چه انتظار غريبي ست، انتظار طلوع

سوار خسته من، اي سوار گردآلود

چگونه مي رسي آخر به شهر آهن و دود

چه انتظار غريبي ست، انتظار طلوع

در اين شب، اين شب قطبي، شب غبارآلود

در انتظار تو چشمم به راه مانده سپيد

به پيش پاي تو، گسترده راه قيراندود

هزار سال شب آمد، هزار سال سحر

در آسمان ندرخشيد اختر موعود

تو موج نوري و از عمق آب آمده اي

که خون سبز تو روييده در کرانه رود

قباي سبز بيفکن ز دوش، مي دانم

به روي شانه تو مانده زخم هاي کبود

بيا که گرد غم از سينه پاک خواهد شد

کنون که گريه توان کرد با تمام وجود

بيا و باز بکش بادبان زورق صبح

که بي تو کس نتواند دري به روز گشود

کنون که راز شکستن، طلسم سينه توست

سکوت تلخ مرا بشکن اي طنين سرود

ارسال نظر