امام علی (علیه السلام) و فوز شهادت

۱۳۹۹/۰۲/۲۶ ۱۴:۱۴:۲۴

علی علیه السلام در شب حادثه بیدار بود. زیاد بیرون می آمد و به آسمان نگاه می کرد و می گفت: به خدا نه دروغ گفتم و نه به من دروغ گفته اند.این همان شبی است که به آن وعده ام داده اند.

پس از جنگ نهروان،فراریان خوارج،مکّه را مرکز عملیات خود قرار دادند و سه تن از آنان به نام های عبدالرحمن بن ملجم، بُرَک بن عبدالله تمیمی و عمروبن بکر در یکی از شبها گردهم آمده و از گذشته مسلمین صحبت می کردند؛ در ضمن گفت و گو به این نتیجه رسیدند که باعث این همه خونریزی و برادر کشی، معاویه و عمروعاص و علی علیه السلام می باشند و اگر این سه نفر از میان برداشته شوند مسلمانان به کلی آسوده می شوند.

این سه نفر با هم پیمان بستند و آن را به سوگند مؤکد کردند که هریک از آنها داوطلب کشتن یکی از این سه نفر باشد. ابن ملجم متعهد قتل امام علی علیه السلام، عمروبن بکر عهده دار کشتن عمروعاص و برک بن عبدالله نیز قتل معاویه را به گردن گرفت و هر یک شمشیر خود را با سم مهلک زهرآلوده نمودند تا ضربتشان موثر واقع گردد. نقشه این قرارداد به صورت محرمانه در مکّه کشیده شد و برای اینکه هر سه نفر در یک شب مقصود خود را عملی سازند، شب نوزدهم ماه رمضان را که شب قدر بود برای این منظور انتخاب کردند و هرکدام به سوی مقصد خود روانه گردیدند. عمروبن بکر برای کشتن عمروعاص به مصر رفت و برک بن عبدالله به شام رهسپار شد و ابن ملجم نیز راه کوفه را در پیش گرفت.

برک بن عبدالله در شب نوزدهم در صف اول نماز ایستاد و چون معاویه سر بر سجده نهاد شمشیر خود را فرود آورد ولی در اثر دستپاچگی، شمشیر او به جای فرق معاویه بر ران وی اصابت کرد و معاویه جان سالم به در برد و دستور داد برک بن عبدالله را گردن زدند.

عمروبن بکر نیز در همان شب در مصر به مسجد رفت و در صف اول نماز ایستاد اتفاقا در آن شب عمروعاص را تب شدیدی عارض شده بود که از رنج آن نتوانسته بود به مسجد برود و قاضی شهر را برای ادای نماز جماعت به مسجد فرستاده بود. این بود که ضربت شمشیر عمروبن بکر بر سر قاضی وارد شد و او را از پا در آورد . عمرو وقتی فهمید که اشتباها قاضی بی گناه را به جای عمروعاص کشته است از کثرت تأسف شروع به گریه کرد. سرانجام به دستور عمروعاص او نیز کشته شد. و بدین ترتیب مأموریت قتل معاویه و عمروعاص ابتر باقی ماند.

اما سرنوشت ابن ملجم: او نیز در اواخر ماه شعبان سال چهلم هجری به کوفه رسید و بدون اینکه از تصمیم خود کسی را آگاه گرداند در منزل یکی از آشنایان خود مسکن گزید و منتظر فرارسیدن شب نوزدهم ماه مبارک رمضان شد.

امام حسن علیه السلام می فرماید: سحرگاهی نزد علی علیه السلام رفتم و پیش او نشستم. فرمود: نشسته خوابم برد، پیامبر خدا صلی الله علیه و آله را دیدم. گفتم:ای پیامبر خدا! از امت تو بسیار رنج و عداوت دیدم. فرمود: نفرینشان کن. گفتم: خدایا ! به جای اینان، بهتر از اینان را به من بده و به جای من بدتر از من را بر آنان بگمار.[1]

علی علیه السلام در شب حادثه بیدار بود. زیاد بیرون می آمد و به آسمان نگاه می کرد و می گفت: به خدا نه دروغ گفتم و نه به من دروغ گفته اند.

