا و حجاج بيتالله، گروههاى ممتاز و برگزيده و نمايندگان خدايند كه خداوند خود، آنها را دعوت كرده است.
در برخى روايات، تعبيرى رساتر ديده مىشود: «اَلْحَجُّ جِهادٌ»;«حج، جهاد است» و بدين ترتيب، حج از مصاديق جهاد شمرده شده ومراسم باشكوه حج به عنوان صحنهاى از جبهههاى جهاد در راه خدا معرفى گرديده است.
در حديثى از رسول خدصـ حج بيت الله از شكوهمندترين جبهههاى جهاد شناخته شده است; «نِعْمَ الْجِهاد الحَجّ»;(100) «چه نيكو جهادى است، حج!»
و در بيانى ديگر براى آن كه هرگونه ترديد و شبههاى در اين زمينه از دلها زدوده شود، از پيامبر خدصـ چنين آمده است: «اَلنَّفَقَةُ فِي الْحَجِّ كَالنَّفَقَةِ في سَبيل اللهِ»;(101) «صرف مال در حج، همانند خرج مال در راه خدا وجهاد است.»
همرديف بودن حج و جهاد در اسلام، نشانگر جامعيت اسلام وبيانگر اين حقيقت است كه اين دو فريضه داراى هدفهاى مشترك بوده وهر كدام خاصيت ماهوى ديگرى را در بر دارد. هم عبادتند و هم عملى سياسى در جهت تقويت و تحقّق بخشيدن به اهداف سياسى آيين اسلام.
در برابر اين چنين تصريحات غير قابل ترديد، از پيامبر خدصـ و ائمه دين، چه كسى مىتواند در فلسفه سياسى حج شكى به دل راه دهد و كدام مسلمان آگاهى نغمه شوم تفكيك دين از سياست و تبليغات جاهلانه جداسازى مراسم حج از بهره گيريهاى سياسى به نفع جهان اسلام و عليه استكبار و الحاد و نفاق را، كه اينك در جبههاى واحد براى نابودى قدرت اسلام و به زير سلطه كشيدن كشورهاى اسلامى و تاراج منابع وذخاير خدادادى آنها متشكّل شدهاند، محكوم نمى كند و بر نيات پليد اين مناديان استعمار و خود فروختگان شرق و غرب تجاوز گر نفرين نمىفرستد؟
حج، عامل قيام مردم
براى ارائه بعد سياسى حج، سند بالاتر و نصّ رساتر و اصل استوارتر، سخن خدا در قرآن است كه به صراحت كعبه را مايه و عامل قيام مردم معرفى مىكند:
«جَعَلَ اللهُ الكَعْبَةَ الْبَيتَ الحَرامَ قِياماً لِلنّاسِ.»
«خداوند كعبه و بيت خود را وسيله قوام مردم قرار داده است.» موجوديت، استقلال، حركت، حاكميت، روى پاى خود ايستادن، عدم وابستگى، تشكل، وحدت، همسويى و مشاركت فعالانه، كه عمدهترين مفاهيم سياسى عصر و از نيازهاى مبرم سياسى ملل اسلامى است، همه و همه، يكجا در كلمه قيام نهفته است. چنانكه مرجع و وسيله امن بودنِ بيت: «وَاذْ جَعَلْنَا الْبَيْتَ مَثابَةً لِلنَّاسِ وَاَمْناً»;(103) «آن هنگام كه بيت را نمونه و الگو براى مردم و وسيله امنيت قرار داديم» مفاهيم عمده وبرجسته سياسى را در بر مىگيرد.
اين تلاشِ فعال مزاحم مىشود، ابراهيم براى فرار از چنگش به هروله مىپردازد.(105) و در اينجاست كه همه به سعى مىپردازند و جباران كينهتوز به ذلت و خوارى مىافتند، آنگونه كه امام صادقعـ تفسير مىكند:
«ما مِنْ بُقْعَة اَحَبُّ اِلىَ اللهِ عَزَّ وَ جَلَّ مِنَ المَسْعى لاَِنَّهُ يَذِلُّ فيهِ كُلُّ جَبّار.»
«هيچ مكانى پيش خدا از محل سعى محبوبتر نيست; زيرا در آن محل، همه جباران به ذلت كشانده مىشوند.»
آن را از شعائر مىشمارد; «وَ الْبُدْنَ جَعَلْناها مِنْ شَعائِرِ اللهِ»;(110) «و شترها (حيوانات قربانى) را از شعائر خدا قرار داديم.» و نثار خون، شعور بر انگيز و از عوامل بيدارى محسوب مىشود و اين عامل جاودانگى اسلام است كه هم طواف دارد و هم مسلخ، هم مسجد و هم جهاد.
در جمرات، در جايگاه خودِ دشمن، قبل از آن كه به او فرصت تاخت و تاز و سلطه گرى داده شود، حمله مسلحانه آغاز مىگردد. همه با هم مىزنند، نه يكبار، آن اندازه كه به دشمن ضربه زند، آن هم هفت بار ضربه و سه روز متوالى. شيطان بزرگ و متوسط و شيطانك را، تا آنجا كه دشمنى ضربه نخورده باقى نمىماند.
در حج امروز نيز چون زمان ابراهيم و محمدصـ بايد شعور سياسى ـ نظامى را در سيل خروشان حجاج به وجود آورد و در بازگشت از حج، اين الگوى كوچك، در صحنه واقعى و وسيع زندگى يك ميليارد مسلمان در سراسر جهان به تدبير و آزمايش گذاشته شود و يكپارچگى واتحاد در مراسم و مناسك حج، آنان را به اتحاد و تشكل جهانى اسلام وادار نمايد.
ترديدى نيست كه چنين شعور سياسى، در تمامى حوزهها وقلمروهاى زندگى مسلمانان جهان، قدرت و خلاقيت آن را دارد كه مسلمانان جهان را به تشكّل و وحدت و سازماندهى و آمادگى لازم وادارد و همه جامعه بزرگ اسلامى را براى گستن بندها و اسارتهاى سياسى ونظامى بسيج كند. سياست را، اگر به معناى حسن تدبير امور يك جامعه يا چگونگى تنظيم روابط اجتماعى يا خود آگاهى انسان نسبت به محيط وجامعه و سرنوشت مشترك و زندگى مشترك خود و جامعهاى كه در آن زندگى مىكند و به آن وابسته است بدانيم يا هر تعريف ديگرى را در تبيين آن بكار گيريم، بالاخره هر سياست و هر جريان سياسى احتياج به تدبير وتفكر دارد و هر تدبير متفكرانهاى بايد مبتنى بر اميدها و آرزوها باشد.
در مراسم حج، انسانهايى كه بايد به كار تدبير متفكرانه فرداى جامعهشان بپردازند، چند روزى را در وادى اميدها و آرزوها (منى) بسر مىبرند و آنگونه كه به ابراهيم در منا توصيه شد:
«هُنالك يا اِبْراهيم تَمُنُّ عَلى رَبِّكَ ما شِئْتَ»;(111) «اى ابراهيم، در اينجا هر چه مىخواهى از خدا مسألت كن.»
و به همين مناسبت است كه آن وادى «منا» ناميده شد.
بايد با پهن كردن سفره آرزوها در كنار ايثار خون و رجم خائنان بزرگ و كوچك و رزميدن با شياطين، افكار را سيراب و روح را تغذيه وزاد و توشه را پرتر گرفت. بى شك وقتى آرزوها مىميرند، حيات انسان نيز پايان يافته است.
در كنگره حج، مسلمانان از مشكلات سياسى و دردهاى اجتماعىِ يكديگر مطلع مىشوند و با همفكرى و هميارى و تعاون، راه حلهاى اصولى و مبتنى بر معيارهاى اسلامى را پيدا مىكنند.
همچنين در رفع مشكلات سياسى كه در رأس آنها وابستگيها وسلطههاى اهر يمنانه دشمنان خارجى است، مشاركت مى نمايند و براى پيشگيرى و خنثى كردن توطئههاى مداوم استكبار جهانى، كه دشمن آشتى ناپذير اسلام و ملل مسلمان جهان است، تدابير لازم را اتخاذ و در اين مبارزه بزرگ هما هنگى بوجود مىآورند.
شمارى قابل توجه از مسلمانان مستطيع وآنان كه از نظر نيروى جسمانى و امكانات مالى و بالتبع عقلانى صاحب قدرتند و ممتاز، همه ساله در مراسم حج تجلّى شكوه وحدت انسانها را مىبينند كه حقيقت انسانيت به فطرت و ايمان و ارزشهاى والايى بستگى دارد كه او كسب كرده است. آنان در صحنههاى عينى مناسك حج، درمىيابند كه امتيازها وتبعيضها، كه بر اساس نژاد و رنگ پوست و زبان و محيط زيست و غيره بوده است، چه سان ظالمانه و ضد انسانى بوده است. آنان در يك دوره آموزش سياسى مىآموزند كه طرح امت وامامت اسلام، با وجود اين همه عوامل تفرقهانگيز و جدايى، چگونه قابل عمل است.
همه مسلمانان مستطيع. و قدرتمند در تمام عمر، حداقل يك بار با تحقّق عينى (بطور سمبليك و نمادين) امت واحده و حركت واحد ووحدت هدف و تشكّل و نمودارى از امامت آشنا مىشوند.
در حقيقت، اتّحاد جامعه بزرگ اسلامى كه يكى از والاترين ارزشها و هدفهاى سياسى ـ اجتماعى اسلام است، در مراسم بزرگ حج بطور عينى آموخته مىشود و راه حل مبارزه با عوامل تفرقه ارائه مىگردد; گويى همگى بالباس واحد و عمل واحد و گفتار و سنخيت واحد و هدف واحد و شكل واحد، تمرين اتحاد در سراسر زندگى مىكنند.
حج آزمايش بزرگ خدا
فلسفه آزمايش را در قرآن خواندهايم و مىدانيم كه خداوند انسان را در مراحل حسّاس زندگى، در تنگناها و كمبودها و وضعيت بحرانى در بوته آزمايش مىنهد تا حق از باطل و خالصى از ناخالصى جدا گردد.
«اَحَسِبَ النّاسُ اَنْ يُتْرَكُوا اَنْ يَقُولُوا آمَنَّا وَهُمْ لا يُفْتَنُونَ.»
«آيا مردم گمان كردهاند كه با ادعاى ايمان رها مىشوند و آزمايش نمىگردند؟»
اين آزمايش در همه كس يكسان نيست، در حالتهاى مختلف به گونههاى متفاوت، صحنه آزمايش براى انسان پيش مىآيد:
«وَلَنَبْلُوَنَّكُم بشيء مِنَ الْخَوْفِ وَالْجُوعِ وَنَقْص مِنَ الاَْمْوالِ وَالاَْنْفُسِ وَالثَّمَراتِ وَبَشِّرِ الصّابِرينَ.»
«ما شما را با ترس و گرسنگى و كمبود مال و جان و سودها آزمايش مىكنيم. و بشارت ده صابران را.»
در آزمايش الهى حتى پيامبران نيز مستثنى نيستند و آزمايشهاى باشكوهى را مىگذرانند.
«وَاِذ ابْتَلى اِبْراهيمَ رَبُّهُ بِكَلِمات فَاَتَمَّهُنَّ.»
«و زمانى كه ابراهيم را پروردگارش آزمود و او آزمايش را به پايان برد.»
برخى از اين آزمايشها چهره مطلوب دارد و آشكار نيز هستوبرخى ديگر پيچيده و سنگين و ناپيدا كه قرآن از آنها به بلاى عظيم ياد مىكند.
حج از آزمايشهاى سخت و بزرگى است كه بگونهاى همگون، همه مؤمنان در تمام عمر يكبار در آن آزمايش مىشوند. علىعـ در اين مورد چنين بيان مىفرمايد:
«أَلا تَرَوْنَ أَنَّ اللهَ ـ سُبْحانَهُ ـ اخْتَبَرَ الأَوَّلينَ مِن لَدُنْ آدَمَ صَلَواتُ اللهِ عَلَيْهِ ـ إلَى الآخِرِينَ مِنْ هذَا الْعالَمِ بِأَحْجار لا تَضُرُّ وَلا تَنْفَعُ، وَلا تُبْصِرُ وَلا تَسْمَعُ، فَجَعَلَها بَيْتَهُ الْحَرامَ الَّذِي جَعَلَهُ اللهُ لِلنّاسِ قِياماً، ثُمَّ وَضَعَهُ بِأَوْعَرِ بِقاعِ الاَْرْضِ حَجَراً، وَاَقَلِّ نَتآئِق الدُّنْيا مَدَراً، وَأَضْيَقِ بُطُونِ الاَْوْدِيَةِ قُطْراً بَيْنَ جِبال خَشِنَة وَرِمال دَمِثَة، وَعُيُون وَشِلَة، وَقُرىً منقَطِعَة، لاَ يَزْكُو بِها خُفٌّ، وَلا حافِرٌ وَلا ظِلْفٌ.
ثُمَّ أَمَرَ آدَمَ ـ عَلَيْهِ السَّلامُ ـ وَوَلَدَهُ أَن يَّثْنُوا أَعْطافَهُمْ نَحْوَهُ، فَصارَ مَثابَةً لِمُنتَجِعِ أَسْفارِهِمْ، وَغايَةً لِمُلْقى رِحالِهِم، تَهْوِي إِلَيْهِ ثِمارُ الاَْفْئِدَةِ مِنْ مَفاوِزِ قفار سَحِيقَة، وَ مَهاوي فِجاج عَمِيقَة، وَّجَزائِرِ بِحار مُنقَطِعَة، حَتّى يَهُزُّوا مَناكِبَهُمْ ذُلُلا، يُهَلِّلُونَ للهِِ حَوْلَهُ، وَيَرْمُلُونَ عَلى أَقْدامِهِمُ شُعْثاً غُبْراً لَهُ، قَدْ نَبَذُوا السَّرابِيلَ وَراءَ ظُهُورِهِمْ، وَشوَّهُوا بِإعْفاءِ الشُّعُورِ مَحاسِنَ خَلْقِهِمْ، ابْتِلآءً عَظيماً وَامْتِحاناً شديداً، وَاخْتِباراً مُّبِيناً وَّتَمْحِيصاً بَلِيغاً، جَعَلَهُ اللهُ سَبَباً لِّرَحْمَتِهِ، وَوُصْلَةً إِلى جَنَّتِه.
وَلَوْ اَرادَ ـ سُبْحانَهُ ـ أَنْ يَّضَعَ بَيْتَهُ الْحَرامَ وَمَشاعِرَهُ الْعِظامَ بَيْنَ جَنّات وَّأَنْهار، وَّسَهْل وَّقَرار، جَمَّ الاَْشْجارِ، دانِي الثِّمارِ، مُلْتَفَّ الْبُنى، مُتَّصِلَ الْقُرى، بَيْنَ بُرَّة سَمْراءَ، وَرَوْضَة خَضْراءَ وَأَرْياف مُحْدِقَة، وَّعِراص مُّغْدِقَة، وَرِياض ناضِرَة، وَّطُرُق عامِرَة، لَكانَ قَدْ صَغُرَ قَدْرُ الْجَزاءِ عَلى حَسَبِ ضَعْفِ الْبَلآءِ.
وَلَوْ كانَ الاْساسُ الْمَحْمُولُ عَلَيْها وَالأَحْجارُ الْمَرْفُوعُ بِها بَيْنَ زُمُرُّدَة خَضْراءَ، وَياقُوتَة حَمْراءَ وَنُور وَّضِياء، لَخَفَّفَ ذلِكَ مُصارَعَةَ الشَّكِّ فِى الصُّدُورِ، وَلَوَضَعَ مُجاهَدَةَ إِبْلِيسَ عَنِ الْقُلُوبِ، وَلَنَفى مُعْتَلَجَ الرَّيْبِ مِنَ النَّاسِ، وَلكِنَّ اللهَ يَخْتَبِرُ عِبادَهُ بَأَنْواعِ الشَّدائِدِ، وَيَتَعَبَّدُهُم بِأَنواعِ الْمَجاهِدِ، وَيَبْتَلِيهِمْ بِضُرُوبِ الْمَكارِهِ، إِخْراجاً لِلتَّكَبُّرِ مِن قُلُوبِهِمُ، وَإِسْكاناً لِلتَّذَلُّلِ فِي نُفُوسِهِمْ، وَلِيَجْعَلْ ذلِكَ اَبْواباً فُتُحاً إلى فَضْلِهِ، وَأَسْباباً ذُلُلا لِعَفْوِهِ.»
«نمىبينيد خداوند چگونه آزمايش نمود آدم را تا آخرين نفر از مردم اين دنيا، با سنگهايى كه نه زيانى دارد و نه سودى و نه مىبينند ونه مىشنوند، آن تخته سنگها را بيت خود قرار داد آنگونه كه وسيله قوام و قيام مردم باشد. آنگاه آن خانه را در سختترين سرزمينها كه سنگ بسيار و كلوخ كمتر و درههاى پرعمق دارد، در ميان سلسله جبال درشت و ريگهاى نرم و چشمههاى كمآب و آباديهاى پراكنده كه هرگز دام در آن پروار نمىشود. آنگاه خداوند آدم و فرزندانش را فرمود كه چشم به سوى آن بگردانند.
از اين رو، اين خانه، مرجع و مأواى آنها شد. دلها به آن سمت كشيده شد و از سرزمينها و بيابانها و درهها و جزاير جدا افتاده با ذلت و تهليل گويان در حالى كه موهاى ژوليده و غبارآلود دارند، به زيارت آن مىشتابند. و اين در حالى است كه لباسهاى خويش را پشت سر گذارده و با زياد نمودن موها، سيماى زيباى خود را زشت نمودهاند تا امتحانى بزرگ و آكنده از مشقت را در برابر خدا به نمايش گذارند. وخداوند اين آزمايش را وسيله رحمت و رسيدن به قرب وصال وبهشت خويش قرار داد.
اگر خداوند مىخواست خانه خود و مشاعر بزرگ دين را در ميان انبوه درختان سرسبز و نهرها و زمينهاى هموار و محلّ خرم پردرخت ميوهدار و پربنا و آبادىهاى متصل به يكديگر كه گرداگردِ آن مزارع گندم سرخفام و مرغزار سبز و كشتزارها و بساتين پرآب وزراعتهاى تر و تازه و راههاى آباد و پر رهرو قرار دهد; در اين صورت ميزان اجر حج نيز برحسب كاهش ميزان سختى آزمايش اندك مىشد. و هرگاه پايههايى كه اين را محتمل گشته و سنگهايى كه به واسطه آنها، اين بنا برافراشته، از سنگهاى قيمتى چون زمرد سبز وياقوت سرخ با نور و درخشش چشمگير ساخته مىشد، از شتاب شك در دلها فرو مىكاست و تلاش ابليس را در وسوسه كردن دلها خنثى و ريب را از دلها مىزدود. لكن خداوند بندگانش را با انواع سختيها و تعبدهاى جانكاه و شدايد، آزمايش مىكند تا تكبر را از دلهاى آنان بزدايد و امكان تذلل در آنها بوجود آورد و آن را وسيله و مركبى هموار براى رسيدن به فضل و عفو خويش قرار دهد.
بُعد اقتصادى حج
حقيقت اين است كه انسان وقتى عمق و گستردگى ابعاد معنوى وروحى حج را مورد مطالعه قرار مىدهد، در اين كه چنين عبادت پرمعنويتى، بعد اقتصادى و آثار سازنده مادى نيز در زندگى انسان داشته باشد، احساس ترديد مىكند. اين نوع يكسو نگرى، آفتى است كه بسيارى در بررسى مسائل جامع اسلامى دچار آن مىگردند و در تحريف مسائل اساسى عاملى عمده محسوب مىشود.
آنان كه به بهانه حفاظت از معنويت و روحانيت حج، سعى در هر چه تهىتر كردن محتواى حج دارند، معمولا دچار چنين آفتى هستند ولى غافل از آنند كه اسلام و روح حج بزرگتر و وسيعتر از ظرفيتِ كوچكِ فكر و مطامع آنها است.
شايد به دليل همين آفت فكرى است كه پيامبر خدصـ ناگزير طى يك توصيه، جامعيت حج و بعد اقتصادى آن و امكان بهرهگيرىهاى اقتصادى و تجارت در اوقات حج را به صراحت تجويز فرموده است.
گر چه تعبير جامع «لِيَشْهَدُوا مَنافِعَ لَهُمْ» در قرآن، بىشك منافع اقتصادى حج را نيز شامل مىگردد و نكته ظريفى را در رابطه با بعد اقتصادى تفهيم مىكند كه ملتهاى مختلف مسلمان مىتوانند با ارائه مظاهر رشد اقتصادى و نمونه كالاهاى توليدى خود در ايام حج، همه مسلمانان را در جريان وضع كلى اقتصادى جهان اسلام قرار دهند و سطح توليد و رشد اقتصادى را از نظر كمى و كيفى به اطلاع همگان برسانند. و از اين رهگذر زمينههاى همفكرى و تعاون و مشاركتهاى اقتصادى را در ميان ملل مختلف مسلمان فراهم آورده و در بالا بردن رشد اقتصادى كشورها و ملل عقبافتاده مسلمان و در حال رشد كمك نمايند.
به اين ترتيب، در ايّام حج نمايشگاه عظيمى از فراوردههاى كشاورزى، صنعتى، و ... مسلمانان كشورهاى مختلف اسلامى تشكيل مىگردد و جوامع اسلامى مىتوانند به بركت حج، از يك بازار مشترك وبينالملل اسلامى برخوردار گردند و مبادلات تجارى و روابط اقتصادى فيمابين كشورهاى اسلامى رونق و گسترش بيشترى پيدا كند.
اين نكته را مىتوان از روايتى كه هشام بن حكم در زمينه فلسفه حج از امام صادقعـ نقل مىكند استنباط نمود:
«وَليَنْزعَ كُلُّ قَوْم مِنَ التّجاراتِ مِنْ بَلَد اِلى بَلَد وَيَنْتَفِعَ بِذلِكَ الْمكارى والْحمال.»
«تا هر ملتى بخشى از تجارتهاى خود را از شهرى به شهرى ببرند و از اين رهگذر، صاحبان مركبها و چارپايان باربر، سود ببرند.»
در دنباله اين روايت آمده است
«لَوْ كانَ كُلُّ قَوْم اِنَّما يَتَكَلَّمُونَ عَلى بِلادِهِمْ .. خرَبَتِ الْبِلادُ وَسقطَتِ الْجلب وَالاَْرْباح.»
در روايتى ديگر، امام زين العابدينعـ مىفرمايد:
«حَجُّوا ... تَتَّسِعَ اَرْزاقُكُم وَيَصْلُحَ اِيمانكُمْ وَتَكُفُّوا مَؤُونَةَ النَّاسِ وَمَؤُونَةَ عَيالاتِكُمْ.»
«حج بجا آوريد تا روزيتان افزون و ايمانتان شايستهتر شود و در تأمين معاش مردم و زندگى خويش خودكفا شويد.»
فقر، كه يكى از عوامل ريشهاى كفر(127) است و از مناسبات غلط اقتصادى و ركود فعاليتهاى توليدى ناشى مىگردد، با حج بيت الله درمان مىپذيرد. آنگونه كه امام على عليهالسلامـ مىفرمايد:
«اِنَّ اَفْضَلَ ما تَوَسَّلَ بِهِ الْمُتَوَسِّلُونَ ... وَحَجُّ الْبَيْت وَاْعتمارُهُ فَاِنَّهُما يَنْفِيانِ الْفَقْرَ وَيَرْحضانِ الذَّنبَ.»
«از بهترين وسائلى كه مىتوان به آن توسل جست ... حج خانه خدا و بجا آوردن عمره است كه فقر را از ميان مىبرند و گناهان را پاك مىگردانند.»
كدام تعبير در ارائه بعد اقتصادى حج و تشويق مسلمانان به بهرهگيريهاى مشروع اقتصادى از عبادت بزرگ حج، رساتر از اين جمله مىتواند باشد كه پيامبر خدصـ فرمود: «وَحَجُّوا تَسْتَغْنُوا»;(129) «وحج بجا آوريد تا بىنياز و خودكفا شويد.»
استغناى مادى مسلمانان حقيقتى برتر از استقلال اقتصادى است; زيرا بسيارى از كشورها كه با تلاش فراوان به مرحله استقلال اقتصادى رسيدهاند، ناگزيرند تا خودكفايى نهايى سياست اقتصادى منفى وصرفهجويى و چشمپوشى از بسيارى از نيازهاى مبرم خود را تحمل كنند.
براى رسيدن به خودكفايى نهايى جهان اسلام و استغناى همهجانبه جامعه بزرگ اسلامى، بايد با برنامهريزيهاى حساب شده و دقيق از فرصت خدادادى حج بهرهگيرى نمود و بدون آن كه لطمهاى به قداست و معنويت حج وارد شود، همه مسلمانان از اين خوان گسترده الهى استفاده كنند.
تجلى نظام امت و امامت در حج
قرآن، همه مسلمانان را از هر نژاد و رنگ و با هر زبان و تاريخ وفرهنگ و در هر سرزمين كه زندگى مىكنند، امت واحده مىخواند:
«اِنَّ هذِهِ اُمَّتُكُمْ اُمَّةً واحِدَةً وَاَنَا رَبُّكُمْ فَاعْبُدُونِ.»
«اين است امت شما كه متحد است و من خداى شمايم، همگى مرا پرستش كنيد.»
پيوستگى و وحدت امت، به خاطر داشتن عقيده، نظام، آرمان و هدفهاى مشتركى است كه همه مسلمانان در عمل آن را متجلّى مىسازند.
چنين پيوستگى و وحدتى، ناگزير به هماهنگى و مركزيت و رهبرى بسيار عميق و وسيع و پيچيدهاى نيازمند است كه با توجه به همه زمينهها و استعدادها و امكانات بالقوه وبالفعل، حركتها و جنبشها را در تمامى ابعاد حيات امت بر اساس عقيده و نظام اسلامى و در جهت آرمانهاى مردم مسلمان برنامهريزى و سازماندهى و رهبرى نمايد.
حركت با آهنگ واحد و تحت نظام و در خط واحد، آن هم ابعاد گسترده امت، نياز به تمرين و عادت دارد. اسلام چنين آموزشى را كه بدون آن، نظام امّت و امامت تحقق نمىپذيرد، در عبادات دستهجمعى به شكل مؤثرى معمول داشته است. برگزارى فرايض يوميه و نماز جمعه وعيد به صورت اجتماعى و جماعت و همچنين مراسم حج، آموزشگاه بزرگ اين تشكل و هماهنگى و حركت در جهت هدفهاى مشترك است.
ميزان تجلى روحِ امامت در حج را مىتوان از روايتى كه مفضل بن عمر از امام صادقعـ نقل مىكند به دست آورد:
«ثُمَّ اِنّى اُخْبِرُكَ اَنَّ الدّينَ وَاَصل الدّينِ هُوَ رَجُلٌ وَذلِكَ الرَّجل هُوَ الْيَقِين وَالايمان وَهُوَ اِمامُ اُمَّتِهِ اَو اَهْلِ زَمانِهِ فَمَنْ عَرَفَهُ عَرَفَ الله وَدينَهُ وَمَن اَنْكَرَهُ اَنْكَرَ اللهَ وَدِينَهُ وَمَنْ جَهِلَهُ جَهِلَ اللهَ وَدينَهُ وَلا يُعْرَفُ اللهُ وَدينُهُ وَحُدودُهُ وَشَرايعُهُ بِغَيْرِ ذلِكَ الاِمام فَذلِكَ أَنَّ مَعْرِفَةَ الرِّجالِ دينُ اللهِ ... وَاُخْبِرُكَ اَنّي لَوْ قُلْتُ اَنَّ الصّلوةَ وَالزَّكوةَ وَصَوْمَ شَهْرِ رَمَضان وَالْحَجّ وَالْعُمْرَةَ وَالْمَسْجِدَ الْحَرامَ وَالْبَيْتَ الْحَرامَ وَالطُّهُور وَالاِغْتِسال مِنَ الجِنابَةِ وَكُلّ فَريضَة كان ذلِكَ هُوَ النَّبِيُّ الّذي جاء مِنْ عِنْدِ رَبِّه لَصَدَقْتُ لاَِنَّ ذلِكَ كُلّه اِنَّما تُعْرَفُ بِالنّبيّ وَلَوْ لا مَعْرفَةُ ذلِك النَّبِيّ وَالاْيمانُ بِهِ وَالتَّسْليمُ لَهُ ما عُرِفَ ذلِكَ. فَهذا كُلُّهُ ذلِكَ النَّبيّصلى الله عليه وآلهـ ... اِنَّما هُوَ الرَّجلُ ... مَنْ يُطِعِ اللهَ وَالرَّسُولَ فَقَدْ اَطاعَ اللهَ.»
«آنگاه من تو را خبر مىدهم كه بدانى دين و ريشه آن مردى است، وآن مرد همان يقين و ايمان است، و او امام امتش و پيشواى مردم زمانش. هر كس او را بشناسد، خدا و دينش را شناخته است و هر كس او را انكار كند خدا و دينش را انكار نموده. كسى كه او را نشناسد خدا ودينش را نشناخته است و او خدا و دين خدا و حدود و شرايع خدا را نمىشناسد. همه اينها تعبيراتى است از شخص امام. اينست كه شناخت مردمان شناخت دين خدا است...
من به تو خبر مىدهم، هرگاه من گفتم نماز و زكات و روزه ماه رمضان و حج و عمره و مسجدالحرام و بيت خدا و پاكى و غسل و هر واجب ديگر، همه اينها پيامبر است كه از پيش خدا آمده، درست گفتهام. چون همه اين حقايق با پيامبر شناخته مىشود و اگر معرفت به پيامبر نبود، ايمان به او و تسليم در برابر او شناخته نمىشد. اينها، همه، پيامبر است و او يك مرد است. هر كس كه رسول خدا را اطاعت كند خدا را اطاعت كرده است.»
رسول خدصـ فرمود
«مَنْ حَجَّ وَلَمْ يَزُرْني فَقَدْ جَفاني.»
«كسى كه حج بجا آورد و مرا زيارت نكند به من جفا كرده است.»
امام باقر هنگامى كه به انبوه طوافكنندگان نگريست، فرمود:
«اُمِرُوا اَنْ يَتَطَوَّفُوا بِهذا ثُمَّ يَأتُونا فَيُعَرِّفُونَنا مَوَدَّتَهُمْ ثُمَّ يُعرِضُوا عَلَيْنا نَصْرَهُمْ.»
«به مردم دستور داده شده است كه طواف بجا آورند، آنگاه به سوى ما آيند و دوستى خود را نمايان سازند و يارى خود را به ما عرضه نمايند.»
گويى پايان حج حركت امت و رهبرى امام است كه امّت با نيرو گرفتن از مناسك حج تمامى امكانات و قدرت خود را در اختيار رهبرى مىگذارد تا امت، امام را پيروز كند و امام نيز در نهايت، امت را.
بار خدايا! حج مسلمانان را با روح و زنده بدار!
ما را به روح و فلسفه و حقيقت حج آشناتر فرما!
آنچه را كه نداريم و بايد داشته باشيم در سايه حج خانهات بهما عطا فرما!
نظام امت را كه باقى دارنده نبوّت و وحى است، در حج ما متجلّى گردان!
پيروزى امام و امت را در سايه حقّ تعجيل فرما!
گام دوّم
بازگرداندن حجّ به شيوه ابراهيمى
بزرگترين آفت جريانها و حركتهاى سرنوشتساز تاريخى، خطر رجعت و تحريف و بدعت است. عوامل آفتزا، بدون آن كه از خود مخالفت و مقاومتى نسبت به اصل جريان و حركت نشان دهند، در كنار آن رشد مىكنند و به تهى كردن محتواى حركت و بازگرداندن آن به سود خويش و ايجاد دگرگونيهاى ريشهاى، كه جريان و حركت را خنثى و از تحرك بازدارد، همت مىگمارند. گونههاى مختلف اين آفتها را در كنار همه جريانهاى بزرگ تاريخى مىتوان يافت. هرقدر عظمت حركت بيشتر باشد، نوع آفت نيز پيچيدهتر و خطرناكتر خواهد بود. ولى بسيارى از جريانهاى عظيم تاريخى توانستهاند علىرغم وجود آفتهاى گوناگون، به راه خود ادامه دهند.
حركتِ رهايىبخش اسلام در مسير تاريخى خود، همواره دچار اين آفتها بوده و از راههاى مختلف و به اشكال به ظاهر متفاوت در معرض خطر رجعت و تحريف و بدعت قرار گرفته است; ولى از آنجا كه منبع و ريشه اصيل اين نهضت جهانى بزرگ; يعنى قرآن، با صيانت الهى تضمين شده: «إنّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ وَاِنّا لَهُ لَحافِظُونَ.»(134) علىرغم آسيبهايى كه بر برخى فروع آن وارد شده، همچنان استوار و بىخلل، روشنگرِ راه انسانهاى حقيقتجو مانده است.
در اين ميان، گروهى كه قرآن آنان را تحت عنوان و مشخّصه «فَاَمَّا الَّذينَ في قُلُوبِهِمْ زَيْغٌ»(135) معرفى مىكند، با تلاشى مذبوحانه و تفسيرهايى ناهنجار، برخى از فروع و بخشهاى اصيل اسلام را هدف اغراض شوم خود قرار داده و به تحريف و بىمحتوا كردن آنها پرداختهاند.
در بسيارى از موارد، هدف اينان نسخ و مسخ اسلام و تحريف اصل دين نبوده است; بلكه اميال و هواها و بازتاب منفعتطلبىها وجبههگيرىهاى نابحق و مقاومت در برابر موضع حق، آنان را به تحريف و بدعت در فروع واداشته است «ثُمَّ كانَ عاقِبَةُ الَّذينَ اَساؤُوا السُّوأى أَنْ كَذَّبُوا بِآياتِ اللهِ.»
از جمله بخشهاى اصيل و مهم اسلامى، كه به دليل اهميت بيشتر ونقشى كه در حفظ و حراست اساسى اسلام دارد و همواره در معرض خطر بىمحتوا شدن و تحريف قرار گرفته است، مسأله حج و محتواى گسترده و حركتآفرين آن مىباشد كه فرمود: «لا يَزالُ الدّينُ قائِماً ما قامَتِ الْكَعْبَةُ.»
حج، با داشتن بار سياسى و ابعاد مختلف اجتماعى ـ اقتصادى، مىتوانست هر سال تحوّلى بنيادين و حركتى انقلابى در زندگى مسلمانان و در نهايت در اوضاع سياسى جهان اسلام ايجاد كند و به دليل تماس مستقيم با مسأله حكومت و رهبرى و امامت مسلمانان مهمترين اصل اسلامى و بنيادىترين مسأله جهان اسلام را همراه داشته است; به طورى كه حج صحيح و پرمحتوا مىتوانست اوضاع جهان اسلام و زندگى صدها ميليون مسلمان را دگرگون و در نتيجه همه قدرتطلبان ناصالح و حكام و سردمداران آشفته بازار سياست و اقتصاد مسلمانان را از رسيدن به مقاصد شوم خود محروم سازد.
از اين رو، همه كسانى كه به نحوى منافعشان از طريق انجام مراسم صحيح حج به خطر مىافتاد و سرنوشت خود را با مسأله حج در ارتباط مىديدهاند، سعى بر آن داشتهاند كه به گونهاى از آثار بنيانكن حج در امان بمانند و قدرت و منافع خود را در برابر خطرات ناشى از حج، آسيبناپذير سازند.
شيطانىترين راه براى تأمين اين هدف شوم، ابقاى ظاهر حج و حفظ شكل و قالب ظاهرى و بىمحتوا كردن و خنثى نمودن آن بود، كه در نهايت (حج بىمحتوا) مىتوانست به صورت عامل و وسيلهاى براى تأمين اهداف شوم آنها تغيير ماهيت دهد.
در چند قرن اخير كه پاى استعمار غرب و شرق به كشورهاى اسلامى باز شد و منابع سرشار اقتصادى مسلمانان به صورت وحشتناكى مورد هجوم قرار گرفت و به يغما رفت و به منظور هموار شدن راه غارتِ بيشتر، استقلال سياسى، اقتصادى و فرهنگى از مسلمانان سلب گرديد. خطر تحريف حج بيش از پيش مطرح شد و اين فاجعه عظيم به شكل ديگرى رخ داد.
اين بار حج، به عنوان عامل بزرگ بيدارى مسلمانان و حركت عظيم ضد استكبارى، به صورت سدى محكم و استوار در برابر هجوم و يورش غرب و شرق قرار گرفت و اينجا بود كه دشمن جديدى براى خنثى كردن آن، به مبارزه و پيكار با حج همّت گمارد.
اين دشمن غدار نيز، از تجربيات شيطانى دشمن اول سود برد و سعى بر آن داشت كه بدون ايجاد وقفه و خللى در انجام شكل ظاهرى مراسم حج، آن را از درون تهى نمايد و به سود خود تغيير ماهيت دهد.
اين سادهلوحى است اگر ما تصور كنيم كه توطئه مشترك استكبار وطاغوتها، متمركز در براندازى حج و ممانعت از برگزارى مراسم آن است; زيرا اين توطئه نه تنها عملى نيست كه اصولا سودى هم براى استكبار و طواغيت دربر نخواهد داشت، و حتىالامكان بهرهگيرى از اين فرصت مناسب و ايدهآل را از آنها خواهد گرفت.
عمق و پيچيدگى اين توطئه و سياستگزارى مشترك شوم در اين است كه: دشمن سعى در برگزارى حج دارد و تلاش ظاهرى و سياستگزارى آشكار او در اين است كه اين مراسم هر چه با شكوهتر و با آرايشى بهتر انجام گيرد; ولى به صورت قالبى تهى و صد در صد فاقد محتوا و به دور از هر نوع بهرهگيرى، در جهت ايجاد وحدت و قدرت وتشكل امت اسلامى.
اين بدعت بزرگ و خطرناك، با زمينهسازىها و تمهيدات فراوانى به صورت يك امر عادى و كاملا اسلامى درآمده و دشمن با كمك وعاظ السلاطين و فقيهان دربارى، حج بىروح و فاقد محتوا و بىخاصيت را به جاى حج واقعى و حج رسولاللهصـ به كرسى مشروعيت نشانده است. و در اين موفقيت تا آنجا پيش رفته كه حجى جز اين مراسم خشك وبىروح را غير اسلامى و احياناً بدعتى در اسلام معرفى كرده است. متأسّفانه بايد اعتراف نمود كه اين توطئه عميق و پيچيده در بسيارى از محافل اسلامى و قشرهاى ناآگاه، مؤثّر افتاده و جبهه طواغيت و استكبار در اين مبارزه خطرناك به پيروزى نسبى دست يافتهاند.
بايد توجه داشت اين اولين بار نيست كه حج، اين سنّت حياتبخش الهى، دچار تحريف و قلب ماهيت مىشود، بلكه در دوران جاهليت قبل از اسلام نيز، علىرغم حج صحيح ابراهيم و انبياى عظام عليهمالسلام ـ استعمارگرانِ فرصتطلب آن را به مراسم تجليل بتها ووسيلهاى براى مقاصد سلطهجويانه خود تبديل نمودند. و سالهاى متمادى، دستِ تودههاى محروم و تحت ستم را از بهرهگيرى صحيح از اين موهبت قدرتآفرين مستضعفان، كوتاه ساختند.
بررسى مشابهتها و مشتركاتى كه بين بدعت جديد و تحريف دوران جاهلى وجود دارد، مىتواند با توجه به قاطعيتى كه اسلام در ايجاد و تحول عميق در انجام مراسم حج و پاكسازى آن از لوث شركها وبدعتها نشان داده است، ما را به لزوم تجديد اين تحول و پاكسازى ونيز خطر چنين بدعت شومى واقف گرداند.
سابقه تاريخى مكّه و كعبه
نصوص اسلامى از قدمت و سابقه تاريخى شهر مكه و ارزش والاى اين سرزمين، سخنان جالبى به ميان مىآورد.(137) و «دحوالأرض» را، كه اشارهاى پيچيده به خدا و ارزش شهر تاريخى مكه است، از روزهاى مقدّس و داراى ارزش اسلامى معرفى مىكند. همچنين «بكّه» كه نام ديگر مكّه است، بيانگر ازدحام و تراكم جمعيت است كه خود، شاهد ديگرى است بر سابقه تاريخى و ارزش اين سرزمين مقدس.
قرآن، احترام به مكّه را آنقدر بالا مىبرد كه چون امر مقدسى بر آن سوگند ياد مىكند; «لا أُقْسمُ بهذا البَلدِ وَأنْتَ حِلٌّ بهذَا البلدِ.»
رسول خدصـ فرمود
«يا أَيُّهَا النَّاسُ! إنَّ اللهَ حَرَّمَ مكّةَ يومَ خَلقَ السمواتِ والأَرْضَ.»
ولى آنچه كه در اين بحث، درخور اهميت بيشتر است، بحث از كعبه، خانه مقدس خداست. كعبه، اوّلين خانهاى است كه به منظور عبادت تودههاى مردم بنا گرديد و اولين مركزى است كه به عنوان پايگاه توحيد، پايههايش برافراشته شد.
