شرح حالى مختصر از حنفاء جزيرة العرب

شرح حالى مختصر از حنفاء جزيرة العرب
كتاب: تاريخ پيامبران اسلام، ص 13
نويسنده: دكتر محمدابراهيم آيتى
با آن كه مقارن ظهور اسلام، چنانكه گفته شد، كيش غالب عرب بت پرستى بود، معذالك در گوشه و كنار جزيره عربستان علاوه بر اقليت‏هاى مذهبى كه بدانها اشاره رفت، حنفائى بوده‏اند كه بر خلاف توده مردم مشرك و بت‏پرست، از شرك و بت پرستى بر كنار و به خداى يگانه و أحيانا به ثواب و عقاب و قيامت معتقد بودند.و اينك برخى از آنها را نام مى‏بريم:
1 ـ ورقة بن نوفل بن أسد بن عبد العزى بن قصى (از قريش) عمو زاده أم المؤمنين «خديجة كبرى» دختر «خويلد بن أسد» كه به گفته محمد بن اسحاق (1) كيش مسيحى گرفت و از كتاب‏هاى مذهبى اهل كتاب استفاده كرد.به گفته بعضى: ورقة به رسول اكرم ايمان آورد و مسلمان از دنيا رفت (2) .
2 ـ عبيد الله بن جحش، از قريش، پسر عمه و برادر زن رسول اكرم، كه پيوسته در حيرت و طلب حق بود و بت پرستى را رها كرد، تا آنكه بعد از ظهور دين اسلام، مسلمانى گرفت، و با همسر مسلمان خويش «أم حبيبه» دختر «أبو سفيان» به حبشه مهاجرت كرد و آنجا از دين اسلام برگشت و مسيحى شد.و چنانكه نوشته‏اند، در حبشه بر همان كيش مسيحى بدرود زندگى گفت.
3 ـ عثمان بن حويرث بن أسد بن عبد العزى بن قصى (از قريش) كه نزدقيصر روم رفت.و كيش مسيحى گرفت.و قيصر مقدم وى را گرامى شمرد.
4 ـ زيد بن عمرو بن نفيل (از قريش) پدر «سعيد بن زيد» صحابى معروف كه از بت پرستى و خوردن ميته و خون و قربانيهاى بتها، كناره گرفت، او مردم را از كشتن دختران نهى مى‏كرد و خداى ابراهيم را مى‏پرستيد و اشعارى مشتمل بر توحيد و ايمان به معاد مى‏گفت، از جمله :
عزلت اللات و العزى جميعا*كذلك يفعل الجلد الصبور
و لكن أعبد الرحمن ربى*ليغفر ذنبى الرب الغفور
ترى الأبرار دارهم جنان*و للكفار حامية سعير
و در قصيده ديگر مى‏گويد:
و إياك لا تجعل مع الله غيره*فإن سبيل الرشد أصبح باديا (3)
زيد بن عمرو در جستجوى حق از مكه بيرون رفت و در هر جا گمان حق مى‏داشت به تحقيق و جستجو مى‏پرداخت، تا آنكه موصل و جزيره و (4) شام را گشت و در زمين «بلقاء» (در شام) راهبى را ديد كه از كيش مسيحى نيك آگاه بود و دين ابراهيم را از وى جستجو كرد، راهب گفت: به همين زودى در همان شهرى كه از آن بيرون آمده‏اى.پيغمبرى ظهور خواهد كرد و به دين ابراهيم دعوت خواهد كرد. «زيد» ازكيش «يهودى» و «عيسوى» صرف نظر كرد و با شتاب رهسپار مكه گشت و در بلاد «لخم» به دست «لخميان» كشته شد.
اين چهار نفر در يكى از عيدهاى قريش كه نزد بتى فراهم شده بودند، با يكديگر ميعاد نهادند كه ديگر گرد بت پرستى نگردند و در جستجوى دين حق بر آيند (5) .