این همان شبی است که به آن وعده ام داده اند. سپس به رخت خواب برمی گشت . چون سپیده زد کمربندش را بست و بیرون شد در حالی که می گفت: کمربندت را برای مرگ محکم ببند که مرگ تو را دیدار خواهد کرد. چون به حیاط خانه بیرون شد، مرغابیان جلوی او آمدند و به روی او بانگ برآوردند. آنها را دور می کردند. حضرت فرمود: مرانیدشان که نوحه گرند. سپس روانه مسجد شد.[2]و به پشت بام رفت و اذان گفت. سپس به داخل مسجد آمد و خفتگان را بیدار نمود. آنگاه به محراب رفت و به نماز نافله صبح ایستاد و چون به سجده رفت ابن ملجم با شمشیر زهرآلود در حالی که فریاد می زد لله الحکم لالک یا علی، ضربتی بر سر مبارک آن حضرت فرود آورد و فرق مبارکش تا پیشانی شکافت. خون از سر مبارک علی علیه السلام جاری شد و محاسن شریفش را رنگین نمود: در آن حال بود که فرمود: «فُزتُ وَ رَبِّ الکَعبَه[3]» ؛ به خدای کعبه رستگار شدم و شنیده شد که در آن وقت جبرئیل میان زمین و آسمان ندا داد و گفت:«تَهَدَّمَتْ‏ وَ اللَّهِ أَرْكَانُ الْهُدَى‏ وَ انْطَمَسَتْ وَ اللَّهِ نُجُومُ السَّمَاءِ وَ أَعْلَامُ التُّقَى وَ انْفَصَمَتْ وَ اللَّهِ الْعُرْوَةُ الْوُثْقَى قُتِلَ ابْنُ عَمِّ مُحَمَّدٍ الْمُصْطَفَى قُتِلَ الْوَصِيُّ الْمُجْتَبَى قُتِلَ عَلِيٌّ الْمُرْتَضَى قُتِلَ وَ اللَّهِ سَيِّدُ الْأَوْصِيَاءِ قَتَلَهُ أَشْقَى الْأَشْقِيَاءِ

...[4]»؛ به خدا سوگند ستون های هدایت در هم شکست و نشانه های تقوا محو شد و دستاویز محکمی که میان خالق و مخلوق بود گسیخته گردید. پسرعم مصطفی کشته شد، علی مرتضی به شهادت رسید و بدبخت ترین بدبختان او را شهید نمود.

لحظه لحظه بر وخامت حال آن حضرت افزوده شد تا سحرگاه شب جمعه بیست و یکم ماه رمضان چهلم هجری فرا رسید. حبیب بن عمرو آخرین لحظات حیات حضرت را این گونه روایت می کند: در آن بیماری ای که به جان باختن امیر مؤمنان انجامید، خدمت او رسیدم. زخم خویش را گشود. گفتم: ای امیرمؤمنان! این زخم شما چیزی نیست و خطری برای شما ندارد. به من فرمود: ای حبیب! به خدا سوگند، همین ساعت از شما جدا خواهم شد . آنگاه بود که گریستم. ام کلثوم هم که در کنار حضرت نشسته بود،گریست. به او فرمود:دخترم! چرا گریه می کنی؟ گفت: به یاد این افتادم که هم اکنون از ما جدا می شوی. این بود که گریستم. به او فرمود: دخترم! گریه مکن. به خدا سوگند، اگر آنچه را پدرت می بیند، می دیدی، گریه نمی کردی.

حبیب می گوید: به حضرت گفتم: ای امیرمؤمنان! چه می بینی؟ فرمود: ای حبیب! فرشتگان آسمان ها و پیامبران را می بینم که پشت سر هم برای من ایستاده اند تا با من دیدار کنند و این، برادرم محمّد پیامبر خداست که کنارم نشسته ، می گوید: بیا. همانا آنچه پیش روی توست، برایت بهتر از آن وضعی است که در آنی.

[حبیب] گوید: همین که از پیش او بیرون آمدم،وفات کرد.[5]

چون امام درگذشت او را غسل دادند و کفن کردند و چهار تابوت به سوی مسجد کوفه بردند و بر آنها نماز خواندند. آنگاه تابوتی را به خانه بردند و سه تابوت دیگر را ، یکی به سوی بیت الله الحرام فرستادند، یکی را به سمت مدینه پیامبر صلی الله علیه وآله و یکی را به طرف بیت المقدس . چنین کردند تا جای دفن او را مخفی کنند.[6]

ام کلثوم مراسم تشییع جنازه پدرش را این گونه توصیف می کند: من هم برای تشییع جنازه پدرم بیرون شدم، تا آنکه به منطقه پشت غَری رسیدیم که جلوی تابوت فرود آمد و ما عقب آن را پایین آوردیم. آنگاه حسن علیه السلام بردی را که با آن پیامبر خدا و فاطمه را خشک کرده بودند بیرون آورد و امیرمؤمنان را با آن خشک کرد. آنگاه کلنگ را گرفت و ضربه ای زد. قبری در میان ضریحی شکافته شد و ناگاه قطعه ساجی پیدا شد که بر آن نوشته شده بود: به نام خداوند بخشنده مهربان. این قبری است که نوح پیامبر برای علی، وصیّ پیامبر، هفتصد سال پیش از طوفان آماده ساخته است.[7]



[1] . دانشنامه امیرالمرمنین،ج7،ص305

[2] . همان،ص309-311

[3] . همان،ص327

[4] . بحارالانوار،ج42،ص282

[5] . دانشنامه امیرالمؤمنین،ج7،ص375

[6] . همان،ص423

[7] . همان،ص391-393

ارسال نظر