امام هفتمینم...

من در این زندان به جرم عشق یار افتاده ام
بهر حفظ دین و کسب و افتخار افتاده ام

در مقام سر نوشتم چاره جز تسلیم نیست
برگ زردم در مسیر جویبار افتاده ام

یوسفی هستم که از جور و جفای ظالمان
کنج زندان با دو چشم اشکبار افتاده ام

من حسینی مذهبم که از بهر ارشاد بشر
گوشه محبس حزین و بی قرار افتاده ام

من امام هفتمینم کز پی ترویچ دین
بی کس و تنها در این زندان تار افتاده ام

من گلی از گلشن آل رسولم کز ستم
با رخ پژمرده ای در پای خار افتاده ام

محرم رازم به غیر از کنده و زنجیر نیست
کاین چنین بی مونس و بی غمگسار افتاده ام

مرغ بی بال و پری هستم که از جور عدو
اندر این کنج قفس دور از دیار افتاده ام

شد دل شوریده از این ماتم عظمی حزین
کاندر این محبس غریب و دل فکار افتاده ام