5 ـ نابغه جعدى: قيس بن عبد الله (از شعراى معروف عرب در جاهليت و اسلام) كه از ميگسارى و بت پرستى دورى گزيد و در اشعار دوران جاهليت خويش، از توحيد و بعث و جزا و بهشت و دوزخ سخن گفت، در يكى از قصائد جاهلى مى‏گويد:
الحمد لله لا شريك له*من لم يقلها فنفسه ظلما (6)
و نيز از اوست در توصيف بهشت:
فلا لغو و لا تأثيم فيها*و ما فاهوا به لهم مقيم (7)
6 ـ أمية بن أبى الصلت ثقفى (از مردم طائف و طايفه بنى ثقيف) كه يكى از بزرگترين شعراى دوران جاهلى عرب است و به كتاب‏هاى آسمانى آشنائى داشت، و ميگسارى را تحريم كرد و درباره بت‏ها اظهار شك و ترديد كرد و در جستجوى دين حق بر آمد و خود در پيامبرى طمع ورزيد، به همين جهت چون رسول اكرم به نبوت مبعوث گرديد، «أمية» بر آن حضرت حسد برد و گفت تاكنون اميدوار بودم كه پيامبرشوم. «أمية» در سال دوم يا نهم هجرت، در يكى از قصرهاى طائف جان سپرد و خواهرش كه مسلمان شده بود يكى از قصائد طولانى او را براى رسول اكرم خواند.و از اين قصيده است:
لك الحمد و النعماء و الفضل ربنا*و لا شيى‏ء أعلى منك جدا و أمجدا
آنگاه قصيده ديگرى از برادرش به عرض رسانيد كه در آن گفته است:
وقف الناس للحساب جميعا*فشقى معذب و سعيد
رسول اكرم پس از شنيدن اشعار أمية كه صريح در ايمان به خدا و روز حساب بود چنين گفت :
آمن شعره و كفر قلبه (8) شعرش ايمان داشت، اما دلش كافر بود.أميه نخستين كسى بود كه «بسمك اللهم» نوشت، و تا آمدن اسلام معمول بود (9) .
7 ـ قس بن ساعده إيادى، حكيم و خطيب معروف عرب كه رسول اكرم او را در بازار عكاظ، سوار بر شترى سرخ موى در حال سخنرانى ديده بود و خطبه‏اى از وى نقل فرموده و آنگاه گفت: اشعارى هم مى‏خواند كه آنها را حفظ ندارم.پس ابو بكر آنها را خواند (10) .خطبه‏ها و كلماتى مشتمل بر اعتراف به توحيد و ايمان به معاد، از وى نقل شده است. ـ أبو قيس: صرمة بن أبى أنس، از قبيله «بنى النجار» كه در زمان جاهليت رهبانيت گرفت، و دست از بت پرستى برداشت و خواست مسيحى شود، اما از آن هم در گذشت و براى خود عبادتگاهى معين كرد و در آنجا به عبادت پرداخت و مى‏گفت پروردگار «ابراهيم» را پرستش مى‏كنم.أبو قيس پس از هجرت رسول اكرم به مدينه اسلام آورد و اسلام وى نيكو شد و اشعارى در باره رسول اكرم گفت كه در كتب تاريخ و تراجم ضبط شده است (11) .
9 ـ خالد بن سنان، از قبيله «بنى عبس بن بغيض» كه بر حسب حديث نبوى «پيامبرى بود كه قومش حق وى را نشناختند» (12) .چون مرگ خالد فرا رسيد، قوم خود را به نزديكى بعثت رسول اكرم خبر داد، و دخترش به دين اسلام در آمد و چون سوره «قل هو الله أحد» را از آن حضرت شنيد گفت: پدرم نيز چنين مى‏گفت (13) .
10 ـ تبان أسعد: أبو كرب، پادشاه يمن كه بر حسب روايات مورخان هفتصد سال پيش از بعثت رسول اكرم به نبوت وى ايمان آورد و در اشعار خود به رسالت پيامبر اسلام گواهى داد (14) .
11 ـ زهير بن أبى سلمى، شاعر معروف عرب كه از اشعار جاهلى وى نقل شده است:
يؤخر و يوضع فى كتاب فيدخر*ليوم الحساب، أو يعجل فينقم (15)
زهير دو پسر داشت به نام بجير و كعب كه هر دو از صحابه و شعراى رسول اكرم‏به شمار آمده‏اند، قصيده ميميه «زهير» يكى از «معلقات سبع» است كه پيش از ظهور اسلام و نزول قرآن از لحاظ فصاحت و بلاغت در خانه كعبه آويخته شده بود.
اسامى گويندگان اين هفت قصيده به شرح ذيل است:
1 ـ امرؤ القيس بن حجر كندى، متوفى به سال 540 ميلادى، صاحب قصيده لاميه (16) .
