بتهاى قبايل عرب

بتهاى قبايل عرب
كتاب: تاريخ پيامبران اسلام، ص 5
نويسنده: دكتر محمدابراهيم آيتى
جد شانزدهم پيامبر الياس بن مضر مى‏باشد، او پس از پدر در ميان قبايل بزرگى يافت و او را «سيد العشيره» لقب دادند.سه پسر به نامهاى «مدركه» ، «طابخه» و «قمعه» (1) داشت و مادرشان «خندف» دختر «عمران بن الحاف بن قضاعه» و نام اصلى وى «ليلى» بود.
قبايلى را كه نسبشان به اليأس مى‏رسد «بنى خندف» گويند.يعقوبى گويد: «اليأس‏را بيمارى سل گرفت و مرگ وى روز پنجشنبه بود» و مراد شاعر عرب در اين شعر:
إذا مؤنس (2) لاحت خراطيم شمسه*بكت غدوة حتى ترى الشمس تغرب
خندف است كه روزهاى پنجشنبه از آغاز تابش أشعه خورشيد تا غروب آفتاب بر شوهر خويش گريه مى‏كرد.
قبيله‏هاى: «بنى تميم» ، «بنى ضبه» ، «مزينه» ، «رباب» (3) ، «خزاعه» و «أسلم» از اليأس بن مضر منفصل مى‏شوند.
ابن اسحاق گويد: نسب شناسان «مضر» گمان مى‏كنند كه قبيله «خزاعه» از فرزندان «عمرو بن لحى بن قمعة بن اليأس» اند، و به گفته يعقوبى «قمعه» نزد «خزاعه» رفت و در ميان آنان زن گرفت و لذا فرزندان او را به «خزاعه» نسبت مى‏دهند.نخستين امير «خزاعى» مكه همين «عمرو بن لحى» بود كه پس از جرهميان بر مكه سلطنت يافت و بت پرستى را در مكه رواج داد .و به گفته رسول اكرم: «اول كسى بود كه دين حضرت ابراهيم را دگرگون ساخت و بت‏ها را به پا داشت.و «بحيره» و «وصيله» و «حامى» را بدعت گذاشت (4) .
ابن هشام گويد: «عمرو بن لحى» از مكه به شام رفت و در «مآب» ازسرزمين «بلقاء» بت پرستان «عمالقه» را ديد و از آنان بتى خواست، پس «هبل» را به وى دادند و آن را با خويش به مكه آورد.
ابن اسحاق گويد: «آغاز بت پرستى در ميان «بنى اسماعيل» به گمان بعضى چنان بود كه هر وقت كسى مى‏خواست از مكه بيرون رود، سنگى از سنگ‏هاى حرم را به منظور تعظيم حرم با خويش برمى‏داشت، و چون در منزلى فرود مى‏آمد، همان سنگ را مى‏نهاد و گرد آن طواف مى‏كرد و اين كار مقدمه‏اى شد تا هر سنگ زيبائى را پرستش كنند و أخلاف از كيش خداپرستى أسلاف بر كنار ماندند.و به جاى دين ابراهيم و اسماعيل به گمراهى و بت‏پرستى افتادند» .
ابو المنذر: هشام بن محمد بن سائب كلبى مى‏گويد: كه «عرب بت‏پرست هر گاه در سفر به منزلى فرود مى‏آمد، چهار سنگ از زمين بر مى‏داشت، و زيباتر از همه را خدا قرار مى‏داد و سنگ‏هاى ديگر را ديگپايه مى‏ساخت و هنگام كوچ كردن آنها را رها مى‏كرد و در منزل ديگر، چهار سنگ ديگر به همان ترتيب برمى‏گزيد (5) .و نيز مى‏گويد: كه «انصاب» بر سنگ‏هاى مورد پرستش و «أصنام» بر بت‏هاى شكلدار ساخته شده از چوب و زر و سيم و «اوثان» بر بت‏هاى تراشيده شده از سنگ اطلاق مى‏شد (6) .
ابن اسحاق گويد: «قوم نوح را بت‏هائى بود كه خداى متعال قصه آن را براى پيغمبر خويش در قرآن آورده و گفته است: و قالوا لا تذرن آلهتكم و لا تذرن ودا و لا سواعا و لا يغوث و يعوق و نسرا (7) آنگاه فرزندان اسماعيل بت‏هاى خويش را به همان نام‏ها ناميدند.
«هذيل بن مدركة بن اليأس بن مضر «سواع را بت خويش گرفتند وجايش در «رهاط» بود. «كلب بن وبره» از «بنى قضاعه» و درا، و ددر «دومة الجندل» جاى داشت.