«انّ اوّلَ بَيت وُضعَ لِلنّاسِ لَلَّذي بِبَكّةَ مُباركاً وهدىً لِلْعالمينَ فيهِ آياتٌ بَيِّناتٌ مقامُ اِبراهيمَ ومنْ دَخلهُ كانَ آمناً.»
وقتى يهوديان از تغيير قبله مسلمانان خشمگين شدند و پشت به بيتالمقدس ايستادن را نوعى بىاحترامى نسبت به شهر تاريخى و معبد پرسابقه بيتالمقدس تلقّى كردند; قرآن آنان را به سابقه تاريخى كعبه متوجّه ساخت و كعبه را داراى سابقه بيشتر و ارزش كهنتر معرفى كرد، وآن را بيت عتيق (وَلْيَطَّوَّفُوا بِالْبَيْتِ العَتيقِ)(141)، خانه كهن، ديرپاى وسابقهدار خواند. و پيامبر آن را محاذى بيت معمور و برابر عرش پروردگار، كه مطاف فرشتگان است، و تنزّل ملكى آن دانست.
قرآن، كعبه را يادگار ابراهيم و مبيّن توحيد خالص شمرد، كه در بناى آن خلوص و پاكى بيت ابراهيم و اسماعيل قداست خاصى به شكل هندسى آن بخشيده است.
«وَاِذْ يَرْفعُ اِبراهيمُ القَواعدَ منَ البيتِ واسماعيلُ; رَبَّنا تَقبَّلْ منّا اِنَّكَ أَنتَ السَّميعُ العَليمُ.»
و اين فرمان، به صورت پيمانى توحيدى با ابراهيم و اسماعيل بسته شد: «وَعَهِدْنا اِلى اِبراهيمَ واِسْماعيلَ اَنْ طَهِّرا بَيتي للطَّائِفينَ وَالعاكفينَ والرُّكَّعِ السُّجُودِ.»(144) خدا با وجود آن كه مبرا و منزّه از تلبس زمانى است، چنين خانه پاكى را به خود اختصاص داد و به شرف «بيتى» مفتخر فرمود. و در آلودهسازى آن سختترين هشدار و دردناكترين عقوبتها را وعده داد كه:
«وَمَن يُرِدْ فيهِ بِالحاد بِظُلم نُذِقْهُ منْ عذاب اَليم.»
سابقه تاريخى حج و مناسك آن
تمامى اين تمهيدها، بدان جهت بود كه اين پايگاه توحيد; خانه خدا، الگو براى مردم (مَثابةً لِلنَّاسِ) و نيز مبارك و وسيله هدايت انسانها باشد و در آن مراسم ويژهاى انجام گيرد كه نشاندهنده قداست و متناسب با اهداف و ثمرات آن باشد; مراسمى كه هرگونه شرك و وابستگى به غير خدا را از دلها و از زندگى انسانها بزدايد و راه خدا و زندگى خالصانه مردم را هموار سازد.
به همين دليل حج، رسالت جهانى و جاودانه يافت و براى همه قشرها در تمامى اعصار و قرون عموميت پيدا كرد; «الّذي جَعَلْناهُ لِلنّاسِ سواءً العاكفُ فيهِ وَالْبادِ.»
قرآن كريم با جمله اسميه: «وَللهِ علَى النّاسِ حِجُّ البَيْتِ مَنِ اسْتطاعَ اِليهِ سَبيلا» استمرار، ثبات و دوام اين فريضه الهى را بيان فرمود و با تخصيص «مَنِ اسْتَطاعَ» بعد از «عمهم على الناس»، تأكيدى بر تعميم رسالت كرد، و نيز با تعبير «شعائر» بيان ديگرى از قداست تاريخى را، در تبين جايگاه حج ارائه داد كه در مجموع بيانگر اهميت فوقالعاده رسالت جهانى و مداوم مراسم توحيدى حج است.
اعراب قبل از اسلام، بدون توجّه به زمان مناسب حج، مراعات اوّل ماه و رؤيت هلال، با شمارش ماهها حج را به صورت تحريف شده وآلوده به شرك بهجا مىآوردند. تا اين كه قرآن، زمان حج را منظم وموكول به رؤيت هلال كرد; «يَسأَلُونَك عنِ الأَهِلّة قلْ هِي مَواقيتُ لِلنّاسِ وَالحَجّ»(147) آن چنان كه در روزه ماه رمضان نيز، اين نظام را مقرّر فرمود: «صُومُوا لِلرّؤيةِ وَأَفْطِرُوا للرّؤيةِ.»
قرآن، مراسم توحيدى كعبه را به «حج» تعبير مىكند.(149) و اين نشانه آن است كه واژه حج، قبل از اسلام هم به همان مناسك خاص اطلاق مىشده و نيازى به جعل اصطلاح جديد و «حقيقت شرعى» نداشته است. جالب آن كه معناى حج، فقط قصد و رفتن به سوى كسى و جايى است وبس، و در حج ابراهيمى آنچه مهم است و مطرح، قصد و مقصد نهايى است.
برخى حج را از لغات سامى دانستهاند كه از ماده «ح، ك» گرفته شده و در عبرانى با تعبير «حك» آمده است و اين دليل ديگرى است بر توسعه حج در ميان اقوام و ملل مختلف.
حج آدم
آدم ابوالبشر، پس از جريان آزمايش بزرگ و خروج از بهشت وهبوط به عالم ملك و ماده و يافتن راه توبه براى جبران گذشته و تطهير خود، توسط فرشته خدا به انجام مراسم حج هدايت شد و در پايان مناسك، به وى مژده داده شد كه:
«اِنَّ اللهَ قد غَفَرَ ذَنبَكَ وَاَحلَّ لَكَ زَوجَتَكَ فَانْطلقَ آدمُ وغفرَ لهُ ذَنبهُ وقبلتْ مِنْهُ تَوْبتهُ.»
هنگامى كه آدم، آثار شكوهمند مناسك حج را مشاهده كرد و به بركتِ مراسم حج، خود را از تبعات و پىآمدهاى خطا و لغزش بزرگ پاك و منزه و سبكبال ديد; از خداوند توفيق بهرهگيرى از اين نعمت عظيم را براى فرزندان خود نيز خواست و خداوند دعاى وى را اجابت كرد كه هر انسانى از نسل وى، هرگاه چون آدم خالصانه در اين راه گام نهد، چون او خالص و پاك گردد.
حج فرشتگان
در نصوص اسلامى، سابقه حج تا پيش از آدم نيز مطرح شده است. و بر اين اساس حضرت آدم نخستين كسى نيست كه مراسم حج را بجا آورده است. در حديثى از امام صادقعـ آمده كه از جدّ بزرگوارش نقل مىكند:
هنگامى كه آدم از منا به مكه بازگشت، فرشتگان به استقبال وى شتافتند و به او تهنيت گفتند و نويد مقبوليت دادند و گفتند: «اَما انَّهُ قد حَججنا هذَا البيتَ قبلَ اَنْ تحجَّهُ بألفي عام.»
حج ابراهيم
قبل از ابراهيم نيز كعبه مقصد آمال بود و مردم براى انجام حج، رو به سويش مىنهادند. اما ديوارهاى كعبه با گذشت زمان، فرسوده شده و رو به انهدام بوده است:
«كانتِ العربُ تَحجُّ اللهَ واِنَّما كانَ ردماً ... فَلمّا اذنَ لهُ فِي البناءِ قدمَ ابراهيمُ ـ عليهالسلام ـ ...»
ابراهيم به امر خدا پايههاى بيت را از نو برافراشت و با اسماعيل، به راهنمايى فرشته وحى، مناسك حج را به جا آورد. و بنا به گفته برخى نصوص، ابراهيم خود، قبل از تجديد بناى كعبه حج به جا آورده بود.(151) او به فرمان خدا، مردم را به حج خانه خدا دعوت نمود:
«وَأذِّنْ في النّاسِ بالحجّ يأتُوكَ رجالا وعلى كلِّ ظامر يأتِينَ منْ كُلِّ فَجٍّ عَميق.»
پس از اسماعيل، همچنان حراست از سيادت كعبه و توليت اين پايگاه توحيد، بر عهده فرزندان او بود و پاسدارى از مراسم حج و تطهير آن را از تحريفهاى شركآلود، پيامبران از فرزندان اسماعيل برعهده داشتند.
حج انبياى عظام
نوح، هنگامى كه كشتيش دچار طوفان سهمگين بود، مراسم حج را به جا آورد.
موسى با هفتاد پيامبر براى حج احرام بست.
يونس در آغاز حج «لبّيك كشّافَ الكربِ العظامِ لبَّيْكَ» گفت.
عيسى ابن مريم حجّش را با «لَبَّيْكَ يا ذَاالمَعارجِ لبَّيْكَ» آغاز نمود.
داود وقتى بر بالاى كوه، موج جمعيت طواف كننده را ديد، دست به دعا بلند كرد.
سليمان با حضور انس و جنّ، مناسك حج را به جا آورد.
آغاز دوران تحريف
مردم همچنان به پيروى از انبيا، مناسك حج را به جا مىآوردند تا آن كه: «فَطالَ عَلَيهِمُ الأَمَدُ فَقَستْ قُلوبُهمْ»، به تدريج فساد در زندگى وسپس تحريف در مناسك حج پديدآمد وحج باشرك، آلوده گرديد وقدرتطلبان و سودجويان سلطهگر، از موقعيت كعبه براى تثبيت موضع خود سوء استفاده كردند و هر كدام در كعبه براى خود خدا و آيينى ساختند و در حقيقت پايگاهى بدلى براى حفظ قدرت و منافع خود ايجاد كردند.
قبيله «جرهم» بر ضدّ قبيله «سعد بن عدنان» قيام كرد و سپس «عمرو بن ربيعة بن حارثه» رئيس قبيله «خزاعه» بر «عمرو بن حارث جرهمى» رئيس قبيله «جرهم» شوريد و آنگاه قبيله «قصى بن كلاب» براى نابودى قبيله «خزاعه» جنگها به راه انداخت و هر كدام بعد از پيروزى وتسلّط بر كعبه، حاكميت خود را با بت جديد و مراسم شركآلود ويژهاى تثبيت نمودند.
كلبى در «الاصنام» مىگويد
قبيله «ازد» هرساله به عنوان حج به مكه مىرفتند و قريش به قصد زيارتِ بتِ عزّى و قبيله «مدحج» براى زيارتِ بتِ «يغوث» و قبائل «لحم و قضاعه و جذام» در محل «اقيصر» حج مىگزاردند.
انتقال حج به يمن
موقعيت كعبه و ريشهدار بودن مناسك حج، هر قبيله قدرتمند، جاهطلب و سلطهجويى را به وسوسه تسخير اين مركز دلها و مقصد آمال، مىانداخت و هر كدام پس از پيروزى ضمن نصب بت ويژه خود و ايجاد بدعت جديد، سعى بر آن داشتند كه مراسم حج هر چه با شكوهتر، وجذابتر و با آرايشى چشمگيرتر برگزار گردد.
در تمامى درگيريها و زد و خوردها، كه بر سر حراست كعبه وسيادت بر آن، رخ مىداد، قدرتهاى سلطهجو علىرغم اختلاف ودرگيرى و تفاوت در بتهاى ويژه و مراسم مخصوص به خود، در يك جهت متّفقالقول بودند و آن اين كه برگزارى مراسم توحيدى حج به زيان مقاصد و منافع تمامى آنان بوده و در نهايت موجب زوال قدرت و نابودى مطامع آنها مىباشد. چنانكه هرگونه صدمه و زيان به اصل كعبه و مراسم حج، آنان را از بهرهگيرى سرشار از يك موقعيت رايگان كه از گذشتگان به ايشان رسيده است محروم خواهد نمود. پر كردن چاه زمزم توسط قبيله «جرهم» نيز نه به خاطر آن بود كه با ايجاد مشكل آب از حج ممانعت كنند، بلكه اقدامى براى نفى زمينه «سيادت» ديگران محسوب مىشد.
علىرغم اين تفكر سودجويانه، براى اولين بار، حادثه جديدى در تاريخ جاهلى رخ داد و فرمانرواى يمن بر آن شد كه اين موقعيت تاريخى را از مكه به يمن انتقال دهد و با حفظ اصل حج و جاذبه آن، محل برگزارى مناسك را تغيير دهد تا كليه بهرههاى مادى و معنوى حاصل از مراسم حج نصيب دربار ابرهه گردد.
به منظور تحقّق بخشيدن به اين آرزو، ابرهه با سپاهى كلان براى ويران نمودن كعبه به سوى مكه حركت كرد. او در اين يورش، از فيلهاى عظيمالجثه و سپاهيان ورزيده استفاده كرد و همه وسائل و ابزار ظاهرى پيروزى را فراهم آورد. ليكن با اين همه تداركات، به وسيله ابابيل و سجيل نابود شدند و اين نقشه خطرناك و شوم عقيم ماند.
قريش كعبه را ويران مىكند
خطر سيلابها از يكسو و به غارت رفتن اشياى زرين كعبه از سوى ديگر، قريش را بر آن داشت كه به خاطر استحكام و امنيت و شكوه بيشتر كعبه، آن را منهدم و سپس به نوسازىاش همت گمارند. گرچه اين حادثه همزمان با سيادت مجدد حاميان دين حنيف و آيين توحيدى ابراهيم است و اينك عبدالمطلب و فرزندانش پاسدار حرمت كعبه واختياردار زمزم و متولى تأمين آب آشاميدنى حاجيانند و شخص پيامبر در دوران جوانى، قريش را در تجديد بنا هدايت و يارى مىدهد; اما كعبه همچنان جولانگاه بتداران و هياكل شرك است و هر قبيلهاى در خانه خدا بتى دارد و از رهگذر آن منافعى را مىطلبد.
حج پيامبر خدصـ
با شكوهترين حج پيامبر خدصـ در سال دهم هجرت به همراهى دهها هزار مسلمان انجام گرفت. در اين حج، عظمت و خلوص وآثار توحيدى مناسك حج به نمايش گذاشته شد و در تاريخ به نام «حجةالوداع» ثبت گرديد.
بىشك «حجةالوداع» تنها حج رسول خدصـ در طول دوران مدنى آن حضرت بوده است، اما اين كه آن حضرت در دوران جاهلى و نيز در طول زندگى در مكه حج به جا آورده است يا نه، در ميان اهل حديث ونگارندگان تاريخ اختلاف نظر وجود دارد.
بنابر برخى از روايات اهل تسنن و احاديثى از اهل بيت ـ عليهم السلام ـ پيامبرصـ بارها مراسم حج را به طور پنهانى انجام داد. وبرخى از مورّخان علت آن را اختلاف در زمان انجام حج دانستهاند; زيرا قريش به واسطه نسىء، ماههاى حج را به تأخير مىانداختند و پيامبر مىخواست حج را در زمان واقعى آن به جا آورد. از اين رو ناچار بود اعمال حج را مخفيانه انجام دهد.
پيامبر خدصـ در سال دهم هجرى با گروه بسيارى از مؤمنان ومردم تازه مسلمان، حج گزارد و در اين مراسم با شكوه، مسلمانان اعمال پيامبر را به دقّت تحت نظر داشتند تا حج صحيح را بياموزند و اعمال خود را از آلودگيهاى شرك حج جاهلى به دور دارند. آنان از رسول خدصـ مىخواستند كه مناسك حج را به مانند كسى كه تازه به دنيا آمده، به آنان بياموزد. تيزبينى مسلمانان در فراگيرى مناسك توحيدى حج، به آن حد بود كه گاه با شگفتى، سؤال خود را به گونه اعتراض مطرح مىكردند. از آن جمله، هنگامى بود كه پيامبر به كليه كسانى كه همراه خود هدى نياورده بودند، دستور داد پس از انجام طواف و سعى محلّ شوند; يكى از مسلمانان به صورت اعتراضآميز گفت: ما به عنوان حج خارج شده بوديم و اكنون از موهاى ما آب غسل مىچكد! و هنگامى كه پيامبر به قصد انجام سعى راهى مسعى شد، بسيارى از مسلمانان كه گمان مىكردند سعى از مخترعات مشركين مكه است، با شگفتى عمل پيامبر را تعقيب كردند.
در اين حج با شكوه، در بيابان مكه فرود آمد و به خانهها نزول نفرمود و اين خود، شكستن روح تنپرورى حاكم بر حج جاهلى بود. مناسك حج را يكى پس از ديگرى چون ابراهيم بجا آورد، آن چنان كه خدا در قرآن دستور داده بود (فَاتّبِعُوا ملّةَ اَبِيكُمْ اِبْراهيمَ ـ از آيين پدرتان ابراهيم پيروى كنيد). مسلمانان نيز چون سربازى در جبهه، از فرمانده خود پيروى مىكردند. گرچه، يكى از اهداف و خصايص بارز در اين حج، تعليم مناسك صحيح حج بود ولى نكتههاى اساسى ديگرى نيز در حجةالوداع وجود دارد كه مىتواند حائز اهميت باشد:
دو نكته اساسى در حجةالوداع
1 ـ نمايش قدرت و تجلى روح توحيد
حج سال دهمهجرت (حجةالوداع) اولين و آخرين حج باشكوهى بود كه پيامبر در جمع يارانش، پس از پيروزى اسلام، به جا آورد وخصوصيات آن مىتواند بيانگر معيارهاى درست و اهداف اين مراسم ابراهيمى باشد.
به نقل از كافى و تهذيب و نيز نسائى و بيهقى، رسول خدصـ چهار روز به آخر ذيقعده، و بنا به نقل مسلم، پنج روز به آخر ذيقعده از مدينه به قصد حج خارج شد.
به گفته ابن حزم، پنج روز به آخر ذيقعده، از مدينه خارج و چون شب را در ذوالحليفه ماند، چهار روز مانده احرام بست و به سوى مكه حركت كرد) و قبل از حركت، فرمان داد در مدينه و اطراف آن، مردم براى شركت در مراسم بسيج شوند و مناديان با صداى بلند، مسلمانان را به حضور در حج فراخواندند و همه را از حج رسول خدا باخبر نمودند.
پيامبر خدصـ خود، به كسانى كه اسلام آورده بودند و دسترسى به آنان نداشت، نامه نوشت كه قصد حج دارد تا كسانى كه توانايى دارند در حج شركت كنند. بدينترتيب همه مسلمانان جزيرةالعرب با دعوت عمومى پيامبر جهت حضور در اين مراسم باشكوه بسيج شدند و جمعى در مدينه و گروههاى زيادى در اثناى راه به پيامبر ملحق گشتند.
بنا به روايات محدثان اهل سنّت، پيامبر پيش از هجرت دوبار حج گزارد و در روايات شيعه بيش از دوبار، حتّى بيستبار نيز آمده است ولى هيچ كدام در وضعيتى كه «حجةالوداع» انجام گرفته، نبوده است ونمىتواند معيار كامل حج توحيدى، ابراهيمى و محمّدى باشد.
اين حج، به تناسب اهداف و ويژگىهايى كه داشته، به نامهاى مختلف شهرت يافته است:
الف ـ حجةالوداع: به جهت آن كه رسول خدا در جريان اين حج با مردم وداع گفت و اشاره كرد كه اين فرصت تكرار نخواهد شد و مسلمانان ديگر با حضور وى حج نخواهند كرد.
ب ـ حجةالبلاغ: پيامبر با استفاده از اين فرصت، طى مناسك حج، بار ديگر كليات پيام وحى را به سمع مسلمانان رساند و مهمترين و جامعترين مسأله بشرى را كه رهبرى و امامت است، در عمل به نمايش گذاشت. همانطور كه توضيح خواهيم داد، با گفتارى صريح ابلاغ فرمود و در خطبه پايانى، بارها فرمود: «اَلا هلْ بلغتُ؟»
ج ـ حجةالتمام: در جريان اين سفر الهى و مناسك توحيدى، آيه «الْيَومَ اَكمَلْتُ لَكُمْ دينَكُمْ» نازل گرديد و به اين مناسبت، اين حج پيامبر نام «حجةالتمام» كه نشانگر اتمام دين و به نمايش گذاردن همه دين و تمامى پيام اسلام بود به خود گرفت.
د ـ حجةالاسلام: ابن سعد در طبقات مىگويد: ابن عباس كراهت داشت نام «حجّةالوداع» بر حج رسول خدا بنهد و خود، آن را حجّةالاسلام مىناميد. شايد اصرار وى از آن جهت بود كه بزرگترين شاخص حج پيامبر آن بود كه در طى مناسك حج، اسلام با تمام محتوايش به نمايش گذارده شد و در برابر حج شركآلود جاهلى، حج صحيح ارائه گرديد.
خصوصيات چشمگير «حجّةالوداع» نشانگر اين حقيقت است كه پيامبر در قالب مناسك حج و در طى اين جريان باشكوه، تمامى قدرت اسلام و عظمت مسلمانان و نقش رهبرى را به نمايش گذاشت. و تجلى روح توحيد را در ايجاد همبستگى با شكوه و استحكام و استوارى و يك سو و يك جهت بودن هدفها و خلوص و پاكى نيتها و خدايى شدن همه حركتها و تلاشها ارائه داد. و دشمنان را در برابر اين همه عظمت و قدرت و معنويت به خضوع و احساس عجز واداشت.
با فتح مكه، تشكّل دشمنان اسلام و سردمداران شرك و الحاد و سران سلطهجوى قريش متلاشى گرديد. ولى نيروهاى پراكنده بازمانده از برخوردهاى گذشته، بدون تشكل ظاهرى در اطراف و اكناف مترصّد فرصتى مناسب براى سازماندهى جديد و تدارك هجوم و يورش مجدد بودند. پيامبر خدصـ با چنين نمايش قدرت ظاهرى و عظمت معنوى، آنان را از نوع فكر شيطانى بازداشت و نسبت به هرگونه موقعيتى در زمينه راهاندازى تحريكات و توطئهها مأيوسشان نمود.
مسلمانان از سراسر جزيرةالعرب كه در اين مراسم شركت كرده بودند، در بازگشت، اخبار اين تشكل باشكوه و رهبرى متحد را به اطلاع همه مىرساندند و به اين وسيله خطر تحرك دشمن در همه جا خنثى مىگرديد.
در اين حج باشكوه، پيامبر در عمل به مسلمانان تعليم داد كه چگونه مىتوانند از نيروهاى پراكنده قدرت واحدى را به وجود آورند و با رهبرى صحيح هدفها و مقصدها را متحد كنند و علىرغم همه اختلافهاى صورى و شكلى، صف واحدى را در برابر دشمن تشكيل دهند.
2 ـ طرح عينى مسأله رهبرى
در جريان حجّةالوداع مسلمانان به طور عينى، رهبرى پيامبر را ديدند و نقش رهبرى را در انجام مناسك حج و رسيدن به اهداف ومقاصد آن به وضوح درك كردند. آنان در تمامى مراحل، پيامبر را در نقش يك رهبر دلسوز و تحركآفرين يافتند و به اهميت رهبرى پى بردند.
تصوير چنين مسأله حساسى در يك صحنه، طى عمليات ويژه و با حضور انبوه مسلمانانى كه بايد پس از پيامبر راه او را ادامه دهند، هرچند مشكل و توأم با دشوارى بود اما در نهايت ابتكار خارقالعادهاى بود كه مىتوانست در تفهيم مسألهاى بدين پايه از اهميت، و انتقال سريع آن به انبوهى از مردم و سپس نشر آن در سراسر جزيرةالعرب مفيد و داراى اثر شايان توجه باشد.
نود هزار يا يكصد و بيست هزار مسلمان بسيج شده، با ديدن صحنهاى جدّى، نه نمايشى، اينك آمادگى آن را مىيابند كه با فكر واحساس مناسب، سخنان پيامبر را در زمينه رهبرى بشنوند و به حقيقت وعمق آن پى ببرند.
اين جمع به راه افتاده و پويا، آهنگ كعبه را با رهبر آغاز، و طواف وسعى را در حضور امام عزم، و وقوف به عرفات و مزدلفه را به پيروى از پيشوا، و قربانى را براى فداكارى در راه رهبر، و رمى جمره و طرد شيطان استكبار درونى و بيرونى را با شناخت و در خدمت او انجام دادند و روح توحيد را در پيروى از رهبرشان، كه با فريادى رسا و قيامى شكوهمند، عليه طاغوت و استكبار به صحنه آمده، يافتند. و به درستى آموختند كه بدون رهبر، نه براى حرم حرمتى، نه در عرفات معرفتى، نه در مشعر شعورى، نه در منا فداكارى و ايثارى، نه در زمزم نشانه حياتى، نه در صفا رمز صفايى، نه در رمى جمرات نابودى شيطانى و بالاخره نه در حج ظهور بينايى و نه در آن اعمال شعائرى تحقق خواهد يافت. نيز دانستند كه بدون آگاهى به مقام رهبرى و پيروى از او، آن چنان خواهد بود كه امام باقرعـ با مشاهده فرياد تلبيه حجاج ناآگاه و گمشده و دچار چنگال شياطين و طواغيت فرمود:
«أَتَرى هؤلاءِ الّذينَ يلبّون. والله لاََصْواتُهمْ أَبَغضُ اِلى اللهِ من اَصْواتِ الحمير.»
پيامبر اكرم در بازگشت از مكه، هنگامى كه به محلى به نام «غدير خم» رسيد دستور داد همه توقّف كنند تا بازماندگان هم برسند، آنگاه در حالى كه برفراز منبرى از جهاز شتر رفته بود خطبهاى طولانى ايراد فرمود و مسأله امامتِ امت را مطرح كرد.
يكصد و ده نفر از اصحاب پيامبر، كه در آن صحنه حضور داشتند، اين حديث را بدون هيچ واسطهاى از پيامبر نقل كرده و هشتاد و چهار نفر از تابعين هم آن را از طريق اصحاب پيامبر بازگفتهاند.
علامه امينى سيصد و پنجاه نفر از دانشمندان و تاريخنويسان اهل تسنّن را، كه حديث غديرخم را با مدارك در كتابهاى خود آوردهاند، در كتاب نفيس «الغدير» نام برده است.
در اين حديث آمده است كه «قالَ رَسولُ الله ـ صلّى الله عليه وآله وسلم : اَيُّها الناسُ! مَنْ اَولى بِالمؤمنينَ مِنْ اَنفُسهِمْ؟ قالوا: الله اَعلم ورسولُهُ. فقال صلّىالله عليه وآله وسلم : منْ كنتُ مولاهُ فَهذا علىٌّ مَوْلاهُ.»
از اين روست كه ملاقات با امام و تجديد بيعت با رهبرى امت، به عنوان متمم مناسك حج و مكمل زيارت كعبه، در دستورهاى اسلامى آمده و امام باقرعـ فرمود: «فَانّ تمامَ الحجِّ لقاءُ الامامِ.»(156) و نيز در روايات، حج و ولايت در رديف يكديگر و از اركان دين شمرده شدهاند و مسأله رهبرى به عنوان اهم اركان ياد شده است:
«بُنِي الاسلامُ على خمس: عَلى الصَّلوة والزّكوةِ والصَومِ والحجِّ والولاية. ولم يُنادَ أحدٌ بمثلِ ما نُوديَ بِالوِلاية.»
حج شركآلود جاهلى
در تاريخ، بارها كعبه و مناسك حج توسط انبياى عظام از لوث شرك و بتپرستى تطهير و اين پايگاه توحيد از حيطه قدرت وسودجوييها و سلطهگريهاى طاغوت و استكبار خارج گرديد و به شكل و محتواى توحيدى بازگردانده شد. ولى در دوران فترت بين حضرت عيسى ورسالت جهانى پيامبر خدصـ كه مردم شبه جزيره عرب با شرك وبتپرستى خو گرفته بودند، كعبه و حج دچار انحرافىترين بدعتها وزيانبارترين عادتهاى شركآلود گرديد، و اين پايگاه رهايىبخش وخلوص و توحيد به مركز وابستگيهاى استكبارى و بت و بتپرستى تبديل شد و عبادت مردم در پاكترين مركز عبادت به صورت صفير وصوت كشيدن و كفزدن درآمد:
«ما كانَ صلاتُهمْ عِندَ البَيتِ إلاّ مُكاءً وتَصديةً.»
هر گروهى كه براى زيارت كعبه و انجام حج به مكه روى مىآوردند، به بتى تعلّق داشتند و سر بر آستان آن مىساييدند و قريش، كه پاسدارى از اين بتها را برعهده داشتند، منافع خود را در همين وابستگيها وتوهمات و جهالتها مىديدند و سخت در حمايت آن مىكوشيدند.
مراسم حج، براى اينان كه خود را خادمان كعبه مىناميدند روزگار سيادت و فرمانروايى بر انبوه مردم به استضعاف كشانده شده و جاهل وتحميل خواستهها و تأمين مطامع و كسب ثروت و اعتبار بود. و هر چه باشكوهتر برگزار شدن حج، آنها را در رسيدن به اهداف شومشان بيشتر يارى مىكرد.
برخى از ويژگىهاى حج جاهليت
1 ـ احرام، نخستين گام توحيدى در حج ابراهيمى است كه نشانه خلوص و جدا شدن از همه وابستگيها و پيوستن به خداى يگانه است. با احرام، همه اعمال حج، رنگ توحيدى مىيابد و جهتگيريها به سوى خدا و اجتناب از شرك و دشمنى با طاغوت و استكبار مىگردد.
حج جاهلى، بنابر ماهيت شركآلودش، فاقد احرام بود و ميقاتى نداشت و آغازش چون فرجام، بىمحتوا و فاقد تحرك و سازندگى بود.
2 ـ در دوران جاهليت، جز اندكى، باقى حجگزاران به محرمات احرام ملتزم نبودند و در مدت انجام مناسك، از فرصت آمادگى كه پيدا كردهاند، سودى نمىبردند و در جهت دورى از عادتهاى زشت و آماده شدن براى زندگى پاك گامى برنمىداشتند.
3 ـ برهنگى در حال طواف از عادتهاى زشتى بود كه به شكل ظاهرىِ حج جاهلى نيز چهره نفرتانگيز مىداد و آنان نيز كه لباس احرام مىپوشيدند، اين عملشان حاكى از يكدلى و همسويى و يا كنار گذاردن اختلافات نژادى و اجتماعى و اقتصادى نبود، بلكه تأمين لباس احرام در اختيار قريش بود و اگر كسى جامه احرام تهيه نمىكرد مىبايست برهنه طواف كند.
4 ـ تبعيض و تفاخر نى، به نوبه خود، حج جاهلى را از هر نوع خصيصه عبادى و معنوى تهى مىساخت و اين مراسم پاك را در خدمت اشرافيت و اختلافات نژادى و طبقاتى قرار مىداد.
در حج جاهلى، وقوف به عرفات اختصاص به كسانى داشت كه از خارج مكه به زيارت كعبه مىآمدند. و رفتن از عرفات به مشعرالحرام (افاضه)، عملى بود كه آنان مىبايست انجام مىدادند ولى قريش وطوايف مجاور حرم و وابستگانشان، خود را از اين عمل معاف مىدانستند وخويشتن را اهل الله مىشمردند و اين تبعيض ناروا در اسلام برداشته شد: «ثُمَّ اَفيضُوا منْ حيثُ اَفاضَ النَّاسُ.»
5 ـ در جاهليت، حجاج نمىتوانستند از غذاى خارج حرم بخورند. آنان مىبايست از آنچه كه در اختيار داشتند استفاده كنند. و اين امتياز در عين اين كه يك بدعت بود، سود سرشارى را براى قريش كه خود را متوليان حرم مىدانستند دربرداشت; به علاوه اين عمل، خود نوعى سوء استفاده از احساسات مذهبى مردم در جهت مطامع پست مادى محسوب مىگردد. قرآن، با اشارهاى لطيف به اين نكته، چنين بدعتى را ريشهكن نمود: «قُلْ مَن حَرَّمَ زينةَ اللهِ الّتي أخرجَ لِعبادِه والطَّيِّباتِ من الرزْقِ.»
6 ـ حجاج مىتوانستند در زير چادرهاى چرمى استراحت كنند واستراحت زير چادرهاى غير چرمى روا نبود.
7 ـ اعمالى مانند سرخ كردن با روغن و ساييدن كشك را، در مدت حج، بر خود حرام مىدانستند.
8 ـ به جاى طواف دور كعبه، در صفا و مروه دو بت نصب كرده بودند كه بر دور آنها طواف و استلام (مسح با دست) مىكردند و قربانى را نيز به پاى اين بتها انجام مىدادند.
9 ـ قبايلى چون قريش در ايام حج، از در خانه وارد نمىشدند. آنان از ديوار فرود مىآمدند و اين را براى خود امتياز مىدانستند.
10 ـ بدعت «نسىء» از سودجويى و خلط مسائل عبادى با منافع تجارى و بازرگانى نشأت مىگرفت; زيرا اختلافى كه ماههاى قمرى وشمسى دارد، موجب مىشد كه فصول ماههاى حج تغيير كند و منافع تجارى و بازرگانىِ قبايلِ سودجو را به خطر افكند. از اين رو با استفاده از تفاوت ايام سال قمرى و شمسى (حدود ده يا يازده روز در سال) مقرر مىداشتند كه هر سه سال يك بار، ماه صفر را به جاى ماه محرم آغاز سال نو قرار دهند. و به اين ترتيب مىتوانستند موسم حج را همه سال در فصل معين انجام دهند.
ابوريحان بيرونى مىگويد: در جاهليت اعراب حجاز و مكه، از دو قرن پيش از هجرت پيامبر، اين عمل را در تقويمهاى خود انجام مىدادند و دانشمندان قبيله كنانه محاسبه رياضى آن را بر عهده داشتند.
در زمينه بدعت نسىء، ديدگاههاى ديگرى نيز وجود دارد كه از محور بحث ما خارج است. آنچه قابل توجه است، تحليلى است كه قرآن در مورد اين بدعت ارائه داده است.
«انَّمَا النَسيءُ زيادةٌ فِي الكُفرِ يُضَلُّ بِهِ الَّذينَ كَفَرُوا يُحِلُّونَهُ عاماً ويُحرِّمُونَهُ عاماً ليواطؤوا عدَّة ما حرّمَ اللهُ فيُحِلُّوا ما حرَّم اللهُ.»
آنچه قريش به عنوان حج انجام مىدادند، خود عملى كفرآميز وشركآلود بود و بازى با معتقدات مردم و محور قرار دادن منافع مادى در يك عمل عبادى، و بالاخره تابع هوا و هوس قرار دادن آنچه به عنوان عبادت انجام مىگيرد، خود كفرى افزون و گمراهى مضاعف و زيادهروى در كفر و دور نگهداشتن حقايق از مردم گمراه مىباشد.
11 ـ كف زدن و صوت كشيدن و مراسم عبادى را به مراسم جشن و پايكوبى و عشرت درآوردن.
مورّخان، خصوصيات ديگرى را نيز در مورد حجّ دوران جاهليت ذكر كردهاند كه در واقع محور اصلى ويژگيهاى حج جاهلى را مىتوان در سه جهت زير خلاصه نمود:
امتيازطلبى و روح تبعيض، به خود اختصاص دادن خانه خدا وانحصارطلبى قريش به عنوان واليان حرم، وسيله قرار دادن حج براى تأمين منافع و مقاصد گروهى.
چنانكه اين سه نوع ويژگى نيز به نوبه خود مبين يك خصلت است كه مشخصه اصلى حج جاهلى مىباشد و آن بىمحتوا كردن اين مراسم عبادى ـ سياسى و سپس سود بردن از قالب تهى شده آن است.
رمز توحيدى بودن حج اسلام
اسلام با نفى ويژگيهاى اصلى حج جاهلى، محتواى توحيدى حج را بر قالب مناسك حج بازگرداند و هرگونه تبعيض و امتيازطلبى را در مراسم حج لغو و حتى اختلافات ظاهرى را نيز برانداخت. همه با يك شكل و لباس و با يكنوع عمل و همسو و همسان، خاضع در برابر خدا ودر يك فرم، بايد به انجام مناسك بپردازند.
فرمى كه اسلام براى حجگزارى انتخاب كرده، فرم قشر ممتاز وحتّى متوسط نيست. فرم قشر محروم و زى كسانى است كه به خوارى كشانده شدهاند، اما اكنون همه اين فرم را در برابر خدا و در جهت تجرد از تعلقات و گسستن وابستگيها به خود گرفتهاند تا ضمن بيرون آمدن از امتيازطلبى و روح تبعيض، درد جانكاه محرومان و ستمديدگان و به ذلّت كشانيدهشدگان را لمس كنند.
و نيز در حج اسلام، حاكميتِ روح برادرى و برابرى، هر نوع انحصارطلبى را منتفى ساخته است و به كسى اجازه نمىدهد كه خانه خدا و قداست آن را به خود اختصاص دهد و آن را وسيله تفاخر و سوء استفاده از احساسات پاك مذهبى مردمى قرار دهد كه انجام مناسك حج را بر خود فرض مىدانند. و هيچ گروهى به عنوان واليان و متوليان و خادمان كعبه، نمىتوانند اين خانه خدا و مثابه ناس را در انحصار خويش درآورند و اهداف و مطامع هيچ كس و هيچ گروهى نمىتواند تعيين كننده شيوه برگزارى حج و بهرهگيرى از ثمرات حياتبخش آن باشد.
در تفكر توحيدى اسلام، صاحب اين خانه خدا است و جز او صاحبخانهاى ندارد. آنان كه ميزبان حاجيانند و خود را خانهدار و نگهبان خانه خدا مىدانند، شرافتى جز خدمت بىريا در جهت رضاى خدا، ندارند. و از سوى ديگر، حج اسلام گرچه در كنار اسرار و آثار معنوى، يك سلسله منافع سياسى و اقتصادى در جهت بهبود وضع عمومى مسلمانان جهان دربر دارد، اما هرگز بر محور منافع مادى و اقتصادى استوار نيست وبا هيچ مصلحت مادى و انتفاعى نمىتوان مراسم و مناسك حج را از آنچه كه خدا فرمان داده و آدم و ابراهيم و رسول خدصـ انجام دادهاند تغيير داد و حج را در مصلحت فرد و يا گروهى خاص قرار داد.
هيچ قدرتى نمىتواند براى رسيدن به منافع و مطامع شخصى يا گروهى، در حج اسلام و حج ابراهيمى و حج محمدى، تغييرى دهد وچيزى بر آن اضافه و يا جزئى و حقيقتى را از آن حذف نمايد; زيرا حج اسلام، آهنگ حركت فطرت به سوى الله و سير در جاده تكامل است وچنين حركتى قابل تغيير و تبديل نيست; «فاقمْ وجهَك للدِّين حنيفاً فِطْرةَ اللهِ الّتي فَطرَ النّاسَ عَليْها لا تَبديلَ لِخلْقِ اللهِ ذَلِكَ الدِّينُ القَيِّمُ.»
اسلام با تأكيد بر اين سه اصل، از معنويت و قداست و محتواى حج پاس داشته و حج ابراهيمى را احيا كرده و با منع از هر نوع بدعتگذارى، محتواى سازنده و حركتآفرين حج را تضمين كرده است.
بازگشت به حج ابراهيمى و حج محمدىصـ
اكنون، علىرغم همه بوقهاى تبليغاتى جهان استكبارى، آهنگ حركت براى بازگشت به حج ابراهيمى و حج محمدىصـ نواخته شده و صفوف فشردهاى از مسلمانان آگاه و بصير و بينا، در نقاط مختلف جهان، به جبهه برخورد اسلام با دنياى استكبارى پيوستهاند و فرياد مرگ بر استكبار شرق و غرب و مولود نامشروعش اسرائيل، كه حاميان وبنيانگذاران اوليه بدعت بزرگ بىمحتوا كردن حج مىباشند، هر نوع سدى را در برابر رشد و آگاهى ميليونها مسلمان شكسته و سيل خروشان انسانهاى عاشق الله و زائران بيتالله را به راه برگزارى حج ابراهيمى براى ستيز با نمرودها و احياى حج محمدىصـ براى فرو ريختن همه بتها وقطع وابستگيهاى استكبارى كشانيدهاند.
گر چه، بوقهاى تبليغاتى استكبارى سعى بر آن دارند كه اين مناديان و مؤذّنان راستين حج را عناصرى نامطلوب و مخلّ آسايش و ناقض امنيت و مزاحم زائران بيتالله الحرام و سد راه انجام مناسك عبادى قلمداد كنند. و از آنان چهرهاى بسازند كه نشانگر تخريب و ماجراجويى ومخالفت با برگزارى حج باشد، و سرانجام به هر نحو كه شده از ارتباط آنان با حجاج جلوگيرى به عمل آورند. ولى علىرغم همه اين تلاشهاى مذبوحانه اين حقيقت تلخ روزبروز آشكارتر مىگردد كه تمايل به سياست آمريكا، انگليس و اسرائيل بيش از تمايل به درخواست و ايمان قلبى صدها ميليون مسلمان در برگزارى حج و مديريت كعبه نقش دارد.
كعبه متعلق به عموم مسلمانان است و بايد شيوه برگزارى حج متناسب با مصالح و منافع امت اسلامى و در جهت رشد و استقلال هر چه بيشتر كشورهاى اسلامى باشد.