2 ـ طرفة بن عبد بكرى، از قبيله «بكر بن وائل» از قبايل «عدنانى» صاحب قصيده «داليه» متوفى در حدود سال 569 ميلادى (17) .
3 ـ زهير بن أبى سلمى مزنى، از عرب «عدنانى» صاحب قصيده «ميميه» متوفى به سال 627 ميلادى (18) .
4 ـ لبيد بن ربيعه عامرى صحابى، صاحب قصيده «الفيه» متوفى به سال 661 ميلادى (19) . ـ عمرو بن كلثوم بن مالك عدنانى، صاحب قصيده نونيه متوفى در حدود سال 584 م (20) .
6 ـ عنترة بن شداد عبسى.صاحب قصيده ميميه متوفى در حدود سال 615 م (21) .
7 ـ حارث بن حلزه يشكرى عدنانى.صاحب قصيده همزيه (22) ، متوفى در حدود سال 570 م.
برخى أصحاب معلقات را ده نفر دانسته‏اند و سه نفر ذيل را افزوده‏اند.
8 ـ عبيد بن أبرص أسدى، صاحب قصيده باثيه كه «منذر بن ماء السماء» پادشاه حيره، متوفى در سال 554 ميلادى او را كشت (23) .
9 ـ أعشى قيس: ميمون بن قيس بن جندل، صاحب قصيده لاميه (24) متوفى به سال 7 ه.
10 ـ نابغه ذبيانى: زياد بن معاويه، صاحب قصيده داليه (25) ، متوفى به سال 604 م؟ .دنباله اسامى بعضى از حنفاء:
12 ـ أبو عامر راهب، از قبيله أوس، پدر حنظله «غسيل الملائكه» از شهداى أحد كه داستان وى را در جاى خودش خواهيم گفت.
13 ـ بحيرى راهب، از قبيله «عبد القيس» كه كيش مسيحى گرفت و چنانكه در جاى خود گفته خواهد شد، به نبوت رسول خدا ايمان داشت.
14 ـ عداس، غلام «عتبة بن ربيعه» از مردم «نينوى» كه داستان ملاقات وى با رسول خدا در جاى خود گفته خواهد شد، وى از كسانى است كه به نبوت رسول اكرم مژده مى‏داد (26) .
پى‏نوشت‏ها:
1 ـ نويسنده سيره.
2 ـ در مدح رسول اكرم گفت:
يعفو و يصفح، لا يجزى بسيئة*و يكظم الغيظ عند الشتم و الغضب
(مروج الذهب، ص 73، ج 1)
ترجمه شعر اين است: مى‏بخشد و گذشت مى‏كند و به بدى پاداش نمى‏دهد و خشم خود هنگام دشنام و غضب فرو مى‏نشاند.م.
3 ـ ترجمه اشعار اين است:
لات و عزى همه را كنار گذاشتم، چنين مى‏كند شخص نيرومند بردبار (1)
ليكن بخشايشگر، پروردگار خود را مى‏پرستم تا پروردگار آمرزنده از گناه من چشم پوشى كند (2)
نيكوكاران را مى‏بينى كه بهشت خانه ايشان است، و براى كافران زبانه آتش سوزان است (3)
زنهار قرار مده ديگرى را با خداوند، چه راه هدايت به روشنى آشكار شده است (4) م.
4 ـ و او در نسخه وجود نداشت، اينجانب با توجه به منابع از جمله سيره ابن هشام (ج 1، ص 246، چاپ مصطفى البابى 1355 ه). آن را افزودم.م.
5 ـ ر.ك: سيرة النبى، ج 1 ص 237 ـ 247 چاپ مصطفى البابى 1355 ه.مروج الذهب ج 1، ص 70 .چاپ مطبعة السعادة 1367 ه.
6 ـ ر.ك: الاصابه، ج 3، ص 537 ـ 540.چاپ افست دار صادر از چاپ اول 1328 ه.مروج الذهب ج 1، ص 70 (در كتاب مروج الذهب اين شعر به أمية بن أبى الصلت ثقفى نسبت داده شده است .م).
7 ـ مروج الذهب ج 1، ص 71.در كتاب مروج الذهب اين شعر نيز به اميه نسبت داده شده است .اينك ترجمه دو شعر:
ستايش مخصوص خداوند است، خداوند شريك ندارد، هر كس چنين نگويد به خود ستم كرده است (1) .
در بهشت نه لغو است و نه نسبت گناه، و آنچه بدان تفوه كنند بر ايشان حاضر است (2) م .
