معینه کاروان عمره دانشجویی:
خدا تو را به سوی خود می خواند!/تحول معنوی دختر دانشجو در عمره دانشجویی!

۱۳۹۸/۱۰/۲۵ ۰۹:۲۳:۱۹

اولین جلسه قبل از سفر کاروان عمره بود.دانشجوی دختری حدودا ۲۰ ساله با ظاهری غیر عادی به من نزدیک شد و گفت خانم حرفی دارم...

اولین جلسه قبل از سفر کاروان ما اردیبهشت ماه سال 89 در دانشکده علوم اجتماعی دانشگاه تهران بود.پس از سخنرانی و بیان مقدماتی از احکام و مناسک عمره،مختصری توضیح درباره آمادگی برای سفر معنوی عمره دادم و جلسه را تمام کردم و مشغول پاسخ به پرسش های گروهی و فردی زائران شدم.دانشجوی دختری حدودا 20 ساله با ظاهری غیر عادی به من نزدیک شد و گفت خانم حرفی دارم.

گفتم:بگو دخترم!

گفت:اول اینکه من هر روز باید برقصم و بدون رقص،روز من شب نمی شود،دوم اینکه من نماز نمی خوانم اصلا اهل این برنامه ها نیستم.چندماهی است که عقد کرده ام،شوهرم اهل این برنامه ها است او ثبت نامم کرده وگرنه من به خواب هم نمی دیدم که مکه بروم و اصلا باورم نمی شود که این سفر را باید بروم!

شوهرم بچه مثبت است،او اصرار دارد که من این سفر را بروم،تازه سر سفره عقد هم پدر شوهرم هدیه فیش عمره داد که کلی خندیدم،آخه فیش عمره هدیه سر سفره عقد؟؟

واقعا الان نمی دانم باید چه کار بکنم؟اول می خواستم بی خیال شوم و بگویم نمی روم،اما دیشب همسرم و خانواده اش کلی از حال و هوای این سفر برایم گفتند.آخر من نه حجاب دارم نه نماز می خوانم،واقعا نمی دانم چه باید بکنم؟

همسرم تمام مدت اصرار می کند!دیشب به او گفتم باشد قبول!همسرم می گوید از خودت سوال کن چرا خدا تو را خواسته که به خانه اش بروی ؟حالا دلم می خواهد بروم ببینم چرا؟

چرا مرا به این راه می کشد؟چرا از این همه خواستگار هم کیش خودم با پسری عقد کردم که مذهبی است؟واقعا رفتارش با سایر پسرها فرق دارد!خیلی خوب است.نمی دانم برای این سفر چه کنم؟

گفتم این سفر دعوت الهی است.آرام باش تو میهمان خود خدایی!خودش کمکت می کند اما تو هم به کارهایی که می گویم عمل کن،ان شاءالله درست می شود.

در طول سفر هرگز از من جدا نشد،گیرایی خوبی داشت.چیزهایی که یاد می گرفت به سرعت عمل می کرد.سوال زیاد می پرسید،بیشتر عقاید و احکام می پرسید.در جلسات حضور جدی و فعال داشت.کم کم رفتارش عوض شد و خیلی معنوی عمل می کرد برای خودم سرعت تغییر او باورنکردنی بود.

حتی در سحرهای مدینه،تنها کسی بود که هر شب برای نماز شب به مسجدالنبی می آمد.حضور او و همراهی او در واجبات و مستحبات،پررنگ بود.

در جلسه وداع مکه،قرعه کشی برای کربلا صورت گرفت و یکی از افرادی که قرعه به نامش درآمد،او بود.وقتی برنده شد به من گفت چه خبر شده؟خدا می خواهد با من چه کند؟

گفتم معلوم است خدا خیلی دوستت دارد!

در طول سفر،لوازم آرایش را کنار گذاشت و حجاب او روز به روز بهتر شد.واقعا در این دوازده روز متحول شده بود.

از آن موقع چندسال گذشته است و با او در ارتباطم.امروز تماس گرفتم حال او را پرسیدم،گفت:خیلی آرامم،آرامش خوبی دارم.یک جورهایی خدا در رفاقتش مرا شرمنده کرده است.آیه الکرسی می خوانم و جواب می گیرم.دیگر جنگ با خودم تمام شده،هر شب حداقل 5 آیه از قرآن را می خوانم،نمازم قضا نمی شود.

گفتم با رقص چطوری؟گفت به گذشته خودم می خندم.حالا دیگر اصلا نمی توانم برقصم!

از مجموعه خاطرات عوامل کاروان های عمره دانشجویی؛

راوی:معینه کاروان خانم زهرا عبداللهی از تهران

ارسال نظر