امروز، صدها هزار مسلمان متعهد و آگاه كه در كنگره جهانى حج شركت مىكنند، از خود مىپرسند:
آيا فلسطين ومسجدالاقصى توسط صهيونيسم غصب نشده است؟
آيا جنوب لبنان توسط رژيم اشغالگر قدس به اشغال نظامى درنيامده است؟
آيا مسلمانان اريتره و صحرا در چنگال سرسپردگان استكبار قرار ندارند؟
آيا با اين همه فقر و جهل و بيمارى در سراسر كشورهاى اسلامى، منابع سرشار و بيكران نفت و اورانيوم و ديگر منابع زيرزمينى مسلمانان در اختيار همانها قرار ندارد كه خود، عامل تداوم فقر و جهل و بيمارى در جهان اسلام مىباشند؟
آيا قدرتهاى شرق و غرب، مزدوران خود را تا دندان، براى تهاجم به تنها كشور و دولتى كه فرياد ضد استكبارى و نداى «نه شرقى و نه غربى» را سر دادهاست وخاموش كردناين صدا، مسلح و مجهز نكردهاند؟
چرا در كنگره ميليونى حج اجازه نمىدهند مردم مسلمان براى همدردى و كمك به برادران و خواهران مستضعف و ستمديدهشان كمكهايى جمع كنند؟
آيا صدها مشكل و هزاران مسأله در ابعاد سياسى، اقتصادى وفرهنگى براى جهان اسلام و امت اسلامى وجود ندارد؟
اگر چنين است، چرا در مراسم حج خانه خدا، كه مثابه و امن و قوام مردم و اساس دين است، سخنى از اين مسائل به ميان آورده نمىشود؟
چرا در كنگره عظيم حج، براى حل اين مشكلات گامى برداشته نمىشود؟
اميدها و فرداهاى با شكوه
علىرغم دشواريها و محروميتها و آزار ديدنها، كه در ايفاى اين نقش عظيم و بدوش گرفتن اين رسالت بزرگ وجود دارد، جرقهها وحركتها و بسيجها و شوقها و اميدها كه هماكنون در جهان اسلام و در دل ميليونها مسلمان آگاه پديد آمده است، نويد آن مىدهد كه: توطئه استكبار جهانى در سياست اعلام «جدايى دين از سياست» رو به زوال و در حال خنثى شدن است. و مىتوان اميدوار شد كه در آيندهاى نزديك شاهد برگزارى حج، با تمامى ابعاد عبادى و سياسى آن باشيم.
امروز، صدها ميليون مسلمان از كشورها و مليتهاى مختلف، هرگونه تضييق در برگزارى حج واقعى و نيز حركتهاى استكبارى در جهت جلوگيرى از انجام حج با محتواى توحيدى و اسلامى را محكوم مىكنند. و با وقوف به نقش سازنده حج در ايجاد وحدت به مفهوم واقعى و اخوت اسلامى، حركتهاى تفرقهافكنانه عوامل استكبار را خنثى و مورد نفرت شديد قرار مىدهند.
امروز ديگر ملت مسلمان و انقلابى ايران در جبهه ستيز با استكبار جهانى و زير پرچم «نه شرقى و نه غربى» تنها نيست. گروه عظيمى از دانشمندان و متفكّران مسلمان و مردم متعهّد و مسلمان از مليتهاى مختلف، در كنار برادران و خواهران ايرانيشان در اين صف، استوار و با بيان مرصوص شركت دارند. اينان بدور از مليتپرستى و تفرقههاى مذهبى و طايفهاى، يكدل و يكجان، در مناسبتهاى مختلف و نيز در مراسم حج، فرياد مىكشند: «مرگ بر آمريكا»، «مرگ بر اسرائيل» و «مرگ بر همه ابر جنايتكاران استكبارى.»
گام سوّم
فلسفه سياسى برائت از مشركان
چرا برائت از مشركان و چرا در مراسم حج :
برائت از ديدگاه قرآن و سيره پيامبرصـ
اصل «برائت» مانند همه اصول و احكام مستند به نص قرآن، يك اصل اسلامى و قرآنى است و نخستين آيه سوره توبه بر آن دلالت صريح و روشن دارد:
1 ـ «بَراءَةٌ مِنَ اللهِ وَرَسُولِهِ اِلَى الَّذينَ عاهَدْتُمْ مِنَ الْمُشْرِكِينَ.»
«برائت خدا و رسولش به كسانى از مشركان باد كه با شما عهد بستند (سپس آن را شكستند).»
اهميت و اصالت شعار «برائت»، تا حدى است كه در ميان اصول واحكام مختلف و متعدد اين سوره، يكى از دو عنوانى كه براى اين سوره انتخاب شده «برائت» است.
برائت در اين آيه، با تأكيد نوعى استدلال همراه است و براى مستدَل ارائه شدنِ اين اصلِ اعتقادى و فقهى، به خصلت پيمانشكنى مشركان نيز اشاره شده و نشاندهنده اين حقيقت انكارناپذير است كه: با مشركان به دليل عهدشكنى آنان رفتارى جز برائت نمىتوان داشت.
برائت از مشركان در اين آيه شريفه، به خدا و رسولصـ نسبت داده شده و معناى اين انتساب آن است كه اصل «برائت» هم جنبه اعتقادى دارد و به خدا مربوط است و هم با پيروى عملى از پيامبرصـ در ارتباط مىباشد و از سوى ديگر، دو بعد «اعتقادى» و «عملى» (فقهى) برائت، از اطلاق نسبت به خدا و رسول خدصـ قابل استنباط مىباشد; زيرا هر آنچه كه به آن دو منسوب باشد، ريشه در اعتقاد توحيدى و شريعت الهى دارد.
در اين آيه، اشاره به اين نكته نيز هست كه اگر امروز به مشركان برائت اعلام مىشود، ديروز با آنان رفتارى انسانى انجام گرفته و پيمانى شرافتمندانه منعقد گرديده است و اين خود نوعى استدلال و توجيه منطقى برائت را به همراه دارد.
2 ـ «وَأَذَانٌ مِنَ اللهِ وَرَسُولِهِ اِلَى النّاسِ يَوْمَ الْحَجِّ الاَْكْبَرَ اِنَّ اللهَ بَرِيءٌ مِنَ الْمُشْرِكِينَ ...»
«اين اعلانى است از خدا و رسولش به همه مردم در روز حج اكبر، كه خداوند از مشركان برائت مىجويد.»
در اين آيه نيز بيان اصل برائت، با يك سلسله مفاهيم عميق ومستدل همراه است(166) كه اشاره به برخى از آنها مفيد تواند بود:
الف ـ واژه «اذان»; بيان كننده، اعلام رسمى و علنى توأم با فرياد است; همانگونه كه شعارهاى اصيل توحيدى (فصلهاى اذان) نيز «اذان» ناميده شده است.
اين خود نشاندهنده اهميت و جايگاه برائت در دين مقدس اسلام است كه به شعار برائت، با ديدى مشابه ديدگاهش در زمينه شعائر توحيد مىنگرد.
ب ـ از انتساب اذان به خدا و رسولش چنين استنباط مىشود كه: اذان برائت، يك حكم اعتقادى صرف و يا يك فرمان اجرايى رسول خدصـ نيست; اصلى است دو بعدى، كه هم به عنوان يك اصل ثابت اعتقادى به خدا منسوب است و هم به عنوان يك حكم شريعت و يك شعار اجرايى كه به پيامبرصـ مربوط مىگردد و جنبه توحيدى و بُعد شريعتى آن قابل تفكيك نيستند.
ج ـ در آيه اول سوره برائت، مخاطبان انسانهاى مشرك و عهدشكن بودند ولى در اين آيه مخاطب اذان برائت همه مردمند كه بايد از اين اصل اسلامى آگاه باشند كه اين يك خط مشى اصولى اسلام و يك استراتژى دراز مدت مىباشد.
گويى دو نوع برائت لازم است; نخست برائتى است كه به خود مشركان بايد اعلام شود و برائت ديگر از آن فراتر است و همه جهانيان بايد از آن آگاه باشند.
د ـ اذان برائت، از چنان اهميتى برخوردار است كه بايد در روز حج و در لابلاى مراسم آن، انجام گيرد و به مناسك حج روح برائت از مشركان بدمد و بُعد تبرائى توحيد را كامل سازد. رابطه اذان برائت با حج، خود نكتهاى عميق و تفسيرى بس گسترده لازم دارد كه از حوصله اين مختصر بيرون است.
اگر برجستهترين شعار اعتقادى و عملى حج، توحيد است و نشان از توحيد ابراهيمى دارد، پس اذانِ برائت نيز بايد در دل حج انجام گيرد وصيغهاى از اين مقوله دارد، با اين تفاوت كه برائت به بُعد منفى توحيد وبخش نخستين آن; يعنى «لا اله» مربوط است.
هـ ـ توصيف حج به «اكبر»، معانى مختلفى مىتواند داشته باشدولى نكته قابل توجه درباره برائت، ارتباط اذان برائت با حج اكبر است، كه بيان كننده نوعى عظمت و اهميت اين عمل توحيدى مىباشد. گويى كه عظمتِ حج اكبر، با اذانِ برائت تكميل و تعميق مىيابد.
و ـ مضمون اذان برائت با توجه به تعبير «اِنَّ اللهَ بَرِيءٌ مِنَ الْمُشْرِكِينَ» اشاره به آن دارد كه اصل توحيدىِ برائت از مشركان را نبايد يك عمل مقابله به مثل يا انتقامجويانه پيامبرصـ در برابر رفتار ظالمانه قريش ومشركان تفسير كرد بلكه اين يك اصل جاودانه اسلامى است كه خدا خود آن را مقرر فرموده است و برائت از مشركان قبل از هر كس به خدا مربوط مىشود; يعنى اين خدا است كه خود، از مشركان برائت مىجويد تا راه و رسم و شيوه سياسى اسلام و مسلمانان را روشن سازد.
ز ـ اين آيه نيز مانند آيه اولِ سوره برائت، به روشنى بيان كننده فلسفه سياسى اسلام در رابطه با دشمنان و بيانگر خط مشى سياست خارجى جهان اسلام با جهان كفر مىباشد.
فلسفه و خط مشى و ركنى كه در تبيين نظريه و ديدگاه اسلام، در انديشه سياسى خلاصه نمىشود بلكه بايد سياستگزارى و برنامه عملى نيز به دنبال داشته باشد. سياست و برنامهاى كه با تعبير رساى «أَذَانٌ مِنَ اللهِ وَرَسُولِهِ» داراى شباهت و تناسبى باشد.
قطعنامه برائت از مشركان در مراسم حج سال نهم هجرت، توسط امير مؤمنان علىعـ بر بام كعبه قرائت شد و پس از اذانِ برائت، به مشركان هشدار داده شد كه ظرف چهار ماه وضعيت خود را روشن كنند.
به دنبال اين هشدار، مشركان كه تا آن روز رويه دوگانه با مسلمانان و حكومت مدينه داشتند، ناگزير شدند با پيامبرصـ منطقىتر عمل كنند.
ابن سعد در طبقات، نام و خصوصيات اعضاى بيش از هفتاد هيأت نمايندگى را كه توسّط قبايل اطراف مكه براى مذاكره با پيامبرصـ راهى مدينه شده بودند، ثبت كرده و تمامى مورّخان كه حوادث سال نهم هجرت را نوشتهاند، به انبوه وفود (هيأتهاى نمايندگى قبايل) كه روزانه، در مدينه با پيامبرصـ ملاقات و مذاكره كردند اشاره دارند و تا آنجا كه سال نهم هجرت را، به دليل كثرت و هجوم هيأتهاى نمايندگى قبايل و مشركان، «عامالوفود» ناميدهاند!
بازتاب اعلان برائت توسط پيامبرصـ چنان سريع بود كه هنوز چهار ماه به سر نيامده، حجاز زير لواى اسلام درآمد و دشمنان، راهى بجز دشمنى و عناد و توطئه، در پيش نگرفتند و حاكميت اسلام در سراسر حجاز استقرار يافت.
عمل پيامبرصـ فلسفه برائت را به طور كامل روشن كرد كه اعلان برائت مىتواند به عنوان رويه اصولى و خط مشى اساسى، در كنار رويههايى چون جهاد و دعوت نقشآفرين سياست كلى گسترش اسلام و دفاع در برابر خصومتها، تجاوزها، تهاجمها و توطئههاى دشمنان اسلام مورد استفاده قرار گيرد.
همانگونه كه در عصر نبوى، توسط علىعـ بر بام كعبه و در منا انجام گرفت.
شيوههاى اعلام برائت مىتواند بگونههاى مختلف و در قالب رعايت اصول ديگرِ اسلام انجام گيرد، اما آنچه كه به عنوان «ركن» در اجراى آن بايد ملحوظ گردد، اصل معنا و مفهوم سياسىِ طرد كردن مشركان و دست رد زدن بر سينه دشمنان و محكوم كردن سياستهاى خصمانه و توطئهگرانه آنان و اعلام انزجار از شيوههاى استعمارى واستثمارى و هرگونه رفتار تجاوزكارانه آنها است.
در بُعد اعتقادى، اعلان برائت و يا به تعبير قرآنى «اذان برائت» بايد به گونهاى انجام گيرد كه بيانگر بُعد منفى توحيد و تحقق عينى «لا اله الاّ الله» باشد و در بُعد سياسى در قالبى تحقق پذيرد كه اهدافى مشابه آنچه كه پيامبرصـ در اعلان برائت سال نهم هجرت به دست آورد، به دنبال داشته باشد.
آن روز مسأله مهم پيامبرصـ انتخاب ابوبكر و سپس تفويض مأموريت به علىعـ سياست برخورد قاطعانهتر و جسورانهتر و نياز به شهامت و شجاعت بيشتر را در اعلام برائت نشان مىدهد.
و مىتوان از اين تغيير سياست چنين استنباط كرد كه چه بسا اتخاذ رويه ملايم و سياستمدارانه توأم با مداهنه و احتياط، در اجراى اين اصل اسلامى كارساز نيست و نمىتواند فلسفه واقعى برائت را تحقق بخشد.
معنا و مفهوم اعتقادى و سياسى برائت
«برائت» در ترجمههاى فارسى به واژه «بيزارى» تعبير شده است و شايد اين واژه به خاطر بُعد احساسى و عاطفى آن براى بيان معنا و مفهوم اصل برائت رسا و كافى نباشد.
برائت به معناى دورى جستن و كنارهگيرى كردن و نوعى منزوى ساختن (بايكوت) دشمن است كه در شرايط صلح به منظور بازداشتن دشمن از سوء استفاده از روابط صلحآميز بر عليه اسلام و امت اسلامى، به شيوهاى مناسب با مقتضاى زمان، انجام مىگيرد.
از جهت تكميل دعوت و مشكل سياسى مدينه از نظر پايان دادن به توطئههاى دشمنان عنود و لجوج، تنها پاكسازى حجاز از خصومتهاى مشركان بود كه سرانجام با اعلام برائت براى اسلام و پيامبرصـ حاصل گشت.
امروز مسأله مسلمانان جهان و كشورهاى اسلامى و بطور كلّى جهان اسلام و امت اسلامى چيست و اسلام چه هدفهايى را پى مىگيرد؟
امروز امّالفساد مشكلات عديده جهان اسلام چيست و كيست؟ كدام مسأله است كه اگر حل شود مشكلات ديگر، يكى پس از ديگرى حل مىگردد؟
آن كدام راه بستهاى است كه اگر باز شود، راههاى بسته ديگر; همانند مشكلات اقتصادى، سياسى، فرهنگى و نظامى ملتهاى مسلمان يكى پس از ديگرى گشوده مىشود.
بالأخره، امروز جهاناسلام دركجا قراردارد وبايد دركجاقرار گيرد؟
آيا رفتار و عملكرد قدرتهاى سلطهگر درباره كشورها و ملتهاى مسلمان و بطور كلى اسلام و مسلمانان جهان، روشى بهتر از رفتار مشركان با پيامبرصـ است؟
امروز جهان اسلام به كدام نوع پاكسازى نياز دارد كه پيامبر خدصـ با اذان برائت به نوع ويژهاى از آن دست يافت؟ و ما هنوز به هيچكدام از آنها دست نيافتهايم؟
چرا امت اسلام، كه با يكپارچگى خود بايد به عنوان يك قدرت ممتاز در صحنه بينالمللى نقشآفرين باشد، به قطعههاى ضعيف و احياناً ذليل و وابسته تجزيه شده است؟
چرا اين همه اختلاف در عمل شوكت و عزت خدادادى را از آنها برگرفته است؟ علتش چيست و عواملش كدام است؟
ثروتهاى بيكران و منابع اقتصادى سرشار در كشورهاى اسلامى به كجا مىرود و كجا انباشته و مصرف مىشود؟
سَمتگيرى سياسى جهان اسلام به نفع كيست و كيانند كه از موضعگيريها و ستمگيريهاى سياسى دولتهاى وابسته جهان اسلام سود مىبرند؟
پاسخ اين پرسشها و دهها پرسش مشابه آن، در معنا و مفهوم برائت نهفته است و فلسفه سياسى اذان برائت را بايد در بررسى و تحليل اين مسائل جستجو كرد.
هيچگونه تفسير نظرى براى برائت نمىتواند به طور جامع و مانع، مفهوم و محتواى اسلامىِ شعار برائت را تعريف كند. مفهوم فقهى وسياسى برائت را بايد در رابطه با انبوه پرسشهاى مربوط به استكبار جهانى و عوامل بسته شدن راههاى دعوت به سوى خدا و استضعاف ملتها و كشورهاى اسلامى جستجو كرد.
در واقع پاسخ منطقى به اين پرسشها و مشكلات، همان معنا ومفهوم صحيح قرآنى و اسلامى برائت است.
در تعبيرى از امام راحل ـ قدس سره ـ آمده: برائت; يعنى: «توطئههاى جهانخواران راست و چپ بويژه آمريكاى چپاولگر و متجاوز و اسرائيل جنايتكار را به گوش جهانيان رساندن و يا برشمارى جنايات اين جانيان، از جهانيان استمداد جستن و براى قطع ايادى آنان و اصلاح حال مسلمانان به خدا ملتجى شدن.»
چرا برائت در ايام حج؟
به مقتضاى اهداف و ماهيت سياسى اعلان برائت، بىشك مناسبترين موقعيت از نظر وضعيت زمانى و مكانى، براى رسيدن به اهداف و نتايج پربار اعلان برائت، سرزمين مقدس حرم و ايام نورانى حج است. اولويت سرزمين حرم بدان جهت است كه نخستين اعلان برائت توسط پيامبرصـ نسبت به مشركان، به منظور پاكسازى دو حرم شريف از لوث مشركان در حرم انجام گرفت و مناسبت برائت با ايام حج نيز بدان جهت از اولويت زمانى برخوردار است كه حج مظهر تجلّى وحدت و حضور اقشار زبده و كارآمد مسلمانان از اقصا نقاط جهان و بالأخره ايام نمايش باشكوه اسلام مىباشد.
اگر هيچ دستورى هم از جانب شرع مطهّر، در مورد زمان و مكان اعلان برائت نرسيده بود، مناسبت حكم و موضوع ايجاب مىكرد كه شكوهمندترين شكلِ اعلان برائت از مشركان، در حرم و در ايام حج انجام گيرد.
ولى بجز اين دليل منطقى، صراحت قرآن نيز بر اداى برائت در حج اكبر است و آيه سوم سوره برائت، هر نوع بهانهگيرى و توجيهات بنىاسرائيلى و دستاويز قرار دادن مسائلى چون «قداست حرم» و «عبادى بودن حج» و نظاير آن را مردود دانسته و اعلان برائت را به خصوص در ايام حج و در سرزمين حرم مورد تأكيد قرار داده است: «أَذَانٌ مِنَ اللهِ وَرَسُولِهِ اِلَى النّاسِ يَوْمَ الْحَجِّ الاَْكْبَرَ اِنَّ اللهَ بَرِيءٌ مِنَ الْمُشْرِكِينَ.»
از مفهوم آيه مىتوان چنين استنباط كرد كه: اعلان برائت نه تنها با اعمال و مناسك حج منافات ندارد بلكه رابطه عميق بين آن دو در هدف وماهيت و نتايج ايجاب مىكند كه براى تكميل آثار و بركات هر يك از آن دو با ديگرى، اين دو عمل عبادى و سياسى توأم و همراه يكديگر انجام پذيرند.
نفى شرك و طرد توطئههاى شيطانى مشركان و رجم شيطان استكبار، از اهداف و اعمال حج است و اعلان برائت نيز همايش ديگرى است از تجلّى همين اهداف.
سرزمين حرم كه در آن اعمال حج انجام مىگيرد، مناسبتى تنگاتنگ با اعلان برائت دارد; زيرا اين سرزمين، جايى است كه وحى و توحيد از آن آغاز شده و مبارزه با شرك و پاكسازى مشركان در آن انجام گرفته است چه سرزمين مقدسى بهتر و مناسبتر از حرم، براى اعلان برائت؟!
تناسب زمانى اعلان برائت با حج را مىتوان با مقايسه موارد مشابهى كه در شريعت اسلام به وفور مشاهده مىشود نيز به دست آورد; مانند:
1 ـ تناسب تكبير با نماز كه مناسبترين موقعيت براى اعلام اين شعار توحيدى است.
2 ـ مناسبت بيان مشكلات و اوضاع جهان اسلام با نماز وخطبههاى جمعه.
3 ـ رابطه دورى از شياطين با حج در مراسم جمرات.
4 ـ مناسبت زكات با عيد فطر.
5 ـ مناسبت قربانى با حج و عيد قربان.
6 ـ مناسبت دعا با ماه رمضان و روزه آن و شبهاى قدر.
7 ـ تناسب نماز با مسجد.
8 ـ تناسب قرائت قرآن با ماه رمضان.
9 ـ تناسب دعوت با جهاد.
10 ـ مناسبت ماهوى بين «عامل بودن آمر به معروف» با «امر به معروف»، منظور از اين نوع مقايسه و بررسى اشباه و نظاير، تسرّى حكم نيست; زيرا چنين استدلالى در فقه شيعه به عنوان قياس مردود شناخته مىشود. بلكه مقصود از اين نوع بررسى برطرف كردن استيحاش واحساس نوعى منافرت و تعارض بين «اعلان برائت» كه يك امر سياسى است با «حج» كه عبادت است مىباشد.
هنگامى كه در موارد مشابه نه تنها شرع مقدس تعارض و منافات بين اين امور نديده، بلكه آنها را به عنوان امورى متجانس و همسو در كنار هم و مكمل يكديگر قرار داده است، مىتوان به اين نكته رسيد كه فىالمثل چون بين اعلان برائت و حج، هدف مشترك و همسويى وجود دارد، از نظر زمانى و مكانى نيز همدوش هم قرار گرفتهاند.
به همين دليل بود كه امام راحل ـ قدس سره ـ فرمود:
«حج بىبرائت حج نيست و مراسم حج را بايد تبديل به نهضتى براى انقلاب درونى بر ضد هواى نفس و انقلابى بيرونى بر ضد شيطان بزرگ كرد.»
مقام معظم رهبرى نيز در يكى از پيامهاى حج فرمود:
«حج بىبرائت، حج بىوحدت، حج بىتحرك و قيام، حجى كه از آن تهديد كفر و شرك برنخيزد، حج نيست.»
چرا اذان و فرياد در برائت؟
بكارگيرى واژه «اذان» در اعلان برائت در قرآن، به معناى آن است كه برائت از مشركان، به شكل عادى و به صورتِ متعارف آرام و معمولى، كافى نيست. اعلان برائت بايد همراه با فرياد و تظاهر و نمايش قدرتى باشد كه نشانگر صلابت، قدرت و اعتماد به نفس مسلمانان و تهديد مشركان توطئهگر و متجاوز و بالأخره اميدبخش رهايى محرومان ومستضعفان جهان گردد.
شيوه فرياد و تظاهر به عنوان وسيلهاى هشدار دهنده براى خودى ودشمن خود نوعى تاكتيك تبليغى است كه اسلام در دعوت و بيان مقاصد و اهداف خود بارها از آن استفاده كرده است.
بكارگيرى اين شيوه در حالى است كه اسلام بر اخلاص، نفى خودنمايى و اتخاذ روشهاى منطقى و مؤثر تأكيد فراوان دارد. اما در برخى از موارد هشدارهاى سنگين و فريادهاى تكاندهنده را ضرورى مىداند وبر آن اصرار مىورزد.
در اينجا به عنوان نمونه به چند مورد اشاره مىشود:
1 ـ شعار اذان توأم با صداى بلند در اوقات متعدد نماز در شبانهروز.
2 ـ شعار و رجزخوانى در ميدان نبرد و جهاد.
3 ـ انجام مراسم قربانى در منا، ميعادگاه عشاق.
4 ـ رمى جمرات.
5 ـ تحريم ربا با لحن تند «فَأْذَنُوا بِحَرْب مِنَ اللهِ وَرَسُولِهِ.»
6 ـ انجام خالصترين عبادتها; يعنى نماز با جماعت.
7 ـ دادخواهى مظلومان با فرياد و خشونت.
8 ـ برخورد با مجرمان عادى و جنايتكاران محارب با مجازاتهاى علنى در مجامع عمومى.
9 ـ بتشكنى در ملأ عام و احترام نكردن به اعتقاد بتپرستى و مقدسات پوشالى.
10 ـ برخورد علنى و همراه با خشونت با متخلفان و فاسدان در امر به معروف و نهى از منكر.
علامه طباطبايى ـ ره ـ در تفسير الميزان مىنويسد:
اذان به معناى اعلام و اعلان است و آيه سوم: «وَأَذَانٌ مِنَ اللهِ وَرَسُولِهِ اِلَى النّاسِ» تكرار آيه اول: «بَرَاءَةٌ مِنَ اللهِ وَرَسُولِهِ» نيست گرچه هر دو آيه معناى برائت از مشركان را دربر دارند ليكن آيه اول اعلان برائت و ابلاغ آن به مشركانى است كه با عهدشكنى هرگونه اعتماد را نسبت به خود از ميان بردهاند اما در آيه سوم خطاب متوجه عامه مردم است كه بدين طريق از تصميم نهايى آگاه گردند و خود را براى تنفيذ امر الهى و انجام وظيفه اسلامى در مورد مشركان پس از انقضاى ماههاى حرام آماده سازند.
بر اساس اين تحليل و تفسير، در واقع اعلان برائت نوعى اعلام جنگ دفاعى بر عليه دشمنان متجاوز است كه نمىتواند امرى پنهانى وعادى تلقى گردد و اعلان برائت، مقدمه آغاز دفاع مقدس در برابر پيمانشكنان متجاوز مىباشد كه بايد پس از پايان يافتن ماههاى حرام آغاز گردد.
بدين ترتيب فرياد برائت نوعى آمادهباش و بسيج عمومى است كه در دفاع مقدس و جهاد، امرى شناخته شده مىباشد.
ليكن به نظر مىرسد كه اعلان جنگ به نحو صريح در آيه پنجم (فَاِذَا انْسَلَخَ الاَْشْهُرِ الْحُرُمِ فَاقْتُلُوا الْمُشْرِكِينَ) آمده است و اذان برائت در واقع نوعى جنگ سردى است كه براى تقويت نيروهاى خودى و تهديد وتضعيف روحيه دشمن به كار گرفته مىشود و در هر صورت جنگ روانى و يا جنگ سرد خود با استفاده از رسانهها و وسائل اعلام جمعى وسر و صدا و آنچه كه در عرف به فرياد تعبير مىشود، همراه است.
بنابراين تفسير، در واقع «اعلان برائت» و «جهاد»، دو مقوله جداگانه ولى توأم با يكديگر تلقى مىشوند، در صورتى كه در تعبير وتوجيه علامه طباطبايى: آيه «فَاقْتُلُوا الْمُشْرِكِينَ»(183) در حقيقت شيوه اجرايى و تحقق عينى همان برائت لفظى تلقى مىگردد.
«مشركان را هر جا كه يافتيد نابودشان كنيد و آنها را براى ممانعت از فرارشان در محاصره داشته باشيد و وهمواره در كمينشان بنشينيد كه از چنگتان رها نشوند.»
و اين جنگ دفاعى فراگير به منظور مجازات متجاوزان و توطئهگران با اعلان برائت آغاز و با پاكسازى پايان مىگيرد.
ولى در اين جنگ دفاعى و پاكسازى، كليه راههاى منطقى به روى دشمن متجاوز و توطئهگر بسته نمىشود آنها مىتواند از فرصت ديگرى كه به آنها داده مىشود استفاده كنند و از راه تجاوز و توطئه بازگردند.
راه بازگشت اول با «فَاِنْ تَابُوا وَأَقامُوا الصَّلوةَ وَآتُوا الزَّكوةَ»(189) بيان شده كه همان راه اسلام است و با دو عمل معنوى (نماز) و مشاركت جمعى (زكات) معرفى مىگردد.
و راه دوم با «وَاِنْ أَحَدٌ مِنَ الْمُشْرِكينَ اسْتَجارَكَ فَأَجِرْهُ»(190) باز شده كه بدينوسيله درهاى سرزميناسلامى وآغوشگرممسلمانان بهروى دشمنى كه مىخواهد از زندگى مسالمتآميز بهرهمند گردد، گشوده شده است.
در پايان اين بحث فشرده، تذكر اين نكته ضرورى است كه گرچه اينگونه برخورد با دشمن ـ هر چند ـ متجاوز و توطئهگر، خشن به نظر مىرسد اما در دنباله اين آيات به فلسفه نهايى اين برخورد خشونتآميز اشاره شده است:
«كَيْفَ وَاِنْ يَظْهَرُوا عَلَيْكُمْ لاَ يَرْقَبُوا فيكُمْ اِلاَّ وَلاَ ذِمَّةٌ»;(191) يعنى چگونه در انجام اعلان برائت و دفاع ترديد به خود راه دهيد در حالى كه اگر همين دشمنان متجاوز و توطئهگر بر شما پيروز و مسلّط شوند خشنتر از اين با شما عمل مىكنند و هيچگونه اصول انسانى و قرابت و خويشاوندى وتعهد و قرارداد را رعايت نمىكنند. شما نبايد فريب چربزبانى و زبان نرم فريبكارانه آنها را بخوريد كه به ظاهر مىخواهند شما را به نحوى آرام و راضى كنند تا مقاصد شومشان را درباره شما به انجام رسانند.
شمول و عموم برائت از مشركان
در ادبيات عرب، استثنا همواره دليل بر عموميت مستثنىمنه محسوب مىشود. بر اساس اين قاعده ادبى، برائت از مشركان شامل همه گروههاى كفار; اعم از مستكبران متجاوز و متعصبان فتنهگر و دشمنان توطئهگر و هر نوع دشمن كافرى كه رفتار غير منطقى و خصمانه و تعرضى دارد را شامل مىگردد.
زيرا در آيه چهارم همان سوره (برائت) تنها گروههايى از اين حكم استثنا شدهاند كه: طى قراردادهاى شرافتمندانه به تعهدات خود پايبند بوده و قصد تجاوز و توطئه و خيانت و سلطهطلبى را در انديشه نمىپرورانند; زيرا چنين روشى از ديدگاه قرآن نوعى تقواى سياسى محسوب شده و هر گونه تعرض و رفتار خصمانه نسبت به آنان حتى در شكل اعلان برائت ممنوع گرديده است.
تنها مناقشهاى كه در مورد شمول و فراگيرى حكم استنتاج شده از آيات اول سوره برائت ممكن است مطرح گردد، محدود بدون اين حكم در مورد مشركان حجاز مىباشد، چنانكه عمل پيامبرصـ نيز ابتدا در مورد مشركان مكه و حرم و سپس از طريق وصيت به اخراج مشركان از حجاز اختصاص داده شد.
بر اساس اين شبهه، برخى چنين تصور كردهاند كه با پايان گرفتن پاكسازى حرم و حجاز از مشركان، در واقع آيات اول سوره برائت جنبه تاريخى پيدا كرده و امروز فاقد مصداق اجرايى مىباشد.
در پاسخ اين مناقشه و شبهه بايد به چند نكته اشاره كنيم:
1 ـ گرچه در عصر نبوىصـ و دوران خلفا، عمل به اين آيات انجام گرفت و به نتيجه مطلوب هم رسيد ولى پيشگيرى از عودت وضعيت گذشته، ادامه آن را به نحو متناسب با وضعيت، مىطلبد; چنانكه جهاد برعليه مشركان انجام پذيرفت ولى هرگز مانع از ادامه آن نگرديد.
2 ـ به فرض اگر عمل به اين آيات در حق مشركان مكه، حرم وحجاز در عصر اول تاريخ اسلام به نحو مطلوب انجام گرفته باشد، بىشك در وضعيت كنونى و عصر خاص كه تجاوز و توطئه استكبار جهانى قلب اسلام، امالقرى و حرم و حجاز را فراگرفته و حتى توطئههاى استكبار بويژه آمريكاى جنايتكار به دخالت در مراسم حج هم كشيده است چگونه مىتوان آيات اول سوره برائت را پايان يافته و عملا منسوخ شده وبه تاريخ پيوسته تلقى كرد؟
3 ـ اصولا مشركان مكه، مورد ابتلاى آيات اول سوره توبه ومصداق زمانىِ اين آيات بوده است و مورد فوق هرگز مخصوص عموم آيات نمىتواند باشد و الاّ همين شبهه و اشكال را مىتوان در مورد آيات جهاد و حتى در احكام عبادى نيز مطرح كرد و مقررات تابناك وحياتبخش اسلام را به دوران نبوىصـ منحصر ساخت و چنين تفسيرى از احكام كلى اسلام، نه تنها با روح فراگير و جاويدان اسلام منافات دارد كه مخالف با ضرورت شريعت اسلام نيز مىباشد.
برائت از مشركان از ديدگاه سنت
در بسيارى از روايات، زمان نزول آيات اول سوره برائت در مورد مشركان، سال نهم هجرى و به هنگام بازگشت پيامبرصـ از غزوه تبوك بيان شده است(194) زيرا پيامبرصـ پس از فتح مكه، مشركان را از انجام مراسم حج بازنداشت ولى آنان بر شيوههاى غلط و بىحرمتى نسبت به بيت همچنان ادامه دادند و مردان و زنان برهنه به طواف پرداختند و عفو عمومى پيامبرصـ را به معناى ادامه راه جاهليت در بىحرمتى حرم تصور كردند.
بر اين اساس بود كه به هنگام اعلان برائت توسط على ـ ع ، امام خطبهاى ايراد كرد و در حالى كه شمشير از نيام كشيده بود فرمود:
از امروز ديگر كسى برهنه طواف نخواهد كرد و مشركى پا به حرم و بيت نخواهد گذاشت. هر كس پيمانى با پيامبرصـ دارد تا پايان از مزاياى آن برخوردار خواهد بود و آنان كه پيمانى ندارند (و يا پيمانشان را شكستهاند) چهار ماه مهلت دارند تا تكليفشان را روشن كنند.
در روايتى از امام صادقعـ اين سخنان در روز دهم ذيحجه به سال نهم در منا ايراد شد و حج آن روز، حج اكبر بود.
در برخى از روايات، آيات برائت به معناى پايان دادن به قراردادهاى نقض شده از جانب مشركان تفسير شده است.
در روايتى از ابن عباس آمده است: «فقام علي فنادى ذمة الله وذمة رسوله بريئة من كلّ مشرك فسيحوا فى الأرض أربعة أشهر ...»
در سال نهم در منا على ـ ع ـ به نيابت از جانب پيامبر صـ به پا خاست و گفت:
«خداوند و رسولش هيچ تعهدى در برابر هيچ مشركى ندارند. چهار ماه به حال خود باشيد و ديگر از آن پس مشركى نبايد در حج شركت كند و...»
اين تفسير از برائت، بدان معنا است كه برائت هيچگونه عنوان مستقلى نداشته و صرفاً جنبه اعلان لغو قراردادها و كأن لم يكن تلقى كردن تعهدات نقض شده دارد.
ولى از آنجا كه اين روايت و مشابه آن با نص صريح قرآن منافات دارد، نمىتواند در تفسير آيات اول سوره برائت، قابل استناد باشد; زيرا صريح اين روايت آن است كه كليه قراردادها در مورد مشركان در جريان برائت سال نهم هجرى يكجانبه از طرف پيامبرصـ لغوگرديده است.
در حالى كه به صراحت آيات چهارم و پنجم سوره برائت، حكم اعلان برائت، به مشركانى مربوط مىشود كه پيشتر پيمانهاى خود را نقض نمودهاند اما مشركانى كه هنوز در تعهداتشان پابرجا هستند حكم «فَأَتِمُّوا اِلَيْهِمْ عَهْدَهُمْ» اعمال مىگردد.
جاى تعجب است مفسرانى چون ابن كثير(199) در توجيه اين جمله پيامبرصـ «لا يؤدّي عنّي الاّ أنا أو رجلٌ مني»;«بايد پيام من يا توسط خودم ابلاغ شود يا به وسيله كسى كه منسوب به من و از خاندان من است» كه در بسيارى از روايات برائت نقل شده است مىنويسد: اين جمله اختصاص به مواردى چون لغو نمودن پيمان و برائت از تعهدات دارد و شامل ابلاغ احكام نمىگردد و اگر علىعـ براى اعلان برائت انتخاب شد بدان جهت بود كه در عرف عرب جاهلى عادت بر آن بود كه نقض عهد مىبايست يا توسط خود عامد و متعهد انجام گيرد و يا به وسيله كسى كه از خاندان او باشد ومراعات اين سنت جاهلى باعث شد كه پيامبرص، علىعـ را براى اين مأموريت انتخاب كند.
ابن كثير و ديگران(200) اين توجيه را از آن جهت مطرح كردهاند كه معاف شدن ابوبكر از انجام مأموريت اعلان برائت كه توسط پيامبرصـ انجام گرفت، موجب منقصتى براى وى تلقى نگردد و اين تصور پيش نيايد كه تفويض مأموريت اعلان برائت به على به معناى عزل ابوبكر از امارت حج بوده است.
در صورتى كه چنين توجيهى براى اين چنين مقصد و مقصودى در واقع خلط كردن مباحث كلامى يا مسائل تفسيرى است كه بهيچوجه قابل قبول نمىتواند باشد.
در ماجراى حج سال نهم، ابوبكر از طرف پيامبرصـ اميرالحاج بود و مسؤوليت تبليغ برائت بر عهده علىعـ گذارده شد، حال بررسى اين نكته كه كداميك از اين دو مسؤوليت افضل بوده و اين افضليت بر چه نوع اولويتى دلالت دارد بحثى است خارج از قلمرو مسائل تفسيرى و روايى و چنين توجيهات كلامى در تفسير قرآن و تحليل روايى نه تنها با معيارهاى علمى و فنى تفسير و حديث ناسازگار است كه اصولا موجب تفسير به رأى و تحريف معنوى آيات و روايات نيز مىگردد.
از سوى ديگر به استناد چه مدرك معتبر و دليل قانعكنندهاى ظهور آيات برائت، كه حكمى از احكام سياسى و جهادى را بيان مىكند به معناى يك امر اجرايى و جزئى خاص به پيمانهاى مشركان زمان رسول خدصـ و لغو يكجانبه اين قراردادها تفسير مىشود در حالى كه اطلاق آيات برائت از نخستين آيه سوره برائت تا آيه 16 به طور متوالى نشانگر احكام مربوط به مشركان مىباشد.
افزون بر اين، در بيشتر روايات برائت، به نقل از جبرائيل آمده است كه: «انّه لا يؤدّي عنك الاّ أنت أو رجل مِنْك»;(203) «پيام تو را جز تو و يا كسى كه از تو است نمىرساند» و ظاهر اين روايات آن است كه مفاد اين جمله از طريق جبرئيل به پيامبرصـ القا شده و اين مضمون از جبرائيل است چگونه به جاهليت نسبت داده شده و ابن كثير عين اين جمله را از عرب جاهلى نقل كرده است.
اضافه بر اين نكات، بايد گفت اين جمله از جبرائيل و نقل آن از پيامبرصـ كه توسط محدثان و مفسران فريقين نقل شده، چگونه اختصاص به مسائلى چون نقض عهد و ديگر موضوعات داده مىشود واحكام را شامل نمىگردد؟ در حالى كه اطلاق آن به وضوح شامل موضوعات و احكام مىگردد بلكه شمولش به احكام كه شأن شارع است نسبت به شمولش به موضوعات كه بيان آنها اختصاص به شارع مقدس ندارد اولى مىباشد.
آخرين ايراد بر سخن ابن كثير و نظير وى، آن است كه علىعـ همانطور كه برائت را در منا ابلاغ كرد تعدادى از احكام را نيز برشمرد كه در گذشته به برخى از موارد آن اشاره شد.
عمل علىعـ نشاندهنده اين حقيقت است كه مأموريت وى شامل ابلاغ احكام نيز بوده است احكامى كه در واقع عبارت از معنا ومفهوم شرعى و قرآنى برائت مىباشد.
برخى از مفسران در دنباله بحثهاى كلامى در زمينه آيات برائت، به اين نكته اشاره كردهاند كه اگر كلام پيامبرصـ «لا يؤدّى عنّي الاّ أنا أو رجلٌ منّي» به مفهوم مطلق تفسير شود، معناى آن چنين خواهد بود كه امر تبليغ دين منحصر به پيامبرصـ و خاندان او مىباشد در حالى كه اين مطلب خلاف ضروريات اسلام است و پيامبرصـ خود بارها فرمود: «آنچه را شنيديد به غائبان ابلاغ كنيد» (فليبلغ الشاهد الغائب.)
