نادیده رخت عمری سودای تو ورزیدم

نادیده رخت عمری سودای تو ورزیدم
فارغ  ز تو چون باشم اکنون که رخت دیدم
تا ساخت مرا در دل مهر رخ تو منزل
دل ا ز همه برکندم مهر از همه ببریدم
هر جا که به بزم می برخاست نوای نی
دمساز شدم بادی از شوق تو نالیدم
هر خار غمی کز دل خواهم کشم ای گلرخ
زان خار کنم سوزن کز خاک ورت چیدم
از ضعف شدم موی نگذشت دمی بر من
کز آتش عشق تو بر خویش نپیچیدم
تو کعبه ی مقصودی عیبی نبود بر من
گر رو به تو آوردم یا گرد تو گردیدم
ذوقی دگرست انبار اشعار تو را جامی
هرگز ز نی کلکت این زمزمه نشنیدم

 

ارسال نظر