طايفه أنعم از قبيله طيى‏ء و اهل جرش از قبيله مذحج «يغوث» را، و يغوث در جرش بود.طايفه خيوان از قبيله همدان، «يعوق» را، و يعوق در سرزمين همدان يمن جاى داشت.طايفه ذو الكلاع از قبيله حمير «نسر» را در سرزمين حمير در صنعاء، خولان را در سرزمين خولان بتى بود به نام «عميانس» .
«بنى ملكان بن كنانة بن خزيمة بن مدركة بن اليأس بن مضر» بتى داشتند به نام «سعد» .مردى از «بنى ملكان» كه شتران وى از ديدن اين بت كه سنگى دراز بود رميدند و پراكنده گشتند گفته است:
اتينا إلى سعد ليجمع شملنا*فشتتنا سعد، فلا نحن من سعد
و هل سعد إلا صخرة بتنوفة*من الأرض لا يدعو لغى و لا رشد (8)
در ميان قبيله دوس، عمرو بن حممه دوسى را بتى بود به نام «ذو الكفين»«طفيل بن عمرو بن طريف دوسى» در مكه اسلام آورد و چون به ميان قبيله‏اش برگشت، پدر و همسرش اسلام آوردند .آنگاه در سفرى به مكه نزد رسول اكرم آمد و از اسلام نياوردن قوم خود شكوه كرد و به امر آن حضرت، ديگر بار به ميان قوم خود بازگشت تا رسول اكرم هجرت كرد و جنگ‏هاى بدر و أحد و خندق به انجام رسيد.سپس با هفتاد يا هشتاد خانواده مسلمان «دوسى» در «خيبر» به رسول خدا پيوست، و همه از غنائم «خيبر» سهم بردند و تا فتح مكه با رسول خدا بود و آنگاه با درخواست خودش مأمور رفتن و سوزاندن «ذو الكفين» شد.و پس از وفات رسول‏اكرم در جنگ با اهل رده همراه مسلمين بود تا از كار «طليحه» فارغ شدند و آنگاه با پسرش «عمرو بن طفيل» رهسپار «يمامه» گشت و در جنگ يمامه به شهادت رسيد (9) .
قبيله «دوس» بتى ديگر به نام «ذو الشرى» كه ابن اسحاق آن را ذكر كرده است داشت (10) .
قبيله «قريش» بت‏هائى از جمله «هبل» كه در ميان كعبه بود، «إساف» كه بر ركنى از أركان كعبه كه مبدأ طواف بود، «نائله» بر ركنى ديگر كه طواف بدان ختم مى‏شد، «مجاور الريح» بر كوه صفا و «مطعم الطير» بر كوه مروه داشتند.قريش و «بنى كنانه» را بتى بود به نام «عزى» كه خادمان آن طايفه «بنى شيبان» از قبيله «سليم» و از هم پيمانان «بنى هاشم» بودند .
قبيله ثقيف را در شهر طائف بتى بود به نام «لات» كه خادمان و دربانان آن، طايفه «بنى معتب» از قبيله ثقيف بودند.
دو قبيله «أوس» و «خزرج» و ديگر مردم بت پرست «يثرب» در ساحل دريا در ناحيه «مشلل» و سرزمين «قديد» بتى به نام «مناة» داشتند.نام اين سه بت هم در قرآن مجيد آمده است (11) .
قبيله‏هاى «دوس» و «خثعم» و «بجيله» و ديگر ساكنان سرزمين «تباله» را بتى به نام «ذو الخلصه» بود.قبيله «طيى‏ء» و ديگر اهالى دو كوه طيى‏ء، يعنى «أجأ» و «سلمى» بتى به نام «فلس» داشتند (12) .ابن هشام روايت مى‏كند كه رسول اكرم، على بن أبى طالب را براى ويران ساختن اين بتخانه فرستاد و «على» در آنجا دو شمشير به نام «رسوب» و «مخذم» به دست آورد كه رسول اكرم هر دو را به وى بخشيد (13) .اما كلبى نسابه در باره «مناة» مى‏گويد كه: «على» براى ويران ساختن آن رفت و دو شمشير «حارث بن أبى شمر غسانى» يعنى «رسوب» و «مخذم» را كه «حارث» به «مناة» إهداء كرده بود به دست آورده نزد رسول اكرم آورد و آن حضرت هر دو را به وى بخشيد (14) .