در صورتى كه كلام رسولاللهصـ در اين مورد مانند گفتارش در حديث غدير خم و ثقلين و نظاير آن، مربوط به بحث امامت و حجت و مستند نهايى احكام شريعت است نه تبليغ عمومى كه پس از روشن شدن منبع و حجت و مستند احكام و تعاليم الهى بر همگان فرض كفايى مىباشد به اين معنا كه مبلغان بايد بر امورى كه به عنوان شريعت و دين تبليغ مىكنند مستندى از قرآن و احاديث نبوىصـ و يا احاديث اهل بيت ـ عليهمالسلام ـ داشته باشند تا تبليغ اسلام محسوب گردد.
به تعبير ديگر، كلام رسول خدصـ كه فرمود: «لا يؤدّي عنّي الاّ أنا أو رجل منّي» بيانگر معناى ولايت و حاكميت در دولت اسلامى است وبرائت و جهاد از شؤون ولايتى و حكومتى است و حديث فوق با صراحت ولايت و حاكميت را مخصوص به پيامبرصـ و يا كسى مىداند كه منسوب به آن حضرت باشد.
در هر حال بحث كلامى در مورد حادثه تفويض مأموريت اعلان برائت به علىعـ موجب گرديده كه آيات برائت به درستى و با ديد خالص قرآنى و بر اساس روشهاى صحيح تفسيرى مورد تجزيه و تحليل قرار نگيرد و بعضى ناگزير شدهاند براى رفع شبهات كلامى دست به تفسير به رأى و تحريف معنوى اين آيات بزنند.
گام چهارم
تحقيقى پيرامون جدال ممنوع در حجّ
اسلام اهميت فوقالعادهاى به شعائر دينى، بطور عموم و به مراسم حج به نحو خاص، قائل شده و بزرگداشت اين شعائر را نشانه تقواى دلها و نشأت گرفته از سلامت فطرت انسان و پاكى قلب دانسته است (وَمَنْ يُعَظِّم شعائرِ اللهِ فانَّها من تَقوى القُلُوب) و اين به دليل محتواى حركتآفرين و سازنده و سرنوشت سازى است كه در درون اين شعارهاى شعورساز نهفته است.
شعارهايى چون: مراسم حج زنده كننده مكتب و عامل بقاى آن ووسيله حسن جريان روح مكتب در كالبد جامعه و مانع نفوذ دشمن وموجب آسيب ناپذيرى ايمان جامعه در برابر عوامل فرسايشى است (لا يَزالُ الدِّينُ قائِماً ما قامتِ الكَعْبَةُ). حج، اوج پيوستن انسان، (بطور گروهى) به خدا و گسستن از عوامل بازدارنده راه خدا و تجلّى معنويت يكپارچه امتى بهپا و نمايش قدرت شكستناپذير تودههاى ميليونى و از خود گذشته است. به دليل همين ويژگيهاست كه مراسم حج در ميان ديگر شعائر اسلامى به مبدأ وحدت و حركت و قدرت بودن ممتاز گشته است.
با اقامه حج ميليونها انسان خداجو، يكدل و يكسو، به صورت اقيانوسى موّاج به هم مىپيوندند و يكپارچه حركتى هماهنگ را در دو سمت متوازى و متعادل عبادت و سياست آغاز مىكنند و قدرتى برتر وشكستناپذيرى را به نمايش مىگذارند.
براى دشمن سلطهجو و كينهتوز، هيچ چيز خطرناكتر از وحدت وحركت و قدرت حريف نيست. امروز، كليه كسانى كه وحدت و حركت و قدرت مسلمانان، منافع آنان را به مخاطره مىافكند، با استفاده از تمامى وسائل و امكانات مادى و معنوى و عوامل انسانى خود سعى بر آن دارند كه اين سرچشمه را آلوده و ريشه خطر را بخشكانند و حج را بىاثر و به قالبى تهى مبدّل سازند.
طرح تضادّ در درون مكتب
تازهترين ترفندها براى خنثى كردن حج، طرح تضادّ در محتواى مراسم آن و نفى آثار شكوهمند و سازنده اين شعار عبادى ـ سياسى توسّط خود آن مىباشد.
قرآن، جدال را در حج ممنوع شمرده است (لا جِدالَ في الحَجِّ) تا راه وحدت و حركت و قدرت مسدود نگردد و نيروها فرسوده و هرز نگردد و وقفهاى در جريان پرخروش حج ايجاد نشود.
ايادى استكبار با استفاده از همين نكته كه امكان ايجاد ابهام وتحريف در آن وجود دارد، به منظور بىمحتوا كردن حج، به تلاشى مذبوحانه برخاستهاند و به بهانه ممنوع بودن جدال در حج، هر نوع اعلان همبستگى و حركت و رودررويى با دشمنان اسلام و ابراز برائت از مشركينِ سلطهگر و متجاوز و غاصب را محكوم و منافى حج مىشمارند. و از اين طريق شيطانى، در دل بسيارى از مسلمانانِ ناآگاه ايجاد شبهه ووسوسه مىكنند و تودههاى وسيعى از امت اسلامى را از بهرهگيرى كاملتر از مراسم حج بازمىدارند و خود، با اين رويّه منافقانه در ميان صفوف مسلمانان تفرقهانداخته و ايجاد كينه و نفاق مىكنند.
اين حربه زنگزده را قرآن، پيشتر از كار انداخته و پرده از اين ترفند خطرناك فرهنگى ـ سياسى دشمنانِ راه خدا برداشته است و به مسلمانان هشدار داده است كه هرگز فريب اين نوع دسيسهها را نخورند وهمواره محكمات را معيار شناخت متشابهات قرار دهند:
«هو الَّذي أنزَلَ عَلَيْكَ الْكِتَابَ مِنْهُ آياتٌ مُحْكَماتٌ هُنَّ امُّ الْكِتابِ وَأُخَرُ مُتَشَابِهَاتٌ. فَأَمَّا الَّذينَ في قُلوبهمْ زَيْغٌ فَيَتَّبِعُونَ ما تَشَابَهَ مِنْهُ ابْتِغاءَ الْفِتْنَةِ وَابْتِغاءَ تَأْويلهِ وَمَا يَعْلَمُ تَأْويلَهُ اِلاَّ اللهُ والرَّاسخُونَ فِي العلْمِ يَقُولُونَ كُلٌّ مِنْ عِنْدِ رَبِّنا وَما يَذَّكَّرُ إلاّ اُولُوا الاَْلْبابِ.»
ردّ مذهب با مذهب!
معمولا در شرايطى كه زمينه يك حركت توفنده و بنيانكن عليه اهداف و مصالح عوامل كفر و نفاق و تجاوز به وجود مىآيد و ملتهاى مسلمان به استناد اصول روشن و موازين عارى از ابهام اسلامى، رو در روى اين عوامل قرار مىگيرند، ايادى كفر و نفاق و تجاوز با دستآويز قرار دادن متشابهات، آنگونه كه قرآن معرفى كرده است: «فَأمَّا الَّذِينَ في قُلوبِهِمْ زَيْغٌ» به تأويل آن مىپردازند. و با تفسيرهاى ناهنجار بر اساس تز «ردّ مذهب با مذهب» سعى مىكنند جزئى از تعاليم اسلام را سد راه بخش ديگر آن قرار دهند و با اين ترفند شيطانى، ضمن بىمحتوا كردن تعاليم وشعائر زندگىساز و حركتآفرين اسلام و خنثى كردن آثار شكوهمند آن از سلاح «اسلام» عليه «اسلام و مسلمانان» استفاده كنند.
در اين ميان، موج عظيم تبليغات جهانى نقش اساسى را ايفا مىكند و هماهنگ و همزمان با عوامل داخلى، متشابهات تأويل شده و تحريف يافته را به عنوان اسلام واقعى، و محكمات اصيل را بدعت و بيگانه از اسلام مىنمايانند و خود را حاميان اسلام، و جهادگران مدافع حريم محكمات و بيّنات را مخالف اسلام قلمداد مىكنند.
اين گروه، هرگز با صراحت سخن نمىگويند و هدف شوم خود را برملا نمىسازند و در پشت سنگر متشابهات، چهره واقعى خود را پوشيده مىدارند و شعار متشابهات را سر مىدهند و با محكمات مىجنگند.
امروز، مراسم عبادى ـ سياسى حج، بيش از هر اصل محكم اسلامى ديگر، براى استكبار جهانى خطرساز بوده است. به همين دليل، بيش از ديگر شعائر اسلامى مورد هجوم و يورش قرار گرفته و از شيوه استكبارى «نفى مذهب با مذهب» ضربه ديده و از نيروى خلاّق آن در زمينه ايجاد تحوّلات بنيادين در زندگى اجتماعى، سياسى، اقتصادى، فرهنگى و نظامى ملتهاى مسلمان كاسته است.
حجى كه مىبايست با ايجاد وحدت، حركت و قدرت در امت اسلامى، سرانجام روند حركت سياسى، فرهنگى، اقتصادى و نظامىِ جهان را دگرگون كند، اينك بر اثر موج عظيم تبليغات استكبارى، آفتزده وبىاثر گرديده و با تحريف اجزاى آن، كل به وسيله جزء نفى شده است.
امروز استكبار جهانى، حتّى بيش از خود مسلمانان، به اين حقيقت پى برده است كه «لا يَزالُ الدِّينُ قائماً ما قامتِ الكَعْبَةُ.» و فهميده است كه حج با بار سياسى و محتواى بيدار كننده و ابعاد مختلف اجتماعى، سياسى، فرهنگى، نظامى و اقتصادىاش چه حركتى را در سطح ملل مسلمان جهان مىتواند بيافريند و هر سال چه تحوّل بنيادين را در روابط داخلى و نيز در صحنه جهانى مىتواند بوجود آورد!
از سوى ديگر، همه عناصرى كه به نحوى سرنوشتشان با منافع استكبار شرق يا غرب گره خورده و برگزارى حج ـ بدانگونه كه اسلام خواسته و پيامبرصـ آن را بجا آورده است يعنى با تمامى ملزوماتش ـ منافع و مطامع و تاج و تخت و قدرت غاصبانه آنان را به خطر انداخته، همسو و همدل با استكبار و احياناً حادتر و داغتر از اربابانشان در اين يورش ناجوانمردانه فرهنگى ـ سياسى مشاركتى فعّال داشتهاند. آنان، اجراى اين نقشه شوم را عليه آرمانهاى اصيل اسلامى و ايجاد مانع بر سر حاكميت دين و استقلال و سرفرازى امت اسلام برعهده گرفتهاند و به دليل مسلمان بودن و احياناً عالم بودن، آنچه را كه استكبار خود، از آن بىاطلاع بوده، گزيدهتر را انتخاب نموده و عالمانه و آگاهانه خدمت كردهاند. و جمعى ناآگاه سادهلوح نيز به جمعشان پيوستهاند.
توطئه تبديل «خطر» به «وسيله»
دشمن در اجراى اين نقشه شوم، نه به دليل قدرت حاميان آن بلكه تنها به دليل ناآگاهى تودههاى وسيع مسلمانان، تا حدودى موفّق بوده، و با به كار گرفتن تمامى حيلهها، خود را مدافع حج! (در قالب ظاهرى ولى بىمحتوا) جلوه داده و با جايگزين كردن حجى بىاثر و مرده، به جاى حج حركتآفرين رسولاللهصـ همان حج خطرآفرين را به صورت عامل و وسيله تأمين اهداف شوم خويش درآورده و خطر را به وسيله تبديل كرده است.
با وجود چنين ترفندى، احمقانه است اگر استكبار و طاغوتها براى براندازى حج، مسلمانان را از برگزارى مراسم آن ممانعت كنند; زيرا اين نقشه نه عملى است و نه براى آنان مفيد خواهد بود. تازه، در اين صورت امكان تبديل خطر به وسيله را از دست خواهند داد.
مرحله حسّاس اجراى توطئه مشتركِ استكبار و طواغيت در تبديل عامل خطر به وسيله، رسيدن به روش و فنّ فقهى مسأله است كه بايد در اين مرحله فقهاى دربارى و وعاظالسلاطين مسؤوليت فنى آن را برعهده بگيرند.
تفكّر قشرى و مصحلتجويانه گروهى از مدعيان تفقّه اسلامى، اجراى اين برنامه خائنانه را آسان و دشمنان اسلام و امت مسلمان را قرين موفقيت ساخت. بنابر اين عوامل قشرى، همصدا با حاميان استكبار وطواغيت، به اتّكاى قدرت سياسى و نظامى و فرهنگى حاكم بر محيط برگزارى حج، اين بار مسأله جدال در حج را كه در قرآن به صراحت از آن منع شده (لا جِدالَ فِى الحَجِّ)، مطرح كرده است و از آن به صورت ابزار ووسيلهاى براى خاموش كردن همه صداها و فريادهاى برخاسته از عمق محتواى حج و متوقف نمودن حركتها و جنبشهاى نشأت گرفته از شعائر حج، بهره گرفتند. و به اين ترتيب از جزئى از حج براى خنثى نمودن جزء ديگر استفاده كردند.
هدف و سياست اين طرحِ ويرانگر و پيچيده آمريكايى، بىمحتوا كردن حج و تبديل آن به وسيلهاى براى رسيدن به اهداف شوم استكبارى است و هدف آن منع از جدال است.
در اين گفتار، روى سخن با حاميان و كارگزاران اين طرح شوم است. نخست با منطق نصح كه از وظايف عمومى مسلمانان است (النّصيحةُ لأَئمّة المسلِمينَ) هشدار مىدهيم كه تبديل نعمتهاى الهى وكفران آنها سرانجامى بس دردناك دارد وخداوند مارا ازآن بيم داده است:
«اَلَمْ تَر الَىالَّذينَ بَدَّلُوا نِعمَةاللهِ كُفْراً وَأَحلُّوا قَومَهمْ دارَالبَوارِ * جَهَنَّمَ يَصلَوْنَها وبِئسَ القَرارُ * وَجَعَلوا للهِ اَنداداً ليضلّوا عَنْ سَبيلهِ. قُلْ تَمتَّعُوا فإنَّ مَصيرَكُمْ اِلى النّارِ.»
قرآن با صراحت اخطار مىكند كه اين اراده و خشم خدا در مورد طواغيت امتهاى گذشته تحقّق يافته است:
«فَبدَّلَ الَّذينَ ظَلَمُوا مِنْهُمْ قولا غَيرَ الَّذي قِيلَ لَهمْ فَأرْسلْنا عَلَيْهِمْ رِجزاً مِن السَّماء بِما كانُوا يَظْلِمُونَ.»
ما وعدههاى الهى را تخلّفناپذير مىدانيم و سرانجام مشاركت در اين توطئه ضدّ خدا را گرفتارى در دست انتقام الهى و شعلههاى خشم خدا مىدانيم و يكبار ديگر اين آيه الهى را بر آنان مىخوانيم كه:
«ومَنْ يبدِّلْ نعمةَ اللهِ مِنْ بعدِ ما جاءتْهُ فإنَّ اللهَ شديدُ العِقابِ.»
وناصحانه يادآورى مىكنيم كه
«أفَلا يَتدبَّرُونَ القُرآنَ اَمْ على قُلوب أَقفالُها.»
در مرحله دوم، با منطق و استدلال مسأله را از ديد قرآنى و فقهى مورد تجزيه و تحليل قرار مىدهيم و با نقل آرا و نظرات صاحبنظران در لغت، تفسير و فقه، موضوع جدال در حج را به دور از همه گرايشها وتعصّبات، با همان روال استدلال تفسيرى و فقهى بررسى مىكنيم و از همه دانشمندان و مردم مسلمان مىخواهيم كه با تدبّر و دقّت، حقّ را از لابلاى آن به دست آورند و منصفانه در اين مسأله حياتى قضاوت كنند تا شبهه با حجّت و باطل با برهان و توطئه با آگاهى و تفقّه صحيح، دفع گردد.
طرح موضوع بحث
در اين بحث علمى، ابتدا قرائتها و سپس اقوال اهل لغت و آنگاه نظر مفسّران و سرانجام آراى فقيهان را بررسى مىكنيم و در پايان اين سير و سلوك قرآنى، به نتايج آن مىپردازيم.
ليكن پيش از آغاز به اين بحث قرآنى و فقهى، لازم به يادآورى است كه موضوع بحث ما در اين كندوكاو، يافتن پاسخ صحيح و منطقى به اين پرسش است كه:
آيا دعوت امت اسلامى به اتّحاد و همبستگى بيشتر در برابر هجوم همه جانبه استكبار جهانى و عوامل آن و كليه دشمنان اسلام و مسلمانان، مصداق «لا جِدالَ فِي الحَجِّ» است؟!
آيا فرياد زائران بيتالله الحرام بر محكوميت كفر و شرك و نفاق وتجاوز و سر دادن شعار مرگ بر آمريكا، مرگ بر اسرائيل و ساير سردمداران استكبار جهانى جدال ممنوع است؟
آيا حركت سياسى ـ عبادىِ آگاهبخش و بيداركننده صدها هزار زائر خانه خدا به منظور نفى سلطه سياسى، نظامى و اقتصادى اجانب از كشورهاى اسلامى، جدال نامشروع است؟
آيا محكوم كردن عوامل داخلى سياستهاى شوم استكبارى و لعن طاغوتها و خواندن آيات الهى ـ كه خائنان به امت و دستنشاندگان كفر والحاد در كشورهاى اسلامى را به انتقام و سرنوشت دردناك بيم داده است ـ به منظور انذار و بيدار نمودن آنان از اين خواب غفلت، جدال حرام است؟
آيا تجمع و راهپيمايى و انجام دستهجمعى طواف، همراه با شعارهاى اسلامى و قرآنى در جهت احياى اين اصل: «لَنْ يَجعلَ اللهُ لِلكافرينَ عَلَى المؤمنينَ سَبيلا»، جدالى است نهى شده؟
جدال در قرآن
كلمه جدال و مشتقّات آن در چند جاى قرآن آمده است. بررسى اين موارد نشان مىدهد كه در عين وحدت مفهومى اين كلمه در هر يك از موارد، خصوصيّاتى وجود دارد كه به اين كلمه در هر مورد مفهوم ويژهاى بخشيده است. قرآن، در اين آيات، بيشتر روى انگيزه جدال تكيه نموده وآن را معيار قرار داده است. قبل از بررسى مفهوم «جدال» در آيه «لا جِدالَ في الحجِّ» لازم است اين موارد را بررسى كنيم; زيرا كه قرآن خود، مبيّن خويش است و «بَعضُهُ يصدِّق بعضاً»(212) و «بَعضُه يفسِّر بَعضاً.»
«هرگز بخاطر مردمى كه به خود ظلم مىكنند جدال مكن.»
جدال در اين آيه و مشابه آن، مانند: «ها أنْتُمْ هؤلاءِ جادَلْتمْ عَنْهم فِي الحيوةِ الدُّنيا فَمنْ يُجادِلُ الله عنهمْ يومَ الْقيمَةِ أَمْ منْ يكونُ عَليهمْ وكيلا»(215) به معناى نوعى گفتگو و مشاجره لفظى به منظور حمايت و دفاع متعصّبانه وكوركورانه آمده است. و به همين دليل مورد نهى واقع شده و پيامبران، ونيز همه مردم، از اين شيوه سخن گفتن، ممنوع شدهاند. منع از جدال در چنين مواردى، به خاطر آن است كه هدف و انگيزه نادرست و ناشايست دارد. مخاصمه و مشاجره كردن با مردم با ايمان و يا بىتقصير، به خاطر كسانى كه خود به خويشتن ظلم مىكنند و راه ناصواب مىپيمايند، كارى است بيهوده، بلكه نادرست و ظلمى است مضاعف.
2 ـ «ومِنَ النّاسِ منْ يُجادلُ فِي الله بغَير علم وَلا هُدىً ولا كتاب مُنير.»
«برخى از مردم، بدون آن كه اطلاع و علمى داشته باشند و يا از راه صحيح و كتاب روشنگرى پيروى نمايند، درباره خدا به جدال مىپردازند.»
در اين آيه، جدال از آن جهت مورد نكوهش قرار گرفته است كه منشأ آن جهل و عدم استناد به منبع قابل اطمينان (وَلا هُدىً ولا كتاب مُنير) بوده است. بىشك، هر نوع مشاجره و مخاصمه و بحث و جدلى كه از روى بىاطّلاعى و نادانى و بدون در دست داشتن دليل و مدرك معتبر باشد، مردود و محكوم مىباشد. مشابه اين آيه است آياتى چون:
«وَمِنَ النّاسِ منْ يجادلُ فِي الله بغَيْرِ علم وَيتَّبعُ كلَّ شيطان مَريد.»
«از ميان مردم كسانى هستند كه بدون علم درباره خدا به جدال مىپردازند و از هر شيطان طغيانگر پيروى مىكنند.»
«وإنَّ الشَّياطينَ لَيُوحُونَ اِلى اَوْليائِهِم لِيُجادِلُوكُم.»
«شيطانها به هواداران و دوستان خود مطالبى را القا مىكنند تا با شما به جدال بپردازند.»
3 ـ «إنَّ الَّذينَ يُجادلُونَ في آياتِ الله بغَير سُلْطان اَتاهُمْ اِنْ في صُدُورِهم اِلاّ كِبْرٌ ما هم بِبالِغيه.»
«آنها كه درباره آيات خدا به جدال برمىخيزند، بدون آن كه برهان وسندى دريافت كرده باشند، جز اين نيست كه در دل كبر و نخوتى دارند كه هرگز به آن نمىرسند.»
جدال در اين آيه، به اين دليل محكوم شده است كه از تفوّقطلبى وغلبهجويىِ متكبّرانه ناشى مىگردد. و چنين حالتى با تمامى ملزوماتش ضدّ ارزش و مايه سقوط انسان و گمراهى و محروميّت وى از اعتقاد وگفتار و عمل به حقّ است.
4 ـ «وَيَعلم الَّذينَ يُجادلونَ في آياتِنا ما لَهمْ منْ مَحيص.»
«آنان كه درباره آيات ما مجادله مىكنند، مىدانند كه راه بنبستى در پيش گرفتهاند.»
جدال در زمينه مشعلهاى هدايت خدا و دلايلى كه در جهان آفرينش براى هدايت به سوى خدا قرار داده شده، از آن جهت محكوم است كه عملى بيهوده و راهى بنبست و تلاشى نافرجام است.
5 ـ «وَجادلُوا بِالباطلِ لِيُدحِضُوا به الحقَّ.»
«با مستمسكى باطل به جدال پرداختند تا بدان وسيله حقّ را مغلوب سازند.»
بديهى است، جدالى كه به منظور مبارزه با حق انجام مىگيرد و به صورت وسيلهاى براى پوشاندن حقيقت و يا از ميان بردن آن، مورد بهرهبردارى قرار مىگيرد، چيزى جز مايه فساد نمىتواند باشد.
6 ـ «قَد سمعَ الله قولَ الّتي تُجادلُكَ في زَوْجِها.»
«همانا، خداوند شنيده است گفتار آن كس را كه درباره همسرش با تو مجادله مىكرد.»
هدفازايننوعمجادله، شكايتومناقشه درباره كس ياچيزى است. براى ارزيابى اين مجادله، بايد ادّعا و محتواى شكايت را بررسى نمود; اگر شكايت به ناحق بود ناگزير مجادله درباره آن نيز مردود خواهد بود.
7 ـ «ما يُجادلُ في آياتِ الله اِلاَّ الَّذينَ كَفَرُوا.»
«درباره آيات خدا به جدال نمىپردازند، مگر كسانى كه كفر ورزيدهاند.»
كفر و پايدارى در موضع كفر نوعى لجاجت و مجادله را به دنبال دارد كه خواه ناخواه محتواى آن باطل و غرض و هدف از آن حمايت از باطل مىباشد و از اين رو مردود و محكوم مىباشد.
8 ـ «يَوْمَ تَأتي كلُّ نَفْس تُجادلُ عنْ نَفْسِها.»
«روزى كه انسان مبعوث مىشود، در حالى كه از خود دفاع مىكند وبراى توجيه اعمال خود مجادله مىكند.»
«وَكانَ الانْسانُ أكثَر شيء جَدَلا.»
«انسان بيش از هر چيز به جدل مىپردازد (تا اعمال خود را توجيه كند).»
اين نوع مجادله كه به منظور توجيه اعمال ناروا و در نهايت براى نفى تكليف و شانه خالى كردن از زير بار مسؤوليتها انجام مىگيرد، بدترين شيوه جدال است كه قرآن، آن را محكوم مىشمارد و انسان را از آن برحذر مىدارد.
9 ـ «قالُوا يا نوحُ قَدْ جادلتَنا فَاَكْثرتَ جِدالَنا.»
«قوم نوح به وى گفتند: تو با ما به مجادله برخاستى و در اين جدال زيادهروى كردى.»
در اين مورد، جدال به معناى اقامه دليل و تلاش براى ابطال دلائل خصم به كار رفته كه قرآن آن را از قول مردم نوح نقل مىكند و خود آن را نفى نمىكند; بلكه دلالت بر آن دارد كه نوح دست به چنين جدالى زده ومحتواى جدال نوح چنان بوده كه آنان را از مقابله به مثل عاجز كرده و به استيصال كشانده بوده است.
10 ـ «وَلا تُجادِلُوا أَهْلَ الكتابِ اِلاَّ بالَّتي هي أحْسَنُ.»
«با اهل كتاب جز از طريق بهتر مجادله ننماييد.»
اين آيه با توصيف جدال به «الَّتي هِي أحْسنُ»، در حقيقت جدال را به دو نوع تقسيم نموده است:
الف: جدال به شيوه غير حسن، كه آيه با صراحت از به كار بردن آن در مقابل اهل كتاب منع كرده است.
ب: جدال به شيوه نيكو، كه به مفهوم مخالف، جواز آن از آيه استفاده مىشود. 11 ـ «اُدْعُ اِلى سَبيلِ ربّكَ بِالحكمةِ والموعظةِ الحَسَنةِ وجادِلْهُمْ بِالَّتي هي أحْسَنُ.»
در اين آيه ضمن بيان مفادِ آيه قبل; يعنى تقسيمبندى جدال به دو نوع حسن و غير حسن اصولا جدال حسن به عنوان شيوه مطلوب و در كنار برهان و موعظه وسيلهاى براى دعوت پيام وحى و رسالت الهى تلقى شده است و پيامبرصـ و در نهايت همه مسلمانان متعهد، موظف شدهاند در راه دعوت به سوى راه خدا از مجادله به عنوان يك شيوه مطلوب استفاده كنند.
مفاد آيه چنين است كه اگر حكمت و موعظه امكانپذير نبود، جدال به عنوان تنها وسيله دعوت، واجب خواهد بود. با توجه به اين اصل، مىتوان گفت كه مجوز واقعى جدال در دعوت به سوى خدا و راه خدا در حقيقت همان اصالت و حقانيت محتواى جدال و هدف آن مىباشد كه چيزى جز دعوت به خدا و راه خدا نيست.
12 ـ «فلا رفَثَ وَلا فُسوقَ ولا جِدالَ فِي الحجِّ.»
«پس در حج، رفث و فسوق و جدالى نيست (و زائر بيتالله الحرام نبايد خود را به اين سه عمل آلوده كند).»
جدال در اين آيه، كه مورد بحث ما در اين بررسى است، به قرينه دو كلمه «رفث» و«فسوق» كه در رديف همديگر آمده و نيز با توجه به آيات ديگر، نمىتواند به مفهوم مطلق و عام باشد و همچنين شامل «جدال بالّتي هي احسنُ» گردد. ما براى بررسى كامل اين مطلب ناگزيريم اقوال مفسّران و فقها را در اين باره مورد بحث قرار داده و با توجّه به نظرات قرّاء و اهل لغت نتيجه صحيح را از اين بحث به دست آوريم.
نظرات در قرائت آيه
ابن كثير و ابوعمر، آيه را با رفع «رفث» و «فسوق» و نصب «جدال» خواندهاند و بقيّه قرّاء هر سه كلمه را با نصف قرائت كردهاند.
قاريانى كه هر سه كلمه را منصوب خواندهاند، با استفاده از قاعده «نكره در سياق نفى افاده عموم مىكند» مفاد آيه را تأكيدى بر عموم نفى رفث و فسوق و جدال دانستهاند. و كسانى كه برخى را منصوب و بعضى را مرفوع قرائت كردهاند، به اين دليل بوده است كه مفاد آيه در اين سه مورد، متفاوت بوده است; زيرا مُفاد «لا» در دو مورد اول و دوم به معناى «نهى» و در مورد سوم «لا جدال» به مفهوم «اخبار از عدم جدال در مورد زمان حج» مىباشد.
توضيح آن كه عربها در جاهليت، موسم حج را پس و پيش مىبردند و زمان ثابتى براى انجام مراسم حج نبود. و قريش معمولا اين عمل را براى اثبات اقتدار خويش بر ديگران تحميل مىكردند. قرآن در اين آيه با جمله «لا جِدالَ فِي الحجِّ» عمر اين نوع عمل ناشايست را تمام شده اعلام مىكند و جدال در اين مورد را بيهوده و ختم يافته مىشمارد.
بنابر اين، معناى نصب «جدال» در آيه، براى ايفاى مفهوم فوق وتأكيد بر عموم نفى، مطابق با فصاحت خواهد بود. ولى در دو مورد اوّل آيه شريفه، نصب شايسته نيست; زيرا ممكن است رفث و فسوق از روى خطا يا عصيان از كسى سر بزند و از اين رو عموم نفى در آن دو مورد، مستلزم خلاف واقع مىشد.
شيخ طوسى پس از بيان اين مطلب مىگويد:
«همه اين قرائتها صحيح است زيرا مُفاد آيه در هر سه موردنهى است، گرچه به صورت ظاهر با كلمه نفى بيان شده است. و در اين مورد اختلافى نيست.
برخى گفتهاند: دليل قرائت به رفع و تنوين، آن است كه «لا» به معناى «ليس» است و كلمه بعد از آن اسم «ليس» و مرفوع مىباشد و خبر «لا» محذوف است و در حقيقت جمله اين چنين است: «فليس رفث و لا فسوق و لا جدال في الحج» و قرينه اين تقدير كلمه «في الحج» مىباشد كه به عنوان خبر در آيه آمده است و از سوى ديگر نمىتوان «فى الحجّ» را خبر «ليس» گرفت; زيرا خبر «ليس» منصوب است و خبر مبتدا مرفوع وهيچگاه كلمهاى نمىتواند هم منصوب باشد و هم مرفوع. همچنين مىتوان دو كلمه «رفث» و «فسوق» را مبتدا قرار داد و مرفوع خواند و «لا» در اين صورت به معناى نفى خواهد بود و خبر محذوف، كلمه «فى الحج»، به اين دليل نمىتواند خبر هر سه مبتدا «رفث و فسوق و جدال» باشد كه عملِ چند عامل در يك معمول جايز شمرده نشده است.
اما دليل آنها كه با فتحه بدون تنوين قرائت كردهاند، آن است كه «لا» را براى نفى و به معناى نهى دانستهاند و معناى آيه را چنين تفسير كردهاند كه: جميع افراد و اقسام رفث و فسوق و جدال در حج ممنوع مىباشد. و از آنجا كه مُفاد آيه به تصوّر آنها همين معنا بوده است، فتحه بدون تنوين را طبق قاعده «نكره در سياق نفى افاده عموم مىكند» اولى و مناسبتر دانستهاند. بنابر اين، كلمه «في الحج» خبر هر سه مورد خواهد بود.
اين قرائت مطابق با نظر اعرج و شيبه و اعمش و ابورجاء و حسن و ابن ابىاسحاق و عيسى مىباشد.
(233)ابن مسعود آيه را چنين قرائت كرده است: «فَلا رفوثَ عَلى الحجِّ» و ابوجعفر بن قعقاع، هر سه مورد را مرفوع خوانده است و اين قرائت از عاصم نيز نقل شده است و احتمال «لا جدالا» نيز مىرود و فرّاء اين چنين خواندهاست وابورجاء عطاردى «لاجدال» را با تنوين قرائت كرده است.
فخر رازى در تفسير كبير مىگويد
براى توضيح فرق بين قرائت نصب و رفع، بايد ابتدا دو مطلب را مورد توجّه قرار داد:
مطلب اوّل: هر چيزى اسمى دارد، جوهر اسم دلالت بر جوهر معنا مىكند و همواره بين حركات و خصوصيات ديگر اسم و احوال معنا مناسبتى دقيق وجود دارد چنانكه وقتى گفته مىشود: «رجل»، اسم رجل دلالت بر ماهيت انسانى مرد دارد و حركات آن هرگاه منصوب يا مجرور يا مرفوع باشد، دلالت بر حالات وى مىكند به اين معنا كه وى يا فاعل يا مضافاليه و يا مفعول مىباشد و اين همان ترتيب منطقى و عقلى است كه اصل در برابر اصل و صفت در برابر صفت قرار مىگيرد.
بنابر اين قاعده، هرگاه حالتى از اسم منظور نباشد بايد اسم بدون حركت تلفّظ شود. و اگر از تلفّظ حركت آخر اسم ناگزير شويم، بايد آن را منصوب بخوانيم زيرا نصب سهلترين و راحتترين حركات مىباشد و به سكون نزديكتر است.
مطلب دوّم: هنگامى كه «لا رجل» گفته مىشود مُفاد آن نفى ماهيّت است و انتفاى ماهيت موجب مىشود كه همه افراد ماهيت نفى گردد. ولى وقتى با رفع و تنوين خوانده مىشود، مُفاد آن نفى جميع افراد ماهيت نيست. مگر آن كه دليل جداگانهاى بر اثبات آن وجود داشته باشد.
آنگاه در مقام بيان فرق دو قرائت مىگويد:
كسانى كه هر سه مورد را با نصب قرائت كردهاند، اشكالى در قرائتشان نيست; ولى آنها كه دو مورد اوّل را مرفوع و سوّمى را منصوب خواندهاند، دليلشان اين است كه اهميت نفى جدال بيش از نفى دو مورد اوّل مىباشد; زيرا «رفث» عبارت از اشباع شهوت است و«جدال» به نوعى شامل آن نيز مىباشد و شهوت و تمايل جدال كننده همواره بر آن است كه گفتارش مقبول و برتر باشد. و «فسوق» نيز عبارت از مخالفت اوامر خدا است و جدال كننده معمولا در برابر حق انقياد ندارد و بيشتر ديگران را آزار مىدهد و از اين كه گفتارش سرانجام به خصومت و عداوت بكشد ابايى ندارد.
گرچه بخشى از مطالب بالا قابل مناقشه است ولى مسأله مهم در كلام اين مفسّر بزرگ آن است كه جدال ممنوع را جدالى مىداند كه شامل رفث و فسوق باشد. و مفهوم اين كلام آن است كه جدالى كه خالى از رفث و فسوق باشد و هيچ نوع مخالفتى با شرع و عقل نداشته باشد، ممنوع نيست.
مفهوم لغوى جدال
واژه «جدال» در لغت داراى مفهوم وسيعى است كه معانى متفاوتى را شامل مىگردد. بسيارى از لغوىها، جدال، مجادله، منازعه، مشاجره ومخاصمه را به يك معنا گرفتهاند و وقتى گفته مىشود «جدلتُ الحبلَ» مفهومش آن است كه ريسمان را محكم بستم و معناى «جادلت الرجل» آن است كه او را بر زمين افكندم. و هر چيز به هم پيچيدهاى را مجدول مىگويند و ريشه همه اين معانى، پيچيدن و بافتن است و جدال به همين معنا است.
در «مجمع البحرين» آمده است
«جدل» اسمى است از جدال و «جدال» عبارت است از مقابله دليل با دليل. گاهى «جدل» با لجاجت و خصومت همراه مىشود «لا جِدالَ في الحج»; يعنى با مستخدمين و همراهان نبايد مِراء كرد; مثلا يكى به ديگرى بگويد: «فردا براى حج حركت مىكنيم» و ديگرى بگويد «نه بلكه پس فردا سفر را آغاز مىكنيم» يا يكى بگويد: «حج من صحيحتر از حج تو است.» و «مجدّل» به معناى نعشى است كه بر زمين افتاده باشد.
در «لسان العرب» مىگويد
«جدل» محكم بستن و محكم پيچيدن و تابيدن را گويند و از اين روست كه به لجام ناقه «جديل» گفته مىشود و به زمين سخت نيز «جداله» مىگويند. به مردى كه در جدل قوى باشد، «جدل» گفته مىشود و «جدل» اسمى است كه به معناى زيادهروى در خصومت به كار مىرود.
برخى گفتهاند
«جدال» بر وزن فِعال از «مجادله» مشتق شده و «مجادله» نيز از «جدل» كه به معناى تابيدن و پيچيدن است. و گفته شده: «جدل» مشتقّ از «جداله» است كه به معناى زمين است، گويا هر يك از دو طرفِ مجادله، مىخواهند ديگرى را بر زمين افكنند.
راغب گويد
«جدال» گفتگو بر سبيل منازعه و برترىجويى بر يكديگر است و ريشه جدل از «جدلت الحبل» است كه به معناى محكم كردن ريسمان و تابيدن آن است، گويى هركدام از دو مجادله كننده مىخواهد ديگرى را از رأى و اعتقادش بپيچاند.
نظر مفسّران درباره «جدال در حج»
زمخشرى قرائت ابوعمرو و ابن كثير را كه «رفث و فسوق» را مرفوع و جدال را منصوب خواندهاند، چنين تعليل و تفسير مىكند(242):
حرف «لا» در دو مورد اوّل به معناى نهى است، گويى گفته شده: «فَلا يكوننَّ رفثٌ ولا فسوقٌ.» ولى در مورد سوّم به معناى نفى خبرى است بدين معنا كه «لا شكّ ولا خلاف في الحجّ» زيرا قريش در ايام حج با قبائل ديگر مخالفت مىكردند. هنگامى كه ديگران در عرفات بودند آنان در مشعر وقوف مىكردند و گاه يك سال ايام حج را جلو مىانداختند و سال ديگر به تأخير مىافكندند و اين همان «نسيء» است كه قرآن از آن ياد مىكند. اسلام، حج را در وقت واقعى آن تثبيت نمود و وقوف به عرفه را به زمان اصلى برگرداند و خداوند خبر داد كه ديگر اختلاف و جدالى در حج باقى نماند.
زمخشرى پس از اين استدلال مىگويد
بنابر اين آنچه كه مورد نهى قرار گرفته، رفث و فسوق است نه جدال. و بر اين مبنا مىتوان به حديث نبوى استدلال نمود: «مَن حَجَّ فَلم يرفثْ ولم يفسقْ خرجَ كَهيئته يومَ ولدتْه أمُّهُ.» مىبينيم در اين حديث جدال ذكر نشده است.
گويا زمخشرى به اين حديث برخورد نكرده بود كه از پيامبر اكرمصـ نقل كردهاند:
«وَالّذي نَفْسي بيده ما بين السماء والأرضِ من عمل أفضلَ منَ الجهادِ في سَبيل اللهِ أو حَجَّة مبرورة لا رفثَ وَلا فُسوقَ وَلا جِدالَ.»
و از سوى ديگر، معناى خبر در «لا جدال» با اختلاف نظرى كه در مسائل مختلف حج در ميان فقها وجود دارد، سازگار نمىباشد.
منقول از ابن عباس و ابن جبير و سرى و قتاده و حسن و عكرمه وزهرى و مجاهد و مالك، آن است كه معناى «رفث» همبستر شدن است، و عبدالله بن عمر و طاوس و عطا و ديگران «رفث» را به معناى زشتگويى با زنان تفسير كردهاند. برخى نيز «رفث» را به معناى هر سخنى دانستهاند كه نوعى بيانگر روابط جنسى زن و مرد باشد.
ابوعبيده گفته است
«رفث» به معناى سخن لغو است و ابن عربى «لا رفث» را به معناى نفى مشروعيت دانسته و مفهوم آيه را مشابه معناى آيه «لا يَمسُّهُ اِلاّ المطهّرونَ» شمرده است.
از ابن عباس و عطا و حسن و ابن عمر و جماعتى ديگر نقل شده: «فسوق» به معناى «بجا آوردن معاصى در حال احرام» است. و ابن زيد ومالك گويند: «فسوق» قربانى كردن براى بتها است، به همان معنا كه در آيه «او فسقاً اُهِلَّ بِهِ لِغَيْر الله» آمده است. و ضحاك «فسوق» را به معناى «تنابز بالالقاب»; به يكديگر لقب زشت دادن تفسير كرده است، آنگونه كه قرآن مىگويد: «بئسَ الاسمُ الفسوقُ» و ابن عمر مىگويد: فسوق ناسزاگويى است (سَباب المؤمنِ فسوقٌ).
قرطبى در تفسير جدال ممنوع، شش قول را از مفسّران بزرگ نقل مىكند:
1 ـ ابن مسعود، ابن عباس و عطا برآنند كه جدال به معناى مِرائى است كه موجب خشم ديگرى گردد و سرانجام به ناسزاگويى منتهى شود. و امّا مذاكره علمى و اظهار نظر، مورد نهى قرار نگرفته است.
2 ـ قتاده گويد: جدال همان ناسزاگويى است.
3 ـ ابن زيد و مالك بن انس گويند: جدال در آيه، به معناى اين است كه مردم اختلاف كنند كدام به وقوف ابراهيم رسيده و حج كدام مشابه حج ابراهيم بوده است; آن گونه كه در جاهليت در اين زمينه به جدال مىپرداختند. بنابر اين معنا، «لا جدال»; يعنى در مواضع حج اختلافى نيست.
