از بقيع چيزی به جای نمانده جز يك ياد. يادی غريب از پس پنجرههای ديوار آجری مدينه. دل من... در بقيع جا مانده است و منتظر. منتظر آنكه بايد بيايد و به شمشيرش زنجير از پای او بردارد و آزادش سازد. منتظر آنكه بيايد و او را از زير خروارها خاك بيرون آورد و بر فراز آسمانها افراشته سازد و پرچمش بلند دارد.