ميدان رزم، واقعه، هفتاد و دو سوار
شمشيرهاي گمشده در سايه غبار
تصوير داغ خيمهي در حال انتظار
تفسير واقعيت تاريخ ماندگار
اينجا كجاست؟ مرز زمين تا خود بهشت
بايد قلم به دست گرفت و تو را نوشت
بايد نوشت از سر سبز و زبان سرخ
از آفتاب سوخته، از آسمان سرخ
باران تيغ سمت گلوي اذان سرخ
شرح گدازه در دل آتشفشان سرخ
اين شعر تشنه ميشود امشب فرات را
گم كرده است خواجه و شاخه نبات را
ظهر«است ساقيا قدحي پرشراب كن»
دنياي پوچ وسوسهها را جواب كن
از تشنگي بسوز، نگاهي به آب كن
در انتظار توست بهشتت شتاب كن
اين انتظار، جان تو را كه به لب رساند
يكباره ظهر داغ زمين را به شب كشاند
اين تك ستاره كيست كه دنيا خراب اوست
خورشيد و آسمان و زمين در ركاب اوست
شهري دچار گيسوي پرپيچ و تاب اوست
انگار كه حساب همه با حساب اوست
جز او نداشت هيچ كس اين افتخار را
سر داد تا تمام كند انتظار را
...
از راه آمدهست كه محشر بپا كند
با دستهاي معجزهاش كيميا كند
كل زمين سوخته را كربلا كند
از كوفه رازهاي بدي برملا كند
از راه ميرسد كسي از جنس آفتاب
با شعرهاي سرخ تو، با مشكهاي آب
شمشير ميكشد به تمام يزيدها
نا آشناست با همهي نااميدها
ميلرزد از حماسهي او جان بيدها
گم ميشوند در سفرش سر رسيدها
چيزي نمانده است به آن جمعهي عزيز
يك جرعه آب تازه در اين استكان بريز