4 ـ نفى جدال در زمان حج; مجاهد گويد: نفى جدال در ماههاى حج، همانطور كه عرب درباره نسيء اختلاف مىكردند. و چه بسا كه حج را در غير ماه ذىالحجه بجا مىآوردند.
5 ـ محمد بن كعب قرظى را عقيده بر آن است كه جدال به اين معناست كه يكى به ديگرى بگويد حج من مورد قبولتر و صحيحتر از حج تو است و ديگرى نيز مشابه آن را اظهار كند.
6 ـ جدال به معناى فخرفروشى به پدران است.
قرطبى، پس از نقل اقوال، نظريه چهارم را تقويت كرده و آن را «اصحّ ماقيل» دانسته است. و اين حديث نبوى را دليل صحّت آن شمرده است كه:
«اِنّ الزمانَ قد اسْتَدارَ كهيئةِ يوم خلق اللهُ السَّمواتِ والأرضَ.»
و سپس اين حديث را چنين تفسير كرده كه امر حج به همان حالت اوليه خود برگشته و ديگر تغييرى در آن نبايد داد.
در تفسير روح البيان مىگويد
ابن عباس، كلمه «رفث» را به معناى همه گفتگوهاى مربوط به روابط زناشويى دانسته و شامل غمز و تقبيل شمرده و «فسوق» را خارج شدن از حدود شرع و ارتكاب معاصى تفسير كرده است، و «لا جدال» را به معناى نفى مراء با مستخدمين و همراهان و كاروانداران دانسته است. زيرا كه جدال، به دشمنى و از بين رفتن الفت مىانجامد و اما اگر جدال به گونهاى باشد كه به اظهار نظر در زمينه امور دينى مربوط گردد اشكالى نخواهد داشت.
شوكانى در تفسير فتحالقدير، نخست «جدل» را به مراء تفسير كرده و معناى فخرفروشى و ناسزاگويى را از ديگران نقل و سپس گفته است:
ظاهر آيه معناى اوّل است و مفهوم نفى در آيه همان نهى مىباشدولى اين مفسِّر «مراء» را توضيح نداده و ظاهراً اكتفا به مفهوم عرفى كرده كه معمولا مِراء به معناى مشاجره توأم با خصومت و خشمگين شدن بكار مىرود. و از اين روست كه در روايات مورد نكوهش قرار گرفته است.
ابن كثير در تفسير خود مىگويد
درباره «جدال» دو نظريه وجود دارد:
1 ـ در وقت حج، جدال نيست. و اين نظريه به مجاهد نسبت داده شده و آنگاه اختلاف اعراب جاهليت را نقل و نظريه هشام و سدى وثورى و ابن ابىنجيع را مىآورد.
2 ـ جدال به معناى مخاصمه و دشمنى است. و ابن جرير از عبدالله بن مسعود نقل كرده كه معناى «لا جدال» آن است كه همراه خود را خشمگين نسازى و اين نظريه به ابن عباس و ابن عمر و نافع وضحاك و مقاتل و ربيع بن انس و ابراهيم نخعى و عطا و حسن و قتاده و زهرى نسبت داده شده است.
فخر رازى مىگويد
«جدال» بر وزن فِعال، از مجادله است و ريشه آن از معناى تاباندن است; زيرا هر كدام از طرفين جدال سعى مىكند ديگرى را از رأيش بتاباند. و اما «فسوق» به معناى خروج از حدود شرع است. آنگاه اقوال مفسّران را در معناى جدال ممنوع در حج، بيان مىكند و سپس نظريه قاضى را مورد تحسين قرار مىدهد.
قاضى گفته است
هرگاه «لا جدال» را بر نفى جدال حمل كنيم، معناى آن چنين مىشود كه با هيچ نوع اختلافى سازگار نيست; زيرا جدال به مثابه ضد است براى حج و مانع از صحت آن مىباشد. بنابر اين معنا، بايد آيه را چنين تفسير كرد كه عمل زناشويى و زنا و شك بردن در حج موجب بطلان حج مىباشد.
وى پس از بررسى اقوال ديگر در زمينه آيه، مىگويد:
برخى بحث و استدلال و اظهار نظر و جدال در حج را مذموم مىشمارند و براى آن چند دليل مىآورند:
نخست، آيه «لا جدال» را ذكر مىكنند. ولى اگر چنين باشد، بايد جدال در دين، اطاعت و راهى بر معرفت خدا نباشد.
دوّم: آيه شريفه «ما ضربُوهُ لكَ الاَّ جَدَلا بلْ همْ قَومٌ خَصِمونَ.»
زيرا خداوند آنان را به خاطر اين كه اهل جدل هستند، مورد نكوهش قرار داده است.
سوّم: آيه شريفه «ولا تَنازَعُوا فَتَفْشَلُوا وتَذْهَبَ ريحُكُمْ.»
در اين آيه از منازعه و خصومت نهى شده است كه اين خود، معناى جدال است.
آنگاه مىگويد كردهاند و همچنين به گفتار مشركان در برابر نوح كه گفتند «يا نوحُ قدْ جادلْتَنا فَأكْثَرْتَ جِدالَنا»(254) استدلال كردهاند. و جدال نوح بىشك براى تثبيت دين و بيان اصول شريعت بوده است.
سپس به روايات مربوط به جدال پرداخته، چنين نتيجه مىگيرد كه:
جدال نكوهيده، جدالى است كه براى تقرير باطل و به منظور اهداف مادى; از قبيل كسب مال و جاه باشد و جدال پسنديده آن است كه انگيزه آن تقرير حقّ و دعوت به راه خدا و دفاع از حريم مقدس دين خدا باشد. آلوسى در تفسير روحالمعانى مىگويد:
با وجود ذكر حج در آيه قبلى، به جاى ضمير كلمه حج در آيه «لا جدالَ في الحجِ» آمده و اين دليل بر آن است كه اهميت حج فوقالعاده است و بيانگر علت حكم منع از رفث و فسوق و جدال مىباشد; زيرا زيارت بيتالله الحرام و تقرب با آن به خدا از موجبات ترك اين امورى است كه مرتكب آن را آلوده مىسازد و از سير وسلوك به سوى ملكالملوك باز مىدارد. و در پايان، اين نظريه را تأييد مىكند كه «لا جِدالَ في الحج» به اين معنا است كه ديگر خلافى در حج نيست.
شيخ طوسى در تفسير گرانقدر خود مىگويد:
«رفث» نزد علماى شيعه به معناى همبستر شدن است كه اين نظريه مطابق با نظر ابن مسعود و قتاده است و ريشه آن زشتگويى است، وسپس آراى مختلف را در زمينه «رفث» مىآورد و «فسوق» را به معناى كذب تفسير مىكند و آنگاه ترجيح مىدهد كه «فسوق» به معناى همه معاصى، كه محرِم از آن نهى شده، تفسير شود و نظر عبدالله بن عمر را مطابق آن مىشمارد. و «جدال» را به تأكيد كلام با قَسَم «لا والله، بلى والله» معنا مىكند، چه در سخن راستگو باشد يا به دروغ سوگند ياد كند.
علامه طباطبايى در تفسير الميزان مىگويد:
«رفث» همه نوع سخنى است كه براى تفهيم مسأله زناشويى بر زبان آورده مىشود و «فسوق» خروج از قلمرو اطاعت خدا است و «جدال» همان مِراء در كلام است. ليكن احاديث، «رفث» را به معناى همبستر شدن و «فسوق» را به معناى كذب و «جدال» را به گفتن «لا والله» و «بَلى والله» تفسير كرده است.
احاديث وارده در زمينه جدال
جابر بن عبدالله از رسول خدصـ نقل مىكند:
«من قضَى نُسكَهُ وَسلِم المسلمونَ من لسانِهِ ويدهِ غفَر لهُ ما تقدَّم منْ ذنبهِ.»
«كسى كه مناسك او تمام شود در حالى كه مسلمانان از زبان و دست او سالم باشند، خداوند گناهان گذشته او را مىآمرزد.»
برخى با استدلال به اين حديث مىگويند: هر نوع سخنى كه در حج موجب اذيت و ناراحتى زائران بيتالله الحرام گردد، حرام است.
ولى لحن اين حديث امتنان است و در مقام بيان حكم تحريم نمىباشد و الزام، آنگونه كه از آيه استفاده مىشود، از اين حديث قابل استنباط نيست.
بيهقى از ابن عباس نقل مىكند كه رسول خدصـ فرمود:
«الرَفث الاعرابةُ والتعريضُ للنِّساءِ بالجِماعِ والفُسُوق المَعاصي كلُّها والجِدالُ جِدالُ الرجلِ صاحبَهُ.»
«رفث فحش دادن و همبستر شدن با زنان، و فسوق همه معاصى، وجدال گفتگوى خصمانه با رفيق است.»
بيهقى در روايت ديگر از ابن عباس نقل مىكند:
«الجِدالُ المُراءُ وفي لفظ: أنْ تُماري صاحبَكَ حتّى يَغضَبَكَ أَوْ تَغْضِبَهُ.»
اسماء، دختر ابوبكر نقل مىكند
با رسول خدصـ در سفر حج همراه بوديم. ابوبكر در انتظار غلامش بود تا اين كه غلام آمد ولى مركب را با خود نياورد. ابوبكر از او پرسيد مركبت كجاست؟
پاسخ داد: در سايه براى استراحت گذارده بودم كه گم شد. ابوبكر خشمگين شد و گفت: يك مركب با تو بود، آن را هم گم كردى؟! سپس شروع كرد به زدن.
رسول خدصـ در حالى كه صحنه را مشاهده مىكرد با تبسّم فرمود: اين مُحرِم را بنگريد چه مىكند!
در حديث ديگر از پيامبرصـ نقل شده كه فرمود:
«ما اُوتِيَ الجدلَ قومٌ الاَّ ضلُّوا.»
«هيچ ملتى دچار جدال نشدند، مگر آن كه گمراه گشتند.»
در روايت ديگر آمده است
«الجِدالُ، المراء والملاحاة.»
«جدال، مراء و گفتگوى خصمانه است.»
بيهقى احاديثى نقل مىكند كه جدال را به معناى دشنام دادن و نزاع كردن و اختلاف در مسأله حج تفسير كرده است.
احاديث اهل بيت ـ عليهمالسلام ـ
معاوية بن عمار از امام صادقعـ نقل مىكند:
«اِذا اَحرمتَ فعليكَ بتَقوى اللهِ وذكرِ الله كثيراً وقلّة الكلام الاَّ بخير، فاِنَّ من تَمامِ الحجِّ والعُمرةِ اَنْ يحفظَ المرءُ لسانَه اِلاَّ من خَيْر كما قال الله تعالى: فَمَنْ فُرِضَ فيهنَّ الحجُّ فَلاَ رَفَثَ ولا فُسوقَ ولا جدالَ فِي الحجِّ. والرفثُ، الجِماعِ والفسوقُ، الكِذبُ والسّبابُ والجِدالُ، قولُ الرَّجلِ «لا واللهِ، بَلى واللهِ.»
«هنگامى كه محرم شدى، بر تو باد تقواى خدا و همواره به ياد خدا باش و كمتر سخن بگو، مگر درباره امر خير; زيرا وقتى حج و عمره كامل مىشود كه محرم زبان خود را جز از خير باز دارد; چنانكه خدا فرمود كسى كه در ماههاى حج، فريضه حج بر او واجب شد (محرم شد) پس بايد از رفث و فسوق و جدال اجتناب كند. رفث، همبستر شدن با زنان است و فسوق، دروغ گفتن و دشنام دادن است و جدال، گفتن «لا والله، بلى والله» مىباشد.
در روايت ديگرى از معاوية بن عمار آمده:
«اتّقِ المفاخرةَ وعَليْكَ بورع يَحْجزُكَ عَن مَعاصِي الله.»
«از فخرفروشى اجتناب كن و بر تو باد به ورع و تقوايى كه تو را از معاصى خدا بازدارد.»
مشابه اين معنا در روايات ديگر نيز آمده است و مفاد همه اين روايات را مىتوان چنين خلاصه كرد:
جدال، آن نوع مشاجره لفظى است كه معمولا موجب لجاجت و تهييج خشم و ارتكاب محرماتى مانند آزار رساندن، دشنام دادن، فخرفروشى كردن، و ديگر امورى است كه در شريعت اسلام ممنوع است.
در روايت ابوبصير (ليث بن بخترى) از امام صادقعـ اين مطلب با صراحت آمده است:
«سألته عَن المحرم يُريدُ انْ يعملَ العملَ فَيقُولُ لَهُ صاحبهُ: وَاللهِ لا تعملُه فيقولُ وَالله لأعْملُه فيحالفه مراراً، يَلزمهُ ما يَلْزم الجدالَ؟ قالعليهالسلام: لا اِنَّما ارادَ بهذا اكرامَ أخِيهِ انّما كانَ ذلكَ ما كانَ للهِ عزَّ وجلَّ فيهِ معصيةٌ.»
«پرسيدم: محرم مىخواهد كارى را انجام دهد، رفيقش به او مىگويد: به خدا سوگند تو اين كار را انجام نخواهى داد و او مكرر سوگند مىخورد كه انجام مىدهم، آيا كفاره جدال بر او واجب مىشود؟ امام صادق در پاسخ فرمود: نه; زيرا منظور وى از اين سوگند، نوعى احترام به برادر ايمانيش مىباشد و كفاره زمانى واجب مىشود كه با سوگند، معصيت خدا را انجام دهد.»
نظريات فقها در مورد جدال در حج
برخى گفتهاند
فقهاى اهل سنّت هر نوع مخاصمه با همراهان و خدمتگزاران و امثال آنان را در حج حرام مىدانند و بر اثبات اين سخن خود، به اطلاق آيه «لا جدالَ في الحج» تمسّك مىجويند.
ولى با توجه به نظرياتى كه از مفسّران اهل سنت نقل كرديم، مىتوان در اين نسبت شك كرد; زيرا:
اوّلا: همه علماى اهل تسنّن در مفهوم جدال متّفقالقول نبودهاند.
ثانياً: همگى بر يك قول در زمينه معناى كلمه «لا» اتّفاق نداشتهاند. با وجود اين همه اقوال، چگونه مىتوان حرمت هر نوع مشاجره ومخاصمه را به همه فقهاى اهل سنّت نسبت داد؟!
به فرض اين كه اين نسبت درست باشد، جدال در اين فتوا به مخاصمه با همراهان و خدمتگزاران و امثال آن تفسير شده است و اين، هيچ رابطهاى با آنچه كه در ايّام حج از حجاج ايرانى سر مىزند، ندارد; زيرا شعارها و حركتهاى دسته جمعى حاجيان ايرانى، در رابطه با برائت از مشركين و متجاوزان به حقوق مسلمانان و در راه احياى اصول فراموش شده شريعت است و هرگز با مسلمانان به مخاصمه برنمىخيزند.
بيشتر فقهاى شيعه، جدال را به معناى گفتن «لا والله، بلى والله» تفسير كردهاند كه با انجام آن كفارهاى بر مُحرِم واجب مىشود.(270) فقهاى شيعه مدّعى هستند كه در اين مورد، گرچه معناى لغوى جدال وسيعتر از مفهوم فقهى آن است ولى تضييق معناى جدال از باب حقيقت شرعيه مىباشد.
فقهاى شيعه در اين امر اختلاف كردهاند كه آيا گفتن اين سوگند، اگر از روى صدق باشد هم گناه محسوب مىشود يا امرى است مباح كه فقط در حج موجب كفّاره است. ايشان، با وجود اتفاق نظر در اصل حكم، در خصوصيات آن اختلاف كردهاند و شش نظريه در كلامشان ديده مىشود.
بررسى سياق آيه
براى بررسى «نهى از جدال در حج»، كه مفهوم آيه «لا جدال فى الحج» است، بايد قسمت قبلى آن را به دقّت مورد مطالعه قرار داد: «الحجّ أشهرٌ معلوماتٌ فَمَنْ فَرضَ فيهنَّ الحجّ.» همچنين دنباله آيه: «وَمَا تفْعَلُوا من خير يَعْلمهُ اللهُ وَتَزوَّدُوا فَإنَّ خيرَ الزّادِ التَّقْوى واتّقونِ يا اُولي الاَلْباب. ليْسَ عَليكُم جناحٌ اَنْ تَبتَغُوا فَضلا منْ ربِّكُمْ.»(273) با تدبّر در دو قسمت قبل و بعد آيه، مىتوان مفهوم واقعى جدالِ ممنوع در حجّ را به دست آورد. اين بررسى را با ذكر چند نكته دنبال مىكنيم:
1 ـ زمان حج و ماههاى چهارگانه حرام در شريعت اسلام، به همان صورت اوليّه تثبيت شده و در آن تغييرى داده نشده است. و حج، در همان ماههايى كه در ميان قبايل عرب در جاهليت شناخته شده بود، تقرير شد. در حديث آمده است:
«الحُرُماتُ خمسٌ: البَيتُ الحرامُ والمَسجد الحرامُ والبلدُ الحرامُ وَالاشهرُ الحرامُ والحُرُم.»
بيتالله الحرام، مسجدالحرام، شهر حرام، ماههاى حرام و حرم، همان پنج چيز محترمى است كه از ميان ديگر امور محترم، داراى اهميت ويژهاى است. اين حرامها، همان است كه در آيه آمده است:
«ومَنْ يُعَظِّمْ حرماتِ الله فَهُو خيرٌ لَه عِندَ رَبِّهِ.»
«كسى كه حرمات را تعظيم نمايد، نزد خدا براى او بهتر است.»
معناى اين كه حج بايد در ماههاى حرام انجام گيرد، آن است كه حج در غير ماههاى چهارگانه صحيح نيست، و اين به دليل احترام خاصّى است كه ماههاى حرام از آن برخوردار است.
بنابر اين، آنچه در حج حرام است، به دليل احترامى است كه از تعظيم حج و ماههاى حرام ناشى مىگردد. اما اگر كارى كه در حج انجام مىگيرد مصداق خير نزد خدا و متناسب با حرمت حج و احترام ماههاى حج باشد; مانند امر به معروف، نهى از منكر، مذاكره علمى، اقامه شعائر، احياى اصول اسلام، اظهار ولا و دوستى نسبت به خدا و رسول و اولياى خدا، تظاهر به برائت نسبت به مشركين و دشمنان خدا، طرح مسائل ومشكلات اسلام و مسلمانان، دعوت به وحدت و اتحاد و احياى حج، آنگونه كه خدا و رسول خدا خواسته است، بىشك از نوع جدال ممنوع نخواهد بود.
2 ـ التزام به حج، التزام به همه لوازم آن را به دنبال دارد، آنگونه كه مُفاد «فمن فَرَضَ فيهنَّ الحجُّ» مىباشد. اين التزام با احرام به وجود مىآيد واين التزام، عبوديت و اخلاص و تعظيم شعائر را فرض مىكند و معناى آن اين است كه محرِم در حجّ نبايد منافى روح عبوديت و اخلاص وتعظيم شعائر را انجام دهد. جدال ممنوع، همان شيوهاى است كه منافى اين ملزومات حج است. و امّا جدال نيكو در حج، كه براى برقرارى روح عبوديت و نفى عبوديت طواغيت و به منظور تعظيم شعائر باشد آنگونه مضمون حركتهاى نفى كننده شرق و غرب و ايادى آنها است، بىشك از قلمرو جدال ممنوع خارج خواهد بود.
3 ـ دنباله آيه، مقابله جالبى را بين جدالى كه شرّ است و جدال خير كه موجب تقوا است، مطرح نموده است و از جدال شرّ بازداشته و به خير كه انجام وظايف و مسؤوليتها و اقامه شعائر در رأس آن قرار دارد، ترغيب و تشويق نموده است.
مُفاد اين مقابله آن است كه حجگزار بايد به جاى كار قبيح و شرّ، كار پسنديده و خير را انتخاب كند. اكنون بايد ديد فرياد كشيدن براى برائت از كفار و طلبيدن مرگ مستكبران و دعوت به اتحاد و استقلال، از كارهاى قبيح و شر است، كه جدال ممنوع باشد يا مصداق قسمت اخير آيه، كه عمل پسنديده و خير است؟ همچنانكه جدالى كه تبيين حق و هدايت افراد گمراه و دفاع از شريعت را نتيجه مىدهد، نمىتواند مصداق كار قبيح و شرّ باشد.
«اليَوْمَ اَكْملْتُ لكُمْ دينَكُمْ وَاَتْمَمْتُ عليكمْ نِعْمَتي»(278) مىباشد. اتمام در كليه اين موارد به معناى انجام عمل بطور كامل و تامّ است بطورى كه هيچ جزء و شرط و لوازم آن فروگذار نگردد.
نهى از جدال در حج، مىتواند براى تكميل و اتمام حج باشد، آنگونه كه در روايت معاوية بن عمار گذشت. و جدالى ممنوع مىباشد كه به جزئى يا شرطى يا يكى از ابعاد حج خدشه وارد آورد. آيا برائت از مشركين و نفرين بر دشمنان متجاوز و دعوت به وحدت و نفى سلطه اجانب، به حج لطمه وارد مىآورد يا دقيقاً محتواى آن را تحقّق مىبخشد; يعنى اتمام و اكمال مىنمايد؟!
5 ـ در دنباله آيه، امر به تزوّد شده و تأكيد بر آن كه بهترين زادها وتوشهها همان تقوا است و مفهومش اين است كه حج بهترين زادِ راه است و حج تزوّد و تجهيزى است براى آخرت و زندگى دنيايى. جدال، از آن جهت ممنوع است كه فاسد كننده تقوا و آمادگى براى زندگى كامل دنيا و آخرت است. امّا اگر سخنى يا حركتى احياكننده دنيا و آخرت امّتى، يكجا باشد و ذلّت و نكبت را از زندگى مسلمانان دور كند و سرفرازى واستقلال و عظمت به آنان ببخشد و اصول و ارزشهاى پيام وحى را احيا كند و امت را به وحدت و عبوديت در برابر خدا و نفى بندگى و بردگى استكبار و طواغيت فراخوانَد; با روح حج و تزوّد سازگار نخواهد بود؟!
6 ـ مفسّران گفتهاند: آيه «تَزوَّدوا فإنَّ خيرَ الزّادِ التَّقْوى» درباره اقوامى نازل شد كه بدون زاد و توشه براى انجام حج به مكّه مىآمدند ومدّعى بودند بر خدا توكل دارند و سپس تكدّى مىكردند، و چه بسا به مردم زور مىگفتند و اموال آنان را غصب و حقوقشان را مورد تجاوز قرار مىدادند. از اين رو، خداوند دستور داد قبل از حج خود را آماده كنند و زاد و توشه با خود همراه بياورند; بهترين زاد آن چيزى است كه با خود مىآوريد و شخصيت و حرمت خود را در برابر ديگران حفظ مىكنيد وخويشتن را از تجاوز به حقوق ديگران بازمىداريد.
طبرى مىگويد
گروهى از حاجيان به هنگام احرام، زاد و توشههاى خود را مىانداختند و آيه در ردّ عمل آنان نازل شد; زيرا سفر چه براى دنيا ودر دنيا باشد و يا از دنيا و در راه خدا، ناگزير بايد با آمادگى و ساز وبرگ و توشه همراه باشد و معناى اين سخن آن است كه حج آمادگى مىطلبد و آماده شدن، از مقدّمات حج مىباشد.
بىشك آنچه را كه امروز جدال مىنامند و ما به عنوان احياى روح حج انجام مىدهيم، نوعى تزوّد و كسب آمادگى براى رسيدن به خودكفايى و حفظ شخصيت و حيثيّت امت در جهت بريدن زنجيرهاى اسارت و وابستگى است، تا احتياج به شرق و غرب پيدا نكنيم و به ذلت وظلم به خود و ديگران دچار نشويم.
7 ـ خداوند، جدال را در حج منع نموده و از سوى ديگر بسيارى از داد و ستدها، منازعه و جدال را به دنبال دارد. از اين رو تصوّر مىشود كه معامله و داد و ستد نيز در حج بايد حرام باشد.
قرآن در دنباله همان آيه، با ذكر «لَيْسَ عليكُم جناحٌ انْ تبتَغُوا فضلا مِنْ رَبِّكُمْ»(280) كسب مشروع و داد و ستدى را كه براى به دست آوردن فضل الهى باشد تجويز نموده. از اين نكته به خوبى مىتوان اين نتيجه را به دست آورد كه هر جدالى حرام و ممنوع نيست و فريادها و حركتهايى كه براى به دست آوردن فضل مادى و معنوى الهى و رسيدن به نتايج مشروع در گسستن وابستگيها و برائت از كفار و دعوت به اتحاد مسلمانان وبيدارى امت و نفى سلطه شرق و غرب باشد; نه تنها ممنوع نخواهد بود بلكه خود مصداق «لَيْسَ عليكُمْ جُناحٌ اَنْ تَبتَغُوا فَضْلا مِنْ رَبِّكُمْ» مىباشد.
مفهوم منطقى جدل
جدل (ديالكتيك DIALECTIQUO) در اصطلاح منطقى، صناعتى است كه به صورت بحث و پرسش و پاسخ به نحوى خاصّ بين دو يا چند تن انجام مىپذيرد، بدين طريق كه يكى پيوسته از ديگرى سؤال مىكند وعقيده او را درباره امرى جويا مىشود و او را به بررسى مطلب وامىدارد و او سؤالها را پاسخ مىگويد. آن كس كه از عقيدهاى دفاع مىكند، حافظ وضع; يعنى طرفدار يك رأى و عقيده يا مجيب ناميده مىشود و تمام كوشش او آن است كه الزام نشود و آن كس كه مىخواهد عقيده وى را نقض كند سائل يا ناقض وضع ناميده مىشود; يعنى كسى كه وضع را خراب مىكند و هر دو جدلى (ديالتيسين) ناميده مىشوند.
وضع، معمولا رأيى است كه مورد اعتقاد و التزام مىباشد; مانند عقايد مذهبى يا سياسى يا فلسفى. و غرض سائل آن است كه حافظ وضع را به تناقضگويى بكشاند و از سخنان او محال و تالى فاسدى بيرون بكشد و بدين طريق او را مجاب سازد. و غرض حافظ وضع، آن است كه در بنبست نيفتد و خود را به تناقضگويى نيندازد.
محاوره جدلى نوعى بحث و مكالمه است و لفظ ديالكتيكون، كه در يونانى به معناى مكالمه و گفتگوى بينالاثنين بوده، در اين نوع صناعت به كار مىرفته است.
صناعت يا فنّ جدل، عبارت از مجموعه قواعدى است كه دو مجادل; يعنى هم سائل و هم حافظ وضع، براى غلبه بر ديگرى آن را به كار مىگيرند.
رسالهاى كه ارسطو در اين باب نوشته به نام «توپيك» يا «طوبيقا» است، كه به معناى مواضع مىباشد. ابنسينا آن را جدل ناميده است وخواجه نصيرالدين طوسى در «اساس الاقتباس» مىگويد:
«جدل» محافظت بر وضعى است كه از آن تناقضى لازم نيايد و«جدلى» آن دو كس را گويند كه يكى محافظت وضعى را نمايد. و«وضع» عبارت از رأيى است كه شخص بر آن اعتقاد والتزام داشته باشد و ديگرى نقض آن وضع را نمايد. و اوّلى را «مجيب» خوانند ودوّمى را «سائل». و در عرف بعضى از متأخرين، اوّلى را «ممهّد» ودوّمى را «مقرض» نامند. «جدلى» را نظر بر الزام بُوَد نه تعيين مطلوب.
آنگاه مىگويد معلّم اوّل، كتابى را كه بر اين فنّ مشتمل است، كتاب مواضع خوانده است و آن معناى لفظ «طوبيقا» است. چه، اكثر اين كتاب مشتمل بر مواضع باشد و باقى كتاب كه پيش از ذكر مواضع يا بعد از آن آمده مربوط به بيان كيفيت استنباط يا استعمال مواضع مىباشد. هر قضيهاى كه سائل به صورت ايجاب يا سلب با حرف استفهام ايراد مىكند مسأله جدلى خوانند و بعد از آن كه مجيب آن را مسلّم شمرد، چون جزء قياس قرار مىدهد آن را مقدّمه جدلى مىگويند و نتيجه قياس را در برهان «مطلوب» و در جدل «وضع» مىنامند.
مبادى اوّلى در جدل، مشهورات است و جدلى ادّعاى حقّ بودن آن نمىكند، بلكه مىگويد: اين حكم نزد همه كس مقبول است و همگان بر آن اعتراف دارند. گاه، صورت استدلال جدلى، قياس است و گاه، استقراء. گرچه قياس به عقل نزديكتر بُوَد و التزام به آن كاملتر، ولى استقراء به حسّ نزديكتر است و در اقناع مفيدتر.
بهترين نمونه جدل، همان گفتگوهايى است كه از سقراط بازمانده است. در اين گفتگوها، سقراط نوعى سؤال را مطرح مىكند كه گويى جواب آن را نمىداند. وقتى جواب طرف را مىشنود، به طريق مماشات آن را مىپذيرد و سؤالى ديگر مطرح مىكند و آنچنان سؤالات به هم مرتبط و پيوسته مىشود كه طرف بحث را وادار به تناقضگويى و يا مطالب بديهىالبطلان مىكند.
قياس جدلى معمولا، از مقدّماتى تشكيل مىشود كه از مسلّمات ومشهور است، وسائل از همين مسلّمات به نتايجى مىرسد كه بطلانش آشكار مىباشد.
از آنجا كه مقصد اصلى در جدل، الزام طرف مقابل مىباشد، ناگزير با نوعى نزاع و مشاجره و مخاصمه همراه است و معمولا با عناد و لجاج واحتيال هم توأم مىباشد. و به همين دليل، نه روش معلمى و استادى دارد كه تشريح مطالب كند و نه روش عالمانه كه حقيقتى را بيان نمايد. از اين رو ارسطو با اين شيوه (جدل) مخالف بود و آن را نوعى تمرين در سخنورى مىدانست.
منطقىها، بين جدل و مناظره فرق نهادهاند; زيرا در مناظره دو تن، كه به دو عقيده متقابل پاىبندند، با يكديگر بحث مىكنند، بدون آن كه قصد الزام يكديگر را داشته باشند. و هدف آنها كشف حقيقت است و با ثابت شدن حقانيّت يك طرف، ديگرى به آن اعتراف مىكند ولى در جدل چنانكه ديديم چنين نيست.
سعدى، در بوستان گويد
فقيهان طريق جدل ساختند لم و لا نسلّم درانداختند
گشادند برهم در فتنه باز به لا و نعم كرده گردن دراز
تو گفتى خروسان شاطر به جنگ فتادند درهم به منقار و چنگ
يكى بيخود از خشمناكى چو مست يكى بر زمين مىزند هر دو دست
منطقيون، با وجود اعتبار عقلى و متانت برهان، فن جدل را نيز در مواردى اجتنابناپذير يا مفيد دانستهاند از آن جمله:
1 ـ در هر مسألهاى يك طرف آن حق است و فقط براى جانب حقّ مىتوان برهان اقامه كرد. طرف ديگر ناگزير است كه از فنّ جدل استفاده كند.
2 ـ مقدمات و شيوه برهانى، احتياج به دقّت و معلومات مخصوص دارد و از آنجا كه اهل جدل مقصدشان الزام طرف مقابل در برابر انظار عامّه مردم است، بكار بردن شيوه برهان نتيجه مطلوب را به بار نمىآورد.
3 ـ در بسيارى از موارد، خود استدلال كننده نيز از شيوه و مقدّمات برهان اطلاعات كافى ندارد و بهرهگيرى از مقدمات مشهور براى او آسانتر مىباشد.
4 ـ معمولا، مبتديها براى كسب آمادگيهاى ذهنى احتياج به تمرين دارند و اقامه برهان بر مطالب علمى براى آنان دشوار است. با تمرين به وسيله جدل مىتوانند توانايى لازم را براى استفاده از استدلال برهانى پيدا كنند.
5 ـ دقت بيشتر و كنجكاوى براى به دست آوردن يقين و رفع هر نوع شبهه و احتمال. زيرا مبناى جدل بر تشكيك است.
6 ـ در برابر افراد معاند و لجوجى كه در مقابل حق ايستادگى نموده و از پذيرفتن برهان سرباز مىزنند، جدل بهترين شيوه اقناع و الزام خصم است.
7 ـ در مقدّمات آموزشى علوم، معمولا يك سلسله بحثها به صورت مصادره بر مطلوب مطرح مىشود تا متعلّم ذهنش بر مسائل آشنا گردد. شيوه برهان در چنين مواردى غير قابل استفاده است و متعلّم، با توجه به مصادره بر مطلوب بودن، از پيشرفت علمى باز مىماند و چه بسا ذهنش دچار تشويش و وسوسه مىشود. بهرهگيرى از فن جدل در شيوه تعليمى مقدمات ضرورى علوم، از اين نقطهنظر حايز اهميت بسيار است و مىتوان از طريق جدل، علم يا اعتقاد لازم را به متعلّم منتقل نمود واطمينان كافى براى آموختن مسائل علوم را در او بوجود آورد.
8 ـ براى حفظ ميراثهاى فكرى و فرهنگى و عادتها و سنّتهاى مفيد قومى و ملى، صيانت نظم و روابط حسنه در جامعه، ايجاد تعادل روانى ومعالجه بيماران از طريق رواندرمانى، مىتوان از جدل سود برد. چنانكه در مرافعات قضايى نيز، وكلا بيشترين بهرهگيرى را از فنّ جدل دارند.
اين به دليل ماهيّت برخى از علوم و دانشهاى بشرى است كه مانند حقوق، قضاوت، علوم سياسى، زمامدارى و رواندرمانى، احتياج مُبرم به صناعت جدل دارد.
9 ـ يكى از شيوههاى مفيد در برابر مغالطه و سفسطه، استفاده از جدل است كه ضمن خنثى نمودن كوشش طرف سفسطهگر، او را به اعتراف و اقناع وامىدارد.
10 ـ آموختن فنّ جدل، به عنوان يك سلاح احتياطى براى بهرهگيرى در موارد احتمالى، از نظر عقل قابل قبول مىباشد. ولى استفاده از آن را بايد در رابطه با موردش، مورد سنجش و ارزيابى قرار داد.
فنّ جدل، در ميان فلاسفه يونان، شهرت بسزايى داشته و در منطق به تفصيل از آن گفتگو مىشده است، و در عمل نيز در مباحثات وگفتگوهاى علمى از آن بهره مىگرفتند. ولى در دوره اسلامى، فنّ جدل متروك شد و به دلائلى مورد بىتوجهى قرار گرفت. در اين ميان، تنها دانشمندانى چون خواجه نصيرالدين طوسى، برخلاف اسلاف خود، به تشريح اصول و قواعد صناعتِ جدل، همت گماردند.
دلائل زير در متروك شدن فن جدل در دوران شكوفايى فلسفه اسلامى مؤثّر بوده است:
1 ـ فنّ جدل در يافتن حق و تبيين و دفاع از آن نقش چندانى ندارد.
2 ـ هدف از جدل جستجوى حق نيست.
3 ـ جدل با نوعى منازعه و خصومت و لجاجت همراه است و يا به آن منتهى مىگردد كه با روح اخوّت و همدلى اسلام منافات دارد.
4 ـ جدل با حالت برترىجويى و تفوّقطلبى توأم است كه در اسلام مذموم مىباشد.
5 ـ گاه، در جدل از مقدماتى بهره گرفته مىشود كه استدلال كننده خود آن را باور ندارد.
6 ـ در روايات از مراء كه همان جدل است، نهى شده است.
مراحل چهارگانه جدل
فنّ جدل، بين دو فرد يا دو گروه انجام مىپذيرد. فرد يا گروهى بر مطلبى اصرار مىورزد و با استناد به مقدّمات مشهور و مسلّم، در مقام تثبيت و پاسدارى از آن برمىآيد و فرد يا گروه مقابل با طرح سؤال و شبهه، سعى در نقض آن مطلب مىكند. اين عمل در چهار مرحله انجام مىگيرد:
1 ـ در جدل، بايد سؤال كننده و نقض كننده پرسشها را بگونهاى طرح كند كه به تدريج از دورترين نقطه آغاز و با طرح هر سؤالى زمينه گرفتن اعترافى فراهم گردد و تسلسل پرسشهاى خصم، مدافع و محافظ را بر تسليم وادارد، درست به مثابه مهاجمى كه مىخواهد بر دشمن يورش برد ولى غافلگيرانه از نقطهاى حمله را آغاز مىكند و يا از دروازهاى وارد مىشود كه طرف هرگز احتمال آن را نمىداده است و بدينترتيب، مهاجم امكان هر نوع دفاع و توسّل به حيله را از خصم مىگيرد.
2 ـ در هر مرحله بايد پرسش به نحوى مطرح شود كه پاسخ آن به صورت ظاهر ارتباطى با مطلب اصلى و رأى مورد اعتقاد خصم نداشته وحساسيتى در وى ايجاد ننمايد، ولى او ناگزير از پاسخى بشود كه بطور غير مستقيم نقض وضع نمايد و محافظ را بر سر تسليم آورد.
3 ـ صورت استدلال قياسى بايد حفظ شود و مسائل با گرد آوردن قضاياى مشهور و مسلم، قياسى تاليف كند كه به ظاهر حالت استدلال برهانى داشته باشد.
4 ـ محافظ و مجيب نيز در هر مرحله بايد متقابلا با استناد به قضاياى مشهور و مسلّم از رأى و وضع خود دفاع نمايد و مسائل را مجبور به تسليم و اعتراف كند.
با توجه به شيوههاى مختلفِ تحقّق مراحل چهارگانه جدل، مىتوان گفت كه به كارگيرى فنّ جدل اختصاص به مسائل و مجيب و يا محاورات شفاهى ندارد. و به همين جهت است كه بيشتر كتبى كه امروز در زمينههاى تبليغاتى، چه در مسائل سياسى و اقتصادى و چه درباره مطالب اعتقادى و فلسفى نگاشته مىشود، خالى از استدلالهاى برهانى وآكنده از جدل و اشكال مختلف آن مىباشد.
اصول و آداب فن جدل
جدلى مىتواند براى رسيدن به هدف خود، از همه قضايايى كه به نحوى شهرت دارد و مورد قبول عامّه مردم است، استفاده كند. ولى بايد توجه داشت كه قلمرو كار جدلى به اين وسعت نيز نيست; زيرا چه بسيار از قضايا كه استناد به آن، يا راه را به روى جدلى مىبندد و يا آن را دشوار مىسازد.
از اين رو، در فن جدل توصيه مىشود كه نكات زير به دقّت مراعات گردد:
1 ـ جدلى نبايد قضاياى مسلّم و مشهور را مورد سؤال قرار دهد; زيرا اين موجب مىگردد كه شك و ترديد به اين قضايا رخنه كند. او بايد قضاياى مسلم و مشهور را به عنوان مقدّمه و مسائل مفروغعنه بياورد يا با گرفتن اعتراف نسبت به آنها، مطالبى را مورد سؤال قرار دهد كه پاسخ به آنها وى را به مطلوب خويش نزديك مىكند.
2 ـ سؤال كردن از ماهيت اشياء و يا علت آنها، به جاى اين كه جدلى را به مطلوبش نزديك كند، او را به سمت واقعيتها، كه گاه نامطلوب است، مىكشاند و خود راهى است كه دريچه واقعيت را به سوى خصم مىگشايد. اگر در موردى چنين امرى مورد نياز باشد، بايد به صورت جنبى و تفسير لفظى مطرح گردد و يا به منظور دست يافتن به اعتقاد خصم و يا الزام او طرح شود. به عنوان مثال گفته شود: اگر ماهيت حركت، خروج از حالت بالقوه به حالت بالفعل نيست پس تعريف حقيقى آن چيست؟
3 ـ هرگاه قضيه مشهور و مسلّمى مورد ترديد خصم قرار گيرد، استدلال و اقامه برهان براى اثبات آن بىفايده است. وقتى كسى حرارت آتش را منكر مىشود، ناگزير بايد دست او را با آتش داغ كرد تا حرارت را احساس نمايد. گاه، استهزا و يا در معرض استهزاى عامّه قرار دادن راهگشاى مشكل جدلى در چنين مواردى خواهد بود، بويژه اگر انكار خصم توأم با استهزا باشد.
4 ـ جدلى بايد همواره بخشى از مسائل مسلّم و مشهور را در ذهن آماده داشته باشد و درباره مسائل مختلف، اندوختههاى قابل توجهى از مشهورات و مسلّمات را به حافظه خويش سپرده باشد تا به هنگام حاجت بتواند سؤالهاى مورد لزوم خود را بر اساس آنها طرح نمايد. او بايد در اين زمينه از چنان اطلاعات وسيعى برخوردار باشد كه وقتى بنا بر ضرورت، وارد بحثى و يا علمى مىشود، مشهورات و مسلّمات مربوط به آن را به ميزان كافى استحضار نمايد; زيرا جدلى نبايد در ميان مجادله باز بماند و يا مهلت بطلبد و يا به كتاب و منبعى مراجعه نمايد.
اطلاعات جدلى در اين زمينهها، بايد در حدّ ملكه باشد; يعنى ملكه استحضار مشهورات و مسلّمات هر علم، به موقع لزوم و احتياجِ به آنها.
