بخشی از سفرنامه دانشجویی؛
و وقتی بازگردی دلت تا ابد آنجاست ...

۱۳۹۷/۱۰/۱۸ ۱۱:۰۹:۵۲

با این زبان قاصر چگونه وصفش کنم؟ تمام اعضا و جوارحم انگار می خواستند از شوق فریاد بزنند.کم حرف، با دلی پر هیاهو به سمت بارگاه سیدالشهدا(ع) پر کشیدیم ...

و راهی شدیم از نجف به سوی کربلای حسین ...

درک واژه های عشق، سعادت، شجاعت، برادری، ایثار، سیرابی در حال عطش، جوانمردی، ولایت پذیری، امر به معروف، نهی از منکر، ادب و در کل تمام خیر دنیا و آخرت در گرو درک این قطعه از دنیا و درک حادثه و واقعه ای ست که در این مکان شریف اتفاق افتاده!
اگر میلیون ها و میلیاردها قلب بی قرار از۱۴۰۰ سال پیش عطش رسیدن به کربلا، رسیدن به محرم، رسیدن به روضه و رسیدن به هرآنچه ربطی به سیدالشهدا(ع) دارد را دارند، عجیب نیست، این عطش نشات گرفته از عطش ظهر عاشوراست ،نه عطش لب ها!عطش قلب عاشوراییان برای رسیدن به خدا ...
اشک های من نه، آبی زلال و مقدس از چشمه ی چشمانم روان شد و مداحی که در پس سکوت اتوبوس و ولوله ی دل زائران عجیب فضا را بهشتی می کرد ...
"دارم میام به سمت کربلای تو، دارم میام بمیرم از غمای تو، دارم میام شبیه بچه های تو"
همسرم مدام می پرسید : "داری کجا میری؟!" و من در میان اشک و لبخند می گفتم: "بهشت"
و قطعا بهشت جایی ست که تو در کنار عشق به وصال عشق برسی ...
اولین لحظه برای چند ثانیه از انتهای خیابانی گلدسته ای را دیدیم که دلبری اش عجیب دلنواز بود!
بی دل و با عجله آداب زیارت را به جا آورده ، قدم بر بال فرشته ها، رهسپار شدیم به سوی بین الحرمین!با این زبان قاصر چگونه وصفش کنم؟ تمام اعضا و جوارحم انگار می خواستند از شوق فریاد بزنند ...
دست بر سینه گذاشته به رسم ادب اول به محضر سقای آب و ادب رفتیم، طبق روال نجف، دم در ورودی، کنار کفشداری قرارمان شد برای بازگشت و من وارد بهشت سرخ علمدار کربلا شدم ...
زیارتش کردم با دل و جان ...
تمام دلواپسی های زندگی ام را به دستان بریده اش سپردم ...
و باز پیوند انگشت ها و گونه های من با مضجعی شریفو یادآوری تک تک حاجات عزیزانم، و زیارت به نیابت شهدا و رهبرم...
و حاجتی پر رنگ در صدر حاجات برای همسرم که به واسطه وجود پر مهرش مولایم مرا نیز لایق این سفر دانست ...
آرام آرام دست بر در و دیوار متبرکش کشیده و هرجا بوسه ای به نیابت از عزیزی زده، خارج شدم از حریمش و زیارت قبولی گفتم به همسرم که از حضرت علمدار برایش علمداری امام زمانم را درخواست کرده بودم!
کم حرف، با دلی پر هیاهو به سمت بارگاه سیدالشهدا(ع) پر کشیدیم ...
بهشت را مگر کسی دیده؟!من به چشم دیدم، شش گوشه ای را که ملائک بال بر آن می کشیدند و سر بر آن می ساییدند ...
حسین زهرا، پدر و مادرم به فدایت ...
دست ها و گونه هایم مگر چقدر ظرفیت دارند؟قلب من مگر چقدر تاب دارد؟ اینهمه پاکی و زیبایی و بزرگی را یکجا لمس کردن و درک کردن معرفتی می خواهد عظیم ...
مدیون توام که مرا راه دادی گرچه لایق نبودم ...
گفتگویی شد میان من و تو ... و تو ناگفته می دانستی تمام دردهای دلم را، اما من دلم می خواست به امامم بگویم که چقدر شیعه بی وفایی هستم و چقدر باید حواس امامم باشد به من...
و پس از ناگفته ها، حاجات ملتمسین و زیارت به نیابت از شهدا و رهبرم ...
و این قرار من و یارم شد، روزی چند وعده زیارت،نشستن در بین الحرمینی که سنگ هایش فخر می فروشند به طلاهای عیار بالای جهان،عکس گرفتن هایی که سر شوق می آورد تلفن همراهمان را ...
سرک کشیدن به تمام گوشه و کنار حرم و نماز خواندن در هرجایی که می شد، از حیاط و صحن و نزدیک ضریح گرفته تا سرداب حرم ...
حس غربت در کنار قتلگاهی که از پس تاریخ صدای "بُنَیّ" گفتن زنی قد خمیده را به گوشم می رساند ...
تکیه زدن به دیوار و آرام آرام روضه زمزمه کردن، روضه ای از زبان حضرت ام البنین(س) که در پس هر زیارت بر زبانم جاری می شد:
"به نام آب مطهر شدم خدا را شکر / به بوی عشق معطر شدم خدا را شکر
سِمَت گرفتم و مادر شدم خدا را شکر / کنیز خانه حیدر شدم خدا را شکر
خوشا به حال دلم حاصلم ابالفضل است / خوشا به حالم ابوفاضلم ابالفضل است
شَرَر نخورده پرم، مثل سرورم زهرا / نخورده ضربه سرم مثـل سرورم زهرا
نگشته خم کمرم مثل سرورم زهرا / ولی شنیده ام پسرم مثل سرورم زهرا
به روی بازوی خود جای ضربه ها دارد / و استخوان شکسته، سر و صدا دارد"
شب و صبح هایی که در جوار زائران ارباب، میهمان بزم روضه بعثه می شدیم و نابترین لحظات معنوی می شد برایمان ...
تسبیح هایی که در نجف متبرک کرده بودیم در کربلا نیز تبرک شد، و در خاک پاک بین الحرمین طواف داده شد تا هدیه ای شود بی مثال برای عزیزانی که چشم انتظار استشمام بوی یار از ما بودند ...
و زیارت حُر که دنیایی بود که یقین دارم احترام به مادرمان حضرت فاطمه(س) او را لایق شهادت در رکاب مولا کرد ...
و یک به یک زیارت کردیم یاران بی بدیل مولایمان را و مدد گرفتیم تا چشم هایشان را از زندگیمان برندارند ...
و سختترین دل کندن بود ...
چه گفتم؟! دلمان کنده نشد، دلمان جا ماند ...
کربلا بی دل می کند انسان را ...
و وقتی بازگردی دلت تا ابد آنجاست ...

 سفرنامه دانشجویی،بخش سوم،اثر ندا تازیکه؛ زائر دانشجوی دوره نوزدهم عتبات دانشگاهیان 

ارسال نظر

نظرات کاربران :

  زائر ۵ بهمنی :

اشک ِ منی که هنوز چشمم به دیدن اون صحن و سرا روشن نشده در اومده ... وای به حال کسانی که رفتن کربلا و دلشون هواییه ... خدا قوت نویسنده ... حالا چطور تا ۵ بهمن صبر کنم مولا جان؟