8 ـ ر.ك: سفينة البحار، ج 1، ص 45، ولى در معارف ابن قتيبة «آمن لسانه و كفر قلبه» آمده است، ص 60 چاپ دوم مصر دار المعارف، ترجمه اين دو شعر اين است:
پروردگار ما، ستايش و بخشش و احسان به تو اختصاص دارد، چيزى در عظمت و عزت از تو بالاتر نيست (1) .
مردم همه براى حساب ايستاده‏اند هم شقى معذب است و هم سعيد (2) .م.
9 ـ مروج الذهب، ج 1، ص .73
10 ـ مروج الذهب، ج 1.ص 69، جمهرة خطب العرب، ج 1، ص 35 ـ 36 (نقل از صبح الاعشى، 1 : 212، اعجاز القرآن 124، البيان و التبيين، 1: 168، الاغانى 14: 40، العقد الفريد، 2 : 156، مجمع الامثال ميدانى، 1: 47) .
11 ـ مروج الذهب، ج 1، ص .74
12 ـ ذلك نبى أضاعه قومه (مروج الذهب، ج 1، ص 67) .
13 ـ ر.ك: معارف ابن قتيبه، ص 28 ـ 29.مروج الذهب، ج 1 ص .68
14 ـ ر.ك: سيرة النبى ج 1 ص 15 ـ .25
15 ـ ترجمه: به تأخير افكنده مى‏شود و نهاده مى‏شود در كتابى و آنگاه اندوخته مى‏گردد براى روز حساب و يا به زودى كيفر داده مى‏شود.م.
16 ـ على عليه السلام او را أشعر شعراء دانست (سفينة البحار، ج 1، ص 703، نقل از ابن ابى الحديد) و از او به «ملك ضليل» يعنى شاه بسيار گمراه، پادشاه بسيار بيچاره سرگردان تعبير فرمود (نهج البلاغه خ 455) امرؤ القيس آخرين پادشاه سلسله كندى است كه در قرن پنجم ميلادى در عربستان مركزى زمام حكومت را به دست گرفتند و با پادشاهان يمن همان رابطه را داشتند كه ملوك حيره با خسروان ايران، شاهان غسانى با قيصرهاى روم، مؤسس اين سلسله حجر بن عمرو آكل المرار، در سال 450 ميلادى در گذشت.ديوان امرؤ القيس در سال 1877 در پاريس چاپ شده است.
17 ـ وى پيوسته عمرو بن منذر پادشاه حيره و برادرش قابوس بن منذر را در شعر خويش هجومى گفت، تا آنكه عامل بحرين به فرمان عمرو بن منذر كه خود طرفه به اميد صد هزار درهم جايزه حامل آن فرمان بود دست و پاى وى را بريد و به دارش آويخت (ر.ك: ترجمه تاريخ يعقوبى، ص 257 ـ 260) .ديوان طرفه را اعلم شنتمرى شرح كرده است.
18 ـ اسلام آوردن زهير معلوم نيست ولى دو پسرش «بجير» و «كعب» كه دو شاعر بزرگوارند، اسلام آورده‏اند، ديوان وى اول بار در سال 1870 م در لندن به طبع رسيده است.
19 ـ ر.ك: آداب اللغة العربية، ج 1 ص .111
20 ـ ر.ك: المجانى الحديثه، ج 1، ص 127، م.
21 ـ طبقات فحول الشعراء، ص .128
22 ـ طبقات فحول الشعراء .127
23 ـ طبقات فحول الشعراء ص 115.در بعضى كتب، قتل عبيد بن نعمان بن منذر نسبت داده شده است (ر.ك: معارف ابن قتيبه ص 649، چاپ دوم مصر، دار المعارف 1388، و أعلام زركلى، ج 4، ص 340 چاپ سوم) م.
24 ـ أبو بصير: أعشاى كبير كه قصيده لاميه‏اش از معلقات عشر است و در خطبه «شقشقيه» مولى على عليه السلام يك شعر از وى آمده است، أعشى قصيده‏اى در مدح رسول اكرم گفت و به مكه آمد، اما گويا توفيق اسلام آوردن نيافت.
25 ـ براى وى در بازار «عكاظ» خيمه‏اى زده مى‏شد، و در اشعار عرب داورى مى‏كرد.
26 ـ ر.ك: مروج الذهب، ج 1 ص 74 ـ .75

ارسال نظر