5 ـ دانستن معانى متعدّدِ الفاظِ مشتركِ لفظى و وسعت معناى الفاظ مشتركِ معنوى و همچنين معانى مختلف الفاظِ منقول و مترادف وحالات مختلف الفاظ از وسائل مؤثّر در موفقيّت يك جدلى است. چه بسيار اختلافها كه از همين جا ناشى مىشود و يا با بكار گرفتن اين دانش، جدلى را سريعتر و آسانتر به مقصود و مضمون مىرساند.
6 ـ مرزبندى مفاهيم و جدا كردن و تميز دادن مسائل مشابه و متشابه براى جدلى، حكم ابزار كار را دارد، زيرا بسيارى اشتباهات از همين تشابه و متشابه بودن ناشى مىگردد.
7 ـ توانايى بر تبيين رابطه بين امور مختلف و بيان تشابه دو يا چند امرى كه به ظاهر با يكديگر متفاوت مىباشند، گاه كشف يك رابطه وتشابه، اختلاف بين دو امر متباين را حل مىكند.
8 ـ در ميان مشهورات و مسلّمات، بايد بيشتر به آنچه كه جزئىتر وخاصتر است استناد جست; زيرا مسائل كلّى از تصورات ذهنى عامّه مردم بدور است و مسائل جزئى و خاص بهتر براى آنان متصوّر و قابل قبول مىباشد; زيرا مشكل تصور كردن بر سر راه تصديق وقبول كردن هم دشوارى ايجاد مىكند. و اين نوع دشوارى در نهايت، به شهرت و مسلم بودن قضيه لطمه وارد مىآورد و از سوى ديگر قضاياى عامّ و كلّى همواره در معرض نقضند و قضاياى خاص كمتر در معرض نقض قرار دارند (نقض الخاصّ يستدعى نقض العامّ و لا عكس).
9 ـ جدلى، بايد اقسام محمولات قضيه را بداند تا در تركيب قضيه مورد نظر، محمول مناسب را برگزيند. اهل جدل، محمولات را بر چهار نوع ذكر كردهاند:
الف ـ جدّ، كه دال بر ماهيت است.
ب ـ خاصه، كه دلالت بر ماهيت نمىكند و آن را رسم نيز مىگويند.
ج ـ جنس، كه شامل فصل اهم مىشود.
د ـ عَرَض، كه در پاسخ سؤال به «ما هو» قرار نمىگيرد.
و نيز دانستن اين محمولات، به كشف اتّحاد بين دو يا چند موضوع و يا تباين و يا حالت عموم و خصوص بين آنها كمك مىكند.
نتايج اين بحث
پس از بررسى مجموع مباحث گذشته، بار ديگر اين پرسش را براى يافتن پاسخ صحيح و منطقى مطرح مىكنيم:
كدام جدال در حج نهى شده است؟
آيا آنچه امروز به بركت پيروزى انقلاب اسلامى در ايران به رهبرى حضرت امام خمينىـ قدّس سرّه ـ و گسترش آگاهى و تفقّه صحيح اسلامى و بيدارى ملل مسلمان در ايام حجّ به صورت يك حركت سياسى عبادى انجام مىپذيرد.
و گروهى از مسلمانان بطور دستهجمعى و يا انفرادى، امت اسلامى را به اتحاد و يكپارچگى در برابر صف متّحد و متشكل كفر و الحاد واستكبار جهانى دعوت مىكنند.
و با شعارهاى كوبنده، سلطهجويان و غاصبان اراضى مسلمانان وغارتگران منابع سرشار كشورهاى اسلامى و حاكمان خائن ودستنشانده را كه سرنوشت يك ميليارد مسلمان را در دست گرفته وبراى خدمت به استكبار جهانى به اسلام و مسلمانان خيانت مىكنند، محكوم مىنمايند.
و به پيروى از حج رسولاللهص، كه در لابلاى مراسم، روح توحيد را احيا و شرك و تشكّل سياسى مشركين را محكوم و مقهور مىنمود، همه ابعاد حج را جامه عمل مىپوشانند.
و مسلمانان را از خطرات توطئههاى مشترك استكبار و طواغيت آگاه مىسازند.
و... آيا اين حركت مقدس و الهى، جدال ممنوع است و قرآن در آيه «لا جِدالَ في الحجّ» از آن نهى نموده است؟!
بر اساس نظريّه عدهاى از صاحبنظران و مفسّران بزرگ، كه جدال در حج را به معناى جدال در زمان برگزارى و مناسك حج تفسير نموده وبا تبيين اسلامى در اين زمينهها گفتگو در مسائل جاهلى حج را تمام شده دانستهاند و كلمه «لا» را به مفهوم نفى گرفتهاند، اصولا اين آيه شريفه ربطى با مسائل جارى حج آنگونه كه در سؤال طرح نموديم، نخواهد داشت. و همچنين طبق نظريه اكثر فقها و مفسران شيعه، كه جدال ممنوع را «قسم مؤكّد» مىدانند، موردى بر منع از اين حركت مقدّس در حج نخواهد بود.
امّا بر پايه نظريه معناى مشهور بر تفسير كلمه «لا» در «لا جدال»; مانند مشابهش در «لا رفث ولا فسوق»، به معناى نهى و حرمت جدال، بىشكّ نمىتوان آن را به معناى مطلق و شامل هر نوع مجادله و مباحثه وعمل خلافانگيز تفسير نمود; زيرا در اين صورت نقل فتاواى مختلف در مورد احكام و مناسك حج، بلكه خود اعمال كه گاه بر اساس اختلاف نظر به صورتهاى متفاوت انجام مىگيرد، مصداق جدال خواهد بود واصولا شامل برخورد خشن و تحميلى حاميان و عاملان بازدارنده حركتهاى سياسى عبادىِ زائران خانه خدا نيز خواهد بود. بديهى است كه امكان برگزارى حج به نحوى كه هيچگونه گفتار و عمل خلافانگيز در آن نباشد هرگز امكانپذير نمىباشد و هيچ مفسر و فقيهى ملتزم به آثار گسترده و حرجى «نهى از جدال» بطور مطلق نخواهد بود.
به همين دليل است كه اكثر مفسّران و فقهاى اهل سنّت جدال ممنوع را به معناى منازعهاى كه باعث ايجاد دشمنى در ميان معلمين مىشود، تفسير كردهاند. اكنون بايد بدقّت اين قيد را كه اطلاقِ «لا جدال» را محدود مىسازد; يعنى ايجاد كينه را بررسى نمود و روشن كرد كه آيا هر گفتار و عملى كه موجب كينه در ميان مسلمانان مىشود، حرام و ممنوع است؟ يا آن گفتار و عملى كه معمولا به قصد ايجاد دشمنى و تفرقه ودرگيرى در ميان مسلمانان انجام مىگيرد؟
احتمال اوّل قابل قبول نيست، زيرا امر بمعروف و نهى از منكر كه در زمان حج نه نسخ شده و نه تخصيص خورده است، در بسيارى از موارد موجب برخورد و ايجاد بغضاء مىشود. و همانطور كه گفته شد اصولا اختلاف فتواى فقها و عمل مقلّدين آنان در حج چه بسا ايجاد تفرقه و بغضاء مىكند. هر مسلمان منصف و آگاهى مىتواند موارد زيادى از اين مقوله را در حج مشاهده كند كه نه حرام است و نه كسى آن را تحت عنوان جدال منع مىكند.
نتيجه اين بحث آن است كه تنها جدالى مىتواند مصداق آيه وحرام باشد كه به قصد ايجاد تفرقه و دشمنى انجام پذيرد. در اينجا بايد قضاوت را بر عهده متفكّران و دانشمندان و مسلمانان بيدار و آگاه گذاشت تا منصفانه قضاوت كنند كه آيا هدف و مقصد برگزاركنندگان و حاميان حركت سياسى ـ عبادىِ حج، ايجاد تفرقه و دشمنى در ميان مسلمانان است يا ريشهكن نمودن عوامل تفرقه و دشمنى، كه چيزى جز سياستهاى مزوّرانه استكبار جهانى و ايادى خود فروخته آن نمىباشد؟!
درست است كه اين حركت مقدس سياسى ـ عبادى در حج، منجر به دشمنى مىشود، ولى بايد ديد طرف اين دشمنى كيست؟ آيا نتيجه آن دشمنى مسلمانان با يكديگر است، يا دشمنى با سلطهگران و متجاوزان وغارتگران و بالاخره دشمنان اسلام و امت اسلامى؟
اگر در نهايت به دشمنى با كارگزاران سياستهاى استكبارى مىانجامد، اين دشمنى خواست اسلام و فرمان خدا و مطلوب همه است و نه تنها حرام نيست بلكه از واجبات الهى است:
«وقد امِرُوا اَنْ يَكْفُرُوا به.»
«فَمَنْ يكفُرْ بالطَّاغُوتِ وَيؤْمِنْ بِاللهِ فَقَدِ استَمْسكَ بالعُرْوَةِ الوُثْقى.»
«اَنِْ اعْبُدُوا اللهَ وَاجْتَنِبُوا الطَّاغُوتَ.»
«وَالَّذينَ اجْتَنَبوا الطَّاغُوتَ اَنْ يَعْبُدوها وَاَنابُوا اِلَى اللهِ لهُمُ الْبُشْرى.»
بر اين اساس، كسانى كه در برابر اين حركت الهى كارشكنى و يا برخورد خشن مىكنند و با ضرب و شتم، جان و مال و عرض مسلمانان را، در مراسم حج، مورد هتك و تجاوز قرار مىدهند; بايد بدانند كه خود عاملان بغضاء و تفرقهافكنى و مانع وحدت و همبستگى امت اسلامى مىباشند و اگر مسلمانند از اين اعمال وحشيانه و برخلاف احكام صريح اسلامى بپرهيزند و از آن بترسند كه مصداق اين آيه قرآنى باشند:
«وَالَّذينَ كفَروا اَوْليائُهُم الطَّاغُوتُ يُخْرجُونَهمْ منَ النُّورِ الَى الظُّلماتِ اُولئكَ اصحابُ النّارِ همْ فيها خالِدُونَ.»
ما هم كنترل محيط و فضاى مقدّس حج را لازم مىدانيم و اعتقادى به لزوم ايجاد فضاى باز و آشفته و آشوبزا نداريم و قطع يد اجانب ودشمنان و وابستگان آنان را از دخالت در امور حج و مراسم عبادى مسلمانان، امرى ضرورى و اجتنابناپذير تلقّى مىكنيم و هرگز خواهان آن نيستيم كه مراسم و مناسك حج در شرايطى غير اسلامى و نامنظم وتوأم با تبليغات الحادى و انحرافى صورت بگيرد. و طورى برگزار شود
كه گروههاى وابسته به سياستهاى شرق و غرب هركدام با استفاده از اين اجتماع باشكوه، به منحرف نمودن مسلمانان و ايجاد شبهه در اذهان واحياناً به مزاحمت بپردازند. ما در روند انقلاب اسلامى، چه قبل از پيروزى انقلاب اسلامى در ايران و چه بعد از آن، هرگز هرج و مرج طلب نبوده و مدافع آن نيستيم. ما همواره با آشفتگى و بىثباتى و نامنظمى و زير پا گذاردن مقرّرات اسلامى به عنوان آثار طاغوت و ميراث استعمار وخواسته استكبار مبارزه كردهايم. اكنون نيز با تمام نيرو، آماده ايفاى اين مسؤوليت در مراسم حج هستيم.
همان مسلمانان غيورى كه فرياد «الله اكبر» و «مرگ بر آمريكا» و«مرگ بر اسرائيل» آنان در ايّام حج، فضاى پرمعنويت حج را عطرآگين ودلهاى حاميان استكبار را مىلرزاند، اگر احساس كنند وابستگان به شرق استكبارى و مكتبهاى الحادى قصد سوء استفاده از مراسم حج را دارند و يا مقاصد شومى را عليه اسلام و اعتقاد اسلامى امت در سر مىپرورانند;
با همان نيرو و با همان مشتهاى گره كرده از حريم اسلام و از حق مسلمانان دفاع مىكنند. و حتّى اگر يك سرباز و يك شرطه هم در صحنه حضور نداشته باشد خود، با دست خالى كارى مىكنند كه آنان و اربابان وحاميانشان براى هميشه فكر اجراى چنين برنامههايى را از سر به در كنند تا مضمون آيه: «اليَوْمَ يئسَ الّذينَ كَفرُوا مِنْ دينكُم فَلا تَخْشَوْهُمْ وَاخْشَوْنِ.»(290) تحقّق يابد.
امّا آنچه كه ما امروز ادّعا مىكنيم و انتظار آن را داريم، چيز ديگرى است كه از حج رسول خدصـ آموختهايم و روح حج و حقيقت مراسم حج و فلسفه اين فريضه الهى، سياسى و عبادى آن را ايجاب مىكند. وتجزيه حج و خالى نمودن اعمال حج را از آن، جز با تجربه ايمان و«نُؤمنُ بِبعْض ونَكفُرُ ببَعض» بودن امكانپذير نمىباشد. آنچه ما خواهان آن هستيم و در مراسم حج در عمل نشان دادهايم، اعلان برائت از سياستهاى استكبارى كفّار و مشركين و دعوت به وحدت و مقابله با تهاجم جبهه كفر و الحاد است.
و كوشش ما در جهت حفظ موجوديت اسلام و مسلمانان وزمينهسازى براى حاكميت قوانين الهى و اراده خداوند بجاى حاكميت استكبار و طاغوت مىباشد. و معتقديم اين، روح حج و فلسفه مراسم آن واز اهمّ واجبات اسلام و از وظائف ضرورى و فورى و حياتى امت از هم گسيخته و به استضعاف كشانده شده اسلامى است.
حج رسولاللهصـ در دوران اقامت در مكّه يك بار ديگر، منصفانه نگاهى به سيره پيامبرصـ در دوران سيزده ساله غربت و تنهايى و مظلوميت اسلام بيافكنيم. چرا پيامبرص، همه ساله، در طول مراسم حج، مردم را به حال خويش نمىگذاشت؟ و سعى مىكرد با تماس مداوم در مراكز تجمع حجاج با افراد و شخصيتهاى قبائل عرب ارتباط برقرار نمايد؟ و در بازار «عكاظ» و «مجنه» و «ذىالمجاز» مىگشت و با اين و آن تماس مىگرفت تا بتواند چند نفرى را پيدا كند وپيامش را به گوش آنان برساند؟ و چقدر با تأكيد مىفرمود:
«يا أيُّها النّاسُ قُولُوا لا الهَ اِلاّ الله تُفْلِحُوا وتملكُوا بِها العربُ وتَذلُّ لكُم العَجمُ واِذا امنْتُم كنْتُم مُلوكاً في الجَنَّةِ.»
پيامبرصـ علىرغم شرايط مأيوس كننده، بر اساس اعتقاد به «إنّ الله بالغُ اَمرِهِ وقَدْ جَعَلَ الله لكُلِّ شيء قَدْراً» در طول سيزده سال زندگى در حصار و وضعيت سخت توأم با تلخيها و ناكاميها و مصائب جانكاه، اين نوع دعوت را بىوقفه دنبال نمود و آن را منافى با قداست حج نشمرد واعتقاد جاهليت را، مبنى بر تحريم جدال در حج كه سابقه ريشهدارى در عرب و عادات عرب جاهلى داشت، ناديده گرفت; چرا كه آن را روح حج ابراهيمى مىدانست و معتقد بود همين مقدار اندكى كه پيامش را در ايام حج مىشنوند، در بازگشت سفيرانى خواهند بود كه بدليل آمادگى مردم قبائل به شنيدن اخبار جديد ايام حج سخنان وى را به گوش تعداد بيشترى خواهند رسانيد و شعاع دعوت وى تا اعماق قبائل جزيرةالعرب پيش خواهد رفت.
نمونههاى بارز اين شيوه سياسى پيامبرصـ را در مورد جريان ملاقات وى با گروهى از قبيله بنىعامر مىتوان مورد مطالعه قرار داد. ابن هشام مىگويد: ابن فراس از گروه بنىعامر، وقتى سخنان پيامبر را خوب گوش داد، رو به ياران خود كرده، گفت: اگر اين مرد ـ اشاره به پيامبر ـ را در كنار خود داشتم، همه عرب را يكجا مىبلعيدم. سپس رو به پيامبرصـ كرد و گفت: اگر ما دعوت تو را بپذيريم، هنگامى كه پيروز شدى، آيا در حكومت تو سهمى خواهيم داشت؟
پيامبرصـ در پاسخ فرمود: اين امر اختيارش با خداست! ابن فراس پاسخ داد: تو مىخواهى ما گردنهاى خود را در برابر شمشيرهاى عرب قرار دهيم و آنگاه كه تو پيروز شدى، قدرت و حكومت در دست ديگران باشد؟ ما را نيازى به دين تو نيست!
هنگامى كه افراد قبيله بنىعامر به وطن خويش بازگشتند و ماجراى ملاقات و مذاكره خود را با پيامبرصـ نقل كردند، سالخورده قبيله، با اظهار تأسف دستها را به علامت نگرانى بر سر نهاد و گفت: سوگند به خدا اين سخن را يك اسماعيلى نمىگويد، مگر آن كه بر حق باشد. و سپس خواستار جبران آن برخورد ناشايست از قبيله خود شد.
و نمونه ديگر آن را در جريان ملاقات پيامبر با يثربيان، كه منجر به دو پيمان عقبه شد و هجرت پيامبرصـ را به دنبال آورد و به اسلام شكوه و عظمت بخشيد، مىتوان مطالعه نمود. اين شيوه، آن چنان مهم بود وپيروزيها و نتايج حاصله از آن، از چنان ارزشى برخوردار بود كه پيامبرصـ به خاطر آن سيزده سال تحمّل رنج و مشقّت را بر خود هموار ساخت و از مكّه هجرت نكرد و به خاطر آن شكنجهها را بر خوشيهاى هجرت ترجيح داد.
گام پنجم
حرم و آينده آن
حرم، در لغت به معناى سرزمين مقدس و مورد احترام است، و در فرهنگ فقه اسلامى، به منطقه خاصى كه شامل شهر مكّه و بخشى از اطراف آن مىگردد، اطلاق مىشود. ميزان قداست و احترام اين سرزمين را در اسلام، از احكام ويژهاى كه بر آن مقرر شده و نيز از خصايصى كه دارا مىباشد مىتوان به دست آورد.
خصايص حرم
اين سرزمين از ابتدا با يك سلسله خصايص و مميّزاتى معرفى شده كه قداست و احترام خاصى را برانگيخته است. بسيارى از اين خصايص قبل از اسلام، در اديان الهى گذشته نيز مورد اهتمام قرار گرفته است. در اين سخن كوتاه مىتوان به چند مورد از اين خصايص اشاره نمود:
1 ـ حرم، نخستين مركز توحيد و اولين سرزمينى است كه مناديان توحيد، تفكر توحيدى ناب را در آن سرزمين بنياد نهاده و نداى آن را براى انسانها سردادهاند.(292) و به اين لحاظ، جهان اسلام بايد حرم را پايگاه اصلى تفكر توحيدى خالص بدانند و در همه ادوار تاريخ به ويژه در تحوّلاتى كه در جهت استقرار حاكميت توحيد انجام مىپذيرد، اين جايگاه رفيع و مقدس را براى حرم از ياد نبرند و به آن به عنوان قلب الهامبخش توحيد ناب جهان اسلام بنگرند و چنين نقش سازندهاى را به آن بازگردانند.
2 ـ اين سرزمين، حرم ابراهيم، بنيانگذار مكتب رهايىبخش توحيد است. و اختصاص اين سرزمين به حضرت ابراهيم آنطور كه از برخى روايات(293) به دست مىآيد، قداست و احترام خاصى را در مورد آن برمىانگيزد كه در حقيقت هر نوع تقديس و احترام اين حرم، خود، نوعى تعظيم شخصيت اين پيامبر بزرگ الهى و احترام از مكتب رهايىبخش او محسوب مىگردد.
3 ـ حرم، به لحاظ شهر مكه نيز، كه از قداست خاصّى برخوردار است و در نصوص اسلامى; اعم از قرآن و سنت بر بزرگداشت اين شهر تأكيد شده،(294) داراى عظمت و قداست ويژهاى است كه شهر مكّه را در خود جاى داده است.
اين نقطه نظر نيز مورد بررسى و مطالعه قرار گيرد. تمامى دلها رو به سمت مسجدالحرام است (فَوَلِّ وجهكَ شطر المسجد الحرامِ.)(296) و آنجا مبدأ معراج پيامبر است.
مسجدالحرامى كه: «جَعلناهُ للنّاسِ سواءً العاكفُ فيه والبادِ.»
پاكسازى و سالمسازى محيط آن براى عبادت، مورد تأكيد قرار گرفته و در ميان مساجد از ويژگى و امتياز خاصّى برخوردار گرديده است.
5 ـ حرم، شامل كعبه و بيت الله الحرام است و از اين نقطهنظر نيز امتياز، اهميت و احترام فوقالعادهاى را كسب نموده است. كعبهاى كه «جَعلَ الله الكعبةَ البيتَ الحرامَ قياماً للنّاسِ» است و در حديث آمده است: «ما خلقَ الله بقعة أحبّ اليه من الكعبة.»
6 ـ فلسفهاحرامدر حج وعمره، مراعاتاحترام خاصّحرم است.
7 ـ كسى كه در حرم دفن شود، در حريم رحمت الهى قرار خواهد گرفت (من دُفنَ في الحرم اُمنَ من الفزعِ الأكبرِ من برّ الناس وفاجرهم.)
احكام ويژه حرم
با توجه به اهميت و احترام خاصى كه حرم از نقطهنظرهاى مختلف دارد، در فقه داراى احكام ويژهاى است كه برخى از آنها را مىآوريم:
1 ـ اين منطقه بعنوان سرزمين امنيت معرفى شده است (اولم نمكّن لهم حرماً آمناً)(302) و كشتن حيوانات (غير اهلى) در اين منطقه ممنوع است و در فقه براى مرتكبان آن مجازاتهاى خاصى مقرر شده است. (مَنْ دخلَهُ من الوحشِ والطيرِ كان آمناً من أن يهاجَ أو يوذى حتّى يخرجَ من الحرم.)
2 ـ به دليل منطقه امن بودن حرم، (أولم يرو أنّا جعلناهُ حرماً أمناً)(303)هر فرد مسلمان تا هنگامى كه در اين منطقه زندگى مىكند، از مصونيّت خاصى برخوردار است. (من دخل الحرمَ من الناس مستجيراً به، فهو آمن من سخط الله عزّ وجلّ.)
3 ـ در اين منطقه، جنگ و خونريزى ممنوع است.
4 ـ ورود به حرم بايد با تشريفات خاصّى انجام گيرد كه از آن به «احرام» تعبير مىشود و داراى احكام ويژهاى است.
5 ـ افراد غير مسلمان، حقّ سكونت در منطقه حرم را ندارند. وبسيارى از فقها ورود غير مسلمان را به اين منطقه، چه به عنوان اقامت وچه براى عبور، ممنوع دانستهاند.
اين حكم، شامل سفرا و نمايندگيهاى خارجى و افراد غير مسلمانى كه حامل پيام مىباشند و نيز هيأتهايى كه براى عقد قرارداد، قصد ورود به منطقه حرم را دارند نيز مىگردد. از اين رو در چنين مواردى مىتوانند براى انجام مقاصد خود از افراد مسلمان استفاده نمايند و يا در خارج حرم با پيشواى مسلمانان و نمايندگان رسمى وى ملاقات كنند.
بر اساس اين قانون، اقليتهاى مذهبىِ متعهد (اهل ذمّه) نيز از اقامت در اين منطقه محروم مىباشند و براى عبور بايد اجازه رسمى كسب نمايند. و دولت اسلامى مىتواند طى قراردادى در ازاى اين اجازه مقررات مالى وضع نمايد.
6 ـ كندن درختان و ريشه گياهان حرم ممنوع است و همچنين بريدن شاخهها. در اين مورد فقها مجازاتهاى مالى ويژهاى مقرر كردهاند.(307) و حكم مصونيت درختان و گياهان حرم را درباره محرِم و افراد عادى نيز نافذ شمردهاند.
(308)7 ـ تردّد مسلحانه در منطقه حرم ممنوع است. (لا تخرجوا بالسيوف الى الحرم.)
8 ـ از سكونت كسانى كه عامل فساد و الحاد هستند، در منطقه حرم جلوگيرى به عمل مىآيد و با آنها به خشونت رفتار مىشود:
«من يردْ فيه بالحاد بظلم نُذِقْهُ من عذاب أليم.»
منظور از كسانى كه در حرم قصد الحاد به ظلم دارند، آنهايى هستند كه قصد ارتكاب اعمالى چون سرقت، ستمگرى، تجاوز به حقوق مردم وهر نوع ظلم داشته باشند، كه از اقامت آنها در حرم جلوگيرى مىشود «يتّقى أن يسكن الحرم.»
9 ـ اشيايى كه در حرم پيدا مىشود حكم ويژه دارد(312) و اصولا از دست زدن به اشياى گمشده حرم منع شده است.
لا تمسُّ أَبداً حتّى يجيء صاحبُها.
10 ـ كسى كه در خارج حرم مرتكب جنايتى شود و سپس به حرم پناهنده گردد، تا وقتى در حرم باشد از اجراى حد معاف است; ليكن براى چنين كسى محدوديتهايى ايجاد مىشود تا ناگزير از حرم خارج گردد وحد بر وى جارى شود. امّا كسانى كه در حرم به جنايتى دست بزنند به دليل اين كه خود احترام حرم را ناديده گرفتهاند، از مصونيت حرم محروم مىشوند و بر آنها حد جارى مىگردد.
11 ـ نماز در حرمين براى مسافر اختيارى است كه تمام بخواند يا قصر و اين حكم گر چه اختصاص به مسجدالحرام دارد ولى جمعى از فقها، آن را در مورد شهر مكه نيز قائل شدهاند. حتى اگر مسافر در حال عبور از شهر مكه باشد، مىتواند نماز خود را تمام بخواند.
12 ـ به استناد آيه 25 از سوره حج (جَعلناهُ للنّاس سواءً العاكفُ فيه والبادِ)، بسيارى از فقهاى اهل تسنّن; از آن جمله عبدالله بن عمر، خريد وفروش خانههاى مكه را حرام شمرده و اجاره و مالالاجاره آن را نامشروع دانستهاند. دارقطنى در اين زمينه حديثى از عبدالله بن عمر نقل كرده است كه: «من أكل كراء بيوت مكّة أكل ناراً»; «كسى كه مالالاجاره خانههاى مكه را بخورد، چنان است كه آتش خورده است.»
احمد بن حنبل گفته است: خانههاى مكه را مىتوان تملّك كرد وبه ارث برد ولى نمىتوان آنها را اجاره داد. در اين زمينه حديثى از پيامبرصـ نقل شده كه فرمود: «من احتاج سكن و من استغنى اسكن»; «كسى كه به خانه مكّه احتياج دارد، در آن سكونت مىگزيند و كسى كه نسبت به آن بىنياز است ديگرى در آن خانه اسكان داده مىشود.
در احاديث شيعه نيز آمده است كه
عن على ـ عليهالسلام ـ : «انه كره اجارة بيوت مكّة وقرأ: سواءً العاكفُ فيه والبادِ.»
على ـ عليهالسلام ـ اجاره دادن خانههاى مكّه را بد مىشمرد و به اين آيه استناد مىكرد.
آن حضرت در حديث ديگر فرمود
«اِنّ رسولَ اللهصلى الله عليه وآلهـ نَهى اهلَ مكّة عن اجارة بيوتهم وان تعلقوا عَليها أَبواباً.»
رسول خدصـ مردم مكه را از اجاره دادن خانههايشان به كسانى كه براى زيارت بيتالله الحرام مىآمدند، نهى كرد و آنها را از گذاردن در، بر خانههاى خود منع فرمود.
در رساله على بن جعفر، به نقل از برادر بزرگوارش امام موسى بن جعفرعـ آمده است:
«ليسَ ينبغي لأحد من أهلِ مكّة اَن يمنعَ الحاجَّ شيئاً من الدور ينزلُونَها.»
«شايسته نيست كسى از اهل مكه حجاج را از سكونت گزيدن در خانههاى مكه مانع شود.»
حرم متعلق به همه مسلمانان است به مسجدالحرام نسبت داده شده، بر همه منطقه حرم شامل دانستهاند;زيرا مشركان نه تنها از مسجدالحرام، بلكه پيامبرصـ و مسلمانان را از ورود به حرم منع مىكردند. و نيز با وجود اين كه پيامبرصـ از مكه و از خانه خود به معراج رفت، در سوره اسراء آمده است: «سبحانَ الّذي أَسرى بعبدهِ ليلا من المسجدِ الحرامِ» و اطلاق مسجدالحرام به همه منطقه حرم به لحاظ جزء اشرف آن مىباشد.
مفهوم همگانى بودنِ مسجدالحرام، يا منطقه حرم اين است كه در نگهداشتن حرمت و قداست اين سرزمين و انجام مناسك حج و عمره، فرقى بين ساكنان آن و كسانى كه از خارج به اين سرزمين وارد مىشوند وجود ندارد و اهل اين منطقه داراى هيچگونه خصوصيتى نيستند.
احترام حرم و عبادت و مناسك آن، حق عمومى مسلمانان است وهر نوع ايجاد مزاحمت و ممانعت در اين راه، تجاوز به حقوق همگانى آنان محسوب مىگردد. اين عمل نوعى الحاد و ظلم است كه مرتكبين آن بايد به شديدترين وضع مجازات و تنبيه شوند. (نُذِقهُ منْ عذاب اَليم.)
دنباله آيه «ومن يردْ فيه بالحاد بظلم» در حقيقت بيان جزاى صدر آيه است; به اين معنا كه اگر كسى اين حق همگانى مردم را مورد تجاوز قرار دهد، نوعى الحاد از روى ستمگرى است و عذاب اليم جزاى او است.
مفهوم اين سخن آن است كه قدسيّت و تعظيم و معنويّت حرم، چيزى نيست كه در انحصار فرد يا گروه خاصّى قرار گيرد، بلكه اين حق، كه حقيقت عبادت حج و عمره است، متعلّق به جهان اسلام بوده و همه مسلمانان بطور يكسان از اين حق برخوردار مىباشند.
مفاد آيه چنين است كه پاسدار حرم و حامى قدسيت آن و خادم اين معبد و بپا دارنده احترام اين سرزمين، كسانى هستند كه حق عبادت در آن را دارند. بنابر اين اصلِ قرآنى، حرم بايد با نظارت و مراقبت معنوى نمايندگان واقعى ملل مسلمان جهان اداره شود و شؤون روحانى و عبادى حرم بر عهده هيأت نمايندگى جهان اسلام باشد.
منطقه بينالملل اسلامى
ترديدى نيست كه مفهوم: «الّذي جعلَهُ للنّاس» بيرون آوردن حرم از انحصار يك گروه يا يك مذهب خاص است، همچنانكه مفهوم «سواءً العاكفُ فيه والبادِ» برابرى انسانهاى موحّد و عبادتگزار خدا در اين سرزمين به لحاظ انجام مناسك عبادى است و اين نوع آزادى، خواه ناخواه، شامل كلّيّه اعتقادها و ديدگاههايى مىشود كه در چهارچوب اصول اسلامى و قرآنى در ميان مسلمانان وجود دارد.
بنابر اين اصل، هرگاه عبادت مسلمانان در حرم و مسجدالحرام، در چهارچوب اصول يك مذهب و يك ديدگاه منحصر گردد و ديدگاهها وعقايد ديگر مسلمانان كنترل و محدود شود و آزادى عمل در عبادت، از كسانى كه پيرو مذهب انحصارى گروه حاكم هستند سلب گردد، در حقيقت مصداق ديگرى از آيه «ومن يردْ فيهِ بالحاد بظلم نُذِقْهُ من عذاب اَليم» خواهد بود.
امروز عاكفين، در اين سرزمين عبادت و توحيد، اعتقاد و ديدگاه خاصّى دارند و اصول و فروع اسلام را در چهارچوب معيّنى تفسير مىكنند ولى آنها كه از خارج اين سرزمين براى عبادت مىآيند (الباد) برداشتى ديگر از اسلام دارند; در چنين شرايطى، حكم صريح قرآن چيست؟
قرآن، برخلاف مذهب وهّابيت، كه واردين را مجبور به رعايت مذهب عاكفين مىكند و آزادى عبادت را از آنان در زمينه اعتقادات خود سلب مىكند و به طور صريح مىگويد: «سواءً العاكفُ فيه والباد.»
حرم، سرزمين آزاد اسلامى
به اعتقاد بسيارى از علماى اسلام، منطقه حرم سرزمين آزاد است وبراى هر واردى جايز است در هر جاى حرم كه خواست منزل گزيند وصاحبخانه موظّف است او را جاى دهد، چه بخواهد و چه نخواهد.
در صدر اسلام خانههاى شهر مكّه، همواره به روى زائران باز بود وخانهها بدون در بود و صحابه از اين كه عدهاى از مردم مكّه به خاطر سرقتها مجبور شدند براى خانههاى خود درب بگذارند، ابراز ناخشنودى مىكردند و مىگفتند: آيا خانههاى خود را به روى حاجيان مىبنديد؟
(323)خلفا در زمان حج دستور مىدادند درهاى خانههاى مكه را از جاى بركنند تا خانهها به روى حاجيان باز باشد. به همين دليل، فقها در مورد سرزمين حرم، به لحاظ قابل تملّك بودن آن، سه نظريّه ابراز نمودهاند:
1 ـ سرزمين حرم و مكّه قابل تملك نيست و حرم منطقه آزاد اسلامى است و سكونت در آن، براى همه مسلمانان آزاد مىباشد، در نتيجه نه به ارث به كسى مىرسد و نه اجاره داده مىشود و نه قابل فروش است.
2 ـ قابل تملّك است، به ارث نيز تملّك مىشود و قابل بيع نيز هست، ولى در ازاى اسكان زوّار بيتالله الحرام كسى نمىتواند مالالاجاره دريافت نمايد.
3 ـ از اموال عمومى است و در اختيار دولت اسلامى (امام) قرار دارد و هر نوع تصرّف در اين سرزمين بايد بر اساس مصالح جهان اسلام وبه صلاحديد امام مسلمانان انجام گيرد.
منشأ اين اختلاف فقهى آن است كه آيا شهر مكه مفتوحالعنوه است يا سرزمين صلح؟ جمعى; مانند مالك و ابوحنيفه و اوزاعى، سرزمين مكّه را مفتوحالعنوه مىدانند كه پيامبرصـ پس از فتح مكه اين سرزمين را تقسيم نكرد و آن را به حال خود گذاشت تا اهل مكه و كسانى كه بعداً در آن سرزمين ساكن مىشوند استفاده كنند. بنابر اين رأى، سرزمين مكّه قابل فروش و اجاره نيست و هر كس به آن وارد شود مىتواند از آن براى سكونت خويش استفاده كند. و هر كس سبقت بجويد از اولويت برخوردار خواهد بود.
به اعتقاد شافعى، مكّه از اراضى صلح است و پيامبرصـ با فتح مكّه، آن را به اهلش واگذار نمود كه چون سرزمين ملكى عمل نمايند.
روايات و اسناد تاريخى معتبر، حاكى از مفتوحالعنوه بودن شهر مكه است و گوياى آن است كه پيامبرصـ با تهديد و اعلان جنگ وارد حرم شد. و گفتار تاريخى آن حضرت كه فرمود: «منْ أغلقَ بابَه فهو آمنَ ومنْ دخلَ دارَ أَبي سفيان فهوَ آمنٌ» نشانگر آن بود كه مردم مكّه، نه از روى صلح بلكه از روى قهر، تسليم شدند. ولى برخى به استناد تسليم مردم مكّه آن را ارض صلح ناميدهاند.
در حديث «علقمة بن نضله» آمده است كه:
«كانتْ تُدعى بيوتُ مكّة على عَهدِ رسولِ الله ـ صلّى الله عليه وآله وسلّم ـ السوائب لا تُباع من احتاجَ سكنَ ومن استغنى اُسكنَ.»
و در حديث عبدالله بن عمر نيز آمده است:
قالَ رسولُ اللهصلى الله عليه وآله: «انَّ اللهَ حرَّمَ مكّة فحرامٌ بيعُ رباعِها واَكلُ ثَمنِها ومن أَكلَ منْ اَجْر بيوت مكّة شَيئاً فإنّما يأكلُ ناراً.»
در حديث دارقطنى از عبدالله بن عمر آمده است:
قالَ رسولُ الله ـ صلّى الله عليه وآله وسلّم ـ : مكّة مناخٌ لا تُباع رِباعُها ولا تُؤاجَرُ بيوتُها.»
(326)مبتنى كردن مسأله آزاد بودن سرزمين حرم، به تشخيص مفتوحالعنوه بودن و يا ارض صلح بودن آن، از دو نظر قابل مناقشه است:
1 ـ عناوينى چون «مفتوح العنوه» بودن، كه داراى احكام خاصّ فقهى است، با نقل تاريخى ثابت نمىشود; زيرا از يكسو اينگونه مسائل معمولا مورد اختلاف مورّخان است و از سوى ديگر در نقلهاى تاريخى، اتقان و اعتبار شرعى لازم وجود ندارد.
2 ـ روايات و متنهايى كه درباره «رباع مكّه» و «بيوت حرم» نقل شده، هيچ گونه دليل و قرينهاى در آنها ديده نمىشود كه ممنوعيت بيع و اجاره آنها به دليل «مفتوح العنوه» بودن باشد، شايد ـ به احتمال قوى ـ نظر به مفاد آيه «سواءً العاكفُ فيه والبادِ»، چنين سيرهاى در زمان پيامبرصـ وخلفا، در مورد حرم معمول بوده است.
ليكن برخى از فقها، حكم آيه را مبنى بر مساوى بودن اهل مكه و زائران بر اساس «مفتوح العنوه» بودنِ آن، در زمان رسول خدا دانستهاند.و بنابر اين نظريه، حكم آيه قانونى عليحده و جدا از حكم مفتوحالعنوه نيست.
به اعتقاد فقهاى شيعه، در صورت مفتوحالعنوه بودن مكّه، تملّك وخريد و فروش آن ممنوع مىشود و هر متصرفى مىتواند مادام كه در آن زندگى مىكند به تعمير و تجديد بناى آن اقدام نمايد.
(329)شيخ طوسى در كتاب شريف «الخلاف» دلالت آيه را بر عدم جواز بيع و اجاره خانههاى مكه مورد تأييد قرار مىدهد و مىگويد: مراد از «مسجدالحرام» در آيه، همه منطقه حرم است. و در اين مورد به آيه اول سوره اسراء: «سُبحانَ الّذي أسْرى بِعبْدهِ ليلا منَ المَسجدِ الحَرامِ» استدلال مىكند كه با وجود آغاز معراج پيامبرصـ از خانه خديجه و يا شعب ابىطالب، در اين آيه به آن مكان، مسجدالحرام اطلاق شده است.
در صحيحه حسين بن ابىالعلا نيز، از امام صادق ـ عليهالسلام ـ آمده است:
معاويه اولين كسى است كه در مكه بر خانهاش درب نصب نمود وحُجاج را از ورود به خانهاش منع كرد، تا آن كه اين آيه نازل شد: «سواءً العاكفُ فيهِ والبادِ.» و چنان بود كه وقتى مردم به مكّه مىآمدند، بر حاضران وارد مىشدند و تا پايان حج، از امكانات سكناى آنها بهره مىبردند.
فرمان على ـ عليهالسلام ـ
كارگزار حضرت در مكه در عصر خلافت، قثم بن عباس بود كه مسؤوليت اداره اين مركز را از جانب امام برعهده داشت. در يكى از دستورالعملهاى حكومتى كه از طرف امام به نام حاكم مكه صادر شد، از قثم بن عباس خواسته شده بود كه مردم مكه را از گرفتن اجارهبها از كسانى كه در آنجا سكونت مىكنند جلوگيرى كند. امامعـ در اين فرمان به آيه «سواءً العاكفُ فيهِ والبادِ» استناد كرده و براى رفع هرگونه بهانه و شبههاى، دو واژه «عاكف» و «باد» را نيز تفسير نمود:
«عاكف» كسى است كه در مكّه اقامت گزيده است و «بادى» كسى است كه براى بجا آوردن حج به مكه آمده و از اهالى آن محسوب نمىشود.
اين فرمان، كه درباره حج و اقامه اين فريضه بزرگ سياسى ـ عبادى صادر شده و با جمله: «أمّا بعدُ! فأقمْ للنّاس الحجّ وذَكِّرهمْ بأيام اللهِ» آغاز گرديده، نشانگر اهميت مسأله حرم و شهر مكّه و رابطه آن با اقامه صحيح حج مىباشد.
آزاد سازى و بينالملل اسلامى كردن حرم و شهر مكه، تنها از بُعد مالكيتپذيرى اين سرزمين و يا از ديد اقتصادى حائز اهميت نيست. وبىشك اين فرمان كه از متن قرآن برخاسته، به اين منظور نبوده كه حاجيان و زائران بيتالله الحرام با پرداخت اجارهبها در تنگناى اقتصادى قرار نگيرند; بلكه روحِ اين فرمان آن است كه اين منطقه، به دليل ممحض بودن براى عبادت و قدسيت حج، از هر نوع اعمال فشار و تحميل و ايجاد تنگناها بدور ماندن به عنوان «لِلنّاس» و همگانى اعلام گرديده واختصاصات ديگر، كه نوعى سلب آزادى در عمل و اقامه حج است، الغا شده است.