قبيله «حمير» و أهل «يمن» را در سرزمين «صنعاء» بتخانه‏اى به نام «رئام» بود.در حضر موت بتى داشتند به نام «جلسد» (15) به صورت يك قطعه سنگ سفيد كه قطعه سنگ سياهى را به جاى سر بر فراز آن نصب كرده بودند .
قبيله «بنى ربيعة بن كعب بن سعد بن زيد مناة بن تميم» بتخانه‏اى به نام «رضاء» داشتند .قبايل «بكر بن وائل» و «تغلب بن وائل» و «إياد» را در سرزمين «سنداد» بتى به نام «ذو الكعبات» بود.طايفه‏اى از «بنى عذره» بتى به نام «شمس» داشتند.ابن اسحاق گويد: «اهل هر خانه را نيز بتى بود كه در آغاز سفر و هنگام سوار شدن و نيز در هنگام بازگشت از سفر، پيش از هر كارى دست به آن مى‏سودند (16) .
اما در عين بت‏پرستى، آداب و رسومى از قبيل تعظيم كعبه، طواف، حج و عمره، وقوف عرفات، وقوف مزدلفه، قربانى شتران و تلبيه حج و عمره از زمان حضرت ابراهيم در ميان ايشان باقى مانده بود و در همين آداب هم حق و باطل را به هم آميخته بودند.چنانكه «كنانه» و «قريش» در موقع محرم شدن و تلبيه گفتن چنين مى‏گفتند:
«لبيك، اللهم لبيك، لبيك لا شريك لك إلا شريك هو لك، تملكه و ما ملك» (17) .عرب نوعا به حشر و نشر و ثواب و عقاب و بهشت و دوزخ اعتقادى نداشتند.و بت‏ها را به منظور شفاعت در حوائج دنيوى پرستش مى‏كردند (18) .
پى‏نوشت‏ها:
1 ـ نامشان به ترتيب عامر، عمرو و عمير است.
2 ـ مراد از «مؤنس» روز پنجشنبه است.چه عرب در آن زمان روزهاى هفته را از يكشنبه تا شنبه چنين مى‏ناميد: أول، أهون، جبار، دبار، مؤنس، عروبه، شيار.شاعر عرب گويد:
أومل أن أعيش و أن يومى*ب «أول» أو ب «أهون» أو «جبار»
أو المردى «دبار» فإن أفته*ف «مؤنس» أو «عروبة» أو «شيار»
(در كتاب لسان العرب به جاى المردى «التالى» و به جاى افته «يفتنى» ثبت شده است.م).
3 ـ يعنى قبايل تيم، عدى، ثور و عكل
4) ر.ك: سوره مائده، آيه .103
5 ـ كتاب الاصنام: چاپ مصر، به تحقيق احمد زكى پاشا، ص .33
6 ـ الاصنام، ص .53
7 ـ سوره نوح آيه 23 يعنى و گفتند: رها نكنيد خدايان خويش را، و رها نكنيد ود را و نه سواع را و نه يغوث و يعوق و نسر را.م.
8 ـ يعنى: به جانب سعد آمديم تا پراكندگى ما را به جمع تبديل كند بر عكس ما را متفرق ساخت، در اين صورت ما از سعد نيستيم، آيا سعد جز قطعه سنگى است در زمين بى‏گياه كه نه به گمراهى مى‏خواند و نه به راه راست.م.
9 ـ ر.ك.به: سيرة النبى ج 1 ص 80 تا 85 چاپ مصر مصطفى البابى سال 1355 ه.
10 ـ به قول كلبى بت بنى حارث بن يشكر بن مبشر از قبيله «أزد»«ذو الشرى» نام داشت (الاصنام ص 37) .
11 ـ سوره نجم، آيه 19 ـ .20
12 ـ بر اوزان فلس و قفل و عنق و حبر، ضبط شده است.
13 ـ ر.ك: سيره ج 1، ص .87
14 ـ ر.ك: الاصنام، ص .15
15 ـ نام بتى است كه جوهرى آن را در ماده «جسد» ذكر كرده و لام را زائد گرفته است.
16 ـ ر.ك: سيرة النبى، ج 1، ص 81 ـ 95.ترجمه تاريخ يعقوبى ص .332
17 ـ تلبيه مخصوص هر يك از قبايل را در ترجمه تاريخ يعقوبى، ص 333 ـ 334 بنگريد.ترجمه اين تلبيه اين است: بلى، خدايا بلى، بلى براى تو انبازى نيست جز انبازى كه او از آن تو است، تو او را مالكى و او مالك نيست (و يا تو او را و هر چه را او مالك است مالكى) .م.
18 ـ قرآن مجيد سوره زمر، آيه 3.سوره يونس، آيه .18

ارسال نظر