گام ششم
محدوديت مكانى
حرم سرزمين اسرارآميزى كه جنگ در آن حرام است
از ديدگاه اسلام حرم سرزمينى است كه نه تنها اسرار تاريخ وسرنوشت انسان در آن رقم خورده بلكه تاريخ و سرنوشت زمين را نيز در دل خود نهفته دارد. جفا است اگر ناآشنا به موقعيت معنوى آن باشيم وحرمتش را پاس نداريم.
در خلال اين بحث در دو بُعد با كمال اختصار به گوشهاى از اسرار اين سرزمين پى مىبريم:
الف ـ ماجراى آفرينش و تولد زمين به طرز شگفتانگيز واسرارآميز «دحو الأرض» نشان از آن دارد كه سرزمين حرم چكيده اسرار تاريخ و سرنوشت زمين بوده و دربرگيرنده تمامى بركات و نعمتها وويژگيهاى وصفناپذير آن مىباشد كه هر چه اين بركات و نعمتها وويژگيها شمارش شوند بر آن پايانى متصور نيست.
از سوى ديگر معناى «دحو الأرض» آن است كه همه اين بركات، نعمتها و ويژگيهاى شگفتانگيز كه در اين كره اسرارآميز ديده و كشف مىشود خود پرتوى از انوار اسرارآميز اين سرزمين مقدس است كه در دل آن حجم محدودش، كره با اين عظمت را پرورانده و به عرصه وجود آورده است.
در اين نگاه تحسين برانگيز، اگر به موقعيت كره زمين در منظومه شمسى توجه كنيم، اسرار بيشترى را در اين سرزمين به ظاهر كوچك ولى به عظمت جهان، پى مىبريم.
اگر كهكشان شيرى را تجلّيگاه آفرينش و منظومه شمسى را مظهر عظمت اين كهكشان عظيم و زمين را مجمع رموز اين منظومه بزرگ بدانيم، با موقعيت «حرم» در آفرينش بيش از پيش آشنا مىشويم.
قبل از هر كس اين فرشتگان بودند كه با عظمت و اسرار اين سرزمين آشنا شدند و آنها كه شاهد تولد شگفتانگيز زمين از درون اين قطعه اسرارآميز بودند، از همان ابتدا دل به عشق آن سپردند و نخستين خيل حاجيان حرم را تشكيل دادند «وكان أوّل ما حجّت اليه الملائكة.»
اين عمل ملائكه براى انبيا ـ عليهمالسلام ـ و همه انسانها سنت گشت تا روز واپسين (قيامت)(335) وسيله كسب فيض و بركت براى انسان باشد.
هبوط فرشتگان در «حرم» تنها سرآغاز سنت خير و رهنمود فيض نبود بلكه اين بركت را نيز به دنبال داشت كه چون پاسدارانى امين وپاكباخته راه را بر اهريمنان و ابليسيان ببندند كه بر دلهاى نفوذپذير وشكننده انسانها نشست نتوانند نمود.
فرشتگان كه در ملكوت با بيت معمور آشنا بودند در حرم و بيت كه محاذى آن بود(337) ستونهاى بيت را برافراشتند.
به اين سرزمين پا را برهنه كرد(340) به خاطر دستيابى به گنجهاى نهان وبركات بىپايان و اسرار و رموز وصفناپذير اين سرزمين بوده است.
اگر جبرائيل فرشته مخصوص وحى الهى به آدم مناسك اين سرزمين و نحوه پانهادن و راه رفتن و پاس داشتن حرمت آن را تعليم نمىداد(341) هم او نيز توان اداى حق «حرم» را نداشت.
چراابليس پس از گذشت ماجراى «گندم» و «بهشت» و «هبوط» اين بار در مسير حرم بر آدم آشكار گشت و ناگزير از عرضه خويش گرديد؟
آيا اين خود شباهت موقعيت بهشت و موقعيت حرم را نمىرساند كه محروميت از بركات و فيوضات حرم به همان اندازه براى ابليس اهميت دارد كه خروج آدم از بهشت براى او مقصد و هدف بود.
هيكل بيت معمور را آدم نساخت بلكه با راهنمايى جبرائيل بر او كشف گرديد(343) حجرالانوار نيز هرگز سياهى اعمال انسانها را با خود نداشت و از شير هم سفيدتر بود.
او مىبايست پس از انجام مناسك در اين سرزمين مقدس، عهد خود را با خدا تجديد نمايد و خود را با سرشك زلال استغفار، پاكتر از گذشته سازد.
آدم كه از دستيابى به آن همه بركات و فيوضات «حرم» شگفتزده شده بود، از خداوند خواست كه آن را از ذريهاش دريغ ندارد و اين دعا، مستجاب گرديد.
چون كه بيت، عتيق بود و در آب، غرق نگرديد(347) تا يك بار ديگر ناجى انسانها از غرقاب هلاك باشد.
هود و صالح نيز به كرات از بركات حرم متنعم گشتند و پا بر اين خان نعمت بيكران الهى نهادند(348) و ديگر پيامبران خدا هر كدام به نوبه خود از آن بهرهها گرفتند و ره به نهانگاه اسرار آن يافتند و به معرفت خويش افزودند.
ابراهيم و اسماعيل گرچه اركان بيت را رفعت بخشيدند اما نه نخستين زائر بيت بودند و نه آخرين آنها. ابراهيم مؤذن حج بود(350) ومراسم و مناسكش كاملتر از گذشته و حجش باشكوهتر و بنيان توحيديش استوارتر بود و به همين دليل حج اسلام حج ابراهيمى لقب گرفت ومراسم او صبغه توحيدى يافت.
داود و سليمان نيز در اين وادى طواى نعلين دولت و ملك را از پا بدر آورده و با انس و جن و طير و رياح به حج پرداختند.
عيسى روحالله گرچه فرصت حج نيافت ولى هنگامى كه از محل «صفائح» مىگذشت تلبيه گفت و رو به قبله آمال، با حاجيان همصدا گرديد.(356) او به هنگام بازگشت نيز به حجّ خانه خدا خواهد شتافت.
شبه جزيرةالعرب در موقعيت جغرافيايى كنونى كشورهاى عربستان سعودى، يمن، قطر، امارات متحده، بحرين، عمان، كويت و اردن را شامل مىگردد و از نظر جغرافىدانان مسلمان،(358) داراى بخشهايى به نامهاى: تهامه، حجاز، نجد، يمن، عروض، حضرموت و مهره مىباشد.
هماكنون «حرم» و «حرمين» در كشور عربستان سعودى قرار دارد وسعتى بالغ بر 000/240/2 كيلومتر مربع بوده و هشتاد درصد شبه جزيره را تشكيل مىدهد و جمعيت آن نزديك به 17 ميليون نفر مىباشد كه فقط چهار ميليون و نيم آن بومى مىباشند و آب و هواى آن معمولا گرم وسوزان است در اين كشور متجاوز از 15 ميليون نخله خرما وجود دارد كه از قديم مواد غذايى عربستان به شمار مىرفته است. عربستان سعودى از معادن سرشار نفت و گاز برخوردار است كه دومين صادر كننده نفت در جهان به حساب مىآيد.
ويژگيهاى طبيعى مكه
مكه بخشى از منطقه تهامه است و ارتفاع تقريبى آن از سطح دريا 330 متر است و در فاصله شصت كيلومترى جده و 425 كيلومترى مدينه قرار دارد.
شهر مكه به نامهاى ديگرى چون المعاذ، امالقرى، البلد، البلدالأمين، البلدالحرام، قريةالنمل، حرم، بكه و قادسيه نيز ناميده شده است.
مكه شهر مورد علاقه پيامبر اسلامصـ بوده و در اين باره فرموده است:
«به خدا سوگند كه تو اى مكه پر بركتترين و محبوبترين سرزمين خدا نزد من هستى كه اگر مرا از تو جدا نمىكردند هرگز از تو هجرت نمىنمودم.»
مكه به دليل موقعيت جغرافيايى خاص در جزيرةالعرب و نيز بنا به قداست كعبه، همواره در تاريخ مركز آمال و محور قدرت در منطقه و يك قطب سياسى و اقتصادى بشمار مىآمده است.
قريش كه از نظر نفوذ سياسى و اقتصادى بر ديگر قبائل عرب تفوق داشته، پيوسته اداره شؤون ويژه مكه را در ميان قبائل عرب به دست داشته است.
مكه به دليل موقعيت خاص كعبه مركزيت دينى شبه جزيره را نيز دارا بوده و بتهاى بزرگ مشترك و بتهاى كوچك اختصاصى هر قبيله در آن قرار داشت.
به خاطر اين ويژگيها بود كه مكه بارها شاهد برخورد قدرتهاى منطقه و حوادث ناگوارى چون حمله ابرهه سلطان مقتدر آفريقا (حبشه) گرديد و برخى از اين وقايع ناشى از معارضه قدرتها در دوران پس از اسلام هم اتفاق افتاد كه منجر به آتش كشيده شدن كعبه توسط منجنيقها براى سركوب عبدالله بن زبير مدعى خلافت در برابر يزيد بن معاويه گرديد و حرمت ديرينه كعبه و حرم درهم شكسته شد(360) و در قرن سوم نيز حرمت كعبه توسط قرامطه هتك شد.
ساختمان كعبه پس از بناى آن توسط حضرت ابراهيمعـ بارها به دلايل مختلف; از قبيل تخريب آن توسط سيل يا متجاوزان به حريم كعبه بازسازى و طول و عرض و ارتفاع آن تغيير يافته است كه آخرين بار آن، در زمان عبد الملك مروان، خليفه اموى توسط حجاج بن يوسف ثقفى انجام گرفت كه تاكنون به همان وضع باقى مانده است.
مسجدالحرام نيز به نوبت خود حوادث فراوانى به خود ديده وتحولات تاريخى، آثارى را در آن به وجود آورده است.
اهميت، قداست و جايگاه ويژه حرم، مكه، مسجدالحرام و كعبه بر حوادث تاريخى اين سرزمين اثرى عميق گذارده و اين حوادث را در تاريخ به نحو بارزى برجستگى و اهميت فوقالعاده بخشيده است كه هر كدام از اين حوادث در جاى خود اثرى تاريخى در اين سرزمين اسرار، به جاى گذاشته است.
تفاعل متقابل موقعيت «حرم» و حوادث تاريخى آن، موجب گرديد كه مطالعه دقيق هريك نياز به بررسى ديگرى داشته باشد.
به همين دليل حفظ آثار تاريخى اين سرزمين به معناى حراست از اسرار و موقعيت آن تلقى مىگردد و در نتيجه، مفهوم مخالف آن بدان معنا است كه هر گونه تخريب و ازميان بردن اين آثار مثبت يا منفى تاريخى اين سرزمين، به مثابه ضربتى بر موقعيت آن و محو علائم و آثار نشاندهنده اسرار نهان آن مىباشد.
اگر در اين رابطه به همبستگى و پيوستگى موقعيت و اهميت دو شهر مقدس مدينه و مكه توجه كنيم و تفكيكناپذيرى جايگاه «حرمين» را در ديدگاه اسلامى مدنظر قرار دهيم، مسأله آثار تاريخى در اين دو سرزمين وحى و هجرت پيچيدهتر و عميقتر و نقش آن گستردهتر ظاهر مىگردد.
پس از هجرت پيامبر خدصـ به مدينه و ايجاد مركزيت عبادى، سياسى و نظامى آن توسط شخص پيامبرصـ تاريخ اين دو سرزمين به هم گره خورده و حوادث آن دو، مانند آثار به جا مانده اين حوادث در هر دو «حرم» از اهميت فوق العادهاى برخوردار گشته است.
اينك نه تنها براى مطالعه سوابق تاريخى «حرم» و مكه و مسجدالحرام و كعبه نياز به بررسى و مطالعه آثار بجا مانده تاريخى داريم، اصولا براى مطالعه تاريخ اسلام از عبادتها و غزوات پيامبرصـ گرفته تا زندگى معصومين ـ عليهمالسلام ـ و ديگر شخصيتهاى بارز اسلامى ونقشى كه سلسلههاى خلفا و سلاطين در قطب و مركزيت اسلام; يعنى «حرمين» داشتهاند، بايد از آثار بازمانده تاريخى اين حوادث عظيم وگسترده استفاده نمود كه بدون آنها تاريخ اسلام گنگ و مبهم باقى خواهند ماند.
بعنوان مثال، آثار موجودى چون ديوارهاى كعبه، غار حرا و ثور، حجرالأسود، ناودان، حجر اسماعيل، باب الكعبه، مقام ابراهيم، چاه زمزم، كوه صفا و مروه، شعب ابوطالب، مساجد تايخى مكه و مدينه، بقيع، قبرستان ابو طالب، ميقاتهاى ششگانه، جبلالرحمه، مسجد خَيْف در منا ودهها آثار باشكوهى كه هر كدام بيانگر بعدى از تاريخ باعظمت اسلام وگوشهاى از سرگذشت آيين حنيف و اسرار نهان اين دو سرزمين مقدسند، اگر بجاى نمىماندند، چه خسارتهاى جبرانناپذيرى كه دامنگير تاريخ و فرهنگ اسلام نمىشد و چه تحريفها، اشتباهها و جابجايىها كه از نظر عبادى و سياسى جهت مسخ اسلام نمىگرديد؟
حال اگر با همين ديد به آثار شكوهمند تاريخى محو شده در حرمين بنگريم، مىتوانيم به عمق فاجعهاى كه بر اثر فقدان و تخريب اين آثار در همه ابعاد فقهى، سياسى، اقتصادى، فرهنگى و تاريخى دامنگير اسلام و امت اسلامى گرديده پى ببريم; آثار با عظمتى كه امروز هر كدام از آنها مىتوانست راهنماى ايمنى براى فقها، عرفا، سياستمداران، اقتصاددانان، محققان آثار فرهنگى و هنرى و بالاخره مورخان پژوهشگر مسلمان و نيز محققان غيرمسلمانى باشد كه مىخواهند بطور عينى مسائل را مورد تجزيه و تحليل قرار داده و شواهد و قرائن طبيعى و تاريخى را بيش از نوشتههاى ـ احياناً ـ مغرضانه مستند قرار دهند.
اگر اين موضوع را با نگاهى عام و در سطح مردمى مورد بررسى قرار دهيم، آيا بازديد اين آثار از نظر آموزشى و تربيتى و تبليغى تا چه حد مىتوانست در مسلمانان زائر و توريستهاى غيرمسلمان تأثير مثبت وسازندهاى داشته باشد.
در اين نگاه گسترده اگر صنعت توريسم را منهاى بُعد تفريحى آن مورد تجزيه و تحليل قرار دهيم و نتايج و آثار اقتصادى، آموزشى، تربيتى و تبليغى آن را در ابعادى وسيع بنگريم، حجم عظيم خسارتى كه ناشى از انهدام و تخريب اين آثار و ميزان خيانتى كه از اين رهگذر عايد اسلام گرديده، آشكارتر خواهد شد.
براى ارائه گوشهاى از اين خسارت و خيانت و ترسيم ناقصى از اين منحنى شوم، ناگزيريم هر چند با اختصار، به بخشى از آثار تخريب شده اشاره كنيم.
1 ـ مستجار; علامت مستجار در ديوار پشت درب كعبه و كنار ركن يمانى كه نشانهاى از ميلاد نور در كعبه داشته و به اين قسمت مقدس كعبه ملتزم نيز گفته مىشده(363) چنان محو گرديده كه امروزه اثبات آن ناممكن است.
2 ـ حطيم; حطيم به قسمتى از فاصله ركن شامى و ركن غربى از يك سو و مقام ابراهيم و زمزم از سوى ديگر گفته مىشد كه از نظر عبادى و سياسى اهميت فوقالعادهاى داشته و پناهگاهى براى مظلومان و محرومان بوده كه در آنجا گرد هم مىآمدند و با استغاثه و دعا، دادخواهى مىكردند. چه بسيار ستمگران و متجاوزانى كه با اين استغاثهها نابود مىشدند و چه مظلومانى كه دعايشان مستجاب و داد خود را مىستاندند.
3 ـ المعجنه; گودال كوچكى در كنار كعبه در ميان حجر الاسود ودرب كعبه است كه ابراهيم و اسماعيل كار ساختمانى ديوارهاى كعبه را در آن گودال انجام مىدادهاند. اين گودال به عمق 5/1 متر به پاس تلاش وفداكارى آن دو بنيانگذار كعبه و حفظ قداست كار براى كعبه قرنها مورد احترام بوده و شخص پيامبرصـ در آن نماز گزارده است.
4 ـ مقام ابراهيم; مصلاى ابراهيم كه قرآن نيز به صراحت از آن نام برده است(365) در واقع يادواره هدف بناى كعبه و منزلت توحيدى آن مىباشد كه پس از قرنها تخريب گرديد و اين مكان معنادار با يك علامت نامفهوم جايگزين شد!
5 ـ قبور انبيا در حجر اسماعيل; حجر اسماعيل جزئى از داخل كعبه بوده كه به هنگام تجديد بناى كعبه جدا گرديده است و نظر به همين واقعيت است كه طواف خانه خدا بايد از بيرون آن انجام گيرد و عبور از داخل آن موجب بطلان طواف مىگردد.
در اين محل كه قداست كعبه را دارد تعدادى از انبيا دفن شدهاند كه اين امر بر كرامت و قداست آن افزوده است اما اكنون زائران خانه خدا نه اثرى از آن قبرها مىبينند و نه يادى از اين پيامبران بزرگ و نه اصلا درباره آن چيزى مىدانند.
6 ـ كوه صفا و مروه; همانطور كه ملاحظه مىشود اين دو كانون توحيد و ايثار به مرور از ميان رفته و با سنگهاى بظاهر زيباى غربى پوشانده شده و چيزى نخواهد گذشت كه از آن دو اثرى باقى نخواهد ماند.
7 ـ سير تحول ابعاد مسجدالحرام; مسجدالحرام بارها توسعه يافته واين قلب ام القرى هر بار شاهد حوادث بزرگ و كوچك تاريخى بوده است. تغيير محدوده مطاف و مسجدالحرام در دوران جاهلى پس از فتح مكه و سال 17 هجرى و نيز در سالهاى 26، 56، 75، 137، 160، 281، 306، 629 و سرانجام در دوران خلافت عثمانى و آل سعود هر كدام از ويژگيهايى برخوردار بوده كه نياز به حفظ آثار آن داشته است.
امروز جز اندكى از آثار در تغيير محدوده و توسعه مسجدالحرام بجاى نمانده و شواهد عينى تحولات تاريخىِ گذشته، از ميان رفته است.
8 ـ درهاى مسجدالحرام; در طول تحولات توسعه مسجدالحرام درهاى ورودى و خروجى اين بقعه مباركه و سجدهگاه حرم جابجا وتعداد آنها كاسته و يا افزوده شده است و حكومت عربستان با باز كردن 62 در كوچك و بزرگ و نامگذاريهاى فاقد هويت تاريخى عملا آثار تاريخى وفرهنگى و هنرى دربهاى گذشته را نابود كردهاند در حالى كه تا چند دهه پيشتر، آثار برخى از اين دربها همچنان در مسجدالحرام حفظ مىشده است.
9 ـ حفاظت از كوههاى تاريخى مكه; گرچه كوه از ميان بردنى نيست ولى با بىنام و نشان كردن و تغيير نامها و عدم نصب و بناى يادبودها مىتوان آنها را بىهويت كرد و به فراموشى سپرد. اين كارى است كه در مورد بسيارى از كوههاى مكه كه يادآور خاطرههاى بسيار مهم تاريخ اسلام است از قبيل، غار حرا، ابو قبيس، ثور، حجون، خندمه و ثبير انجام گرفته است و زائران اين ديار مقدس اگر هم بتوانند از ممنوعيتها ومحدوديتها بگذرند، با اجسام طبيعىِ فاقد هويت تاريخى روبرو مىشوند.
براى پى بردن به خسارتهاى تاريخى و فرهنگى ناشى از اين عمل غير اصولى كافى است اين اماكن، كه برخى از آنها صرفنظر از جنبههاى تاريخى، مقدس نيز مىباشند، با اماكن مشابه در سراسر جهان مقايسه شود تا معلوم گردد كه ديگران با هويت دادن به برخى از كوههاى ناشناخته چگونه براى خود تمدن و فرهنگ ساختهاند و گذشتهاى با عظمت و تاريخى قابل مطالعه پرداختهاند.
10 ـ شعبهاى تاريخ; واژه «شعب» كه در لغت به معناى دره است، در تاريخ مكه مفهوم و هويتى خاص دارد و خاطرههاى تلخ و شيرين را از تاريخ به ياد مىآورد; مانند شعب ابن دب كه نام درهاى در حجون بوده وشعب ابوطالب كه يادآور خاطره محاصره اقتصادى پيامبرصـ ويارانش توسط قريش مىباشد و شعب بنىهاشم و شعب بنىعامر كه هر كدام در جاى خود هويت تاريخى ويژهاى داشتهاند و امروز آثار آنها بكلى محو و يا آثار طبيعى آنها حفظ ولى بىهويت گرديدهاند.
11 ـ قبرستان ابوطالب; اين محل مقدس كه به جنةالمعلاة نيز ناميده مىشود، محل دفن اجداد پيامبر و مادر گرامى آن حضرت (آمنه بنت وهب)(366) و شخصيتهاى بنى هاشم است كه مدفن بانوى اسلام حضرت خديجه همسر گرامى پيامبرصـ و مادر حضرت فاطمه زهرا ـ سلامالله عليها ـ نيز در اين محل قرار دارد.
قبل از تسلط سعوديها بر حجاز، قبور مطهر قصى بن كلاب، هاشم، عبد مناف، عبدالمطلب، ابوطالب، آمنه، خديجه و جمعى از خاندان پيامبر و صحابه در اين محل داراى بارگاه و نام و نشان بودهاند كه اكنون به گورستان متروكهاى مبدل گشته است.
اين بىحرمتى در حالى است كه پيامبرصـ در اين محل مقدس حاضر شد و بنا به گفته عبدالله بن مسعود در زمانى كه هنوز از مردان مسلمان قبرى در آنجا نبود فرمود: به بركت اين محل هفتاد هزار نفر بدون حساب به بهشت مىروند كه هر كدام هفتاد نفر را شفاعت مىكنند.
12 ـ محل دفن شهداى فخ; امام جواد فرمود: براى ما اهل بيت بعد از كربلا قتلگاهى به شكوهمندى قتلگاه فخ نيست.
در اين مكان گروهى از علويان كه به رهبرى حسين بن على (يكى از نوادههاى امام حسن مجتبى) از مدينه خروج و در محلى كه امروز به مسجد تنعيم (ميقات مكه) شهرت دارد و در گذشته وادى فخ ناميده مىشد به دست سپاهيان هادى عباسى بطور فجيعى قتل عام شدند وسرهاى آنان به بغداد و بدنهاى مطهرشان در اين محل دفن گرديد.
اين واقعه رقتبار و فجيع كه در آن روز ضربه مهلكى بر قيام علويان در برابر مظالم عباسيان محسوب مىشد از نظر هدف و شيوه وكيفيت شهادت، الگويى از حماسه كربلاى حسينى داشت و در راستاى انقلابهاى خونين و تاريخى شيعه به شمار مىآيد.
13 ـ ميلاد نور و محل تولد پيامبر اسلام صـ ; پيامبرصـ در خانهاى، در شعب ابوطالب در كنار سوق الليل از اماكن مشهور مكه چشم به جهانى گشود كه مىبايست با رهنمودش از ضلالت كفر و ظلم به نور توحيد و عدل روشن گردد.
با هجرت آن حضرت، اين خانه به تصرف قريش درآمد و در زمان فتح مكه در دست عقيل برادر امير مؤمنان علىعـ قرار داشت و در زمان هارون الرشيد عباسى به مسجد تبديل شد قرنها محل تولد پيامبرصـ در اين مسجد با نقوش تزيينى مشخص بود و بارها توسط امرا و سلاطين مسلمان مرمّت گرديد.
عثمانيها بويژه سلطان مراد عثمانى بر بالاى اين محل مقدس به نشانه عظمت، گنبدى بزرگ برافراشتند و آخرين توسعه آن، به سال 1009 پايان پذيرفت. وهابيان كه تخريب اماكن مقدس اسلام را شعار خود ساخته بودند به انهدام آثار اين محل متبرك اكتفا نكردند و پس از تخريب، آنجا را محل چارپايان قرار دادند!
14 ـ دارالندوه; سران قريش در جاهليت براى مشاوره در امور مهم سياسى، اقتصادى و اجتماعى در محلى بنام دارالندوه اجتماع مىكردند كه در سرنوشت مكه نقش بسزايى داشت.
در همين محل بود كه سران قبائل مكه در سال سوم بعثت تصميم جمعى خود را مبنى بر محاصره اقتصادى پيامبرصـ و يارانش در شعب ابوطالب و نيز در سال سيزدهم بعثت رأى جمعى خود را مبنى بر ترور وقتل پيامبرصـ گرفتند.
دارالندوه از اماكن تاريخى مهمى است كه هم در دوران جاهليت وهم در عصر پيامبر نقش سياسى و اجتماعى مهمى را در اوضاع مكه وحجاز ايفا مىكرد و مركز خطرناكترين توطئهها بر عليه اسلام و جان پيامبرصـ و مسلمانان غيور و مقاوم بود.
در دوره خلفاى عباسى محل دارالندوه به مسجد تبديل گرديد و در توسعه مسجدالحرام در داخل آن قرار گرفت اما نشانى از آن بجاى نماند ومستند عينى بخشى از تاريخ جاهلى و اسلام از ميان رفت.
15 ـ محل حلف الفضول; حلف الفضول به پيمانهايى گفته مىشود كه در جاهليت براى احقاق حق مظلومان بين تعدادى از سران صاحب نفوذ عرب كه نام بيشترشان فضل بوده، منعقد گرديد و پيامبرصـ نيز بنا بر اهميت اين پيمانها و نقشى كه در دادخواهى مظلومان داشت در انعقاد آنها حضور يافت و همواره از آن پيمانها به نيكى ياد مىفرمود. و بارها مىگفت: اگر اكنون (پس از بعثت) هم به آن پيمانها دعوت شوم از آيين دعوت استقبال مىكنم.
مراسم حلف الفضول بيست سال قبل از بعثت پيامبرصـ در خانه عبدالله بن جدعان انجام گرفت و اين محل به خاطر عدالت و حضور پيامبرصـ در آن محل و ستايش آن حضرت مورد احترام قرار گرفت ليكن در جريان توسعه مسجدالحرام تخريب و بدون هيچگونه نشانهاى به مسجدالحرام ملحق گرديد.
16 ـ محل دعوت نخستين; اولين دعوت پيامبرصـ پس از بعثت بنا به امر: «وَأَنْذِرْ عَشيرَتَكَ الاَْقْرَبينَ»(371) در خانه حارث بن عبدالمطلب انجام گرفت و اين واقعه بزرگ تاريخى به اين خانه موقعيت ويژهاى بخشيد كه خاطره دعوت خاص پيامبرصـ را در دلها زنده مىكرد.
در اين دعوت نخستين، سران قريش بودند كه پيامبرصـ مسأله مهم وصايت و جانشينى خود را نيز مطرح كرد و آن را برازنده كسى شمرد كه نخستين مسلمان باشد.
اين جايگاه بس مقدس و رفيع در جريان توسعه مسجدالحرام به اصلش ملحق گرديد ولى در حذف هويتش مورد جفا قرار گرفت.
17 ـ خانه خديجه; فداكارى و ايمان خديجه در تاريخ و سرنوشت اسلام نقشى مؤثر، آموزنده و جاودانه دارد خانه اين بانوى بزرگ اسلام نخستين بارقههاى وحى را به خود ديده و اقامتگاه پيامبرصـ در دشوارترين وضعيت زندگيش و در آغاز وحى بوده است. خانهاى كه پيامبر پس از تحمل سنگينى وحى در كوه حرا و شنيدن «اِقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّكَ» به اين خانه پناه برد و در آغوش اين خانه عشق و ايمان، آسايش يافت. خانه صفايى كه پيامبر و خديجه از پنجره كوچك آن با يك چشم دنياى بزرگ اسلام فراگير و فاتح را و با چشم ديگر سعادت آخرت جاودانه را مىديدند.
خانهاى كه پس از انجام مراسم عقد ازدواج پيامبرصـ و خديجه با تعبير شيوا و وصفناپذير خديجه كه گفت: «الى بيتك يا محمد» خانه آرامشبخش پيامبرصـ شد.
خانهاى كه سهفرزند پيامبرصـ در آن تولد يافت. آرى خانهاى كه فاطمه درآن چشم بهجهان گشود و جهانى را با وجود خود آراسته ساخت.
اين خانههمان جايگاه ملكوتىرفيعىاست كهليلةالمبيتاميرمؤمنان علىعـ در آن به وقوع پيوست و از همين خانه هجرت آغاز گرديد.
چه خانه با بركت و فضيلتى با چه خاطرهها و حوادث تاريخسازى كه قرنها مورد احترام مسلمانان بود و امرا و سلاطين مسلمان هر كدام با خدمتى كه به اين جايگاه مقدس تقديم مىكردند قدمى در احياى خاطرههاى فراموشنشدنى برمىداشتند ليكن خزان اين خانه با تمامى شكوه و عظمتش با سلطه وهابيان پايان پذيرفت و ابتدا تخريب و سپس روى اين كاشانه ملكوتى مدرسه اطفال بنا كردند و امروز به ميدان ترمينال اتوبوسهاى ساخت غرب مبدل گشت و آن همه شكوه و عظمت به فراموشى سپرده شد.
18 ـ خانه ابوطالب و محل تولد على ـ ع ـ ; اين خانه خاطره زندگى سه شخصيت با عظمت را با خود دارد ابوطالب كه سرپرست خانه بود وعلىعـ كه فرزند اين خانه و پيامبرصـ كه در دامن محبت ابوطالب دوران كودكى خود را در اين خانه گذراند.
آيا در سراسر جهان و تاريخ، نمونه اين شكوه و عظمت را مىتوان يافت؟ خانهاى به عظمت دنيا و به فراخى آخرت جاويدان اما چه سرنوشتى كه بايد اين همه شكوه در زير آسفالتهاى ترمينال اتوبوسهاى مكه مدفون گردد و از آن شگفتانگيزتر اين كه صداى اعتراضى نيز به گوش نرسد!
19 ـ محل معراج پيامبر صـ ; حادثه عروج ملكوتى پيامبرصـبه قاب قوسين أو أدنى و اوج ملكوت خدا كه يكى از مهمترين وقايع ومعجزات پيامبرصـ است، از خانه امهانى اين زن فداكار و دختر ابوطالب و خواهر علىعـ آغاز گرديد.
اين خانه محل معراج و موضوع يكى از مهمترين آيات قرآن وحوادث بزرگ تاريخ اسلام تا سال 167 هجرى مقصد و آمال عاشقان بوده و به مرور زمان، گَرد غفلت آن را از ديدگان پنهان ساخته است.
20 ـ زادگاه امام صادق ـ ع ـ ; اين خانه نه تنها زادگاه ششمين امام معصوم بلكه زادگاه سردار رشيد اسلام جعفر طيار نيز بوده و بنا بر نقلى شخص پيامبرصـ نيز در آن حضور داشته است.
اين خانه نيز كه در سمت صفا و مروه قرار داشت سرانجام با تمام عظمت و خاطراتش به دست وهابيان تخريب و به فراموشخانه تاريخ پيوست.
21 ـ مساجد تاريخى; روند رو به افزايش تخريب حتى دامنگير مساجد تاريخى نيز شد و مساجدى چون مسجد انشقاق قمر، مسجد ابراهيم و مسجد الرايه كه هر يك خاطره و تاريخ و نقشى در مجموعه به هم پيوسته تاريخ اسلام دارند، تخريب و از صحنه تاريخ محو گرديد.
اماكن مقدس تاريخى تخريب شده در مدينه
از آنجا كه مدينه «حرم» دوم خدا و پيامبرصـ همچون مكه «حرم» اول از غارت آثار تاريخى و تاراج فرهنگى مصون نمانده و آثار پر ارزشى كه هر كدام به نوبه خود گوياى گوشهاى از تاريخ با عظمت اسلام وروشنگر زاويهاى از زندگى پرافتخار پيامبرصـ بوده است، در اين شهر نيز دستخوش خيانت تخريب و جنايت انهدام گرديده است. لازم ديديم به بخشى از اين اماكن مقدس تاريخى تخريب شده در مدينه منوره اشاره كنيم.
1 ـ خانه على و فاطمه ـ عليهماالسلام ـ ; خانه حضرت فاطمه و امام على ـ عليهماالسلام ـ در كنار خانه پيامبرصـ و مجاور مسجد قرار داشت و اين خانه چون خانه رسول خدا، از خانههاى ديگر مجاور مسجد متمايز بود و دربى به داخل مسجد داشت. پيامبرصـ بجز سركشيهاى روزانه كه به اين مأواى امن داشت، در بازگشت از سفرها، نخست در اين خانه به فاطمهعـ سر مىزد و آنگاه به كار ديگر مىپرداخت. اين خانه سرگذشتهاى تلخ و شيرين در تاريخ اسلام دارد. خاطرههايى كه در تبيين حق و باطل در مسائل اصولى اسلام نقشى بسزا دارد.
در اين خانه، سبطين پيامبرص، دو سيد جوانان بهشت و دو امام همام متولد شدند و اين خانه خاطرههاى زهد و عبادت علىعـ را به همراه داشت.
اين خانه در زمان خلافت وليد اموى تخريب گرديد و ديگر بار حدودش مشخص شد و سرانجام بدست وهابيان چون زندانى متروك ودر حصارى باز نشدنى از ديدهها پنهان گشت.
2 ـ مهبط وحى و جبرئيل; اين مكان مقدس كه خاطره نزول وحى بر پيامبرصـ را داشت و به باب جبرئيل مشهور بود اكنون در داخل ضريح مقدس قرار گرفته و از ديدگان عشاق وحى پنهان گرديده است.
3 ـ قبر حضرت فاطمه ـ س ـ ; گرچه در محل دفن حضرت زهرا سلامالله عليها ـ اختلاف نظر وجود دارد اما قبرى كه در ضلع شمالى روضه پيامبرصـ واقع در خانه آن حضرت ساليان دراز به قبر فاطمه شهرت داشت و قرائنى نيز آن را تأييد مىكند و سمهودى(375) در وفاءالوفا وديگران كشف اين قبر مطهر را به هنگام بناى گنبد روضه مطهر نبوى، تأييد كردهاند و بنا بر روايات اهل بيت ـ عليهمالسلام ـ نيز اين احتمال معتبر مىباشد.
4 ـ مراحل توسعه مسجدالنبى در عصر پيامبر صـ ; اين مسجد ابتدا داراى مساحتى برابر 53/34 59/39 متر مربع بوده است كه در بازگشت از غزوه خيبر بر وسعت آن افزودند و طول و عرض آن برابر و در حدود يكصد ذراع گرديد و بدين ترتيب وسعت آن افزون بر دو برابر شد.
پس از رحلت پيامبر اسلام، مسجد النبىصـ تحولات بسيارى به خود ديد و بارها مرمت و توسعه يافت كه اهم آنها در سالهاى 17، 29، 88،160، 845، 888 انجام گرفت تا قبل از عمليات توسعه آل سعود، آخرين توسعه مسجدالنبىصـ در دوران سلطان عبد المجيد عثمانى پانزده سال بطول انجاميد و وسعت مسجد به 10939 متر مربع رسيد.
سعوديها نيز چندين بار دست به تخريب اطراف مسجد و توسعه آن زدهاند كه هم اكنون مساحت مسجد و مصلاحى جانبى آن به صدها هزار متر مربع رسيده است.
ليكن صرفنظر از اين نكته اسفبار، كه هر تخريبى به قيمت از دست رفتن دهها آثار گرانبهاى تاريخى و هنرى تمام شده است اصولا آثار سير تحول تاريخى توسعه مسجد، جز در موارد اندك بجاى نمانده است وعينيت اين اسناد تاريخى نيز به تدريج محو گرديده است.
5 ـ خانه ابوايوب انصارى; نخستين اقامتگاه پيامبرصـ به هنگام هجرت و نزول در مدينه، خانه منسوب به ابوايوب انصارى بود كه يادآور چگونگى استقبال مردم مدينه از پيامبرصـ و اشتياقشان به پذيرايى از آن حضرت بود. اينجا نيز در جريان توسعه مسجد بى نام و نشان گرديد.
6 ـ خانه امام صادق ـ ع ـ و محله بنىهاشم; اين خانه و محله بنىهاشم قرنها شناخته شده و مزار مشتاقان اهل بيت ـ عليهمالسلام ـ بود و انهدام آن در جريان توسعه و باقى نگذاشتن كوچكترين اثر و نشانه براى آن خانه مقدس و محله بنى هاشم مظلوميت تاريخى شيعه و بنى هاشم را تداعى مىكند.
7 ـ خانه حسن بن زيد بن على; اين خانه مورد احترام اماميه و زيديه بوده و با بخشى از تاريخ قيامهاى زيديه ارتباط داشته است و بعدها به صورت كتابخانه معروف به «حكمت پاشا» مورد استفاده علما و محققان بوده كه امروز هيچ اثرى از آن باقى نمانده است.
8 ـ خانه عبدالله بن عمر; جايگاهى كه عبدالله بن عمر از نظر نقل حديث و آراى فقهى نزد اهل سنت دارد بطورى كه بخشى از منابع عمده مذاهب اربعه منسوب به وى مىباشد او را در ميان مذاهب اهل سنت در شمار شخصيتهاى نامآور اسلامى قرار داده است.
اين خانه در حد ميراث فرهنگى مذاهب اهل سنت براى عموم سنيان قابل احترام بود و حفظ آثار آن به معناى احترام به آثار روايى وفقهى بازمانده از وى محسوب مىشد كه در تاراج فرهنگى از دست تعصب خشك جان سالم بدر نبرد.
9 ـ مقبره عبدالله بن عبدالمطلب پدر گرامى پيامبر اسلام صـ ; پيامبر خود از پدر و مادر و اجداد خويش به نيكى ياد مىكرد و براى آنان احترامى خاص قائل بود كه در كتابهاى حديث و تاريخ فريقين (شيعه واهل سنت) ثبت گرديده است.
دريغ ورزيدن از احترام به قبر پدر گرامى پيامبرصـ و حفظ آثار اين شخصيت بزرگى كه پيامبر، خاتم پيامبران و حبيب خدصـ از صلب او متولد شده، چه معنايى مىتواند داشته باشد؟
10 ـ مسجد بلال بن رباح حبشى; نام بلال در چندين مقطع از تاريخ اسلام بيانگر حقايقى دلپذير از ديدگاه اسلام به مسأله نژاد و انساندوستى و مفهوم و معناى آيه شريفه: «اِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللهِ أَتْقاكُمْ» مىباشد.
نقش بلال به عنوان مؤذن پيامبر و به عنوان معترضى كه فقط به درخواست فاطمه سلامالله عليها ـ تنها يكبار پس از رحلت پيامبرصـ اذان گفت، يادوارهاى از اين ميراث بزرگ مىطلبد كه گذشتگان تجليل از اين شخصيت اسلامى را با بناى مسجدى به نام وى انجام دادند.
11 ـ مسجد بنىعدى; اين مسجد در كنار مقبره عبدالله بن عبدالمطلب پدر گرامى پيامبرصـ قرار داشت كه شاهد عبادت پيامبرصـ در آن محل بود و اين به خاطر تعريض خيابان، منهدم و محو گرديد.
12 ـ مسجد بنىظفر; اين مسجد متعلق به يكى از طوايف اوس و در كنار شرقى بقيع قرار داشت و بنا بر آنچه كه در سوره مائده آمده، در اين محل بر پيامبرصـ نازل گرديد و اثرى از آن حضرت در آن به جاى مانده و قرنها مورد احترام زائران حرم نبوىصـ بوده است كه امروز بدون نام و نشان در دل ساختمان مخصوص به تشكيلات امر به معروف سعودى قرار گرفته است.
13 ـ مسجد ردالشمس; بنا بر اعتقاد جمعى از مسلمانان، محل اين مسجد كه بر تپهاى واقع در شرق مسجد قبا قرار داشت، شاهد واقعه ردالشمس براى پيامبرصـ و علىعـ بوده است و در كتب معتبر فريقين نقل شده است.
14 ـ مسجد ابن خيثمه; در آغاز هجرت كه پيامبرصـ در قبا اقامت داشت، مشتاقان به ديدار آنحضرت در خانه ابن خيثمه پذيرايى مىشدند و ملاقاتها و عبادتهاى پيامبرصـ در اين خانه به آن شرافتى بخشيد كه بعدها براى تجليل از آن تبديل به مسجد گرديد. و هماكنون نيز بدون كوچكترين نشانهاى، در توسعه مسجد قبا، در دل آن جاى گرفت.
15 ـ مسجد عرفه يا عرفات و يا عمره; اين مسجد كه به فاصله اندكى از مسجد قبا به سمت قبله قرار داشت به پاس بزرگداشت از يك خاطره و سيره نبوىصـ برپا شده بود و بيانگر حالت آرزو و اشتياق پيامبرصـ به انجام عمره و حج بوده كه بهنگام عبور كاروان عمره و حج، حضرتش در اين مكان مىايستادند و نظارهگر راهيان خانه خدا مىشدند. چه منظرهاى، چه ايستادنى، چه خاطرهاى، چه حالى و چه سنتى نيكو كه با تمام شكوه و عظمت فداى تعصب كور گرديد.
16 ـ مسجد مصرع; مصرع به معناى قتلگاه است و مناسبت تاريخى اين مسجد آن است كه حضرت حمزه عموى فداكار و شجاع پيامبرصـ هنگامى كه در اُحد مجروح گرديد، خود را به اين محل رسانيد و در اين محل به شهادت رسيد و به پاس عظمت اين شهيدى كه از پيامبرصـ لقب «سيدالشهدا» گرفت وجهت تجليل ازخون شهيد مسجدى برآن محل بنا گرديد كه قرنها مورد احترام و خاطره برانگيز شعار ايثار و شهادت بود.
17 ـ مسجد حمزه; در دوران حكومت مروان مسجدى كه در محل دفن حضرت حمزه و عبدالله بن جحش بود بر اثر سيل ويران گرديد وجنازههاى آن دو شهيد به محل شهداى اُحد انتقال يافت و سپس در سال 570 ه.ق. در آن محل مسجدى بنا گرديد كه به مرور توسعه يافته وتجديد بنا و تزيين گرديد.
اين مسجد كه بنام حضرت حمزه بود در واقع ميراث بزرگى از يكى از حساسترين مقطع تاريخ اسلام; يعنى جنگ احد به شمار مىرفت كه آثارش از روى زمين محو گرديد.
18 ـ مسجد زريق; اين مسجد به منظور تجليل از خاطره نخستين قرآن خوانى جمعى پيامبرصـ و يارانش ساخته شده و روبروى باب السلام قرار داشته است كه آثار آن در جريان توسعه مسجد نبوىصـ نابود گرديد.
19 ـ مسجد البقيع; اين مسجد كه در سمت غربى روبروى قبور مطهر ائمه بقيع عليهمالسلام ـ قرار داشته و به نام ابى بن كعب قادى است، صحابه رسول خدصـ و يار باوفاى علىعـ ساخته شده و بارها به خاطر موقعيت اين صحابى بزرگوار مرمت گرديد و آخرين بار در زمان حكومت عثمانى توسعه يافت كه امروز جز مشتى خاك در كف ويران شده بقيع از آن اثرى نمانده است.
بجز موارد مذكور چندين خانه كه به خاطر ارزش تاريخى آن قرنها به عنوان ميراث فرهنگى حفظ مىشد، در مدينه منوره تخريب و آثار آنها محو گرديد; مانند خانههاى منسوب به خلفا و خالد بن وليد و ديگران.
همچنين مساجدى بجز آنچه آورديم در مدينه تخريب و آثار آنها محو گرديده كه از آن جمله مىتوان مسجد فيقاء الخبار، مسجد فاطمه صغرى، مسجد عسگريه، مسجد الوداع، مسجد منارتين، مسجد بنى نجار، مسجد بنى عبيد، مسجد بنى سلمه، مسجد مازن، مسجد واقف، مسجد النور، مسجد بنى غفار، مسجد بنى دينار، مسجد بياضه، مسجد وائل، مسجد التوبه و مسجد بنى حذاره نام برد.

1 مائده : 97
2 «ليس شيء أفضل من الحجّ الاّ الصّلوة وفي الحجّ هنا صلوة» (علل الشرايع، ص156; وسائل الشيعه ج8، ص77، ح2).
3 و2 جواهرالكلام، ج17، ص214
5 قال الباقر عليهالسلام : «بُني الاسلام على خَمس: على الصلوة والزكاة والحجّ والصوم والولاية» (وسائل الشيعه ج1، ص7 و8; اصول كافى، ص315; محاسن برقى، ص286).
از گناهان كبيره، موجب خروج از ملت اسلام و به معناى كفر است.
6 تحرير الوسيله، ج1، ص370; وسائل الشيعه، ج8، ص19 تا 21
7 مأخذ سابق.
8 قال الصادق عليهالسلام في تفسير قول الله عزوجل: «ومن كفر فانّ الله غنيّ عن العالمين» يعنى من ترك. (وسائل الشيعه ج8، ص20).
حج كه براى انجام مناسكش بايد آن همه نفسكُشى نمود وخويشتن را به خاك مذلّت نشانيد و بدن را به مشقّت و رنج فراوان واداشت و درد هجران و غربت را كشيد و تمايلات و لذّتجويى وكامروايى و بسيارى از عادات را كنار گذارد و از صرف مال دريغ نورزيد و دشواريها را بر خود هموار نمود و ناملايمات را هر چه سخت و ناگوار باشد تحمّل نمود.
9 و8 جواهرالكلام، ج17، ص214
11 قال الصادقع: ما يعدله شيء (وسائل الشيعه، ج8، ص78، حديث 7 و ص77، حديث3).
12 مستدرك الوسائل، كتاب الحج، باب 24، حديث 22 و 24; صحيح مسلم ج4، ص107
13 وسائل الشيعه، ج8، ص79، حديث 1; تهذيب ج1، ص451
14 ثواب الاعمال، ص27; وسائل الشيعه، ج8، ص83، حديث 15
15 مأخذ سابق، ص79 حديث 1
16 من لا يحضره الفقيه، ج1، ص159 از كتاب حج; علل الشرايع، ص399 تا 406
17 وإذ يرفعُ ابراهيمُ القواعدَ من البيتِ واسماعيلُ ربّنا تقبّل منّا انّك أنتَ السميعُ العليمُ (بقره : 121).
18 و عهدنا الى ابراهيم و اسماعيل أن طهّرا بيتي للطّائفين و العاكفين والرّكّعِ السّجودِ (بقره : 119).
19 در تعداد حجهاى پيامبر اكرمص اختلاف است. در صحيح بخارى آمده: «حجّ النبي قبل النبوة وبعدَها و لم يعرف عددها و لم يحجَّ بعد الهجرة الاّ حجةالوداع.» و در كافى از امام صادقع نقل شده: «حجّ رسولاللهص عشرينَ حجّةً مستقرةً.» و در حديث ديگر: «لم يحجّ النبيص بعد قدومه المدينة الاّ حجّة وقد حجَّ بمكّة مع قومه حجّات.» فيض كاشانى شارح كافى علت استتار پيامبرص را در انجام حج تاخير ماههاى حج بواسطه نسئ از زمان واقعى آن دانسته است. براى توضيح بيشتر به كتاب حج (مجموعه مقالات) صفحات 214-216 مراجعه شود.
20 درباره عدد صحابه و تعداد مسلمانانى كه از مدينه و اطراف و مناطق دور و نزديك در مراسم حجةالوداع، پيامبر اكرمص را همراهى مىنمودند نقلهاى مختلفى ديده مىشود. بنا به حديثى از امام صادقص در واقعه غدير خم كه در بازگشت از حجةالوداع روى داد متجاوز از دوازده هزار مرد گواه حضور داشتند (سفينةالبحار، ج2، ص306) و بنا بر نقل مرحوم علامه امينى در مجلّد اول الغدير بالغ بر يكصد و ده صحابى آن را نقل كردهاند.
21 روايت مفصّل حج پيامبرص را در حجةالوداع، كلينى در كافى، شيخ طوسى در تهذيب و شيخ حر عاملى در وسائل الشيعه از امام صادقع نقل نمودهاند. و دارمى و نسائى و ترمذى در سنن خود و مسلم و ابوداود و ابن ماجه در صحاح از جابر بن عبدالله انصارى به نقل از امام صادقع آوردهاند.
22 لا اِكراه في الدين قد تبيّن الرشدُ من الغيّ (بقره : 256).
23 پيامبر اكرمص در جريان سريه عبدالله بن جحش به وى نوشت: «هيچيك از ياران خود را با اكراه وادار به كار مكن» (فروغ ابديت، ص388).
24 نهج السعادة في مستدرك نهج البلاغة، ج5، ص359
25 فروع كافى، ج1، ص237-241; علل الشرايع، ص138; تهذيب ج1، ص452
26 و7 اَلا ترونَ أنّ اللهَ سبحانه اختبر الأولين من لدن آدم صلوات الله عليه الى الآخرين من هذا العالم بأحجار لا تضرّ ولا تنفع ولا تبصر ولا تسمع. فجعلها بيته الحرام الذي جعله للناس قياماً ثمّ وضعه بأوعر بقاع الارض حجراً»... (نهج البلاغة، خطبه 192).
28 نظير آنچه در مورد ابن ابى العوجاء نقل شده است: قال لأبى عبد الله عليه السلام أفتأذن لي في الكلام فقالع: تكلَّمْ فقال: الى كم تدوسون هذا البيدر وتلوذون بهذا الحجر و تعبدون هذا البيت المرفوع بالطوب والمدر وتهرولون هرولة البعير اذا نفر ان من فكر في الأمر قد علم ان هذا فعل أسَسه غير حكيم ولاذي نظر (علل الشرائع، ص 403).
29 و 2 هذا بيت استعبد الله به خلقه ليختبر طاعتهم في إتيانه فحثّهم على تعظيمه و زيارته (وسائل الشيعة، ج 8، ص 6) وطهّر بيتى للطّائفين والقائمين والركّع السّجود (حج : 27).
31 وَ اذ جعلنا البيت مثابةً للنّاسِ وَامناً (بقره : 125) فلَنوَليَنَّك قبلةً ترضاها (بقره : 144).
32 و 5 و 6 و 7 فهو شعبة من رضوانه وطريق يؤدّي الى غفرانه منصوب على استواء الكمال ومجمع العظمة والجلال خلقه الله قبل دحو الأرض بألفي عام (فروع كافى، ج 1، ص 219).
ونقطه نخستينِ آفرينش زمين است.
36 واذّن في الناس بالحجِّ يأتوك رجالاً وعلى كلّ ضامر يأتينَ من كلّ فجٍّ عميق (حج : 27).
37 وسائل الشيعة، ج 8، ص 5، حديث 9
38 مأخذ سابق، حديث 6
39 اينگونه تشبيه و تعبير از مراسم حج، از نويسنده متفكّر مسلمان، دكتر على شريعتى است.
40 والخامسة الحجّ وهي الشريعه (علل الشرائع).
41 ولنسئلنَّ المرسَلينَ (اعراف : 67).
42 ثمّ لتسئلنَّ يومئذ عن النعيمِ (تكاثر : 8).
43 قال رسول اللهص : «كلّ نعيم مسؤول عنه صاحبُه إلاّ ما كان في غَزو أو حَجٍّ» (بحار الانوار، ج 99، ص5).
44 قال الصادقع: «ليحذروا أحدُكم ان يعوق أخاه عن الحجّ فتصيبه فتنة في دنياه» (همان مأخذ).
و نابودى مىگردد. 45 قال عليّع: «لاتتركوا حجّ بيت ربّكم فتهلكُوا» (ثواب الاعمال، ص 212).
46 تفسير على بن ابراهيم، ص 448; معانى الاخبار، ص 222; بحار الانوار، ج 99، ص 6
47 ذاريات : 50
48 تفسير على بن ابراهيم، ص 448; معانى الاخبار، ص 222; بحار الانوار، ج 99، ص 6
49 منافقين : 10
50 وجعل الله الكعبة البيت الحرامَ قياماً للناس (مائده : 97).
51 قال الصادقع: «لايزالُ الدّينُ قائماً ما قامت الكعبةُ» (كافى، ج 4، ص 271، حديث 24) فرضَ الله الحجّ تقويةً للدّينِ (نهج البلاغة، حكمت 244).
52 ق : 37
53 بحار الانوار، ج 3، ص 303، حديث 41
54 امام زين العابدينع وقتى از شبلى درباره حجّش سؤال فرمود و او اعتراف كرد كه به روح حجّ توجه نداشته، فرمود: «تو هيچكدام از مناسك را انجام ندادهاى; ارجعْ انك لم تحجَ.» (مستدرك، ج 2، كتاب الحج، باب 17، حديث 5) امام صادقع فرمود: «ما أكثرَ الضجيج و أقلَّ الحجيج» (سفينة البحار، ج 2، ص 71).
55 تفسير الميزان، ج 5، ص 434
56 امام زين العابدينع فرمود: ولا يصابُ (الدينُ) الاّ بالتسليم (بحار الانوار، ج 2، ص 303، حديث 41). رسول خدص فرمود: انما الاعمالُ بالنيّاتِ.
57 و 2 خطبه پيامبر اكرمص در مسجد خيف در حجّةالوداع: «نصر اللهُ عبداً سمع مقالتى فَوعاها ثم بلغها الى من لم يسمعها. ربَّ حامل فقه ليس بفقيه و ربَّ حامل فقه الى من هو افقه منه» تاريخ يعقوبى، ج 1، ص 90; اصول كافى، ج1، ص 332 (از چاپ دو جلدى اسلاميه).
59 و 2 تفسير الميزان، ج 1، ص 301
61 قال رسولاللهص: انّما فُرضتِ الصلوة و أُمر بالحجّ و الطوافِ و أُشعرتِ المناسكُ لاقامة ذكر اللهِ فاذا لم يكنْ في قلبك للمذكور الذى هو المقصود و المبتغى عظمته ولا هيبته فما قيمة ذكرك (جامع السعادات، ج 3، ص 332).
62 وَ أتمّوا الحجَّ و العُمرة لله (بقره : 196). و لله على الناسِ حِجُّ البيتِ (آل عمران، آيه 91). اين دو تعبير در قرآن مخصوص حج است.
63 مصباح الشريعه، باب 211
64 مستدرك الوسائل، ج 2، كتاب الحج، باب 17، حديث 5 (آنچه ما در اينجا آورديم گزيدهاى از فقرات حديث است).
65 و 3 و 4 المحجّة البيضاء، ج 2، ص 201
68 سنن ابوداود، ج 2، ص 5; به نقل از المحجّة البيضاء، ج 2، ص 197
69 مجمع الزوائد، ج 3، ص 223
70 در چنين مواردى است كه رسول خدص مىفرمايد: «أمراء يكونون بعدى يُميتون الصلوة» (نه: يمنعونَ من الصلوة) سنن ترمذى.
71 النظافة من الايمان ان الله ... نظيف يحبُّ النظافةَ (ترمذى ادب 41).
72 قال رسول اللهص صنفانِ من أُمتي إن صلحا صلحت الأمة و اذا فسدا فسدت أُمتي. قيل: يا رسول اللهص! من هما؟ قال: الفقهاء و الأمراء (سفينة البحار، ج 1، ص 30). و قالص: ويل للأمراء، ويل للفقهاء. (مسند احمد بن حنبل، ج2، ص52).
73 ما از ابراهيم و اسماعيل پيمان گرفتيم كه خانه مرا براى طواف كنندگان و معتكفين و ركوع كنندگان و سجود كنندگان پاك گردانند (بقره : 119).
74 نهج البلاغه، خطبه اول.
75 من لا يحضره الفقيه، ج 2، ص 335; خصال شيخ صدوق، ج 2، ص 61
76 آل عمران : 97
77 بر مردم است كه براى خدا حج خانه را انجام دهند.
78 و هر كسى كه كفر بورزد، خداوند از جهانيان بىنياز است.
79 وسائل الشيعه، ج 8، ص 21
80 غزالى مىگويد: فاعظم بعبادة يعدم الدين بفقدها الكمال ويساوي تاركُها اليهودَ والنصارى في الضلالِ (محجّة البيضاء، ج 2، ص 145
81 وسائل الشيعه، ج 8، ص 21
82 علل الشرائع، ص 405، حديث 6
83 امام صادقع فرمود: «لايزالُ الدينُ قائماً ما قامتِ الكعبةُ» (كافى، ج 4، ص 271، حديث 4). در حديث ديگر امام صادقع مىفرمايد: «اِنّ للهِ حرمات ثلاثاً ليس مثلهنّ شيء كتابه وهو نوره وحكمه و بيته الذي جعل للناس قبلة لا يقبل الله من أحد توجهاً الى غيره و عترة نبيّكم صلّى الله عليه وآله» (روضه الواعظين ابن قتال نيشابورى، ص 320). اينها همه نشاندهنده نقش فرهنگى بيت و حج در تربيت انسانها است.
امام على عليهالسلام مىفرمايد: «فرضَ عليكم حجّ بيتِه... و جعله سبحانه للاسلام علماً» (نهج البلاغه، خطبه 1).
84 عيون اخبار الرضا، ص 236; علل الشرائع نيز با مختصر تفاوت اين حديث را نقل كرده است.
85 توبه : 123
86 نهج البلاغه، حكمت 244
87 كافى، ج 4، ص 271، حديث 4
88 اَلَمْ تر كيفَ ضرب اللهُ مثلاً كلمةً طيبةً كشجرة طَيّبة أَصلُها ثابتٌ و فرعها فى السماء تؤتى اُكُلها كلَ حين بِاذنِ ربِّها و يضربُ اللهُ الأمثالَ للنّاسِ لعلّهم يتذكَّرون (ابراهيم : 24 و25).
89 امير المؤمنين على عليهالسلام در دستورالعمل تاريخى به استاندار خود در مصر مىنويسد: «ولتنقضْ سنةً صالحةً عمل بها صدور هذه الاُمة و اجتمعت بها الألْفَة و صلحت عليها الرعيّة و لا تحدِثَنَّ سنةً تضرّ بشيء من ماضي تلك السنن فيكون الأجرُ لمن سنَّها و الوِزْرُ عليك بما نقضتَ منها» (نهج البلاغه، نامه 53).
90 در فتح مكه تنها بر خورد پيامبر اكرمص بود كه مظاهر فرهنگ استثمارى و تحميلى سران كفار قريش را، كه با ايجاد بتكده در خانه خدا، آن را جايگزين فرهنگ توحيدى حنيف كرده بودند، با تمام قدرت پاكسازى كرد.
91 ثواب الاعمال، ص 212; بحار الانوار ج 99، ص 19
92 نهج البلاغه عبده، ص 511، نامه 47
93 علل الشرائع، به نقل از بحار الانوار، ج 99، ص 19
94 علل الشرايع، ص 406، حديث 6
95 من لايحضره الفقيه، ج 2، ص 359; به نقل از وسائل الشيعه، ج 8، ص 7، حديث 14; علل الشرايع، ص 57; تفسير العياشى، ج 2، ص 254
96 توبه : 112
97 فروع كافى، ج 1، ص 332; به نقل از وسائل الشيعه، ج 11، ص 32، حديث 3. و در ص 34، حديث 6 از همان مأخذ به روايت تهذيب شيخ چنين آمده: «اذا ظهر هؤلاء لم نؤثر على الجهاد شيئاً.»
98 جنگجوى در راه خدا و حج كننده و عمره كننده، همگى مهمانان دعوت شده خداوندند (سنن ابن ماجه، مناسك، 5; نسائى، حج، 4).
99 سنن ابن ماجه، كتاب مناسك، 44
100 صحيح بخارى، كتاب جهاد، 62
101 مسند احمد بن حنبل، ج 5، ص 200
102 مائده : 97
103 بقره : 125
104 عن الصادقع: «انّ ابراهيم لما خلف اسماعيل بمكة عطش الصبي و كان فيما بين الصفا والمروة شجر فخرجت امّه حتى قامت على الصفا فقالت: هل بالوادى من انيس؟ فلم يجبها احد فمضت حتى انتهت الى المروة فقال: ... حتى صنعت ذلك سبعاً فاجرى الله ذلك سنةً (علل الشرائع، ص 432).
105 همان مأخذ، ص 433
106 همان مأخذ.
107 بقره : 198
108 فلمّا أسلما وتَلَّهُ للجبين و ناديناه أن يا ابراهيمُ قد صدّقت الرؤيا انّا كذلك نجزي المحسنين (صافات : 103 تا 105).
109 قال رسول اللهص: «استفرهوا ضحاياكم فانّها مطاياكم على الصراط» (علل الشرائع، ص 438).
110 حج : 37
111 علل الشرائع، ج 2، ص 120
112 ان أبا الحسن عليه السلام كتب... العلّة التي من أجلها سميّت منى أنّ جبرائيل قال: هناك يا ابراهيم! تمَن على ربّكَ ما شئت (مأخذ سابق).
113 بخارى از پيامبرص نقل مىكند: «لا تَقومُ السّاعة حتّى لا تحجّ البيتُ (صحيح بخارى، كتاب حج، 47).
114 موعظه پيامبر اكرمص به ابوذر: وحِجَّ حجّةً لعظائم الأمورِ (خصال، ج 2، ص 300 303) شايد ناظر به اين مطلب باشد.
115 اين همان آموزشى است كه پيامبر اكرمص در حجةالوداع با زبان رسا آموخت كه:
النّاس في الاسلام سواء الناس صفّ الصاع لآدم و حواء، لافضل لعربي على عجمي ولا لعجمي على عربي الاّ بتقوى الله... ثم قال: لا تأتوني بأنسابكم و آتوني بأعمالكم (تاريخ يعقوبى، ج 1، ص92).
116 ولَنبلُونَّكُمْ حتّى نعلمَ المجاهدينَ منكم والصّابرينَ ونبلو أخبارَكُمْ (محمد : 31).
117 عنكبوت : 2
118 بقره : 155
119 بقره : 124
120 وليبلى المؤمنين منه بَلاءً حسناً (انفال : 17). إنّ هذا لهو البلاءُ المبينُ (صافّات : 106).
121 وَفي ذلكم بلاءٌ من رَبِّكم عظيمٌ (اعراف : 141).
122 نهج البلاغه، خطبه قاصعه، 192
123 سنن ابىداود، كتاب 11، باب الاذن بالتجارة في اوقات الحجّ، حديث 4-6. امام على عليهالسلام نيز در خطبه اول نهج البلاغه مىفرمايد: فرض عليكم حجّ بيته ... يحرزون الأرباح في متجر عبادته.
124 وسائل الشيعه، ج8، ص9، به نقل از علل الشرايع.
125 وسائل الشيعه، ج8، ص9، به نقل از علل الشرايع.
126 وتتّسع أرزاقكم وتكفّون مؤوناتِ عَيالاتِكمْ (مأخذ سابق و نيز ص 5، حديث 7، از همان مأخذ).
127 قال الصادقع: «كادَ الفقرُ أن يكونَ كُفراً» (سفينة البحار، ج2، ص378).
128 نهج البلاغه، خطبه 110
129 من لا يحضره الفقيه، ج2، ص94; به نقل از وسائل الشيعه، ج8، ص7
130 انبياء : 21
131 مرآة الانوار و مشكوة الاسرار، ص13-14
132 مستدرك الوسائل، كتاب حج، ص189
133 مستدرك الوسائل، كتاب حج، ص189
134 حجر : 9
135 آل عمران : 7
136 روم : 10
137 ر. ك. فروع كافى، جلد 4، ص 190-188
138 بلد : 2
139 سنن ابن ماجه، جلد 2، ص 1038
140 آل عمران : 96
141 حج : 29
142 بقره : 127
143 حج : 26
144 بقره : 125
145 حج : 25
146 حج : 25
147 بقره : 189.
148 احكام القرآن ابن عربى، جلد1، ص99
149 آل عمران : 197; بقره : 185; بقره : 196
150 فروع كافى، ج 4، ص 191
151 فروع كافى، ج4، ص203
152 حج : 27-26
153 فروع كافى، ج4، ص215-214
154 فروع كافى، ج4، ص211
155 وافى، كتاب الحج، باب النوادر.
156 وسائل الشيعه، ج10، ص254
157 وسائل الشيعه، ج1، ص7
158 انفال : 35
159 در تاريخ العرب آمده: «در جاهليت عرب، سه گروه وجود داشت: گروه نخست، كسانى بودند كه برهنه طواف مىكردند و آنان را «راحله» مىناميدند. و گروهى با لباس شخصى خود، كه آنان را «حُمس» مىگفتند. و سوّم گروهى كه در اعمال حجّ چون «راحله» عمل مىكردند ولى طواف را با لباسى كه از خود داشتند (از اهل حرم نمىگرفتند) بجا مىآوردند.»
160 اعراف : 32
161 توبه : 37
162 روم : 30
163 نك: تفسير كشاف، ج2، ص242; الميزان، ج9، ص146; فى ظلال القرآن، ج3، ص1569; و روح المعانى، ج10، ص42
164 نك: همان موارد و تفسير ابن كثير، ج2، ص331; و جامع قرطبى، ج8، ص61; و روح البيان، ج3، ص382
165 توبه : 3
166 نك: تفسير على بن ابراهيم، ج1، ص286; نورالثقلين، ج3، ص183; ومجمع البيان، ج5، ص4
167 نك: تفسير فى ظلال القرآن، ج3، ص1569; وتفسير الميزان، ج9، ص48
168 نك: تفسير روح البيان، ج3، ص384; تفسير طبرى، ج10، ص49; و تبيان، ج5، ص170
169 همان، و تفسير الدرالمنثور، ج3، ص209
170 نك: تفسير فخر رازى، ج15، ص220; تفسير جامع قرطبى، ج3، ص311
171 نك: فقه سياسى، ج3 (حقوق بينالملل اسلام).
172 «وَلاَ تَتَّخِذُوا مِنْهُمْ وَلِيّاً وَلاَ نَصِيراً» نساء : 89
173 «وَلاَ تَرْكَنُوا اِلَى الَّذِينَ ظَلَمُوا فَتَمَسَّكُمُ النَّارُ» هود : 113
174 «وَمَنْ يَتَوَلَّهُمْ مِنْكُمْ فَهُوَ مِنْهُمْ» مائده : 51
175 «لَنْ يَجْعَلَ اللهُ لِلْكَافِرِينَ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ سَبِيلا» نساء : 141
176 «هَا أَنْتُمْ تُحِبُّونَهُمْ وَلاَ يُحِبُّونَكُمْ وَتُؤْمِنُونَ بِالْكِتَابِ كُلِّهِ» آل عمران : 119
نوبه خود، با توجه به آيات متعدد مربوط به هر يك از اين امور، كه در پى خواهد آمد را در زمينه برائت روشن مىسازد.
4 سيره عملى پيامبر در رابطه با عملِ اعلان برائت و شيوه اجراى آيات اول و سوم سوره برائت، خود بدون هيچگونه ابهامى اصل برائت را به عنوان يك فريضه عبادى و رويه سياسى بيان مىكند.
رسول خدص در سال نهم هجرت، ابتدا مأموريت ابلاغ برائت و اجراى فرمان الهىِ اذانِ برائت را به عهده ابوبكر نهاد ولى هنوز وى به انجام مأموريت خود توفيق نيافته بود كه علىع براى انجام اين مأموريت خطير از جانب پيامبرص منصوب گرديد.
177 طبقات الكبرى، ج2، ص292-291
178 اقتباس از سخنان امام راحل قدس سره ، صحيفه نور، ج10، ص222
179 توبه : 3
180 با كاروان ابراهيم در سال 71، ص113
181 همان، ص124
182 تفسير الميزان، ج3، ص152
183 توبه : 5
184 تفسير الميزان، ج3، ص155
185 «فَاِذَا انْسَلَخَ الاَْشْهُرِ الْحُرُمِ» توبه : 5
186 «فَسِيحُوا فِي الاَْرْضِ أَرْبَعَةَ أَشْهُر» توبه : 2
مىخواهند زندگى كنند اما بايد بدانند كه با پايان گرفتن مهلت چهار ماهه مقرر، جنگى فراگير آغاز خواهد شد:
«فَاقْتُلُوا الْمُشْرِكِينَ حَيْثُ وَجَدْتُمُوهُمْ وَخُذُوهُمْ وَاحْصُرُوهُمْ وَاقْعُدُوا لَهُمْ كُلَّ مَرْصَد.»
187 توبه : 5
188 نك: تفسير الميزان، ج3، ص156-152
189 توبه : 5
190 توبه : 6
191 توبه : 8
192 «يُرْضُونَكُمْ بِأَفْواهِهِمْ وَتَأْبى قُلُوبُهُمْ وَأَكْثَرُهُمْ فَاسِقُونَ» توبه : 8
193 «اِلاَّ الَّذِينَ عاهَدْتُمْ مِنَ الْمُشْرِكينَ ثُمَّ لَمْ يَنْقُضُوكُمْ شَيْئاً وَلَمْ يُظاهِرُوا عَلَيْكُم أَحَداً فَأَتِمُّوا اِلَيْهِمْ عَهْدَهُمْ اِلى مُدَّتِهِمْ اِنَّ اللهَ يُحِبُّ الْمُتَّقينَ» توبه : 4
194 تفسير على بن ابراهيم، ج1، ص286; و الميزان، ج3، ص195; و الدرالمنثور، ج3، ص209
195 همان.
196 تفسير عباسى، ج1; تفسير الميزان، ج3، ص197; و الدرالمنثور، ج3، ص209
197 تفسير الميزان به نقل از تفسير المنار به نقل از ترمذى، ج3، ص172
198 «ذمة الله وذمة رسوله بريئة من كلّ مشرك.»
199 نك: تفسير ابن كثير، ج2، ص332
200 مانند: سيد رشيد رضا در تفسير المنار، ج3، ص1596; و فخر رازى در تفسير كبير، ج15، ص220
201 همان.
202 نك: مبانى و روشهاى تفسير قرآن از همين قلم، ص221
203 در برخى از روايات به جاى: «رجل منى» جمله: «رجل من أهل بيتى» آمده است.
204 نك: تفسير الميزان، ج3، ص180-170
205 تفسير المنار، ج3، ص1596; و نقد نظريه المنار در تفسير الميزان، ج3، ص178
206 همان.
207 آل عمران : 7
208 ابراهيم : 30-28
209 اعراف : 162
210 بقره : 211
211 محمّد : 24
212 نهج البلاغه، خ 18
213 ر. ك. مقدّمه تفسير الميزان.
1 «وَلا تُجادلْ عَنِ الَّذينَ يخْتانُونَ أَنْفُسَهمْ.»
214 نساء : 107
215 نساء : 109
216 حج : 8
217 حج : 3
218 انعام : 121
219 غافر : 56
220 شورى : 35
221 غافر : 5
222 مجادله : 1
223 غافر : 4
224 نحل : 111
225 كهف : 54
226 هود : 32
227 عنكبوت : 46
228 نحل : 125
229 بقره : 197
230 التبيان في تفسير القرآن، ج2، ص165
231 همان.
232 و 2 الكشف عن وجوه القراءات السبع وعللها وحججها، ج1، ص286; وايضاح الوقف والابتداء، ص 545; تفسير مشكل اعراب القرآن، ج1 ص23
234 الجامع لأحكام القرآن، ج2، ص407
235 التفسير الكبير، ج5، ص163
236 همان، ص 164
237 التبيان في تفسير القرآن، ج2، ص165
238 مجمع البحرين، ج5، ص336 (چاپ مكتبه مرتضوى).
239 لسان العرب، ج11، ص103
240 الجامع لأحكام القرآن، ج2، ص410
241 مفردات، ص89
242 تفسير الكشّاف، ج1، ص347
243 تفسير الجامع لاحكام القرآن، ج1، ص408
244 همان، ص407
245 همان، ص408
246 همان، ص410
247 تفسير روح البيان، ج1، ص314
248 تفسير فتح القدير، ج1، ص201
249 اين احاديث را در آينده ملاحظه خواهيد كرد.
250 مراجعه كنيد به تفسير ابن كثير، ج1، ص238
251 زخرف : 58
252 انفال : 49
253 نحل : 125
254 هود : 32
255 التفسير الكبير، ج5، ص164-167
256 تفسير روح المعانى، ج2، ص74
257 التبيان في تفسير القرآن، ج2، ص164
258 الميزان في تفسير القرآن، ج2، ص80
259 تفسير ابن كثير، ج1، ص 238
260 الدرّ المنثور، ج1، ص219
261 همان.
262 تفسير ابن كثير، ج1، ص238
263 لسان العرب، ج11، ص105; مجمع البحرين، ج5، ص335 (چاپ مرتضوى).
264 الدرّ المنثور، ج1، ص219
265 همان.
266 وسائل الشيعه، ج9، ص108; تفسير نورالثقلين، ج1، ص219
267 همان، ص109
268 وسائل الشيعه، ج9، ص110
269 الفقه على المذاهب الاربعه، ج1، ص644
270 جواهر الكلام، ج18، ص359
271 همان.
272 نك: به كتاب الحج، ج3، ص184-182
273 بقره : 194 و195
274 تفسير الكشّاف، ج3، ص154; تفسير الكبير، ج23، ص31
275 حج : 30
276 بقره : 124
277 بقره : 187
278 مائده : 4
279 التفسير الكبير، ج5، ص169
280 بقره : 198
281 اساس الاقتباس، ص450-460
282 منطق صدرى، ج2، ص225
283 مراجه شود به شفا، قسمت منطق، بخش جدل و اساس الاقتباس، ص448
284 المنطق، ج2، ص395
285 نساء : 60
286 بقره : 256
287 نحل : 36
288 زمر : 17
289 بقره : 257
290 مائده : 3
291 سيره ابن هشام، ج1، ص149
292 وسائل الشيعه، ج9، ص 334
293 حديث عبدالله بن زيد: انّ ابراهيمَ حرّم مكّة ودعى لها وانّي حرّمت المدينة ورواية ابن زبالة: حرّم ابراهيم مكّة وحرّمت المدينة.
294 بحارالانوار، ج99، ص 75
295 به روايات مربوط به اهميت و نقش مسجدالحرام در وسائل الشيعه، ج3 و ج5 مراجعه شود و نيز ج9، ص 3 (حرمُ المسجد لعلة الكعبة وحرمُ الحرم لعلّة المسجد).
296 بقره : 146
297 اسراء : 1
298 حج : 25
299 مائده : 97
300 وسائل الشيعه، ج9، ص 3
301 وسائل الشيعه، ج9، ص 381
302 و 2 وسائل الشيعه، ج9، ص 176 و202
304 مسالك مرحوم شهيد ثانى: وأمّا الحرمُ فلا يجوزُ لهمْ دخولُه مطلقاً.
305 المبسوط، ج2، ص 48
306 حقوق اقليتها، ص 175
307 و 4 تحرير الوسيله، ج1، ص 411; وسائل الشيعه، ج9، ص 172
309 وسائل الشيعه، ج9، ص 359، حديث3
310 حج : 25
311 وسائل الشيعه، ج9، ص 341
312 تحرير الوسيله، ج2، ص 225
313 وسائل الشيعه، ج9، ص 361
314 وسائل الشيعه، ج18، ص 346
315 الجامع لأحكام القرآن، ج11، ص 32
316 تفسير البرهان، ج3، ص 84، حديث 7
317 تفسير البرهان، ج3، ص 84، حديث 8
318 تفسير البرهان، ج3، ص 84، حديث 9
319 حج : 25
320 تفسير الجامع لأحكام القرآن، ج12، ص 32; تفسير تبيان، ج7، ص 305; زبدة البيان، ص 221; فقه القرآن، ج1، ص318
321 تفسير الميزان، ج14، ص 402
322 و31 تفسير الجامع لأحكام القرآن، ج11، ص 32
324 تفسير الجامع لاحكام القرآن، ج11، ص 33
325 و34 تفسير الجامع لاحكام القرآن وجامع الصغير سيوطى، ج6، ص 3; وبيهقى، ج6، ص 35
327 كتاب «البيع» حضرت امام مدّ ظله ، ج3، ص 72
328 و37 زبدة البيان لاحكام القرآن، ص 221
330 به نقل از «مسالك الافهام الى آيات الاحكام»، ج2، ص 287
331 اصول كافى، ج1، ص 232; مرآة العقول، ج3، ص 266; تهذيب، ج5، ص 463
332 نهج البلاغه، نامه 67: مُر أَهلَ مكّةَ اَلاّ يأخذُوا منْ ساكن أجراً فانّ الله سبحانَهُ يقول: «سواءً العاكفُ فيه والبادِ» فالعاكفُ: المقيم به والبادي: الّذي يحجّ اليه من غير أهله. وفقنا الله واياكم لمحابّه والسلام.
333 «وَاِنْ تَعُدُّوا نِعْمَةَ اللهِ لاَ تُحْصُوهَا» نحل : 18
334 من لا يحضره الفقيه، ج2، ص147
335 بحارالانوار، ج99، ص42
336 تفسير برهان، ج1، ص84 و85
337 تفسير عياشى، ج1، ص39-36
338 بحارالانوار، ج11، ص183
فرشتگان كه آلوده به گناه نبودند و از نعمتهاى بيكران خدا بهره وافر داشتند، با شبيهسازى بيت معمور ملكوت در زمين، در جستجوى كدام حقيقت و فيضى بودند كه بدون آن، راه به آن حقيقت و فيض نمىيافتند؟
فكر و ذهن فرشته مىخواهد كه به اين پرسش اسرارآميز پاسخى شافى و كافى بدهد.
339 وسائل الشيعه، ج13، ص208
340 بحارالانوار، ج99، ص40
341 كافى، ج4، ص191
342 علل الشرايع، ج1، ص400
343 بحارالانوار، ج11، ص194
344 وسائل الشيعه، ج11، ص236
345 بحارالانوار، ج11، ص180
346 تفسير على بن ابراهيم قمى، ج1، ص226
347 بحارالانوار، ج11، ص312
348 مسند احمد بن حنبل، ج1، ص312
349 وسائل الشيعه، ج11، ص274
350 «وَأَذِّنْ فِي النَّاسِ بِالْحَجِّ يَأْتُوكَ» حج : 27
351 كمال الدين صدوق، ص390
352 بحارالانوار، ج13، ص299
353 همان.
غايب عصر عج باشد.
354 همان.
355 وافى، ج12، ص162; كافى، ج4، ص213
356 وسائل الشيعه، ج12، ص385
357 مسند احمد بن حنبل، ج2، ص272
اگر در گذشته تنها انبيا به اسرار «حرم» و بركات حج آشنا و طالب بودند، امروز به بركت اسلام و حج ابراهيمى پيامبرص و سيره و سنت اهل بيت عليهمالسلام و رهنمودهاى نايبان دردآشناى ائمه عليهمالسلام شعور و شعار حج و اسرار و بركات «حرم» بر امت اسلام مكشوف گشته و همه ساله ميليونها انسان موحد و عاشق حق، به طلب اين بركات و كشف آن اسرار قدم مىسايند و سر به فلك مىكشند.
ب با نگاهى ديگر هر چند آميخته با جنبههاى مادى، به موقعيت جغرافيايى اين سرزمين مىتوانيم به اسرار نهفته ديگرى پى ببريم كه به نوبه خود در ميزان درك حقيقت اين سرزمين و عمق بهرهگيرى از بركات آن مؤثر مىباشد.
از نظر تاريخى و جغرافيايى ياد «حرم» همواره با نام جزيرةالعرب همراه بودهاست; شبهجزيرهاى كهمىتواندتلاقى سهقارهبزرگ جهان باشد.
358 معجم البلدان، ج2، ص63
359 شفاء الغرام باخبار البلدالحرام، ج1، ص119
360 نك: مروج الذهب مسعودى، ج3، ص66
361 تاريخ و آثار اسلامى، ص71
362 ارتفاع كعبه 31/13 متر و طول 79/11 متر و عرض آن 85/10 متر مىباشد.
363 نك: تذكرةالخواص ابن جوزى، ص10
364 مجيب الدين طبرى، القرى لقاصد ام القرى، ص314
365 «وَاتَّخِذُوا مِنْ مَقَامِ اِبْراهِيمَ مُصَلّى» بقره : 125
366 برخى محل دفن مادر پيامبرص را در ابواء دانستهاند.
367 فاكهى، اخبار مكه، ج4، ص51
368 مقاتل الطالبيين ابوفرج اصفهانى، ص366
369 نك: اعيان الشيعه تأليف علامه سيد محسن امين، ج1، ص219
370 سيره ابن هشام، ج1، ص134
371 شعراء : 214
372 نك: تاريخ طبرى، ج2، ص62; بحارالانوار، ج18، ص196
373 «سُبْحَانَ الَّذِي أَسْرى بِعَبْدِهِ لَيْلا مِنَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ اِلَى الْمَسْجِدِ الاَْقْصى الَّذِي بارَكْنا حَوْلَهُ لِنُرِيَهُ مِنْ آياتِنا ...» اسراء : 1
374 اصغر قائدان، تاريخ و آثار اسلامى مكه مكرمه و مدينه منوره، ص153
375 وفاء الوفا، ج2، ص907
376 نك: مناقب الائمه ابن شهر آشوب، ج3، ص365
377 نك: حج الجوامع سيوطى، ج5، ص277; خصائص الكبرى، ج2، ص183; فتحالبارى عسقلانى، ج2، ص168; و الصواعق المحرقه، ص76; و دلائل النبوه بيهقى و ...
378 مرآةالحرمين، ج1، ص392
379 براى كسب توضيحات بيشتر رجوع شود به: وفاء الوفاى سمهودى; مرآة الحرمين رفعت پاشا; تاريخ المعالم المدينة المنوره تأليف احمد ياسين; و تاريخ و آثار اسلامى مكه مكرمه و مدينه منوره تأليف اصغرقائدان

ارسال نظر